شناخت- انسان درون نگر
 تاریخ نگارش : بیست و پنجم دي 1402
شناخت- انسان درون نگر
محمد هادی حاذقی
چنانکه در مقاله قبل یادآور گردید امروز استکبار جهانی در راه مبارزه با اصول حقه انسانیت و اسلامیت راه ترکیبی و پیچید ای در پیش گرفته که عمده ترین بخش آن تحت تاثیر قرار دادن زمینه های شناختی انسانهاست که توسط آن بتواند معیارهای باطل خود را حاکم و ارزشهای حقیقی انسان ساز را تحریف نماید .
در مقابل، جبهه های حق گرا بایستی در دو گرایش با این ترفند استکبار مبارزه نمایند یکی شناخت انسان از دیدگاه بیرونی (برون نگر) و دیگر شناخت شناسی انسان از دیدگاه درونی (درون نگر)
ما در این مقاله و یکی دو مقاله آینده سعی مینمائیم این دو بعد شناخت را بررسی نمائیم تا بدینوسیله با دید صحیح و روشنی بتوانیم با توطئه های دشمن شناختی انسان، یعنی همان شیاطین جن و انس مقابله کنیم.

 کلید واژه : انسان محوری (امانیسم)، علم ، عقل، روح، نقل
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان
شناخت- انسان از رویکرد برون نگر
چکیده
چنانکه در مقاله قبل یادآور گردید امروز استکبار جهانی در راه مبارزه با اصول حقه انسانیت و اسلامیت راه ترکیبی و پیچید ای در پیش گرفته که عمده ترین بخش آن تحت تاثیر قرار دادن زمینه های شناختی انسانهاست که توسط آن بتواند معیارهای باطل خود را حاکم و ارزشهای حقیقی انسان ساز را تحریف نماید .
در مقابل، جبهه های حق گرا بایستی در دو گرایش با این ترفند استکبار مبارزه نمایند یکی شناخت انسان از دیدگاه بیرونی (برون نگر) و دیگر شناخت شناسی انسان از دیدگاه درونی (درون نگر)
ما در این مقاله و یکی دو مقاله آینده سعی مینمائیم این دو بعد شناخت را بررسی نمائیم تا بدینوسیله با دید صحیح و روشنی بتوانیم با توطئه های دشمن شناختی انسان، یعنی همان شیاطین جن و انس مقابله کنیم.
واژه های کلیدی
انسان محوری (امانیسم)، علم ، عقل، روح، نقل

اومانیسم، محصول مدفون شدن فطرت و فلج بودن عقل عملی
چون صدای فطرت در نمی‌آید، اینها به این فکر هستند که هیچ کسی در عالَم نیست، مگر خودمان! حالا آن روز تعبیر و اصطلاح اومانیستم نبود؛ ولی بیان قرآن کریم همین است! فرمود ما هر پیامبری می‌فرستیم، اینها حرف‌های انبیا را با فکر خودشان می‌سنجند، اگر ﴿بِما لا تَهْوی‌ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُم﴾؛[31] اگر مطابق میل اینها نبود که نمی‌پذیرند و اگر مطابق میل اینها بود قبول می‌کنند: ﴿بِما لا تَهْوی‌ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾، اومانیسم هم که غیر از این نمی‌گوید؛ اومانیسم بدون اینکه بفهمد که انسان می‌تواند خلیفه «الله» شود، می‌گوید انسان جایگزین «الله» است و «الله»ی ـ معاذ الله ـ در کار نیست، همین حرف‌ها را انسان می‌زند! این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾؛[32] یعنی اومانیسم، ﴿فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾؛[33] یعنی اومانیسم؛ منتها حالا برای اومانیسم و این مکتب‌هایی که هر روز درمی‌آید که لازم نیست خدا وحی نازل کند! کسی بگوید هر چه من می‌خواهم می‌کنم، این یعنی چه؟! هر چه من تشخیص دادم درست است، این یعنی چه؟! تو بنده خدایی، خیلی هم خوب باشی باید خلیفه او باشی و خلیفه حرف «مستخلفُ عنه» را می‌زند، نه حرف خود را، تو به جای اینکه جانشین او باشی، جایگزین او شدی! این همان اومانیسم است! چیزی نیست که قرآن نگفته باشد. اینکه می‌گویند هر چه من بخواهم می‌گویم و هر کاری که می‌خواهم بکنم می کنم، این همان است! این که می‌گوید هر کاری من بخواهم می کنم و حرف انبیا را بر عقل خودش تطبیق می‌دهد؛ یعنی جایگزین کردن، نه جانشین شدن، این همان حرف است! اینها آمدند فطرت بیچاره را دفن کردند.
ممکن نبودن تبدیل فطرت و امکان دفن آن
فرمود ما فطرتی را که دادیم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾؛[34] هیچ کسی نمی‌تواند فطرت مردم را عوض کند؛ غیر خدا که قدرت ندارد، خود خدا هم عوض نمی‌کند، چون به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾[35] خلق کرده؛ لذا با «لای نفی جنس» فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾ که این «لا» در ﴿لا تَبْدیلَ﴾ «لای نفی جنس» است؛ یعنی هیچ کس نمی‌تواند خلقت و فطرت الهی را عوض کند. دیگران که قدرت ندارند؛ امّا خود خدای سبحان هم که به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده است و وقتی به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده، دیگر عوض نمی‌کند؛ منتها انسان ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ دسیسه کرده، دفن کرده این بیچاره را و صدای آن به جایی نمی‌رسد.
پرسش: به هر حال کفّاری که با مشاهده عذاب «ربّنا» می گویند، با دسته های دیگر متفاوت هستند؟
پاسخ: نه اینکه بگویند: «آمنّا و انک ربنا»، بلکه می گویند: تو ربّ هستی و فهمیدیم.
پرسش: یک عدّه می گویند «ربُّک» حتی آن جا هم قبول ندارند؟
پاسخ، بله قبول ندارند؛ امّا آن جا هم که می‌گویند «ربنا» نه یعنی «آمنّا بِانَّک ربُّنا»، بلکه «عَلِمنا»، نه «آمنا».

قسمت 8 /غافر
ارزش انسان به جانشینی خدابودن نه جایگزین او

بعد به این‌ها بگو ارزش‌گذاری برای کسی است که جهان را آفرید، شما اگر «خلیفة الله» باشید، از آسمان و زمین بالاتری؛ اگر اومانیسمی فکر کنید، زمین از شما بالاتر است آسمان از شما بالاتر است؛ شما اشتباه و مغالطه نکنید، انسان جانشین خدا است، نه جایگزین! شما می‌توانی جانشین خدا باشی! انبیا و مرسلین جانشین‌ هستند، اولیا جانشین می باشند و شما هم شاگردان آنها هستید! اگر انسان جانشین او بود، حرف «مستخلف عنه» را اولاً می‌فهمد؛ ثانیاً به او ایمان می‌آورد؛ عمل می‌کند، ثالثاً؛ منتشر می‌کند، رابعاً؛ جامعه را متمدّن می‌کند، خامساً. این کار خلیفه است؛ امّا اگر کسی ـ معاذالله ـ «الله» را نشناخت، دین خدا را گذاشت کنار و خود جایگزین «الله» شد، خدا می فرماید آسمان و زمین از شما بالاتر است، شما اگر می‌خواهید «خلیفة الله» باشید، آن بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» نصیب شما می‌شود. اگر او گفت: «آسمان بار امانت نتوانست کشید»،[40] از همین آیه سوره مبارکه «احزاب» الهام گرفت؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾[41]و إبای آنها إبای استکباری نبود؛ نظیر ﴿أَبى‌ وَ اسْتَکْبَرَ﴾[42]نبود، بلکه إبای آنها إبای «إشفاقی» بود «فالإباء إبائان» یک إبای استکباری است؛ نظیر شیطان ﴿أَبى‌ وَ اسْتَکْبَرَ﴾ و یک إبای «إشفاقی» است؛ یعنی من نمی‌توانم! کاری که از انسان بر می‌آید، از آسمان بر نمی‌آید، از زمین بر نمی‌آید، از کوه‌ها بر نمی‌آید ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾؛ امّا إبای آنها إبای «اشفاقی» است، عرض کرد خدایا! مقدور ما نیست ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ امّا ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾، حالا گر چه بعضی‌ عمل نکردند؛ ولی انسان می‌تواند این بار امانت را بکشد. پس انسان اگر «خلیفة الله» باشد، از آسمان بالاتر است، از زمین بالاتر است، از سلسله جبال بالاتر است و اگر اومانیسمی باشد فرمود: ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾، [43]چه کار می‌خواهی بکنی؟! لقمان به پسر خود گفت چرا این قدر متکبّرانه راه می‌روی؟ ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ﴾؛ [44]فرمود اگر درازی بخواهی، کوه از تو درازتر است! استحکام بخواهی، زمین از تو محکم‌تر است! چرا این طور راه می‌روی؟ ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ﴾ نمی‌فهمند! لقمان فرمود اگر معیار مادیّت است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ و اگر معنویت است بله انسان از آسمان و زمین بالاتر است. این تفکر خلافت الهی با تفکر اومانیسمی، همین تفاوت را دارد؛ آن جا فرمود: کاری که از انسان ساخته است، از آسمان‌ها ساخته نیست، این جا فرمود آسمان‌ها از شما بزرگ‌تر هستند و زمین از شما بزرگ‌تر است ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ که در سوره «نازعات» است. ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ﴾ خیلی‌ها نمی‌دانند خیال می‌کنند که با این وضعشان می‌توانند آسمان را به هم بزنند، زمین را به هم بزنند، مقاماتی دارند، نه خیر! اگر «خلیفة الله» باشی بله؛ امّا اگر اومانیسمی فکر کنی، این چنین نسیت. نتیجه این که انسان دو هدف دارد، چه درباره دین و چه درباره قُرب الهی که به هر دو می‌رسد. آن بردگان دنیا و مخالفان، دو هدف مشئوم دارند یکی «إدحاض» و ابطال دین که به آن نمی‌رسند، دیگری غرور درونی که به غرور درونی هم هرگز نخواهند رسید؛ این دو هدف را در برابر آن دو هدف ذکر ‌کرد، فرمود این اختصاصی به انبیا ندارد، مؤمنان و پیروان آنها هم به همین طریق داخل‌ هستند. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾؛ [45]یعنی نه اینکه حالا در جنگ‌ها پیروز می‌شوند، پیروزی در جنگ مهم نیست، چون خود شهادت هم «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن‌» است، عمده آن پیروزی دین است که هم در آخرت و هم در دنیا اینها را ظفرمند می‌کند. قسمت 27/غافر
یکی از موارد این است که اگر کسی سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسی کار خوبی را انجام داد، این خوبی از ناحیه اوست یا از ناحیه غیر است؟ اگر از ناحیه غیر است که بالاخره سر از جبر و مانند آن درمی‌آورد و همچنین اگر انسان به فراگیری علم و عمل صالح موفق شد، این نعمتی است برابر ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ [1]که این هم سر از جبر و مانند آن درمی‌آورد. این سؤال را اگر انسان از خودش بکند و به درون خودش برود، براساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] جواب را پیدا می‌کند. همه ما این‌طوریم که اگر کاری را بخواهیم انجام دهیم، اول فکر می‌کنیم، مطالعه و بررسی می‌کنیم؛ اگر جبری در کار باشد این همه تلاش و کوشش برای فکر و مطالعه و بررسی برای چیست؟! این یک؛ بعد به سراغ مشورت می‌رویم، نظرات کارشناسان را بررسی می‌کنیم و می‌بینیم، با آن ها مشورت می‌کنیم و از نظر آنها مدد می‌گیریم، این دو؛ آرای آنها را جمع‌بندی می‌کنیم و به نتیجه بررسی شده می‌رسیم، این سه؛ ـ إن شاءالله ـ اگر نتیجه این کار خوب درآمد، بسیار خوشحال هستیم و خودمان را می‌ستاییم و علاقه مند هستیم که دیگران ما را بستایند و از ما حق‌شناسی کنند، این چهار؛ اگر نتیجه کار بد درآمد، غمگین و محزون می‌شویم و خودمان را سرزنش می‌کنیم، البته دیگران هم ما را سرزنش می‌کنند، پنج؛ همه این سؤال ها را وقتی به درون خودمان ببریم، جواب می‌گیریم که ما مسئول و مختار هستیم؛ این در درون و نهان و نهاد همه ما هست و کسی یادمان نداد که خودمان را سرزنش کنیم، کسی یادمان نداد که مشورت کنیم، کسی یادمان نداد که فکر کنیم، پس معلوم می‌شود که ما مسئول هستیم! محور تصمیم‌گیریِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفویض هم باطل است، این‌طور نیست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحیل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال است و مثل دو دوتا پنج تا می باشد، جبر واقع شدنی نیست، چه اینکه تفویض هم واقع شدنی نیست. بنابراین چون ما همه سؤالات را می‌خواهیم از بیرون جواب بگیریم، مشکل ما به آسانی حل نمی‌شود؛ اگر مقداری بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنیم، می‌بینیم که واقعاً مسئول هستیم. قسمت 1/ غافر
طینت هم تأیید می‌کند و مقتضای خلقت هم فطرت است، نه اینکه مقتضای آن جبر باشد؛ یعنی ما انسان را ـ در بحث‌های قبل هم داشتیم ـ به عنوان لوح نانوشته و ظرف خالی خلق نکردیم، انسان را با لوحی که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق کردیم، با سرمایه خلق کردیم؛ منتها انسان باید بکوشد ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ علومی را فراهم کند که با صاحب خانه نجنگد! ما صاحب خانه‌های فراوانی داریم، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اینها نهادینه کردم؛ همان‌طوری که اینها وقتی که به دنیا آمدند، کسی یادشان نمی‌دهد که اجتماع ضدّین و نقیضین محال است، چون اینها فطریات است؛ کسی هم به آنها یاد نمی‌دهد که دروغ بد است و هیچ کودکی تا به او یاد ندهند، دروغ نمی‌گوید. بنابراین ما با سرمایه خلق کردیم! تمام تلاش و کوشش انبیا و راهنمایان این است که این سرمایه ای را که دارید، ببرید در حوزه و دانشگاه‌ها و این سرمایه را شکوفا کنید «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». [10]یک بیگانه را در خانه‌ خود نیاورید که با صاحب خانه دعوا کند، چیزی یاد نگیرید که با این ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نسازد. علمی فراهم کنید که با صاحب خانه بسازد! عالمانی که این چنین هستند، هم زودتر پیشرفت می‌کنند، هم بهتر پیشرفت می‌کنند، هم کامیاب‌تر هستند و هیچ مشکلی در درون خود ندارند؛ اینها به خوبی و به آسانی کار خوب انجام می‌دهند؛ فرمود که اینها به آسانی کار خیر انجام می‌دهند: ﴿یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾،[11]«فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ [12]خیلی به آسانی نماز شب می‌خواند، خیلی به آسانی راست می‌گوید، خیلی به آسانی چشم خود را از نامحرم حفظ می‌کند و برای او سخت نیست، برای اینکه چیزی یاد گرفته است که با صاحب خانه می‌سازد؛ اما اگر چیزهایی خوانده باشد، فیلم‌ها و سریال‌هایی را دیده باشد که با صاحب خانه نمی‌سازد، همیشه با خودش درگیر است؛ او اگر بخواهد یک کار خیری انجام دهد، با جهاد باید انجام دهد! اما آنها بی‌جهاد انجام می‌دهند، برای اینکه مزاحم درونی ندارند و صحنه قلب اینها با شرح صدر آمیخته است؛ اگر قلب اینها با شرح صدر آمیخته است، در دلشان بیگانه نیست تا بجنگند، اگر بیگانه نباشد به آسانی اینها کار خیر انجام می‌دهند، به آسانی به طرف فضیلت می‌روند؛ بخشی از آیات به این مضمون هستند که اینها این‌طوری هستند.
بنابراین اگر در درون ما کتاب و کتیبه‌ای نبود، لوح نوشته‌ای نبود، قلمِ قدرتی نبود و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بیرون بودیم؛ امّا در درون ما علوم فراوانی است و اینها صاحب خانه‌ هستند، ما باید بکوشیم اگر عوام بودیم یا کاری به این صاحب خانه نداشته باشیم که در این صورت عوام خوبی هستیم، برای اینکه این فطرت در درون ما هست و اگر چیزی یاد گرفتیم، اموری وارد صحنه جانمان کنیم که با صاحب خانه نجنگیم؛ اگر با صاحب خانه جنگیدیم، مشکل جدّی داریم؛ هر روز همین وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بین نفی و اثبات و بکنیم و نکنیم و گرفتار جنگ درونی و امثال آنها هستیم. قسمت / غافر1
عدالت
کسی که می‌خواهد پیش‌نماز بشود، آیه سوره مبارکه «نحل» برایش کافی است: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾. همین که واجبات خود را انجام می‌دهد، محرّمات را ترک می‌کند، او عادل است و می‌شود به او اقتدا کرد. اما بخواهد قاضی بشود، این آیه سوره مبارکه «نحل» مشکل او را حلّ نمی‌کند. این سوره مبارکه «حدید» می‌خواهد که فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾، او باید قائم به قسط باشد و اگر خواست پرونده‌های میلیاردی را حلّ کند، نه آیه سوره «نحل» مشکل او را حلّ می‌کند، نه آیه سوره «حدید»؛ این ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾[13] می‌خواهد. این سه بخش یعنی سه بخش! برای اینکه مشکلات جامعه، یکی پیشنمازی است، یکی دستگاه قضاست، یک پرونده میلیاردی است، هر سه بخش را که به یک آدم عادل نمی‌دهند. غالب شما به لطف الهی متون فقهی را دیدید و می‌بینید. می‌بینید در مسئله نماز جماعت نگفتند: «یُعتبر فی امام الجماعة کمالُ العقل» همین که عاقل باشد کافی است؛ اما در بخش‌های وسیعی از بحث‌های قضا و امثال قضا، محقق در شرائع و سایر فقها هم می‌گویند: «یعتبر فی القاضی کمال العقل»؛[14] عقل مصطلح به درد قضا نمی‌خورد، چه وقت فریب می‌خورد؟ چه وقت رشوه می‌گیرد؟ چه وقت فریب می‌دهد؟ چه وقت پرونده‎بازی می‌کند؟ آن برای عاقل نیست، آن برای کسی که کمال عقل را دارد مصون است. این که ایشان گفته «یعتبر فی القاضی کمال العقل» برای همین نکته است. این ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ﴾ را برای این پرونده‌های بزرگ گذاشتند. /قسمت10 /طور /تسنیم
قانون
در آیات دیگر «أحسن الاقوال» را مشخص کردیم؛ ولی اینجا «أحسن الحدیث» را هم بازگو می‌کنیم، «أحسن الحدیث» این است؛ کتابی أحسن است که در بحث های بود و نبود، برهانی باشد، در بحث های باید و نباید، عدل مدار باشد. شما بارها ملاحظه فرمودید که غیر از شریعت الهی، هیچ کشوری، هیچ ملتی، هیچ مملکتی توان تدوین قانون تمدن ساز ندارد، این توان را ندارد؛ برای اینکه مواد قانونی را از مبانی می‌گیرند، دست اینها از منبع اصلی کوتاه است، در مجلس باشد همین طور است، سازمان بین الملل باشد، حقوق بشر باشد، همین طور است، این مواد حقوقی را از مبانی می‌گیرند، مبانی می‌گوید، استقلال، آزادی، امنیت، امانت، محیط زیست، مساوات، مواسات، رعایت عهد، پیمان و امضا اینها مبانی است، اینها حق است، از این مبانی، آن مواد حقوقی را استنباط می‌کنند. در این مبانی یک کلید واژه‌ای است به عنوان «مبنی المبانی» که زیر بنای همه مبانی است «و هو العدل» که استقلال، باید عادلانه باشد، امنیت و امانت باید عادلانه باشد، امضا باید عادلانه باشد، رعایت محیط زیست باید عادلانه باشد، همه اینها باید عادلانه باشد، این را هم قبول دارند. این عدل هم که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن هم «وضع کل شیء فی موضعه» است، این را هم همه قبول دارند؛ اما تمام مصیبت برای غربی ها و امثال آنها این است که دست آنها از این به بعد خالی است. تمام این مواد حقوق باید به مبانی برگردد تمام این مبانی به «مبنی المبانی» برمی‌گردد «و هو العدل» و معنای عدل هم «وضع کل شیء فی موضعه» است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین می‌داند، جای اشخاص را اشخاص آفرین می‌داند، شما که به او معتقد نیستید و خودتان را به جای خدا می‌نشانید؛ لذا یک روز این را امضا می‌کنند، یک روز دیگر آن را امضا نمی‌کند؛ یک روز کشور مظلومی را محور شرارت قرار می‌دهند و یک روز دیگر یک منافق تروریست را پاکدامن معرفی می‌کنند به نحو سالبه کلیه، هیچ مبنای علمی برای این حقوق بشر و مواد نشان نمی‌دهد، برای اینکه آن را باید از وحی بگیرید از چه می‌خواهید بگیرید؟ جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست، می‌گویند زن و مرد مساوی هستند، شما که نه زن را آفریدید، نه مرد را آفریدید. اینکه خدا می‌فرماید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾[30]فرمود: این ارثی که من گفتم، دست به آن نزنید، شما که اینها را نیافریدید، شما چه می‌دانید، عاقبت امر چیست؟! ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، شما جای اشیا را نمی‌دانید، جای اشخاص را نمی‌دانید؛ وقتی هم نمی‌دانید حق قانون گذاری هم ندارید. این می‌شود «أحسن الاقوال»، «أحسن الاقوال» در مسائل تکوین مشخص است، در مسائل تشریع هم مشخص است، چون به وحی برمی‌گردد. قسمت 21/زمر تسنیم
سرّ عدم هدایت بعضی‌ها با وجود چراغ و راه

ببینید در آن بحث هایی که چرا ما عالم بی عمل داریم، ممکن است کسی عالماً عامداً معصیت کند ـ در بحث های سال گذشته مشخص شد ـ همان طور که در دستگاه بیرون ما، چشم و گوش متولّی ادراک هستند، کاری از چشم و گوش ساخته نیست، فقط می‌فهمد. یک دست و پا داریم که آنها نمی‌فهمند؛ ولی کار می‌کنند. انسان یک چشم و گوش دارد که می‌فهمد، یک دست و پا دارد که می‌دوند، نه چشم و گوش کار می‌کند، نه دست و پا می‌فهمد، آن می‌بیند و راهنمایی می‌کند، دست و پا حرکت می‌کند. اگر چشم و گوش کسی سالم باشد، دست و پای او سالم باشد، مار و عقرب را می‌بیند، یک؛ با این دست و پا فرار کرده و خودش را نجات می‌دهد، دو؛ اما اگر چشم و گوش کسی سالم باشد؛ ولی دست و پای او فلج باشد، او مار و عقرب را می‌بیند؛ ولی نمی‌تواند حرکت کند، چون چشم که فرار نمی‌کند، گوش که فرار نمی‌کند، همان جا می‌نشیند و مسموم می‌شود.
اینکه عالم بی عمل ما داریم، در عین حال که ﴿قُل لِلمُومِنِین﴾ [6]را می‌خواند و سخنرانی می‌کند و مقاله می‌نویسد، باز نامحرم را نگاه می‌کند، برای اینکه عقل نظری او، متولّی اندیشه او، مسئول درک و علم او، سالم است، او خوب می‌فهمد، خوب سخنرانی می‌کند، خوب آیه می‌فهمد؛ اما آن بخشی که مربوط به عزم است و باید کار کند، فلج است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ به الجنان»؛ [7]حالا شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را درس گفته، مدام روایت بخوان، او خودش روایت نوشته؛ مگر عقل نظری عمل می‌کند، مگر علم عمل می‌کند، علم پنجاه درصد و چراغ است، مگر چراغ عمل می‌کند، مگر چشم کار می‌کند، مگر گوش کار می‌کند، این دست و پاست که فلج است، ما عقلی داریم که استدلال می‌کند که کار حوزه و دانشگاه است، عقلی داریم که «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» که کار حسینیه و مسجد است، این فلج است. اینکه فلج باشد شما چه می‌خواهید بگویید، اینها که معتاد هستند مشکل آنها چیست؟ نمی‌دانند؟! اینکه هر شب با یک تکه کارتن در جدول دارد می‌خوابد، او بیش از همه و پیش از همه، از خطر اعتیاد باخبر است، شما با چه نصیحتی می‌خواهید بکنید؟ بگویی عاقبت آن بد است، او همه خطرات و ضرر سموم را می‌داند.
اما آن جایی که باید تصمیم بگیرد فلج است؛ پس ما یک عزم، اراده، طلب، نیت و اخلاص داریم که مسئول همه اینها عقل عملی است، این فلج است. یک جزم داریم، یک تصور داریم، یک تصدیق داریم، یک برهان داریم، یک یقین داریم که مربوط به بخش اندیشه هستند و مسئول اینها عقل نظری است. عقل نظری‌ و بخش اندیشه او مشکل ندارد، این عالم بی عمل که یا رومیزی می‌گیرد و یا زیرمیزی، آن اراده‌ او فلج است، مثل کسی که دست او فلج است، ویلچری است، شما چه می‌خواهید به او بگویید، شما به او دوربین بدهی، تلسکوپ بدهی، میکروسکوپ بدهی، عینک بدهی، او مار و عقرب را دارد می‌بیند، او احتیاج به عینک ندارد، او احتیاج به دوربین ندارد، احتیاج به ذره بین ندارد، کاملاً می‌بیند؛ اما چشم فرار نمی‌کند، بلکه دست و پا فرار می‌کند و دست و پای او فلج است. اخلاق برای این است که نگذارد این دست و پا فلج بشود. عالم بی عمل، مشکل علمی ندارد، این فلج بودن مربوط به آن «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» است. اینکه می‌بینید ما اینها را می‌بوسیم بالای سر می‌گذاریم، برای اینکه اینها برای ما تحلیل کردند، گفتند شما یک چشم و گوش دارید که به درد حوزه و دانشگاه می‌خورد، یک «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» داری که او را باید دریابی، به درد حسینیه و مسجد می‌خورد، او را باید دریابید.
بنابراین علم یک طرف قضیه است، شما مدام علم، مدام علم، مثل اینکه عینک روی عینک، دوربین روی دوربین، تلسکوپ روی تلسکوپ، میکروسکوپ روی میکروسکوپ قرار بدهید، این شخص مشکل دید ندارد، شما دارید نصیحت می‌کنید، سخنرانی می‌کنید؛ آنکه فلج است او را درمان کنید.
فرمود: ما اینها را هدایت کردیم، این هدایت دومی که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ یعنی گرایش دادیم، میل دادیم، قلباً اینها را به این سمت سوق دادیم، اینها مشتاقانه به طرف حسینیه می‌روند، مشتاقانه به طرف این زینبیه زنجان می‌روند، این عزاداری و جلال و شکوه را با اشتیاق دارند اداره می‌کنند، این شوق است، این شوق، کار عقل عملی است. ما تا نفهمیم در درون ما مسئول کیست، متولّی کیست، رهبر کیست، و اندیشمند کیست و عزم و اراده و مرید کیست؛ هرگز به فکر اصلاح نیستیم که ـ ان‌شاء‌الله ـ خدا همه ما را هدایت کند. قسمت 18/زمر
اشکال علم غرب
مشکل اصلی آنها این است که اینها علم غیب را مقدور خود نمی‌دانند یا باطل می‌دانند و معیار معرفتی اینها هم حسّ و تجربهٴ حسّی است. کسی که مشکل اصلی او همین است که معرفت‌شناسی را منحصر در حس می‌کند، او اصلاً قدرت علمی ندارد، چون مستحضرید که قضایای شخصی در علوم معتبر نیست، زیرا هیچ علمی با قضایای شخصی پیش نمی‌رود، هر علمی با یک قضیه کلی سامان می‌پذیرد. الآن وقتی که یک پزشک یا داروشناس یا داروساز تجربه کرده است که این دارو برای صدنفر یا هزار نفر مفید است، این فتوای عمومی می‌دهد که این دارو برای هر کسی که به این بیماری مبتلا می‌شود سودمند است، او قانون کلی را که تجربه نکرده، بلکه او همان صد مورد را تجربه کرده است. اگر کسی تمام شناخت‌های او منحصر در معرفت حسّی و تجربه حسّی باشد، او هیچ علمی ندارد؛ زیرا علم به قضایای کلی وابسته است و کلی هم تجربه شدنی نیست، مگر کسی استقراء کند و آن هم که ممکن نیست. الآن کسی که فتوا می‌دهد فلان دارو برای درمان فلان درد سودمند است، چه در شرق عالم و چه در غرب عالم، چه نسبت به افرادی که الآن موجودند و چه نسبت به افرادی که بعدها می‌آیند، اینکه تجربه نکرده است! این یک تجرید عقلی است که از تجربهٴ حسّی به دست آمده است؛ می‌گوید چون بشرها یکسانند «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد»[4] و مانند آن، عقلاً به یک قانون کلی پی می‌برد که آن می‌شود تجرید عقلی، آن تجرید عقلی; پشتوانهٴ تجرید حسّی است. اگر علمی فقط بخواهد از تجربه حسّی کمک بگیرد، این هرگز پیشرفت نمی‌کند، چون تجربهٴ حسّی مجموعه چند قضیه شخصی است. آنهایی که می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾[5] مشکل‌شان همین بود؛ لذا قرآن کریم اینها را به تعقل دعوت می‌کند که تجرید عقلی است تا این تجربه‌های حسّی پشتوانه علمی پیدا کنند؛ بعد از اینکه این مبادی حاصل شد، می‌فرماید شما درباره معاد چه مشکلی دارید؟ کسی که اینها را قبلاً خلق کرده، اینها که معدوم بودند! کسی که معدوم را موجود کرد، پراکنده را هم یقیناً جمع می‌کند. ذات اقدس الهی این اشیاء و ابدان را نبودند و ایجاد کرد، الآن هستند و پراکنده هستند! روح که از بین نمی‌رود، اما بدن پراکنده می‌شود. در جریان روح فرمود اینها خیال می‌کنند انسان که می‌میرد نابود می‌شود، فرمود: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛[6] فرمود شما انسان را باز کنید و تحلیل کنید، انسان یک روحی دارد که از بین نمی‌رود و یک بدنی دارد که با مرگ پراکنده می‌شود، شما ببینید ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، در جواب ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو: ﴿‌قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ‌﴾؛[7] آن فرشته مرگ شما را «تَوَفّی» می‌کند و شما وفات می‌کنید، نه فوت! وفات آن استیفای کامل است؛ یعنی تمام حقیقت شما به دست آن فرشته‌ای است که روح را قبض می‌کند، پس چیزی از شما فوت نمی‌شود; این از آن ره‌آوردهای دقیق و عَمیق اسلام است که می‌گوید انسان، مرگ را می‌میراند، نه بمیرد! تمام هراس‌های ما این است که نابود می‌شویم، دین آمده گفته تمام وحشت‌های انسان از مرگ است و شما در مصاف با مرگ، مرگ را می‌میرانید، نه بپوسید! شما در این مصاف مرگ زیر پایتان لِه می‌کنید; طبق همان بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا که فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[8] مرگ در زیر پایتان یک پلی است، شما این مرگ را زیر پایتان لِه می‌کنید و از آن می‌گذرید و می‌روید آن طرف که شما هستید و مرگ نیست. انسان مرگ را می‌میراند، نه بمیرد! انسان با مرگ از پوست به در می‌آید، نه بپوسد! انسان می‌شود ابدی! فرمود: ﴿‌قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ‌﴾، این برای روحتان است که قبض می‌کند، بدنتات هم که پراکنده است، این بدن قبلاً هیچ نبود که بعد خدا او را ایجاد کرد; الآن که هست و پراکند است؛ لذا در سوره مبارکهٴ «سجده» فرمود شما که نابود نمی‌شوید; آیه ده سوره مبارکه «سجده» همین است: ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی‌ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾، جواب: ﴿بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ﴾، این «کافرون» را هم در آنجا تصریح فرمود و هم در اینجا که محل بحث است؛ یعنی اینها ساتر حقّ‌اند، حق‌پوشند و حق را دارند می‌پوشانند; بعد توضیح می‌دهد: ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی‌ خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ‌ ٭ ‌قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ‌﴾؛[9] شما که از بین نمی‌روید، شما فوت نمی‌کنید، وفات می‌کنید. در فوت این «تاء» جزء کلمه است، یعنی شخص نابود می‌شود، امّا در وفات این «تاء» جزء کلمه نیست، بلکه این تایی است که به مصدر اضافه شده است; «وفی» «یفی» «توفی» و «یتوفی» یعنی اسیتفای تام، یعنی تمام آن محفوظ است. اینکه می‌گویند حسابش را استیفا کرد یا حقّش را استیفا کرد یعنی همه حقّ خود را گرفت. اینکه می‌گویند مقاله او مستوفاست یا سخنرانی او مستوفاست؛ یعنی چیزی کم نگذاشته همه چیز را گفته، فرمود شما چیزی را فرو نمی‌گذارید و از شما چیزی کم نمی‌شود، همه حقیقت شما را عزارائیل(سلام الله علیه) می‌گیرد؛ می‌ماند بدنتان که بدنتان پراکنده است و آنکه از بین نمی‌رود: ﴿‌قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی‌ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ‌﴾،[10] پس چیزی از شما از بین نمی‌رود؛ منتها مشکل شما ‌این است که دل شما می‌خواهد این مرده‌ها از قبرستان برگردند و بیایند، اما معنای معاد این نیست! معنای معاد این است که کل دنیا به آخرت تبدیل می‌شود، نه اینکه مرده‌ها دوباره بر‌می‌گردند، اینکه می‌شود تناسخ! بنابراین شما هیچ مشکلی از این جهت ندارید. اگر معرفت‌شناسی خود را تکمیل کنید و بگویید از حسّ و تجربه حسّی ما باید بالا بیاییم به تجرید عقلی برسیم که این حدّاقل علم است. از آن به بعد این تجرید اگر تجرید کلامی بود یک مرحله، تجرید فلسفی بود بالاتر، تجرید عرفان نظری بود بالاتر، به هر حال این تجرید، اولین مرحلهٴ علم است و هیچ علمی هم بدون قضایای مجرد عقلی سامان نمی‌پذیرد. اینکه می‌گوییم این دارو برای همه خوب است، آن را ما تجربه نمی‌گوییم، بلکه صغرا را تجربه کردیم و کبری را تجرید عقل فتوا می‌دهد؛ می‌گوید چون افراد یک حقیقت هستند، این دارو هم یک حقیقت است، «حکم الامثال فی ما یجوز و فیما لا یجوز واحد»، بنابرین این دارو را برای شرقی و غربی سودمند است، البته با یک مقدار تفاوت. در بخش‌های دیگر فرمود شما اگر درباره وحی و نبوّت اشکال دارید، منشأ اشکال شما همین است که معرفت‌شناشی شما تجربی است نه تجریدی. درباره معاد اشکال دارید، یک مقدارتان همان مشکل معرفتی دارید و یک اشکال هم این است که می‌خواهید رها باشید! در سوره مبارکهٴ «قیامت» که ـ ان‌شاءالله و به خواست خدا ـ خواهد آمد، فرمود بعد از بیان کردن این مطالب، اینها شبهه علمی ندارند، منتها شهوت عملی دارند. این ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ٭ وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[11] اینها هیچ شبهه علمی ندارند، برای اینکه برهان اقامه کردیم و گفتیم همه شما قبلاً نبودید، بعد به صورت خاک درآمدید، بعد ما این خاک‌ها را به این صورت درآوردیم: الآن که همه شما هستید و مرگ هم نابودی نیست: ﴿‌بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ‌﴾،[12] اینها می‌خواهند جلوی‌شان باز باشد; مشکل علمی و شبهه علمی ندارند، فقط شهوت عملی جلویشان را می‌گیرد و می‌خواهند رها باشند؛ ولی قرآن کریم می‌فرمایند به اینکه الآن هم این حق را شما دارید می‌بینید، هیچ چیزی از دست نمی‌رود؛ دفعتاً می‌بینید که صحنه عوض شد، همه اسرار درونی‌تان برای شما فاش شد، قسمت/2/ق/تسنیم
نظریه کانت
کسانی که متأسفانه از حوزه‌ها رفتند به دانشگاه شما می‌بینید که می‌گوید ـ معاذالله ـ خدا قابل اثبات نیست! جهنم قابل اثبات نیست! وقتی او حرف کانتْ را قبول کرده، یک مرتبه، دو مرتبه، پنج مرتبه، شش مرتبه شنید، این ذهن، این غده بدخیم شبهه را می‌پذیرد، این شبهه ویروسی است که رها نمی‌کند. او می‌گوید اساس معرفت تجربه است، من تا چیزی را نبینم باور نمی‌کنم؛ حرف کانتْ و امثال کانتْ این است، فضای دانشگاه را هم این پر کرده است. یک یعنی یک! می‌گویند مار و عقرب ترس دارد، چون می‌توانیم اثبات بکنیم؛ اما سوسک که ترس ندارد، شما حالا می‌خواهید بترسی بترس! دو. ترس از جهنم مثل ترس از سوسک است، این را نه یک نفر و دو نفر، نه صد نفر و دویست نفر، نه هزار نفر و دوهزار نفر، فضای دانشگاه این است. چگونه شما ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؟ شما باید ثابت کنید کف معرفت‌شناسی، تجربی است، بالاتر از آن نیمه تجریدی است؛ مثل ریاضی، بالاتر از آن تجریدی کلام است، بالاتر از آن تجریدی فلسفه است، بالاتر از آن تجریدی عرفان نظری است، علم از آن به بعد است. جهنم مثل سوسک است یعنی چه؟ این را یک نفر و دونفر و هزارنفر و دوهزار نفر که نمی‌گویند. این شبهه بدخیم کانتْ، آمده فضای دانشگاه را گرفته! می‌شناسیم روحانیون با سابقه‌ای که از قم رفتند و دارند آن‎جا تدریس می‌کنند، آنها هم همین حرف را می‌زنند. آن وقت شما چگونه کرسی نظریه‌پردازی داری؟ آزاداندیشی داری؟ چگونه می‌توانی این نور را تمام بکنی؟ چگونه می‌توانید بگویید ائمه که از هیچ چیزی نمی‌ترسیدند، شب و روز ناله می‌کردند: «النار، النار، النار»؟ اینها برای چه کسی هست؟ «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»،[7] «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» چیست؟ ترس از آتش مثل سوسک است چیست؟ خدا قابل اثبات نیست چیست؟ همان حرف اسرائیلی است که اتوکشی شده الآن هست. آنها گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[8] صریحاً به موسای کلیم گفتند. موسای کلیم در برابر این حرف‌ها می‌گفت چرا مرا آزار می‌کنید؟ می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾، همین حرف کانتْ است. تا ما نبینیم باور نمی‌کنیم! ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[9] این باید ثابت بکند که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾،[10] خدا غیب است، حقیقت عالم دیدنی نیست و حقیقت عالم شنیدنی نیست، او جسم نیست، او منزّه از ماده است. این علوم باید علوم رسمی حوزه باشد و گرنه همه این آقایان که درس می‌خوانند می‌خواهند مرجع بشوند؟ عرض کردم تا ما نفس می‌کشیم با فقه کار داریم؛ هم برای خود، هم برای دیگران. حساب فقه جداست، سر تا پای او نور است؛ حالا یا در حد أعلا یا در حد متوسط یا در حد نازل؛ ولو تدریس شرح لمعه، با فقه نمی‌شود لحظه‌ای خداحافظی کرد؛ اینکه ما می‌گوییم ما علم غیر دینی نداریم، نه یعنی ادبیات دینی است، اینها مقدمات دین است، یا منطق دینی است، یا نحو و صرف دینی است، یا اصول دینی است. تمایز علوم به تمایز موضوعات است. این چندین وجهی که برای تمایز علوم ذکر کردند، آیا تمایز علوم به اغراض است؟ آیا به محمولات است؟ آیا با نِسَب است؟ آیا با سنخ مسائل است؟ یا تمایز علوم به موضوعات است؟ آنکه بعد از همه تلاش‌ها و کوشش‌ها روی پای خود ایستاد، همان حرفی است که از علوم عقلی به اصول راه پیدا کرده که تمایز علوم به تمایز موضوعات است. موضوع علم اگر خدا، اسم خدا، وصف خدا، حکم خدا، قول خدا و فعل خدا بود، دینی است. زمین‌شناسی دین است، آسمان‌شناسی دینی است، ستاره‌شناسی دینی است، زلزله‌شناسی دینی است، هواشناسی دینی است، چون اینها فعل خداست؛ اما علمی که موضوع آن فعل انسان است، نه فعل خدا؛ مثل هنر، سینما، این می‌تواند دینی باشد و می‌تواند دینی نباشد. اگر مطابق دستور بود دینی است. خوانندگی، نوازندگی، سازندگی، اینها فعل انسان است، اینها اگر مطابق دستور شریعت بود دینی است، مخالف بود دینی نیست؛ اما شما بخواهید دریا را بشناسید، صحرا را بشناسید، قبول و نکول استاد دخیل نیست، تمایز علوم به تمایز استاد نیست. تمایز علوم به تمایز ایمان و کفر استاد و شاگرد نیست، تمایز علوم به تمایز موضوعات است. اگر کسی درباره قرآن دارد بحث می‌کند، این علم، علم دینی است، چون درباره قول خدا بحث می‌کند. کسی درباره زمین بخواهد بحث بکند این علم، علم دینی است، چون درباره فعل خدا بحث می‌کند. اگر ـ معاذالله ـ الله را قبول نکرد، تدین ندارد، نه اینکه این علم، علم دینی نیست؛ این علم علم دینی است، چون درباره فعل خدا دارد بحث می‌کند.
منطق این است که ما چگونه حرف بزنیم و چگونه فکر بکنیم. نحو و صرف؛ چگونه حرف بزنیم. آیا زبان ما آزاد است هر طوری این کلمات را بگوییم؟ یا فاعل باید مرفوع، مفعول باید منصوب، فلان کلمه باید مفتوح، فلان کلمه، این زبان باز است یا حساب و کتابی دارد؟ این زبان باید حساب و کتابی داشته باشد، آن فکر باید حساب و کتابی داشته باشد، این فهم باید حساب و کتابی داشته باشد. ما یک عام داریم، خاص داریم، مطلق داریم، مقید داریم، ظاهر داریم، اظهر داریم، نص داریم؛ حالا آن کتاب می‌خواهد دینی باشد یا غیر دینی باشد؛ اگر آن کتاب شما دینی بود این کار شما هم مقدمه دینی است. اگر آن کتاب غیر دینی بود، این کار شما هم غیر دینی است. این چنین نیست که فهمِ متن، ذاتاً دینی باشد. الآن خود ما هم مبتلا هستیم ما واعظ غیر متّعظ هستیم. اینکه می‌گوییم خود ما هم عمل نمی‌کنیم؛ ولی درد ما مشترک است، باید بدانیم به دنبال چه چیزی بگردیم! قسمت 5//صف
اینها آزمایشگاهی دارند الآن می‌خواهند انسان را معالجه کنند، فتوا را از چه کسی می‌گیرند؟ فتوا را از آزمایشگاه موش می‌گیرند. آزمایشگاه موش می‌تواند فتوای مرض اخلاقی را پاسخ بدهد؟ ما بارها به این عزیزان اساتید پزشکی گفتیم که آزمایشگاه موش چیز خوبی است، تجربه چیز خوبی است؛ اما این بدن انسان است، شما بخواهید این مرضی که در سوره مبارکه «احزاب» آمده، این را معالجه کنید و آن مرض این است که ذات اقدس الهی به همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛[19] یعنی اگر مردی درباره نامحرم طمع بکند، این شخص مریض است. شما راه حلّ این مرض را از آزمایشگاه موش می‌گیرید؟ به اینها گفتیم در سوره مبارکه «مائده» این است که کسی که در داخله نظام به سر می‌برد، همین که حادثه‌ای شنید، فوراً با بیگانه تماس می‌گیرد و گزارش می‌دهد: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾؛[20] تا با کسی گِله دارد، فوراً با بیگانه تماس می‌گیرد و گزارش می‌دهد. این را در سوره مبارکه «مائده» فرمود او مریض است. شما این مرض را می‌خواهید با آزمایشگاه موش حلّ کنید؟ انسان مریض می‌شود بدن او مریض می‌شود، یک راه‌حلّ دارد؛ روح او مریض می‌شود یک معرفت دیگر دارد. آن کسی که ما را آفرید، مرض‌های ما را مشخص کرده، درمان ما را هم مشخص کرده است: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾[21] را هم گفته است. گفته شما مشکل داری، خودت بنشین حلّ کن! فوراً با بیگانه تماس می‌گیری، یعنی چه؟ به ضرر دنیا و آخرت شماست. این گونه از امراض را شما با چه می‌خواهید حلّ کنید؟ آن کسی که ما را آفرید فرمود مرض دو قسم است: دیدنی و نادیدنی. آن که ما را آفرید فرمود موجود دو قسم است: غیب و شهادت. شما می‌خواهید بگویید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ یعنی «لا موجود الا المشهود»؛ این صریحاً با کسی که ما را آفرید، سخن او مخالف است. غرض این است که اینکه گفته شد علما ورثه انبیا هستند، انبیا مخصوصاً وجود مبارک حضرت، کار اصلی او همین است: تتمیم مکتب قرآن و عترت برای مسلمین، اعتلای این مکتب «علی الادیان و مکاتب کلّها». ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾؛ این کار اوّل. قسمت 5/صف/تسنیم/
منشا نطق انسان
﴿مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ﴾ شما حرف می‌زنید یک امر بدیهی است برای شما، ولی شما حرف می‌زنید، یک وقت فکر کردید که این حرف از کجا درآمده؟ مخزنی دارید، یک؛ از آن مخزن در مجاری فم و فکّ شما ظهور می‌کند، دو؛ به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی، این سه؛ شما فقط می‌بیند که حرف می‌زنید، اما وقتی بررسی کردید حرف زدند یعنی چه! این سه چهار مطلب را شما در حرف زدن باید بررسی کنید کسی که حرف می‌زند معنایش این نیست که آنچه در ذهن است همان را میگوید؛ مثل اینکه اشک تجافی می‌کند اشک از شبکه چشم می‌آید بیرون، این طور نیست که آن مطالبی که در ذهن شما است آن طور بیاید از کانال دهن بگذرد! آن سر جایش هست، بعد در قوه خیال ترسیم می‌کنید که فارسی بگویید، تازی بگویید، عبری بگویید، عربی بگویید، اینها را بررسی می‌کنید، از آنجا عبور می‌کند به دهن شما به نحو تجلّی می‌گذرد. پس حرف زدن شما به نحو تجافی نیست، و این طور نیست که او از بین برود و دفعی نیست،بلکه تدریجی است مگر شما همه حرف‎ها و مطالبی که در ذهن شماست، یکجا می‌توانید بگویید یا به تدریج و کلمه به کلمه می‌گویید؟ روزی شما هم همین طور است؛ شما امروز زنده‌اید روزی می‌خواهید حالا می‌خواهید آینده‌نگر باشید برای چه؟ فرمود برای من تفاوت نمی‌کند من هر که را آفریدم باید روزی او را بدهم، چه موش و مور چه طائر و تیهو و آهو، ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾[46] فرمود حواستان جمع باشد! چه آنها که پس‌انداز دارند؛ مثل موش مثل مور، من روزی می‌دهم، چه آنها که اهل پس‌انداز نیستند مثل آهو، تیهو، مرغ‌ها، من روزی می‌دهم: ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾ همین آیه نورانی، مهاجرین را وادار کرده از مکه به مدینه بیایند. می‌گویند خدا می‌گوید شما روزی را ذخیره نکردی هر جا باشی نفس می‌کشی من روزی را می‌دهم، اینها هم با دست خالی، اینها مقداری مِلک و خانه‎ای داشتند کسی از آنها نمی‌خرید، یک تکه فرش داشتند که اجازه نمی‌دادند این منقول‌ها را ببرند، نه منقول‌ها را اجازه می‌دادند نه غیر منقول را کسی از اینها می‌خرید! اینها وقتی این آیه را شنیدند راه افتادند، گفتند این مرغ‌ها شما می‌بینید این مرغ‌ها گاهی هزار کیلومتر کمتر یا بیشتر از جایی به جای دیگر پرواز می‌کنند، روزی‌شان را که به همراه ندارند. فرمود هر جایی که ﴿یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ﴾ ما چرا نرویم مدینه؟ نمی‌خرند خانه ما را، نخرند! فرش ما را اجازه نمی‌دهند ندهند! با دست خالی آمدند در صفوه مدینه نشستند و آن گونه مقام الهی پیدا کردند. قسمت9/ذاریات/ تسنیم
خداوند همه را مساوی خلق کرده است، پس چرا عده‎ای قبول نمی‎کنند و عده‎ای قبول می‎کنند؟
پاسخ: همین نشانه اختیار است، مختار خلق کرده، فرمود: ﴿ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[17] ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾[18] مختار هم خلق کرده است. انسان اوّل یک نفس ملهمه دارد که این می‌تواند بدون انحراف حرکت کند بشود راضیه و مرضیه و مطمئنّه، از آن به بعد با جذبه برود. چون همه راهِ الهی با دست و پای عقل و فکر و شعور انسان نیست ولو انسان، نفس مطمئنّه پیدا کند به مقام نبوت و امامت برسد، بقیه راه را با جاذبه باید برود. غیر از سرمایه اوّلی به نام نفس ملهمه هیچ چیزی در درون انسان نیست، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر ـ خدای ناکرده ـ این مواظب نبود گاهی به چپ افتاد گاهی به راست افتاد «الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ»[19] کم‌کم این وهم و خیال جان می‌گیرند، در بخش اندیشه یا شهوت و غضب جان می‌گیرند در بخش انگیزه، کم‌کم به فکر مکر و حیله و خیانت و خدعه می‌افتند، با صاحبشان درگیر می‌شوند از اینجا نفس لوامه پیدا می‌شود، آن صاحبْ نفس که ملهمه است از طرفی هم اینها را سرزنش و ملامت می‌کند که این نفس لوامه است، نفس لوامه وقتی ملامتش را شروع می‌کند وقتی خودش ظهور می‌کند که این نفس مسوّله نیرنگ‌بازی‌هایش را شروع بکند. اگر نفس مسوّله پیدا نشود نفس لوّامه‌ای هم در کار نیست، این شخص مثل امام و پیغمبر(سلام الله علیهما) مستقیماً از نفس ملهمه مستقیم «راضیةً مرضیةً مطمئنةً» بعد ﴿فَادْخُلی فیِ عِبَادِی﴾[20] نه نفس لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، نه نیرنگی در اینها هست نه سرزنشی در اینها، چه رسد به اماره. اما اگر کسی در بخش اندیشه گرفتار وهم و خیال شد، گرفتار مغالطات و شبهات فکری شد، اینکه دامنگیر حوزوی و دانشگاهی می‌شود، یا نه گرفتار شهوت و غضب شد که آن یک گرفتاری مشترک است، کم‌کم این نیرنگ را می‌خواهند حق جلوه بدهند این بازیگری را می‌خواهند حق جلوه بدهند؛ مثل اینکه چاه انداختن برادرشان یوسف را زیبا دیدند یا کار سامری را خدای سبحان فرمود او زیبا دید، خود سامری می‌گوید که ﴿سَوَّلَتْ لی‏ نَفْسی‏﴾[21] این متنبّی‌ها این احمد بن الحسن الیمانی‌ها اینها که حالا کم‌کم دجّالیتی راه افتاد، اینها خود را کم‌کم حق می‌پندارند، این خیال است، این یک نیرنگ است ﴿سَوَّلَتْ لی‏ نَفْسی‏﴾ اگر این نفس مسوّله که نیرنگ‌باز است به جایی برسد دیگر فرمانروا می‌شود، می‌شود أمّاره بالسّوء. این چنین نیست که همه اماره بالسوء داشته باشند یا لوامه داشته باشند یا مسوله. اوّلین کاری که ذات اقدس الهی کرد فقط، همین نفس ملهمه بود که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ گرایش‌های خوبی هم داد. از نظر گرایش مساوی نیست، از نظر بینش مساوی است، فرمود حق و باطل را اینها خوب و یکسان می‌فهمند؛ اما گرایش اینها به طرف خیر است. ما الآن خوب و بد را یکسان می‌بینیم شامه ما بوی بد را بوی خوب را یکسان تشخیص می‌دهد؛ اما گرایش آن به طرف بوی خوب است به طرف گل است، این طور نیست که حالا ما بوی گل را بهتر از بوی زباله تشخیص بدهیم هر دو را می‌فهمیم ولی به این طرف گرایش داریم، درست است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ هم بد را می‌فهمیم هم خوب را می‌فهمیم؛ اما این طور نیست که از نظر آفرینش ما به طرف هر دو یکسان گرایش داشته باشیم، این طور نیست. مثل اینکه ذائقه ما سمّ و عسل هر دو را تشخیص می‌دهد؛ اما ذائقه ما به طرف عسل گرایش دارد، ما هرگز به طرف زباله گرایش نداریم، ما طبعاً آدم خوبی هستیم همین! هیچ بچه‌ای تا دروغ نگویند دروغ نمی‌گوید اصلاً دروغ بلد نیست.
بنابراین دستگاه را درست است که از نظر بینش و گرایش و اندیشه فرمود بد و خوب را یکسان می‌فهمد؛ اما از نظر گرایش هرگز به طرف بد مایل نیست. اگر راه بیگانه را تحمیلش کردند یا خودش درست آن آسان‌ها را طلب کرد کم‌کم در بخش اندیشه مشکل پیدا می‌کند وهم و خیال بر عقلش مسلط می‌شوند گرفتار شبهه و مغالطه و امثال آن می‌شود یا عوام می‌شود یا عوام‌فریب می‌شود یا از استقبال عوام لذت می‌برد از عقل و علم گریزان است یا در بخش‌های عمل گرفتار شهوت و غضب می‌شود، اگر این مکرها پیدا شد زمینه ظهور نفس مسوّله است یا سر از برادر به چاه انداختن در می‌آید که یعقوب(سلام الله علیه) به فرزندانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً﴾[22] یا سر از مذهب‌تراشی در می‌آورد که سامری گفت: ﴿ سَوَّلَتْ لی‏ نَفْسی‏﴾. اگر این چنین شد اوایل مقداری که بیراهه رفت نفس لوامه سرزنشش می‌کند، اگر این رشوه داد به این قاضی درون و نفس لوامه را خاموش کرد سرانجام درون را در تحت تسخیر قرار می‌دهد، می‌شود امیر. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» همین است. وقتی در جهاد درونی این وهم و خیال عقل نظر را به اسارت گرفتند، یا شهوت و غضب عقل عملی را به بند کشیدند از آن به بعد می‌شوند اماره بالسوء وگرنه ما اماره بالسوء نداشتیم. مردان الهی نه اماره بالسوء دارند نه لوامه دارند نه نفس ملهمه دارند، مستقیم از همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ حرکت می‌کنند در راه دین، «راضیةً مرضیةً مطمئنةً» آن وقت از آن به بعد را ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿یَا أیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾؛[23] در حالی که راضی هستی در حالی که مرضی هستی بقیه راه را من رهبری می‌کنم، حالا برگرد! انسان آن قدر قدرت ندارد که «تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو»[24] اما به بارگاه الهی نه با سر می‌توان رفت نه با پا، از آن طرف مجذوبانه می‌رود. فرمود شما یک مقدار محبانه بیایید بقیه را محبوبانه جذب می‌کنیم. حالا اگر ـ إن‌شاءالله ـ یک وقت فرصت شد، فرق بین سالکان محبّ و سالکان محبوب، آنهایی که بخشی از راه را با محبت می‌روند، بخشی از راه را محبوبشان می‌برد نه بروند، بقیه راه رفتنی نیست؛ لذا فرمود بیایید. تا اینجا آمدید ﴿یَا أیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ﴾ که راضی هستی که مرضیّ حق هستی ﴿ارْجِعِی﴾ از این به بعد بیا! از این به بیا یعنی با جاذبه بیا. یک مقدار با حرکت یک مقدار با جاذبه، اینها اصلاً نفس لوّامه ندارند، نفس مسوّله ندارند، نفس امّاره ندارند. اما غرض این است که ذات اقدس الهی همه را مستوی خلق کرد، فرمود قسم به کسی که انسان را مستوی الخلقه خلق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾ ما هیچ کسی را با نقص خلق نکردیم، بدن حساب دیگری دارد، هیچ کسی را با نقص خلق نکردیم، به همه‌ آنها این نعمت را دادیم؛ البته درجاتش فرق می‌کند و به اندازه تفاوت درجات، مسئولیت‌ها هم فرق می‌کند. اینکه گفتند عاِلم لب جهنم است اگر لغزید به جهنم می‌رود، جاهل هفتاد قدم یا هفتاد متر یا هفتاد ذراع فاصله دارد، برای همین است. فرمود ما کسی را ناقص الخلقه خلق نکردیم، قسم به خدا که نفس را مستوی الخلقه خلق کرد و استوای خلقت او به این است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، بعد فرمود انسان را ما مختار آفریدیم ﴿فَمَنْ شاءَ﴾ اصلاً کمال در این است، اگر او مجبور بود به احد طرفین که کمال نبود. فرمود: ﴿وَ فیِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فیِ أَنفُسِکم‏﴾ این ﴿أَ فَلَا تُبْصِرُون﴾ نظیر آن بخشی که در سوره مبارکه «ق» گذشت که ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾، بعد فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ گاهی خود «سماء» رزق است خود أرض رزق است، گاهی فرمود رزق شما در آسمان و زمین است، این چنین نیست که در «سماء» فقط رزق باشد و در زمین رزق شما نباشد. آیه 24 سوره مبارک «سبأ» این است که ﴿قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ البته آنجا که «سماء» مفرد است منظور جنس است که سماوات را شامل می‌شود، فرمود «روزی» از آسمان‌ها و زمین است، اگر باران باید بیاید از بالاست و اگر رویش گیاهان و نهال‌ها و مزرعه‌هاست از همین زمین است ﴿مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، اینجا هم فرمود روزی شما از آسمان و زمین به دست ذات اقدس الهی است: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾ هم وعده‌های الهی از آسمان است هم وعیدهای الهی. اگر منظور از این باران و امثال آن باشد منظور از سماء همان فضاست، در این دعای نورانی شب‌های جمعه یا شب‌های قدر جوشن کبیر «یَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاء»[25] این هوا و فضا برای اوست، در هوا و فضا این ابرها سامان می‌پذیرد این باران‌ها سامان می‌پذیرد و می‌ریزد؛ اما آن سمایی که رزق انسان هست در سوره مبارکه «حجر» گذشت که فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[26] این خزائن جمع است، فرمود هر چیزی چندین مخزن دارد و نزول آنها از این چند مخزن که عبور می‌کنند به نحو تجلّی است نه تجافی، این طور نیست که حالا ما از مخزن روزی دادیم به شما چیزی در مخزن نباشد. شما وقتی که چیزی را درس می‌گویید جز آن است که از مخزن عقل شما چیزی می‌نویسید یا می‌گویید، این طور نیست که آنچه شما در مخزن عقل دارید آن بیاید پایین به مخاطب شما برسد که دیگر چیزی در مخزن شما نباشد. این نظیر کمک مالی نیست که شما از جیب در آوردید به جای دیگر دادید این به نحو تجلّی است نه تجافی. یک وقت است انسان چیزی را از بالا به پایین می‌آورد مثل قطرات باران که اگر بالا هست پایین نیست وقتی پایین هست بالا نیست این را می‌گویند تجافی، جا خالی کردن. یک وقت است که در بالا هست در عین حال که بالا هست مرتبه رقیقه‌ای دارد در مرحله میانی هست مرتبه ضعیف‌تری دارد که در مرحله پایین هست، روزیِ ما که در آسمان است آن طور نیست که حالا روزی ما را که به ما دادند در آن آسمان نباشد، چون فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ این را در سوره «حجر» فرمود. بعد در سوره «نحل» هم فرمود هر چه نزد ما هست همیشه هست: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ﴾، پس آنچه از مخزن الهی به ما می‌رسد به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی که آنجا هست مرحله نازله‌اش به ما می‌رسد، این که فرمود نزد خدا هست و نقص‌پذیر نیست از همین قبیل است. فرمود: ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ حالا یا منظور از هوا و فضا، باران و اینهاست یا آن مخزن الهی است. فرمود رزق شما در آسمان است چه اینکه در زمین است. قسمت 9/ذاریات/تسنیم
عقل و نقل
مستحضرید که عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ شرع مقابل ندارد. یکی از چیزهایی که حتماً باید از آن پرهیز کرد این است که بگوییم «عقلاً و شرعاً»! شرع مقابل ندارد، شرع صراط مستقیم است. کار خداست ولاغیر! چیزی مقابل شرع نیست، بگوییم شرع این را گفته، عقل آن را گفته. شرع مهندس است، راه درست می‌کند، صراط درست می‌کند، صراط مقابل ندارد. عقل هیچ کاره است، به نحو سالبه کلیه، عقل چراغ است، چراغ هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه، از چراغ هیچ کاری ساخته نیست، فقط نشان می‌دهد. عقل قانون‌گذار نیست، عقل مهندس نیست، عقل صراط‌آفرین نیست، عقل صراط‌شناس است؛ چه عقل فقیه، چه عقل اصولی، چه عقل حکیم، چه عقل متکلم، قبل از اینکه اینها به دنیا بیایند مسئله «الْعَدْلُ حَسَن‏»[7] بود، بعد از مرگ اینها هم هست، عقل هیچ کاره است، چون چراغ هیچ کاره است. الآن در و دیوار عالم سر جای خود محفوظ است، وقتی چراغ را روشن کردیم می‌بینند. شارع مقدس، مهندس است و صراط را او تعیین می‌کند، دین را او تعیین می‌کند، حکم را او تعیین می‌کند، موضوع را او می‌آفریند محمول را او می‌آفریند، پیوند موضوع و محمول را او می‌آفریند و انسان را که آفرید با عقل تشخیص می‌دهد که عدل خوب است، گُل چیز خوبی است، زباله چیز بدی است، این طور نیست که عقل چیزی را بیافریند، خلق بکند، در قبال شارع باشد، در ردیف شارع باشد. قسمت 9/طور/تسنیم
این را داد زدیم، چند سال یعنی چند سال داد زدیم که گوش اجماع را باید کشید از بالا پایین آورد و دست عقل را باید گرفت از پایین بالا برد، عقل چراغ است نه صراط. صراط به دست خداست عقل که مُشرِّع نیست، قانونگذار نیست، قانون‌شناس است؛ البته در حیطه زندگی داخلی خود، آدم برای خودش با استفاده از رهنمودهای شارع برنامه تنظیم می‌کند، که چه درسی بخواند چه درسی نخواند برای کارهای خودش آن هم عقل عملی برنامه تنظیم می‌کند، ولی در نظام کلّی همه چیز سر جای خود محفوظ است خدا آفرید؛ منتها با چراغ وحی مثل آفتاب همه حقایق را برای اهل بیت روشن می‌کند، یک چراغ جزئی دست ماست، آن جاهایی را که می‌بینیم عمل می‌کنیم، آنجایی را هم که نمی‌بینیم از این نور بزرگ نورافکن جهان که اهل بیت هستند کمک می‌گیریم. قسمت 9/طور/تسنیم
شارع مقدس گذشته از اینکه عقل آفرید، گذشته از اینکه وحی دارد، راه ایجاد می‌کند مهندس است، چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است، آن‎که خلق کرد راهنمایی می‌کند. ما قانونی داریم که از نظام می‌گیریم. فرق اساسی قرآن با کتاب‌های فقهی این است که آن هم منشأ قانون را خلق می‌کند و معرفی می‌کند هم کیفیت بهره‌برداری از نظام خلقت را ذکر می‌کند. حالا با تنزل صدها مرتبه فاصله مثالی ذکر می‌کنیم. اگر کسی رباتی را خلق می‌کند و محدوده‌ای را هم تنظیم می‌کند، یک اتومبیل ربات‌گونه هم خلق بکند، او حق قانون‌گذاری دارد که بگوید این ربات اگر بخواهد این اتومبیلِ رباتی را در این محدوده راه ببرد وضع آن چگونه است! خدا دو تا کار کرد: یکی منشأ قانون را خلق کرد؛ یکی ما را راهنمایی کرد، زمین را خلق کرد، هوا را خلق کرد، دریا را خلق کرد، صحرا را خلق کرد، انسان را خلق کرد، بعد گفت انسان! اگر بخواهی به مقصد برسی از خودت باید این گونه استفاده کنی، از زمین باید این گونه استفاده کنی، از هوا و محیط زیست باید این گونه استفاده کنی، از دریا باید این گونه استفاده کنی. قرآن دو تا کار می‌کند: یکی منشأ پیدایش قانون را معرفی می‌کند که کار خداست؛ دیگر آنکه کیفیت بهره‌برداری از این مناشئ را راهنمایی می‌کند که این می‌شود فقه و حقوق و اخلاق. این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[12] غیر از آن است که بفرماید زمین را خدا خلق کرد آسمان خدا خلق کرد، این ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،[13] سوره مبارکه «نحل» می‌گوید عادل باشید! بسیار خوب! عادل باشید یعنی چه؟ همه می‌گویند عادل باشید. شما در شرق عالم در غرب عالم هیچ کسی را نمی‌بینید که بگوید عدل چیز بدی است. معنای عدل را هم همه می‌فهمند؛ یعنی هم کافر می‌فهمد هم مسلمان می‌فهمد هم ملحد می‌فهمد که عدل یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه»[14] اینجا هم مشترک بین موحد و ملحد است. اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ مشرک و کافر و کمونیسم می‌گوید جای اشخاص و اشیاء را من خودم معین می‌کنم! موحّد می‌گوید جای اشخاص و اشیاء را اشیاءآفرین معین می‌کند. خِرَد جمعی که اشیاء را نیافرید، نه از قبلش باخبر است نه از بعدش. غالب یعنی غالب! اینها حرف فرعون را می‌زنند؛ منتها حالا اسمش را نمی‌برند. فرعون گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾،[15] این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ یعنی چه؟ یعنی من آسمان و زمین را خلق کردم؟ او که خودش بت‌پرست بود! ملأ فرعون به فرعون می‌گفتند که اگر جلوی موسای کلیم(سلام الله علیه) را نگیری، ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک‏﴾؛[16] تو و خدایان تو را از بین می‌برد. خود فرعون مانند دیگر قبطی و نبطی، بت‌پرست بود. اینکه می‌گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾،[17] چه می‌گفت؟ این که می‌گفت، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، چه می‌خواست بگوید؟ اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[18] چه می‌خواست بگوید؟ یعنی می‌خواست بگوید من خالق هستم؟ اینکه خودش بت‌پرست بود! اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، همین حرفی را که امروز غرب و استکبار شرق می‌زنند، همین! یعنی قانون را باید ما معین بکنیم. هر چه که از انگور به دست می‌آید چه شراب چه سرکه حلال است! این را ما باید بگوییم. مگر فرعون غیر از این می‌گفت؟ اینکه می‌گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، یا ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، یعنی من شما را خلق کردم؟ من زمین و آسمان را خلق کردم؟ یا من قانون‌گذار هستم! او هم می‌گفت عدل را قبول داریم عدل یک چیز خوبی است؛ اما موحّد می‌گوید عدل که چیز خوبی است «وضع کلّ شیء فی موضعه» است که همه ما قبول داریم همین است. اما جای اشیاء را اشیاء‌آفرین می‌داند، جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند، عقل چه می‌فهمد؟ عقل یک چراغ خوبی است با آزمایش یا با تجرید می‌بیند این هوا را باید حفظ کرد، این دریا را باید حفظ کرد، این صحرا را باید حفظ کرد، این بدن را باید حفظ کرد، غذا را باید حفظ کرد، اینها را می‌بیند می‌فهمد. قرآن می‌گوید که یک چراغ روشنی ما به شما دادیم به نام عقل، یک نورافکن جهانی هم هست به نام وحی؛ حرفی که می‌زنید یا باید دلیل عقلی داشته باشید، یا اگر دستتان از دلیل عقلی کوتاه شد، ببینید وحی چه گفته است. همین! بیش از دو تا راه که نیست؛ یا عقل یا نقل. اگر حرفی نه عقلی بود نه نقلی، معلوم می‌شود علمی نیست. این بحث مبسوط که در آغاز سوره مبارکه «احقاف» گذشت همین است، فرمود: ﴿أَرُونی‏﴾؛ به ما نشان بده؛ ﴿أَرُونی‏﴾؛ یعنی «أخبرونی». ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْض‏﴾، این بت‌ها کاری کردند؟ یا شریک خالق بودند؟ اگر می‌گویید کاری کردند، یک؛ یا مستقل کاری نکردند شریک خالق بودند، دو؛ یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی! ﴿ائْتُونی‏ بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾، مثلاً پیغمبری یک کتابی از آسمان آورده باشد، این بت و بت‌پرستی را امضا کرده باشد! ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾، یک دلیل عقلی بیاورید! آدم نه دلیل عقلی داشته باشد نه دلیل نقلی، حرفش درست نیست. بنابراین عقل در مقابل نقل است که چراغ است؛ البته آن وحی آفتاب است عقلی که عقلا دارند یک چراغ مقطعی است که گوشه‎ای را روشن می‌کند.
به هر تقدیر شرع آن راه را می‌گویند، آن راهی که انسان را به مقصد برساند، شریعه، شریعه «مورد الشاربة».[19] اگر نهری باشد چشمه‌ای باشد جایی باشد که انسان با عبور از آنجا به آن چشمه می‌رسد، به آن نهر می‌رسد، به آن بحر می‌رسد، شریعه می‌گویند، شریعه فرات همین است. آن فرات که از دجله در شمال شرقی کربلا می‌ریزد، شما مشرّف شدید می‌دانید از هر جای فرات نمی‌شود آب گرفت، یک نهر عظیمی است آن جایی که گداری دارد به اصطلاح فارسی‌ها، یک شیب نرمی دارد که «مورد الشاربة» می‌گویند، آن را می‌گویند شریعه فرات؛ یعنی آنجایی که شیبش تُند نیست نرم است، به آرامش می‌شود رفت، مقداری از آب گرفت و بیرون آمد، این مقداری که شیب نرم دارد مورد شاربه است به آن شریعه فرات می‌گویند. این یک محدوده را چند صد تیرانداز حفظ می‌کرد که مبادا آب به وجود مبارک اهل بیت برسد وگرنه بقیه قسمت‌ها که جا برای آب‌گیری نبود. این شرع یعنی راه، راه به آن آب و این فقط و فقط یک مهندس دارد و آن خدای سبحان است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾. همه انبیا این را شناختند و همه انبیا این راه را رفتند و از آن آب نوشیدند و شاگردان آنها را هم راهنمایی می‌کنند، آن شاگردانی که دلیل عقلی دارند زودتر تشخیص می‌دهند، آنها که دلیل عقلی ندارند دیرتر تشخیص می‌دهند، ولی عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. در سوره مبارکه «احقاف» فرمود شما که می‌گویید یا باید دلیل نقلی بیاورید که در فلان کتاب آسمانی چنین مطلبی آمده، یا دلیل عقلی بیاورید. قسمت 9/طور/تسنیم
تفاوت علوم
ما علم غیر دینی نداریم، تمام صدر و ساقه بحث هم توضیح داده شد که اگر علم‎ها از یکدیگر متمایزند حتماً سبب تمیّز دارند، این یک؛ تمیّز علم به اغراض نیست «کما ذهب الیه بعض» زیرا اغراض تابع مسائل هستند و حرف اوّل را مسئله می‎زند نه غرض، دو؛ مسئله وقتی تحلیل می‎شود سه عنصر دارد که دو عنصر آن اصلی هستند یک فرعی؛ یعنی موضوع دارند و محمول دارند و نسبت، نسبت نمی‌تواند عامل تمیّز باشد، می‎ماند آن دو عنصر: یکی موضوع است و یکی محمول، محمول هم عرَضِ متّکیِ به موضوع است، پس «فلم یبق الا الموضوع» آن وقت تمایز علوم به تمایز موضوع است، این تا حدودی حرفِ قابل سامان است. بر اساس این مبنا که تمایز علوم به تمایز موضوعات است، اگر موضوع علمی فعل خدا بود، آن علم الا و لابد دینی است؛ مثل اکثر علوم دانشگاه، از زمین شناسی تا ستاره شناسی، فیزیک آن، شیمی آن، ریاضی آ،ن دریاشناسی، صحراشناسی، معدن‎شناسی، هواشناسی همه و همه بحث در فعل خداست، همه این علوم دینی است و فرض ندارد علمی موضوع آن فعل خدا باشد و دینی نباشد؛ مثل اینکه فرض ندارد علمی مثل تفسیر موضوع آن قول خدا باشد و دینی نباشد. در حوزه بحث می‎کنند که خدا چنین گفت، چنین گفت، در دانشگاه‌ها بحث می‎کنند که خدا چنین کرد، چنین کرد، هم این دینی است، هم آن دینی؛ اما علمی که موضوع آن فعل خدا نیست، فعل بشر است؛ مثل هنر، خوانندگی، نوازندگی، سازندگی و سیاست اینها هم می‌تواند دینی باشد هم غیر دینی، برای اینکه موضوع این افعال «فعل الله» نیست، فعل انسان است، انسان این کارها را که می‎کند اگر مطابق دستورات الهی باشد می‎شود دینی، اگر مطابق نباشد می‌شود غیردینی، سِحر از آن جهت که مطابق دستور نیست می‎شود غیردینی، خوانندگی دو قسم است و سازندگی دو قسم است همه این هنرها دو قسم است، اگر مطابق بود می‎شود دینی اگر مطابق نباشد می‎شود غیردینی، علمی که موضوع آن «فعل الانسان» است می‎تواند دینی باشد و غیردینی؛ اما علمی که موضوع آن «فعل الله» است الا و لابد دینی است؛ یعنی دانشگاه‎ها غرق دین هستند؛ منتها توجه ندارند، مثل همان ماهی که در دریا بود می‌گفت آب چیست؟ دریا چیست؟ غفلت دانشگاه در این است که نمی‎داند این فعل خداست، زمین فعل خداست، هوا فعل خداست ،آسمان فعل خداست، دارند فعل خدا را بررسی می‌کنند. در تفسیر، مفسّر قول خدا را بررسی می‎کند، در فیزیک و شیمی و دریاشناسی و صحراشناسی و هواشناسی و ستاره‎شناسی آن محققان فعل خدا را تفسیر می کنند، چون سِحر «فعل الله» نیست، فعل انسان است صبغه دینی ندارد؛ مگر اینکه در بحث‎های مکاسب محرمه ملاحظه فرمودید که کسب این کار حرام است، خود این علم از آن جهت که علم است حرام نیست؛ مگر اینکه کسی کاری انجام بدهد کسی را مسحور کند آسیب برساند و مانند آن و دینی بودن علم هم معیار آن مشخص شد. قسمت 20/ذاریات/تسنیم
انواع علم
علم فرق می‌کند، علم تجربی داریم که پزشکی و فیزیک و شیمی و اینهاست. این علم عقل نظری است که اندیشه و برهان در آن است. آن عقلی که مربوط به تهذیب نفس است و اینها عقل عملی است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[20] در بحث‌های قبل هم داشتیم که ممکن است کسی عقل نظری‌ او یعنی مسئول اندیشه‌اش خیلی قوی باشد یک عالم خیلی قوی و غنی باشد؛ اما مشکل عملی داشته باشد، برای اینکه عقل عملی یک شأن دیگری است که عزم، عزم یعنی عزم و هیچ ارتباطی بین عزم و جزم نیست. اینکه می‌گوییم هیچ ارتباطی، در موقع تحلیل نهایی است. ببینید یک چشم‌پزشک وقتی می‌خواهد پرده‌های چشم را جراحی بکند، با اینکه صدها ارتباط بین این پرده‌ها است، اما وقتی می‌بیند یکی خونریزی کرده یکی خونریزی نکرده، با اینکه اینها تنگاتنگ بسته‌اند صدها رابطه با هم دارند، می‌گویند هیچ ارتباطی بین این پرده و آن پرده نیست من این پرده را باید معالجه کنم. قسمت 9/طور/تسنیم
مکاشفه برای عقل عملی است، کشف که عمل می‌کند. عقل نظری با مفهوم کار دارد با استدلال کار دارد، عقل عملی است که عمل می‌کند و با عمل به جای بالاتر می‌رسد و حقایق را می‌بیند. این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و قسمت مهم جنگ درونی که جهاد درون نام دارد که جهاد اوسط است یا اکبر، بین عقل و نفس است؛ نفس می‌خواهد به شهوت و غضب عمل کند، عقل می‌خواهد به دستور شرع عمل کند. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»،[21] همین است. اگر ـ خدای ناکرده ـ در جهاد درون، این شهوت و غضب یعنی نفس أماره، بر آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» پیروز شدند، این عقل را به اسارت می‌گیرند، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر». این عقل اسیر دیگر کاری از او ساخته نیست، آن عقل نظری خیلی دقیق است، برهان اقامه می‌کند، مطلب را تحقیق می‌کند، سخنرانی می‌کند، کتاب می‌نویسد، تفسیر می‌نویسد. این مثالی هم که قبلاً گفتیم مثل همین است. ما یک چشم و گوشی داریم که با آن می‌فهمیم، یک دست و پا داریم که با آن کار می‌کنیم. اگر کسی دست و پای او فلج باشد ویلچری باشد او مرتّب و کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ اما نمی‌تواند فرار کند، نمی‌شود به او گفت مگر تو ندیدی؟! برای اینکه چشم فرار نمی‌کند گوش فرار نمی‌کند! دست و پا فرار می‌کند که فلج است. یک عالم بی‌عمل که معصیت می‌کند شما مدام آیه بخوان! او خودش آیه را خوانده و تفسیر کرده و چاپ کرده و منتشر هم کرد! شما برای او چه آیه‎ای می‌خوانی؟ مگر عقل نظری اطاعت می‌کند؟ عقل نظری می‌فهمد، آنکه عمل باید بکند او فلج شده است، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر». شما مدام دوربین، تلسکوپ، میکروسکوپ، ذرّه‌بین و عینک به این آقا بده! او که مشکل دید ندارد، کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ اما چشم فرار نمی‌کند، آن کمبود دید ندارد مدام عینک بدهی! او کمبود پای شکسته است. عالم بی‌عمل همین است، عالم بی‌عمل یک عقل شکسته دارد، آن عقل اهل عزم، نه جزم. آنکه اراده، تصمیم، عزم، نیت، اخلاص این محدوده شکسته است. آن‎که باید بفهمد سخنرانی بکند خیلی هم سخنران و نویسنده و اینهاست مشکلی ندارد. بنابراین ما باید مواظب باشیم که کدام عضو ما فلج است، آن را کاملاً درمان کنیم. عقل نظری که مسئول اندیشه است یک چراغ است، استدلال می‌کند، برهان می‌کند، برای هر رشته‌ای که در آن رشته متخصّص است؛ چه علوم تجربی، چه علوم نیمه تجربی، چه علوم تجریدی کلامی، چه علوم تجریدی فلسفی، چه علوم تجریدی عرفان نظری، این کار خودش را انجام می‌دهد؛ اما همه اینها فقط ادراک است، جزم است، تصوّر است، تصدیق است، استدلال است، قیاس است؛ عزم و نیت و اخلاص برای یک قوه دیگر است که فلج است، غرض این است که عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع.
قسمت 9/طور/تسنیم
میزان اعمال
ما به حضرت امیر عرض می‌کنیم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‏»;[22] چه کسی او را میزان اعمال قرار داد، خدا! «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم‏»[23] در زیارت «جامعه»، از ما سؤال بکنید چه کسی اهل بیت را صراط أقوم قرار داد، می‌گوییم خدا! صراط اوست، او قرار داد. نه اینکه خودشان خودشان را صراط قرار دادند. ما می‌گوییم این نماز صراط است، روزه صراط است، حج صراط است، اهل بیت صراط هستند، قرآن صراط است، این حرف اوّل ماست. سؤال دوم: چه کسی اینها را قرار داد؟ خدا.
بنابراین اگر ذات اقدس الهی مهندس است که در بعضی از روایات هم کلمه مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است؛ یعنی او کلّ جهان را آفرید. بنابراین فرق است بین اینکه کسی می‌خواهد تعلیمات راهنمایی و رانندگی بدهد، این با کسی که خود این اتومبیل را خلق کرد و آفرید فرق می‌کند؛ البته این مثال با ممثّل خیلی فرق می‌کند، آن کسی که این اتومبیل را آفرید؛ یعنی طرزی این را ساخت که باید با این سرعت برود. آن وقت این آقا که تعلیم راهنمایی و رانندگی می‌دهد می‌گوید این گونه باید حرکت بکنی، این هم ترمزش است، آن هم دسته‌ و کلاچ آن است. این کسی که تعلیم راهنمایی و رانندگی می‌دهد از خودش چیزی در نیاورده است، فهمیده که این ماشین را باید چه گونه برد. این بدن را چه گونه باید برد؟ این زمین را چه گونه باید برد؟ این فضای محیط زیست را چه گونه باید برد؟ عقل چراغ است می‌فهمد نه قانونگذار باشد، برای اینکه قبل از عقل، اینها بود بعد از مرگ عقل هم اینها سر جای خود محفوظ است. اینکه نیامده عدل بیافریند، اینکه نیامده حُسن را به عدل بدهد، این کشف کرده «الْعَدْلُ حَسَنً‏». قسمت 9/طور/تسنیم
برهان را باید به وسیله بدیهیات تشخیص داد. اگر تجربه است تجربه کمک می‌کند، اگر دلیل نقلی است که باید از ادله نقلی کمک بگیرند. عقل نظری اوّل مستمع خوبی است، بعد از فرآورده‌های خودش که به اجتهاد رسیده جمع‌بندی می‌کند یک نور دیگری ذات اقدس الهی به او عطا می‌کند که «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[24] قسمت 9/طور/تسنیم
لذت علم و عقل
لذّت عقلی فقط برای علماست که مطالب عقلی را درک می‌کنند، یا برای شهدا و جانبازان و اینها هم هست؟ مستحضرید که دو تا راه دارد برای رسیدن به آن لذائذ و اینها «مانعة الخُلوّ» است که جمع را شاید: یکی «علم الدراسة» است که انسان صحیحاً درس بخواند و او باور کند و به علم خودش عمل کند؛ یکی هم «علم الوراثة» که به درس و بحث نیست، می‌گوید: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ﴾،[19] کسی حالا جانباز انقلاب شد، شهید در راه دین شد، شهید انقلاب شد، این برابر سوره مبارکه «انفال» که فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾،[20] چه در سوره «آل عمران»، چه در سوره «بقره»، فرمود شهید «عند الله» است. اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» آمده است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[21] بدون حرف «واو»؛ یعنی اینها در حضور خدا نشسته‌اند، درباره شهدا هم همین تعبیر را دارد که فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا﴾،[22] همچنین ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون‏﴾،[23] این هم لذّت عقلی دارد، هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[24] را دارد. آن‎که ﴿فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است ممکن است لذّت عقلی نداشته باشد، «عنداللّهی» نصیبش نشود؛ اما آنکه «عنداللّهی» است یقیناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد.
بنابراین شهید به کسی که به منزله شهید است و برخی‌ها هم شهید نشدند، ولی فاتح‌اند، اگر اینها بیشتر از شهید نباشند کمتر از شهید نیستند. اینها «عنداللّهی» هستند. مستحضرید در همان جریان «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ»[25] وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود این «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏». این به مراتب از شهادت خود حضرت امیر بالاتر است، برای اینکه اگر ـ معاذالله ـ آن صحنه نبود، این عمرو بن عبدود اسم یکی از بت‌ها بود که در زمان نوح هم بود، همین طور مانده دست به دست وَدّ و یعوق و یغوث و نسر بود، یکی از اسامی بت‌های آنها وَدّ بود، یعوق بود، نسر بود که در زمان نوح این اسما رواج داشت، تا جاهلیت که اینها به جای اینکه بگویند بنده خدا، می‌گفتند عبدِ وَدّ. این «وَدّ» اسم آن بت بود، آن ملعون وارد شد و تاخت و تاز کرد و از خندق عبور کرد. اگر ـ معاذالله ـ آن روز حضرت امیر را شهید می‌کرد دیگر اسلامی نمی‌ماند، می‌تاختند کلّ مدینه را غارت می‌کردند و کلّ اسلام بساطش برچیده می‌شد. دیگر اسلامی نبود تا حضرت امیر در راه دین شهید بشود، سید الشهداء(سلام الله علیه) در راه دین شهید بشود. آن فتح و پیروزی را وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود معادل عبادت ثقلین است. بنابراین در فتح و پیروزی امام فاتح شد بعضی از عزیزان و سرداران ما هم فاتح شدند، اجر این فاتحان کمتر از اجر شهدا نیست. الآن هم ما واقع در کنار سفره آنها نشسته‌ایم، قبلاً دین در گوشه جامعه بود، اصلاً صریحاً آمدند این تاریخ شاهنشاهی را در برابر تاریخ هجرت قرار دادند؛ یعنی گفتند آنچه در این کشور هست 2500 سال و امثال آن است، فرهنگ را عوض کردند. من روزی رفتم در قبرستان برای فاتحه، واقعاً قلبم شکست، چون آن روزها وقتی تاریخ را عوض کردند اسناد و بانک‌ها و چِک‌ها و اینها موظف بودند تاریخ شاهنشاهی را بنویسند؛ اما بر مردم عادی واجب نبود. اگر تاریخ هجری را می‌نوشتند کسی اینها را به زندان نمی‌برد؛ اما من دیدم در لوح قبرستان بر قبر مُرده‌ها هم دارند همین را می‌نویسند اصلاً فرهنگ عوض شد، این یک غصه داشت! اثری از دین نمی‌ماند.
بنابراین اگر کسی واقعاً فاتح باشد، اجرش کمتر از شهید نیست. وجود مبارک حضرت امیر فخر همه شهداست؛ اما آن کارش فخر کارهای دیگر است، چون وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله را درباره شهادت آن حضرت که نفرمود، درباره فتح آن حضرت فرمود. فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْن‏». غرض این است که اینها با «علم الوراثة» می‌شوند «عنداللّهی». اگر «عنداللّهی» شدند بعد از موت لذّت‌های عقلی نصیب آنها می‌شود که شاید نصیب دیگران نشود. غرض این است که ممکن است کسی درس و بحثی نکرده باشد، نخوانده باشد؛ اما جان و بدنش را در راه دین داده، اوّلین ثوابی که در این بحث‌های ما همه انجام می‌گیرد، در نامه عمل شهدا و امام می‌نویسند بعد اگر چیزی بود به نام ما هم ـ إن‌شاءالله ـ ثبت می‌کنند. ما به حق در کنار سفره اینها نشسته‌ایم. حالا پس‌فردا که 22 بهمن است حداقل وظیفه ما شرکت در این راهپیمایی است؛ منتها مواظب باشیم! در راهپیمایی‌های قبل از انقلاب ما این کار را می‌کردیم دوستان ما هم این کار را می‌کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در فلان غزوه چه ذکری داشت؟ این را ما در تاریخ کشف می‌کردیم، در غزوات کشف می‌کردیم، خودمان همان را ذکرها را می‌گفتیم، دوستان ما همان ذکرها را می‌گفتند، «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ»[26] را در کجا می‌گفتند؟ در کدام غزوه می‌گفتند: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ»؟ با این حرف‌ها همه ما در راهپیمایی شرکت می‌کردیم، الآن هم همان طور باشد، اینها یک سنّت الهی است این یک عبادت است. تمام خدماتی که الآن در این مملکت هست به برکت همین راه امام و شهدا و جانبازان و این بزرگوارانی که بیش از بیست سال با قطع نخاعی دارند به سر می‌برند و حجت هستند بر ما. این را ما مطمئن هستیم هر بحثی که ما داریم, هر خدمتی که دولتمردان دارند، اوّلین ثواب را در نامه شهدا می‌نویسند, در نامه جانبازان می‌نویسند, در نامه ایثارگران می‌نویسند, بعد مختصری هم در نامه ما می‎نویسند; ما مدیون اینها هستیم. غرض این است که اگر کسی سؤال بکند آیا شهدا, آیا جانبازان، با اینکه تحصیلی نکردند، به لذّت عقلی می‌رسند؟ پاسخ آن مثبت است، برای اینکه در سوره مبارکه «انفال» فرمود اگر اهل تقوا بودید: ﴿یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾؛ فرق بین حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شرّ، زشت و زیبا، روا و ناروا را خدا به شما عطا می‌کند; او یقیناً «عنداللّهی» است، وقتی «عند الله» بود برابر آخر سوره مبارکه «قمر»، یقیناً آن لذّت عقلی را دارد. این‎طور نیست که لذّت عقلی فقط مختصّ علما و مخترعان و کاشفان باشد، اینها هم دارند. فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾;[27] این در سوره مبارکه «انفال» است. چه سوره مبارکه «بقره»، چه سوره مبارکه «آل عمران», فرمود شهید «عند الله» است. اگر «عند الله» بود بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» مصداق کامل خود را پیدا می‌کند; دیگر ما چه می‌خواهیم؟ اگر کسی «عند الله» بود, لذّت «عنداللّهی» تجلّی اسمای الهی، صفات الهی، ملاقات اسمای الهی، ملاقات صفات الهی، از آن لذت‌ها برتر که فرض نمی‌شود; بنابراین اینها برای آن بزرگواران هم هست. قسمت 7/طور/تسنیم
روح
مستحضرید همان‎طوری که روح در دنیا با بدن موجود است و رشد بدن به وسیله روح است و بدن ذاتاً نه درد دارد و نه لذّت، لذّت‌ها و دردها مختص روح است، در بهشت هم این چنین است. بدن از آن جهت که یک موجود مادّی است، نه لذّت دارد و نه درد؛ این لذّت و درد برای لامسه است که لامسه شأنی از شئون نفس است. نفس در مرحله پایین، لمس دارد؛ در مرحله میانی وهم و خیال دارد؛ در مرحله اوج و برترش عقل دارد و اگر لذّتی هست برای نفس است در یکی از مراحل سه‌گانه و اگر دردی هست برای نفس است در یکی از مراحل سه‌گانه و چون نفس و بدن با هم هستند چه در دنیا چه در آخرت، چهار قِسم فرض دارد: یکی اینکه هم لذّت مرحله بالا باشد هم مرحله پایین که از مرحله پایین به عنوان لذّت بدنی یاد می‌شود. گاهی ممکن است لذّت مرحله نازل باشد که از آن به لذّت بدنی یاد می‌شود و لذّت مرحله بالا؛ یعنی لذّت عقلی نباشد. گاهی به عکس است و گاهی هیچ قِسمی از دو قِسم حاصل نیست، حالت عادی است. این اقسام چهارگانه را ما در دنیا داریم، در آخرت هم این‎چنین است. در دنیا آنجا که لذّت بدنی هست؛ یعنی لذّت مرحله نازله نفس است و لذّت مرحله عالیه نفس؛ یعنی عقل نیست، مثل لذّت پوشیدن و نوشیدن و خوردن و امثال آن. این مرحله نازله نفس؛ یعنی مرحله لامسه لذّت می‌برد، اما عاقله لذّت نمی‌برد. گاهی به عکس است؛ یعنی لذّت عقلی هست، ولی لذّت نفسی مراحلِ نازله نیست; مثل اینکه فقیهی یک مطلب دقیق فقهی را کشف کرد یا حکیمی مطلب فلسفی را کشف کرد یا طبیبی یک مطلب دقیق طبّی را، داروی غدّه‌ای را کشف کرد، این عقل لذّت می‌برد، نه حس و خیال و نه لامسه. در حالی که بدنِ عادی است غذای خوبی نخورده، شربت خوبی ننوشیده است. درست است که لذّت کیف است؛ اما کیف است از بالا تا پایین، از پایین تا بالا؛ هم مرحله لمس لذّت دارد، هم مرحله وهم و خیال لذّت دارد، هم مرحله عقل. از کسی تعریف می‌کنند و بَنِری به نام او می‌زنند این یک لذّت خیالی است; اما اگر یک مطلب علمی را کشف کرد، یک دقّت اصولی یا فقهی را کشف کرد، اینجا لذّت عقلی دارد، نه لذّت وهمی و خیالی و نه لذّت حسّی که لذّت بدنی باشد. گاهی هر دو را دارد; مثل اینکه هم شربت خوبی در کنار او هست هم یک مطلب دقیق قرآنی را فهمیده است، نهج‎ البلاغه را خوب فهمیده، صحیفه سجادیه را خوب فهمیده است، این یک لذّت عقلی است. ادراک کردن، حرف دیگری است؛ اگر کسی مطلبی را کشف بکند او لذّت می‌برد; اما اگر به دیگران منتقل بکند آنها فقط می‌فهمند، چون کشف آن برای دیگری است، ممکن است ادراک علمی باشد; ولی لذّت نباشد، چون او از دیگری دارد نقل می‌کند. ببینید یک وقت است که کسی تولید می‌کند; مثل آن کشاورز کوشا و زحمتکشی که با ابتکارات خودش میوه تولید می‌کند. یک وقت کسی دلّال است این دلّال میدان لذّتی نمی‌برد او کاری نکرده است، میوه را آن کشاورز با ابتکار خودش یا گلخانه‌ای یا غیر گلخانه‌ای با تلاش و کوشش و ابتکار خودش یک میوه‌ خوبی را عرضه کرده، این فقط دلّال میدان است. در علوم هم همین‎طور است یک وقت در فقه، اصول، فلسفه، کلام، تفسیر کسی حرفی برای گفتن دارد او لذّت می‌برد. کسی وقتی حرف دیگران را دلّالی می‌کند او لذّتی نمی‌برد، او میدان‌دار است. بحث‌ها هم همین‎طور است اگر کسی از خودش حرفی داشته باشد، گذشته از ادراک علمی لذّت عقلی دارد. اگر یک عبادت خالصانه‌ای، شب‌زنده‌داری داشته باشد لذّت عقلی می‌برد. «مَنْ ذَا الَّذِی‏ ذَاقَ‏ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلا»[1] همین است «وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِک‏»[2] همین است، این لذّت‌ها لذّت عقلی یا فوق عقل است. لذّت را اگر هم گفتند کِیْف است، یک درجات برتری دارد که فوق کیف است. در کتاب‌های عقلی درباره ذات اقدس الهی می‌گویند: «الذّ مبتهجٍ» خداست؛ بهترین بهجت و لذّت مختص خداست، زیرا ادراکِ ملایم لذّت‌آور است و خدای سبحان تمام حقیقت را ادراک می‌کند. گاهی لذّت بدنی هست و لذّت عقلی نیست; مثل اینکه کسی شربت خوبی می‌خورد; ولی چیزی نفهمیده است. گاهی لذّت عقلی است و لذّت بدنی نیست; مثل اینکه کسی چیزی را کشف کرده; اما شربتی ننوشیده است. گاهی در کنار نوشیدن شربت گوارا، یک مطلب علمی را کشف می‌کند. گاهی مثل فاقد «طهوریَن»، هیچ خبری از او نیست. در دنیا این‎طور است. در آخرت چون نفس و بدن مثل دنیا کنار هم هستند، در بخش پایانی سوره مبارکه «قمر» فرمود اینها دو تا لذّت را کنار هم دارند: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[3] مثل اینکه انسان، یک شربت گوارا کنار اوست یک مطلب عمیق قرآنی را فهمیده است که دیگران تا به حال نگفته‌اند یا مطلب فقهی را فهمیده است که دیگران تا حال نگفتند. این لذّت عقلی‌ در کنار لذّت بدنی است، این‎طور نیست که فقط عقل بفهمد؛ عقل هم می‌فهمد، هم ذوق دارد. «وَ أَذِقْنِی فِیهِ حَلَاوَةَ ذِکْرِک‏»، «أذقنی مناجاته»، «أذقنی، أذقنی» در روایات ما فراوان است، لذّت مناجات حق «مَنْ ذَا الَّذِی‏ ذَاقَ‏ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلا» از همین قبیل است. این آیه 55 سوره مبارکه «قمر» که پایان سوره «قمر» است این است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾، «عند الله» بودن لذّت عقلی است، در جنت و نَهَر بودن لذّت حسّی و بدنی و لمسی و مانند آن است.
بنابراین همان‎طوری که روح در دنیا با بدن هست، مرحله نازله روح به نام لمس که در بدن ظهور می‌کند وجود دارد، لذایذ گاهی هم در مرحله بالاست هم در پایین، گاهی در پایین است در بالا نیست، گاهی در بالا هست گاهی در پایین نیست، گاهی در هیچ مرتبه نیست، این مراحل در قیامت هم ممکن است فرض داشته باشد. قسمت 6/طور/تسنیم
نفس
یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که مرحوم شیخ بهایی در کشکول از صفدی نقل می‎کند که بهترین تشبیه، تشبیه وجود مبارک حضرت امیر است. چهل قول، چهل یعنی چهل، چهل قول در مسئله ارتباط نفس و بدن است، چون سرّش این است که اینها در حوزهها مطرح نیست، فلسفه مطرح نیست، نفسشناسی مطرح نیست، تجرّد روح، ارتباط روح و بدن مطرح نیست، برای ما اینها ناآشناست، وگرنه چهل قول در مطرح است که رابطه نفس و بدن چگونه است؟ برخی ها خیال کردند، نفس در بدن مثل گلاب در گل است، خیال کردند نفس یک امر مادّی است؛ امّا مرحوم شیخ بهایی دارد که صفدی می‎گوید که بهترین تشبیه، تشبیه حضرت امیر است، برهان نیست، تشبیه است، می‎فرماید وجود نفس در بدن که اگر در بدن باشد، این بدن زنده و فعال است و اگر نباشد، مرده است؛ مثل وجود معنا در کلمه و لفظ است، ما می‎گوییم این لفظ معنا دارد، فنون لفظ مهمل است، این لفظ معنا دارد؛ یعنی وقتی شما این لفظ را تکه پاره بکنید، آن معنا را پیدا می‎کنید، یا نه ارزش این کلمه به این است که یک معنایی آن را هدایت می‎کند و بکار می‎گیرد، این کلمه در مُهملش مرح است، این در مرح می‎گوییم، آب ماب می‎گوییم، این آب یک معنایی دارد که این کلمه را جلوه می‎دهد، ماب که مهمل آب است، جان ندارد، این معنا که در کلمه است؛ یعنی اگر شما این کلمه را ببرید در تالار تشریح، آن معنای آب را در این لفظ پیدا می‎کنید یا فقط یک ارتباطی بین این لفظ و آن معناست، گرچه این ارتباط، ارتباط قراردادی است؛ ولی این ارتباط باعث می‎شود که این کلمه زنده است، ماب که مهمل آب است، با هیچ کجا رابطه ندارد، این مرده است، آب چون با آن معنا رابطه دارد، زنده است و می‎شود مستعمل، بدن مادامی که با آن روح مرتبط است، زنده است و فعال، وقتی ارتباطش از آن روح گرفته بشود، می‎شود مهمل؛ مثل اینکه یک کلمه مهجور بشود و کم‌کم از استعمال بیفتد، دیگر این کلمه آن معنای خودش را ندارد، چهل یعنی چهل چهل، قول در مسئله ارتباط روح با بدن است، اگر ذات اقدس در پاسخ یک عده‌ای گفت که ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا﴾؛‎‎[11] یعنی ادراک مسئله روح کار آسانی نیست، آنها که سرگرم این حدیث‌ هستند، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»،[12]‏ یک توفیقی پیدا بکنند که نفس را بشناسند که نفس چیست؟ تا در ترقی او بکوشند، در صیانت او بکوشند «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِه‏»;[13]‏ این فقیهی که مجتهد است و مسلماً اهل تقوا است، نفس خود را شناخته او را حفظ کرده، از آسیب حفظ کرده، ما اگر نفس مان را مشغول نکنیم، چیز دیگر او را مشغول می‎کند، غرض آن است که نفس در بدن نیست، به بدن متعلق است، تشبیهات فروانی کردند، گفتند تعلق نفس به بدن که تعلق سلطان به مدینه، «أو ربّان بالسّفینه»، این ربّان؛ یعنی ناو خدا، نه ناخدا، ناوخدا یعنی مدبّر این ناو، مدبّر این کشتی، این ربّان کشتی تدبیر کننده کشتی است؛ امّا نظیر آن چوب کشتی نیست؛ نظیر لایه‌های کشتی نیست؛ نظیر در کشتی نیست؛ نظیر صندلی کشتی نیست؛ امّا مدبّر کشتی است، سلطان در مدینه هم همین‌طور است، ربّان در سفینه همین‌طور است، روح در بدن چنین است، اینها تشبیهات و تمثیلاتی است که آن حقیقت را یک مقدار نزدیک می‎کند، غرض این است که ما ادراک داریم، ادراک کار عصب نیست، یک شئ معدومی را عصب ادراک نمی‎کند، یک حادثه‌ای که یک سال قبل اتفاق افتاده و حادثه ای که در قیامت باید اتفاق بیفتد، هیچ کدام الآن موجود نیستند؛ امّا نفس هردو را درک می‎کند، داوری می‎کند می‎گوید فلان کار بد است، این شخص را سرزنش می‎کند، یا اگر کسی کار خوبی را کرده است، آن کار خوب را در نظر می‌گیرد، آیات بهشت را در نظر می‌گیرد، خیلی خوشحال است، فرحان است به عنایت الهی، خدا را شکر می‌کنیم که این اطاعت را انجام دادیم، توفیق نصیب ما شده است! یا زیارت کردیم یا توفیقی انجام شد، خدمتی کردیم و مانند آن! غرض این است که اعصاب و ذرّات مغز اینها بالعرض تحت تأثیر قرار می‌گیرند نه بالذات. قسمت 3/طور/تسنیم
عقل
ما یک عقل داریم که از آن به فرشته یاد می‎شود یا «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل‏»;[10] که ذات اقدس الهی در روایاتی که مرحوم کلینی نقل کرد، او موجودی است مجرد، کاری به ما ندارد، در درون ما نفس است، نفس موجودی است مجرد، ذاتاً مادی است، فعلاً یعنی با ابزار کار می‎کند، آن که ذاتاً مجرد است و فعلاً هم مجرد است با ابزار کار نمیکند، آن موجود مجرد عقلی است که کاری به ما ندارد، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل‏» و مانند آن، ناظر به آن است؛ امّا نفس یک موجودی است مجرد ذاتاً، مادی فعلاً با ابزار کار می‎کند، چون می‎خواهد ببیند، چشم و گوش می‎خواهد. بخواهد در درون تصمیماتی بگیرد، اعصاب را بکار می‎برد؛ امّا او می‎فهمد، او کار می‎کند، او دستور می‎دهد، او امّاره به سوء است یا او امّاره بالحسنی است، اگر در جبهه درون، عقل شکست بخورد، عقل اسیر بشود، نفس می‎شود امیر، آن وقت امّاره به سوء است، اگر نفس شکست بخورد، عقل یعنی بخش عقلانی پیروز بشود، می‎شود «انّ العقل لِأمّارة بالحسن»، امیر زیبایی میشود، امیر تقوا میشود، و مانند آن. بنابراین هرگز این تخم مرغ دزدی که شتر دزد شد، در اثر تغییر عصب نیست، در تغییر جنگ داخلی بین شهوت و غضب و عقل عملی است، آن وقت اعصاب و ذرات مغز و امثال آن، به طبع اینها عوض می‎شوند، کار ادراک است، تصور امور قبلی است، تصور امور بعدی است، بررسی گناهی که شخص چند روز قبل کرده، بررسی آیاتی است که خدا در قرآن فرموده، روایاتی است که ائمه فرمودند، اینها همه کارهای نفس است، تصمیمگیری بر عهده اوست. قسمت 3/طور/تسنیم
نتیجه گیری:
در بعد برون نگر شناخت ، توجه گردید که انسان با هدف و راهی مشخص که هم از قدرت درونی مانند عقل و فطرت و هم از بعد بیرونی مانند آیات آفاقی و پیامبران بهره میبرد به سوی آفریدگار و پروردگار خویش در حال حرکت است
اما در درون انسان چگونه تصمیم گیری میشود و انسان بر اثر چه عوامل درونی، راه و چاه را تشخیص میدهد در قسمتهای بعدی مقاله که به عوامل درونی تصمیم گیری و اراده و نهایتا عمل انسان می انجامد پرداخته میشود.
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.