شناخت 4-درون نگر- الهام ، وحی،تعقل،عقیده،ایمان
 تاریخ نگارش : بیستم ارديبهشت 1403
شناخت 4-درون نگر- الهام ، وحی،تعقل،عقیده،ایمان
محمد هادی حاذقی
در موضوع شناخت انسان از رویکرد درون نگر، پس از مرحله تفکر و اندیشه که قبلا به بعضی از عوامل موثر بر آن اشاره شد . اکنون به بعضی عوامل غیبی و ماوراء اراده انسان می پردازیم که در این مرحله از فیوضات خداوند به انسان ایفاد میگردد . مواردی چون الهام ، اشراق، شهود و وحی
مرحله بعد تعقل است که در واقع با تکیه بر ارزشها و معیارهای منطقی فطرت انسان شکل میگیرد.
و سپس ایجاد زمینه های تصمیم گیری با ایجاد گره بر حلقه های تعقل با عقیده و ایمان و... در این فرایند رخ میدهد
بنابراین این قسمت تا مرز عمل و اقدام مطالب را تبیین مینماید . تا در آینده به مفاهیم باور ، اراده ، عزم و... بپردازیم

 کلید واژه : الهام ، اشراق، شهود ، وحی ،تعقل ، عقیده و ایمان
 ناشر : موسسه تدبر

بسم الله الرخمن الرحیم
عنوان
شناخت درون نگر – الهام، وحی، تعقل، عقیده
چکیده
در موضوع شناخت انسان از رویکرد درون نگر، پس از مرحله تفکر و اندیشه که قبلا به بعضی از عوامل موثر بر آن اشاره شد . اکنون به بعضی عوامل غیبی و ماوراء اراده انسان می پردازیم که در این مرحله از فیوضات خداوند به انسان ایفاد میگردد . مواردی چون الهام ، اشراق، شهود و وحی
مرحله بعد تعقل است که در واقع با تکیه بر ارزشها و معیارهای منطقی فطرت انسان شکل میگیرد.
و سپس ایجاد زمینه های تصمیم گیری با ایجاد گره بر حلقه های تعقل با عقیده و ایمان و... در این فرایند رخ میدهد
بنابراین این قسمت تا مرز عمل و اقدام مطالب را تبیین مینماید . تا در آینده به مفاهیم باور ، اراده ، عزم و... بپردازیم
واژه های کلیدی
الهام ، اشراق، شهود ، وحی ،تعقل ، عقیده و ایمان

آثار وحی الهی در حوزه علم و عمل
اما وحی و الهام الهی نورِ محض است این اگر در حوزه علم بتابد مستقیماً خدای سبحان کسی را عالِم بکند بالوحی أو الالهام کلّ زمینه این جان آدم و نفس آدم و سینه آدم مشروح می‌شود هم بخش علمی‌اش تأمین می‌شود انسان جازم می‌شود هم بخش عملی‌اش تضمین می‌شود انسان عازم می‌شود علمی است که عمل را به همراه دارد علمی نیست که گاهی با عمل باشد گاهی با عمل نباشد چون کلّ فضا را این روشن کرده است این می‌شود جزء ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ [8] اگر مَصبّ و جای ریزش این وحی و الهام, عمل باشد اراده باشد عزم باشد نیّت باشد این مستقیماً فضای عقل عملی را سنگین و وزین می‌کند و فضای عقل نظری اندیشه را هم شفاف می‌کند کمبود علم را هم تأمین می‌کند مثل آبشار بلندی که وقتی مستقیماً به یک جا ریزش کرد اطرافش هم شفاف و روشن و سرسبز خواهد شد.
تبیین و گسترهٴ وحی الهی
آن وحی تشریعی مخصوص انبیاست به احدی هم نمی‌رسد چون نبوّت است رسالت است که مربوط به احکام است که دین این است حکم این است فلان شیء واجب است فلان چیز حرام است اینها مخصوص انبیاست اما وحی‌هایی مربوط به علم غیب, مَلاحم, وقایع گذشته, آینده, بهشت, جهنم, اسمای حسنای الهی اینها دیگر وحیی است به علم غیب برمی‌گردد اینها هم برای انبیا(علیهم السلام) است هم برای ائمه(علیهم السلام) این وحی‌ها آن قلّه‌اش آن مراحل بالایش برای اولیای الهی است مراحل وسطایش هم یا ضعیفش هم برای مؤمنین است که خدای سبحان برای مؤمنین هم این الهام‌ها را مشخص کرده است که ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ [9] این ملائکه‌ای نیستند که وحی تشریعی بیاورند و مخصوص انبیا باشند این ملائکه‌ای هستند که مأموران الهی‌اند وارد حوزه دل می‌شوند یا بخشی از مشکلات علمی یک شخص را حل می‌کنند وقتی مشکل علمی او حل شد فضای درون او روشن می‌شود عمل یعنی آن عقل عملی هم به راه می‌افتد, اگر به بخش عملی او اینها فرود بیایند که ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾ [10] امید می‌آورند نشاط می‌آورند استقامت می‌آورند پایداری می‌آورند آن‌گاه شعاعش آن بخش‌های علمی را هم روشن می‌کند بحث‌هایی که مربوط به ﴿أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ [11] گذشت ناظر به این قسم دوم است یک وقت وحی می‌آید که نماز واجب است فلان نماز مستحب است فلان نماز چهار رکعت است این وحی تشریعی است و مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یک وقت وحی می‌آید که بلندشو نمازت را اول وقت بخوان این گرایشی که می‌بینید برخی‌ها بی‌صبرانه منتظرند که چه وقت نماز می‌شود اول وقت نمازشان را بخوانند از همین قبیل است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتب مواظب بود ببیند که چه وقت ظهر می‌شود به بلال بگوید: «أرِحْنا یا بلال» [12] بلندشو ما را از دنیا راحت بکن چند لحظه‌ای با خدایمان مناجات کنیم اینها وحی فعل است اینها گرایش است اینها کشش است این کشش, کوشش‌ها را به دنبال دارد این کارهای عملی است.
وحی الهی به جمادات
در جریان مادر حضرت موسی(سلام الله علیهما) فرمود ما مستقیماً به او وحی فرستادیم چه اینکه به دریا دستور دادیم چه اینکه به زمین هم گاهی دستور می‌دهیم ﴿یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾ [13] این وحی به زمین هم می‌رسد برای اینکه بر اساس آن پنج طایفه آیات الهی همه موجودات آگاه‌اند بنده خدایند مطیع خدایند ساجد خدایند مُسلِم و منقادند مسبّح‌اند یک سلسله آیاتی است که از اسلامِ موجودات دم می‌زند طایفه دوم آیاتی بودند که از تسبیح موجودات سخن می‌گویند طایفه سوم آیات سجده‌اند که ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ [14] طایفه چهارم آیه تسبیح همراه با تحمید است که ﴿إِن مِن شَیْ‌ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾ [15] طایفه پنجم طایفه اطاعت و فرمانبرداری است که ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ [16] خب این طوایف خمسه نشان می‌دهد که هر موجودی مسلم است و مسبّح است و ساجد است و منقاد است و مطیع چنین موجودی صلاحیّت آن را دارد در حدّ خود که وحی الهی که مناسب با اوست دریافت کند فرمود: ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾ [17] این نازل‌ترین مرحله وحی است که به جمادات هم می‌رسد حالا آن ﴿وَ أَوْحى‌ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ﴾ [18] در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت.
تاثیر وحی الهی در مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
اما این وحی برتر است که به مادر موسی(سلام الله علیهما) رسید هم بخش عملی او را بالاصاله تأمین کرد هم بخش آگاهی او را تأمین کرد و طوری فضای نفس او را روشن کرده است که سهمگین‌ترین خطر را با مِیل خود استقبال کرده است خب چه کسی است که آن بچه نازپرورده خودش را بیندازد در دریا برای اینکه به دست دشمن نیفتد فرمود ما گفتیم او هم گفت چشم! بدون معطّلی این کار را کرد دیگر فکر نکرد که دریا انداختن یعنی چه ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ تا آنجا که ممکن است بچه را شیر بدهد همین که احساس خطر کردی احساس کردی که مأموران آل‌فرعون در راهند ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ این را بینداز در صندوق بینداز در دریا تو بینداز به دریا این امر حاضر, دریا باید بیندازد به ساحل, آن امر غایب, آل‌فرعون باید بگیرند, آ‌ن هم یک مأموریت, این مجموعه را خدای سبحان مرتب دارد امر و نهی می‌کند این آن کار را بکند او آن کار را بکند در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ﴾ این امر حاضر, ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ تو این کار را بکن او این کار را بکند خب این امر غایب به چه کسی متوجه است؟ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که ملاحظه فرمودید این بود ﴿إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‌ أُمِّکَ ما یُوحی ٭‌ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ [19] تو این کار را بکن دریا این کار را بکند خب اینها امر و نهی است این امر و نهی از طرف ذات اقدس الهی یک امر تشریعی که نیست این امر از راه وحی وقتی وارد صحنه قلب مادر موسی(علیهما السلام) شد هم فضای عزم و اراده و طلب و نیّت و اخلاص او را تقویت کرد هم بخش‌های علمی او را.
بشارت دادن مربوط به عقل عملی است که انسان خوشحال می‌شود آرام می‌شود مصمّم می‌شود مطمئن می‌شود اینها بخش‌های عملی نفس است آن بخش‌های تصور و تصدیق و ادراک و جزم و قطع و یقین و اینها بخش‌های علمی است یک وقت است که نوری به این بدن بیمار افاضه می‌شود که این هم چشم و گوشش را درمان می‌کند هم دست و پای فلج را، مگر معجزه این طور نیست؟! این با یک اشاره با یک دعا با یک حمد با یک ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ [20] هم چشم نابینا, بینا می‌شود که مجرای ادراک است هم دست فلج به کار می‌افتد که مجرای حرکت است کاری در صحنه روح انجام می‌شود که هم مشکل علمی حل می‌شود انسان آگاه می‌شود هم مشکل تصمیم و عمل و اراده و عزم حل می‌شود انسان می‌شود مصمّم این دو کار را فرمود ما درباره مادر موسی(سلام الله علیهما) انجام دادیم.
تفاوت تاثیر علم حصولی و علم الهی در انگیزه انسان

اگر تعلیم الهی باشد آن هم همین طور است عمل را به همراه دارد اگر تعلیم مدرسه و امثال ذلک باشد این گاهی با عمل همراه است گاهی نیست اما وقتی تعلیم الهی باشد ذات اقدس الهی بخواهد به وسیله فرشته‌ها یا علل و عوامل غیبی دیگر کسی را عالِم کند آن علم کلّ فضا را روشن می‌کند هم دست و پای عقل عملی را باز می‌کند انسان به آسانی تصمیم می‌گیرد هم مطلب برایش روشن است این طمأنینه این آرامش این آسایش مربوط به عقل عملی است. ما یک شک داریم یک تردید, شک مربوط به اندیشه است که آیا این محمول برای این موضوع است یا نه؛ تردید مربوط به انگیزه است که این کار را بکنم یا این کار را نکنم منافقان گرفتار تردید عملی‌اند مسئله برای آ‌نها روشن شد اما در عزم تردید دارند ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ [21] تردید آن ردّ مکرّر است می‌بینید یک انسان نابینا وقتی که می‌خواهد از اتاقی بیرون برود چون در خروجی را بلد نیست به دیوار شرقی می‌رود می‌بیند راه بسته است به دیوار غربی برمی‌گردد راه بسته است این می‌شود تردید, تردید یعنی ردّ مکرّر یعنی راه خروج ندارد منافق این طور است عالِم فاسق, عالم بی‌عمل این طور است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ این رِیْب به معنای شکّ علمی نیست برای اینکه مسئله برایشان روشن شد همین جریانی که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون ملعون گفت تو یقین داری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [22] برای تو هیچ شکّی نمانده که کارِ من معجزه است کار دیگران سِحر است تو چه مشکل علمی داری؟! خب می‌بینید انسان ممکن است تفسیر را بخواند تفسیر هم بنویسد سخنرانی هم بکند اما وقتی رومیزی و زیرمیزی دید بگیرد این معلوم می‌شود که علم حوزوی و دانشگاهی آن هنر را ندارد که عزم را بسازد اما علم وحیانی, علم الهامی اگر فرشته‌ای همین مطلب را در قلب کسی بیاورد کلّ فضا را روشن می‌کند هم آن بخش‌های عزم و اراده را فعال می‌کند هم آن بخش‌های جزم و تصور و تصدیق را آگاه می‌کند. این کار را خدا نسبت به مادر موسی کرد همین کار را هم ذات اقدس الهی وعده داد که فرشته‌ها برای مؤمنانی که مقداری امتحان بدهند می‌کند ﴿تَتَنَزَّلُ﴾ اینها که مخصوص انبیا و مخصوص اهل بیت نیست آ‌ن قلّه‌های علمی مخصوص آنهاست اما ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ که این را درباره مؤمنین هم تطبیق کردند معلوم می‌شود این آیات برای مؤمنان دیگر [غیر از معصومان(علیهم السلام)] هم هست این فرشته‌ها برای مؤمنین هم هستند.
محتوای الهام الهی به مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ خب چه کار بکن اینها کارهای عملی است تصمیم‌گیری است ﴿أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ این کودک را شیر بده ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ بینداز در دریا این دریا هم بحر احمر نیست که در مشرق مصر است و بین مصر و شام و امثال اینهاست این همان رود نیل است که در وسط مصر می‌گذرد ﴿فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی﴾ آن وحی, خوف را برمی‌دارد حزن را برمی‌دارد طمأنینه می‌آورد آرامش و آسایش می‌آورد اینها همه فعل است همه وصف نفسانی است چرا؟ این ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ﴾ یک اِخبار غیب است شعاع آن وحی این علم غیب را هم به همراه آورده ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ آن وقت این مادر در کمال طمأنینه این را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دریا, دریا هم فرمان الهی را کاملاً اطاعت کرده این امانت را برده به صاحبش داده ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ ببر در کنار دست دشمن قرار بده. قسمت 3/قصص
علم شهودی

انسان اهل ظن و خیال و قیاس و گمان و وهم نیست اهل جزم است اگر عملاً روشن کرد اهل تردید و دودلی و اضطراب و نوسان و اینها نیست اهل عزم است اگر این صحنه روشن شد هم بخش اندیشه به جزم می‌رسد هم بخش انگیزه به عزم می‌رسد آنجا فرمود: ﴿هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ اینجا هم می‌فرماید: ﴿إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَی قَلْبِهَا﴾ این قلب را که ذات اقدس الهی به خود مرتبط کرد هیچ جا برای شک نمی‌ماند.
عدم راهیابی شک و تردید در علم وحیانی و اولیّات
ما گرچه به وضوحِ علم شهودی و وحیانی نداریم ولی در مسائل عادی و عرفی ما یک سلسله بدیهیات داریم بدیهی یعنی بدیهی یعنی برهان دارد ولی لازم نیست مثل دو دوتا چهارتا, دو دوتا چهارتا یک صغرا دارد یک کبرا دارد یک قیاس منطقی دارد ولی نیازی نیست کسی برهانی اقامه کند معلوم است دو دوتا چهارتاست اوّلی یعنی محال است کسی برای او برهان اقامه کند او برهان‌پذیر نیست مثل جمع نقیضین, جمع نقیضین را کسی قدرت برهان ندارد ولی تا می‌خواهد برود فکر بکند فکر کردن با فکر نکردن دوتاست جمع نمی‌شود استدلال با لااستدلال جمع نمی‌شود صغرا با لاصغرا جمع نمی‌شود کبرا با لاکبرا جمع نمی‌شود قدم به قدم انسان تا بخواهد حرکت کند مهمان اصل تناقض است اصل تناقض را می‌گویند اوّلی, اوّلی یعنی برهان‌پذیر نیست بدیهی یعنی برهان‌پذیر است ولی نیازی به برهان ندارد ما در قضیّه اوّلی تردیدی نداریم وحی برای معصومان الهی در علم شهودی اگر قوی‌تر از اوّلی ـ نه بدیهی ـ اگر قوی‌تر از اوّلی نباشد همتای اوّلی است لذا هیچ تردیدی ندارند.
علوم شهودی انسان
ما اگر بخواهیم از آن سنخ علمی داشته باشیم به این معناست مثلاً اگر کسی دندانش درد می‌کند این ممکن است شک بکند که آیا دندانم درد می‌کند یا دستم درد می‌کند یا پایم درد می‌کند؟! این دندانش درد می‌کند این اصلاً فرصت ندارد که حرف شما را گوش بدهد این درد دندان دارد می‌کِشد شما می‌گویید آقا دندانت درد می‌کند یا دستت درد می‌کند دندانت درد می‌کند یا دندانت درد نمی‌کند او ناله می‌کند از درد دندان این درد دندان را که حسّ حصولی ندارد حسّ شهودی دارد یک وقت است درختی است در خارج یا عابری است در خارج ما می‌بینیم عکسش در مردمک چشم ماست ما به او علم حصولی داریم نه علم حضوری اما این درد را که انسان احساس می‌کند اینکه درد حصولی نیست که وقتی می‌خواهد به طبیب بگوید بله منتقل می‌کند می‌گوید من دندانم درد می‌کند این الفاظ, مفاهیمی دارد که در ذیلش ترسیم می‌کند به ذهن طبیب منتقل می‌کند این می‌شود علم حصولی اما آن ناله‌ای که دارد و دردی که دارد آن دیگر علم حصولی نیست آن دیگر علم شهودی است خب کسی که دندانش درد می‌کند با علم شهودی این شک دارد که دندانش درد می‌کند می‌گوید از کجا شک داری از کجا دستت درد نکنه یا می‌گوید من فرصت جواب دادن به این طرهّات را ندارم ما مشابه این بدیهیات شهودی را هم هر روز داریم گرسنه می‌شویم تشنه می‌شویم درد داریم نشاط داریم ما اصلاً با علم شهودی زندگی می‌کنیم این علم حصولی ما, بازده و گزارشگر این علم شهودی ماست خب انسان وقتی که غذا می‌خواهد انسانی که تشنه است انسانی که سیراب است انسانی که خسته است همه این مجموعه دائرةالمعارفی را که صدها دانش است ما با علم شهودی داریم زندگی می‌کنیم وقتی می‌خواهیم به دیگری سخن بگوییم بله می‌شود علم حصولی وقتی می‌خواهیم از اوضاع دیگران باخبر بشویم می‌شود علم حصولی وگرنه ما با علم شهودی زندگی می‌کنیم اینکه می‌گویند اگر کسی به خودش بپردازد اهل معرفت نفس بشود خیلی راه برایش روشن است برای همین جهت است خب بالأخره ما خاطراتی داریم رفت و آمدی داریم چه کسی وارد می‌شود چه کسی خارج می‌شود این خاطره کجا نشسته چه وقت پرواز کرده چون غافلیم, تلاش و کوشش ما این است که از حوزه و دانشگاه چیزی گیرمان بیاید ولی اگر به درون خودمان بپردازیم «او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد» [14] آن کسی که با ما هست در درون ما هست «أقرب إلینا من حبل الورید» [15] است با او سر و کار داریم او را می‌بینیم با او حرف می‌زنیم حرف او را می‌شنویم در مقام سوم یعنی مقام سوم نه مقام هویّت مطلقه که منطقه ممنوعه است نه مقام اوصاف ذات که مقام منطقه ممنوعه است مقام فعل او, وجه او, فیض او اصلاً با فیض او کار داریم منتها دنبال بیگانه‌ها می‌گردیم اگر کسی اهل این شهود باشد جا برای تردید نمی‌ماند. همان طوری که ما نه در علم اوّلیمان شک داریم نه در علم شهودیمان این فضا را آن‌چنان روشن می‌کند که جا برای عزم خلاف هم نیست ﴿لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾ این بالقول المطلق است معلّق به چیزی نیست اما ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ چون برهان رب را دید قصد هم نکرد پس او معصوم بود علماً و عملاً و قصداً و نیّتاً.
طمأنینه مادر حضرت موسی(علیهما السلام)
در جریان مادر موسی(سلام الله علیهما) این هم همین طور بود برای اینکه وقتی ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ این هم در کمال طمأنینه این بچه را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دریا ﴿أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ﴾ [16] این با تردید و به امید و اینها که نبود جزماً و عزماً؛ علماً جزماً عملاً عزماً انداخت این بچه را در صندوقچه, صندوقچه را هم انداخت در دریا منتها بعد می‌خواهد ببیند چه می‌شود این مطمئن بود که برمی‌گردد وگرنه رود نیل که جای کشتیرانی است که دریای روانی است آدم دخترش را نمی‌فرستد که ببین کجا رفته این معلوم می‌شود به جایی می‌خواست برود به دخترش یعنی خواهر موسی(سلام الله علیه) گفته بود برو به دنبالش ببین کجا می‌رود ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ﴾ اگر چیزی را کسی فرستاد دریای روان مثل نیل که جای کشتیرانی است این دیگر منتظر نیست که این رفته که برود اما نه, گفت این جایی باید برود جایی باید برود که به من دسترسی داشته باشد بعد به من برگردد با این طمأنینه دخترش را فرستاد.
فارغ‌القلب بودن مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
معنای ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَی فَارِغاً﴾ نه یعنی او واله و سرگردان بود دلش خالی شد از غصّه نمی‌دانست چه کار بکند بلکه او فارغ‌البال بود همّی نداشت غمّی نداشت آنچه در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم آمده که ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ یعنی آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم ﴿مُهْطِعینَ مُقْنِعی‌ رُؤُسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ در صحنه قیامت از شدّت اضطراب اینها تهی‌دل‌اند با آنچه در اینجا هست کاملاً فرق دارد آن یعنی از بس اضطراب و نوسان و خوف و هراس صحنه دل را پر کرده او قدرت تصمیم ندارد دلش خالی شد اما فارغ‌البال یعنی شاغل ندارد چیزی مزاحم او نیست می‌گویند فلان شخص فارغ است فراغت پیدا کرده یعنی مزاحم ندارد خب اگر دل مشغول خوف و هراس باشد که انسان فارغ نیست انسان مشحون است نه فارغ اما اینجا فرمود: ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَی فَارِغاً﴾ این کاملاً فارغ‌البال بود بال یعنی دل, قلبش فارغ بود از شاغل, دلش فارغ بود از شاغل اگر ما ربط نکرده بودیم دل را به خودمان ﴿إِن کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ﴾ این ﴿إِن﴾ مخفّف مثقّله است یعنی «إنّها» آن مرئه ﴿کَادَتْ﴾ نزدیک بود که بگوید پسرم رفت بروید ببینید چه خبر است یا نگرانم از او از این حرف‌ها اما هیچ از این حرف‌ها نداشت و نام موسی را هم نبرد برای اینکه ما قلب او را به خودمان مرتبط کردیم و فضای قلب او هم کاملاً شفاف و روشن شد.
فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَی قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ خب قلبی که مرتبط به عنایت الهی باشد به ولایت الهی باشد به الهام و وحی الهی باشد این دیگر مضطرب نیست. قسمت 4/قصص

ارزشها
انسان برای هدایت پذیری، کامل آفریده شده است

بیان نورانی موسای کلیم(سلام الله علیه) است که وقتی فرعون گفت «ربّ العالمین»ی که تو را فرستاد، کیست؟ فرمود «ربّ العالمین» من کسی است که با سه نظام، جهان را تنظیم کرده است و آفرید: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾؛[4] یعنی هر موجودی که شما می‌بینید، این دارای سه ضلع و سه عنصر محوری است: یک عنصر مربوط به نظام فاعلی است که فاعل و سازنده دقیقِ حکیم دارد، یک ضلع مربوط به نظام داخلی است که هر چه در دستگاه او لازم باشد به او داده است. یک ضلع مربوط به نظام غایی و هدفمندی اوست که او را رها خلق نکرده است، برای چیزی، به سوی چیزی، با راه چیزی خلق کرده است. این برای همه موجودات است، برای انسان‌هاست، برای حیوانات است، هر موجودی هدفی دارد، غرضی دارد، مقصدی دارد، مقصودی دارد: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی﴾، یک؛ ﴿کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾، نظام داخلی، دو؛ ﴿ثُمَّ هَدَی﴾، به مقصد، سه؛ انسان از بارزترین مصادیق این کریمه است، پس هر چه در انسانیت انسان لازم بود، خدا به او داد. مگر اینکه او دستکاری بکند کم بکند، زیاد بکند، با میل خود، با اراده خود، وصفی را برای خود تهیه بکند که نباید بکند، کمالی را از دست بدهد که نباید از دست بدهد، این هم اصل سوم. قسمت معارج 4/ تسنیم
فرق انسان با سایر موجودات
موجودات یا به صورت فرشته هستند که خدای سبحان درباره اینها فرمود اینها دائماً اهل تسبیح و عبادت هستند و فُتور و ضعفی به اینها راه نمی‌دهد،[6] چون یک موجود مجرّد هرگز خسته نمی‌شود یا موجودات مادّی‌ هستند؛ نظیر آسمان و زمین و گیاهان و درخت‌ها و مانند آن. اینها کارشان را اگر در صراط حق تنظیم بکنند، همه کارهای اینها عبادت است. گاهی انسان کار خود را در صراط حق تنظیم می‌کند، این انسان همه شئون او عبادت است، گاهی این‌چنین نیست آنکه می‌گوید ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛[7] طوری برنامه زیست خود را تنظیم کرده است که همه کارهای او برای خداست اینکه در زیارت «آل‌یاسین» که از بهترین زیارت‌های ماست به حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) سلام عرض می‌کنیم، بر تمام جزئیات زندگی آن حضرت سلام عرض می‌کنیم و می‌گوییم سلام بر تو آن‌وقتی که می‌نشینی، سلام بر تو آن‌وقتی که بلند می‌شود: «السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُکَبِّرُ وَ تُهَلِّلُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ السَّلَامُ عَلَیْکَ حِینَ تُمْسِی وَ تُصْبِحُ السَّلَامُ عَلَیْکَ فِی اللَّیْلِ إِذا یَغْشی‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّی»؛[8] این زیارت «آل‌یاسین» نشان می‌دهد که ولیّ عصر(ارواحنا فداه) همه کارهای او «لله» است، لذا ما بر آن وقتی که حضرت می‌نشیند سلام می‌کنیم، بر آ‌ن وقتی که بلند می‌شود سلام می‌کنیم. اگر موجودی توانست همه شئون خود را «لله» تنظیم بکند این موجود دائماً در عبادت است. بابی در کتاب شریف وسائل در بحث صلات هست که اگر کسی دائماً متذکِّر به حق بود، ذُکر خدا در دل و ذِکر خدا در لب داشت، این موجود و این انسان دائماً در نماز است.[9] اگر گفته شد «خوشا آنان که دائم در نمازند»[10] نه یعنی همیشه نماز می‌خوانند، بلکه در عین حال که کارهای عادی دارند همه کارهای آنها نماز است این روایت در آن باب مرحوم صاحب وسائل نقل کرد که اگر کسی همیشه به یاد حق باشد مثل اینکه همیشه در نماز است: ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾.[11] همین است ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ﴾[12] یا ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ﴾[13] یک بحث دیگری دارد که اینها مواظب نمازهای واجب یا مستحبّ‌ هستند؛ اما دائماً در نماز هستند این برای کسی است که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾[14] را دارد امتثال می‌کند. اگر کسی یاد حق را همیشه در دل داشت او دائماً در نماز است. موجودات جهان خارج دائماً در صراط مستقیم‌ هستند و هرگز غافل نیستند، بنابراین فعلی که به نام تسبیح است به اینها اسناد دارد بدون اینکه با زمان همراه باشد، مُنسلخ از زمان است و اینها خسته هم نمی‌شوند، چون هرگز عصیان در آنها نیست. این انسان است که در نظام تشریع که واقع شد، معصیت است وگرنه در نظام تکوین، هیچ موجودی معصیت نمی‌کند، همه دارند اطاعت می‌کنند و یاد حق و نام حق را احیا می‌کنند.قسمت 2/حشر/تسنیم
راه‌هایش چیست؟ راه‌هایش را هم قرآن کریم مشخص کرده. در شش طایفه از آیات با بیانات گوناگون این امور را مطرح کرده: یکی در مسئله بالا آمدن‌ها که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[17] در همین سوره «مجادله» مشخص شد. اوّل رفع می‌دهد، خدا بالا می‌برد تا کجا بالا می‌برد معلوم نیست. درباره مؤمنِ غیر عالم یک درجه بالا می‌برد, درباره مؤمن عالم چندین درجه ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ این جمله تمییز ندارد ﴿وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ این تمییز دارد. این جمله دوم که تمییز دارد نشانهٴ آن است که تمییز جمله اوّل محذوف است و آن «درجةً» است: «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً و الذین اوتوا العلم درجاتٍ» چند درجه بالا برد. هر رفع درجه‌ای صعود نیست آن بخشی که فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[18] طایفه ثانیه این رشته است که این حالا دیگر اوج گرفته؛ طایفه ثالثه آنها که به مقصد رسیده‌اند از آنها خبر می‌دهد، آن را در سوره مبارکه «حج» فرمود شما که قربانی می‌کنید بخشی از خون یا گوشت قربانی را به دیوار کعبه می‌مالید یا آویزان می‌کنید این برای چیست؟ ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا﴾[19] خون و گوشت که به خدا نمی‌رسد، این دخیل‌هایی که می‌بندید برای چیست؟ این پارچه‌هایی که می‌بندید برای چیست؟ این پارچه بستن‌ها که اثر ندارد آن دعا و نیایش کنار حرم اثر دارد، این قفل بستن و دخیل بستن و پارچه بستن این چه اثری دارد؟ آن ناله اثر دارد آن «سِلَاحُهُ‏ الْبُکَاء»[20] اثر دارد. فرمود گوشت یا خون قربانی را می‌مالید به دیوار کعبه برای چیست؟ ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾ این نِیل بالاتر از صعود است، چه اینکه صعود بالاتر از رفع است، اوّل رفعت است, بعد صعود است بعد نِیل, نِیل یعنی رسیدن, اگر تقوا به لقای الهی بار می‌یابد پس متّقی می‌رسد چون تقوا که یک صفت جدایی نیست؛ مثل دود برود بالا! اگر تقوا نائل می‌شود یعنی متّقی به «لقاء الله» می‌رسد. پس این سه طایفه درجات را یکی پس از دیگری تبیین می‌کنند: اول رفعت است؛ بعد صعود است؛ قلّه اینها نِیل است وقتی تقوا نائل شد متّقی نائل است این به «لقاءالله» می‌رسد، به «لقاءالله» رسید دیگر خیر دنیا و آخرت است ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ می‌شود.
در بخش‌هایی که درجاتی را ذات اقدس الهی به خود شخص می‌دهد، همان‌طوری که در کتاب‌های حوزوی معمولاً ملاحظه فرمودید؛ مثل ملکه اجتهاد, اوّل حال است، بعد تجزّی است، بعد مَلکه اجتهاد مطلق است این تشبیه, اوّل کسی که وارد حوزه می‌شود علوم حوزوی برای او حال است آن قدرت استنباط را ندارد، بعد کم کم متجزّی می‌شود, به مجتهد مطلق که با جان او پیوند برقرار می‌کند این یک مثال. ایمان هم این چنین است اوّل حال است، بعد تجزّی است، بعد ملکه اجتهاد مطلق است؛ بعد طوری است که با جان او عجین می‌شود؛ لذا در طایفه اولیٰ فرمود: ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾؛[21] ایمان اینها زیاد می‌شود. در سوره مبارکه «انفال» فرمود حالا که ایمانش زیاد شد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾,[22] در سوره مبارکه «آل‌عمران» این «لام» را انداخت فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[23] نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾. اگر ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و خود روح بالا رفته، دیگر این ﴿أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ به معنای این نیست که یک روح جدیدی به اینها می‌دهد، بلکه همین روح را بالا می‌برد. آن وقت فرمایش سیدناالاستاد درست است تام است و اما آیات قرآن آن را تقویت می‌کند که خود همین روح کم کم قوی می‌شود بالا می‌رود، نه اینکه یک روح دیگری به انسان داده شود این روح که قوی شد آن وقت می‌شود: ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ و مانند آن, خود این روح قوی می‌شود, خود این روح به ملکه اجتهاد مطلق می‌رسد, خود روح بعد از رفع, صعود می‌کند، بعد از صعود نائل می‌شود به «لقاء الله» راه پیدا می‌کند، خود همین روح کامل می‌شود آن وقت ﴿أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ دیگر جا برای تأمل نیست و ذات اقدس الهی آن صفات سلبی را هم مشخص کرده است. فرمود شما دوستی خود را کنترل کنید؛ در آیه 24 سوره مبارکه «توبه» که بحث آن قبلاً گذشت فرمود: ﴿إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا﴾؛ شما به مالتان, به زندگیتان, به پدر و مادرتان علاقه‌مندید این یک علاقه عاطفی است که باید زندگی با آن بچرخد این عیب ندارد؛ اما همه اینها را می‌توانید در مسیر دین قرار بدهید. پسرتان را از آن جهت که عبد صالح است می‌توانید دوست داشته باشید، این دیگر راهبند نیست. به پدرتان از آن جهت که مربی شما بود در راه صحیح علاقه‌مند باشید؛ اما اگر نه, به اینها علاقه‌مند بود از خدا و پیغمبر و اینها بیشتر دوست داشت تهدید کرد فرمود: ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾ این معنایش این است که این ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ را مفعول واسطه گرفته برای ﴿الْمَوَدَّةَ﴾ این ظرف شده ظرف لغو; یعنی اهل بیت را دوست دارد پسرش را هم دوست دارد حالا هر طور باشد، فرمود این‌طور نمی‌شود. آنها اگر در مسیر نیستند نباید به آنها علاقه‌مند باشید، آن وقت تهدید هم کرده.
در جریان بیگانه‌ها هم فرمود حالا که شما مودّتتان ﴿فِی الْقُرْبَی﴾ شد و هیچ نگرانی از این جهت ندارید مطمئن باشید که ترسی هم از حمله بیگانه نخواهید داشت؛ آیه سه سوره مبارکه «مائده» این است که ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ﴾ با این سه, چهار مسئله فقهی, کفار از شما ناامید می‌شوند یا این مربوط به ولایت اهل بیت است؟ این در همان آیه است صدر آیه این است که ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکَلَ السَّبْعُ﴾ بعد فرمود: ﴿الْیَوْمَ﴾ در همین آیه, ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾؛ کفار ناامیدند، برای اینکه شما امامی امروز پیدا کردید بعد از جریان غدیر امیر(سلام الله علیه) امام شما شد، اینها فکر می‌کردند ـ معاذ الله ـ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که رحلت کرد اوضاع برچیده می‌شود. جریان غدیر که حل شد فرمود دیگر کفار ناامید شدند: ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ دیگر به آنها دل نبندید از آنها هراس نداشته باشید ﴿فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ و مانند آن.
در سوره مبارکه «انعام» که سیدناالاستاد به آن اشاره فرمودند آیه 122 این است: ﴿أَ وَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آیه از این آیه استفاده می‌شود که این روح جدیدی است یا هر مرتبه‌ای که انسان هست نسبت به مرتبه بالاتر فاقد است. نسبت او مرده است بعد بالا می‌شود، آدم وقتی ده درجه از علم را دارد نسبت به درجه یازده جاهل است, به درجه یازدهم که رسید؛ یعنی یک درجه علمی را طی کرد بالا آمد، روح هم همین‌طور است، حیات هم همین‌طور است، ایمان هم همین‌طور است. بنابراین اینکه فرمود ما روحی می‌دهیم نه معنای آن این است که یک روح جداگانه‌ای این دارد. در روایات ما البته هست ایشان «وفاقاً للروایات» که برای مؤمن پنج روح است _ چون ایشان هر چیزی را که در المیزان بخواهند تفسیر کنند گوشه‌ای هم به روایات دارند با دید آنها آیه را معنا می‌کنند _ این حق است؛ اما خود روایات می‌خواهد بگوید که انسان پنج‌تا روح دارد یا روحِ پنج درجه‌ای دارد؟ پنج واقعیت است یا یک واقعیت پنج رتبه‌ای است؟ در روایات هست که برای مؤمن «خمسة أرواح» هست؛[24] اما آیا واقعاً پنج تا روح است یا روحِ پنج درجه‌ای است؟ انسان به هر حال یک واقعیت است دوتا واقعیت که نیست. به هر تقدیر فرمود اینها هستند که به فلاح الهی بار می‌یابند و اگر درباره دیگران فرمود: ﴿أُولئِکَ فِی الأذَلِّینَ﴾ اینجا هم می‌فرماید که ﴿أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛ اینها هستند که به فلاح رسیدند, به مقصد رسیده‌اند. فلاّح را فلاّح می‌گویند برای اینکه این زیر و رو کرده, احیا کرده, به مقصد رسانده خودش هم به مقصود رسیده که ـ ان‌شاءالله ـ امیدواریم نصیب همه بشود.قسمت 21/مجادله/تسنیم
عقل و تعقل
تدبیر الهی بر این است که در جهان, عقل و عدل را مستقر کند از چند راه این تدبیر را اجرا می‌کند اولاً بشر را با عقل و عدل‌خواهی مجهّز می‌کند که با فطرت عقل‌مداری و عدل‌خواهی خلق می‌کند ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [1] این طور نیست که لوح نفس نانوشته باشد فجور و تقوای او را از راه الهام به او آموخت بنابراین هر کسی وقتی به دنیا می‌آید گرچه از علوم حصولی بیرون بی‌خبر است حتی نمی‌داند آتش گرم است و یخ سرد است از راه تجربه اینها را می‌فهمد اما عدل خوب است ظلم بد است تقوا خوب است فجور بد است اینها را کاملاً می‌فهمد راستی خوب است دروغ بد است اینها فطریات اوست که با اینها خدا او را خلق کرده است پس اوّلین راه برای عقل‌مداری جامعه و عدل‌محوری جامعه همان سرمایه‌هایی است که خدای سبحان به انسان داد.
دومین راه که مکمّل راه اول است و نوآوری‌هایی هم دارد راه انبیا و اولیای الهی است که خدا اینها را مبعوث کرده «یثیروا لهم دفائن العقول» [2] چراغی در بیرون روشن کردند (یک) آن چراغ درونی را هم افروخته‌تر کردند (دو) تا او بیراهه نرود و راه کسی را هم نبندد (سه) راه‌های بعدی آن است که اگر کسی با داشتن این راه‌های فطری و وحیانی بیراهه رفت خدا راه توبه و انابه و بازگشت را باز گذاشت سالیان متمادی مهلت می‌دهد و اگر نشد از راه تنبیه و مؤاخذه آنها را سر جایشان می‌نشاند که این جریان فرعون و آل‌فرعون از همین قبیل است.
قسمت /3/قصص
در باب تصوّرات و در باب تصدیقات, تمثیل برای توده مردم سهم تعیین‌کننده دارد در باب تصوّرات که معرِّف و قول شارح را تقسیم کردند بر اساس تقسیم منطقی یا حدّ تام است یا ناقص یا رسم تام است یا ناقص اینها تعریف منطقی است قول شارح منطقی است اما تمثیل, هیچ کدام از اینها نیست نه ذاتیات را نشان می‌دهد نه عوارض لازم را نشان می‌دهد نه عارض اعم را نه عارض اخص را هیچ چیزی را نشان نمی‌دهد فقط برای تقریب ذهن است می‌گویند نفس برای بدن نظیر سلطان در مدینه یا رُبّان یعنی ناخدا در سفینه است خب این تمثیل برای اینکه افراد بفهمند رابطه روح و بدن رابطه تدبیر است رابطه حلول نیست یک سهم تعیین‌کننده‌ دارد ولی این نه حدّ تام روح است نه رسم تام روح, نه حدّ ناقص نه رسم ناقص ولی برای فهماندن رابطه روح و بدن برای توده مردم خوب است. در جریان تصدیق هم بشرح ایضاً اگر ما بخواهیم یک مطلب مجهولی را قضیه مجهولی را معلوم کنیم این سه راه دارد یا قیاس است یا استقراست یا تمثیل منطقی, تمثیل منطقی همان است که در کتاب‌های فقه و اصول از آن به قیاس فقهی یاد می‌شود که ممنوع هم است. غیر از اینها تمثیلی هست که مطلب را در حدّ تصدیق و قضیه, در دسترس فهم مخاطبان قرار می‌دهد این برهان نیست استقرا تام و ناقص نیست آن تمثیل منطقی نیست ولی به عنوان تشبیه سهمی دارد این آیه 28 سورهٴ مبارکهٴ «روم» از همین قبیل است که فرمود: ﴿ضَرَبَ لَکُم مَثَلاً مِنْ أَنفُسِکُمْ﴾ خب شما فرض کنید مالکانی هستند که دارای ثروت‌اند مملوک‌هایی هستند که زیر دست آنها هستند آیا این کارگر ساده زیردست هرگز شریک اربابِ فرمانروای مقتدر است هرگز این‌چنین نیست با اینکه آن مالک هر چه دارد از ناحیه خداست و این مملوک هم هر اندازه کم هم داشته باشد از ناحیه خداست هرگز یک کارفرمای مستقلّ متمکّن این کارگر ساده را شریک خود قرار نمی‌دهد شما هم این کارگر ساده دربان را شریک آن کارفرما نمی‌دانید خب چطور شما در جامعه بشری یک کارگر ساده را شریک کارفرما نمی‌دانید ولی در کلّ نظام این بت‌ها و اصنام و اوثان را شریک الله می‌دانید خب این نه برهان است نه استقراست نه تمثیل منطقی است ولی برای تفهیم مطلب سهم تعیین‌کننده دارد.
فطری بودن گرایش به دین مشروط به عدم تصرف در جهت‌نمای آن
بعد از اینکه آن براهین را ارائه فرمود و این تمثیل را ذکر کرد با فاء تفریع نتیجه‌گیری کرد فرمود پس حالا که آن براهین حق است و طبق این تمثیل هم آن براهین را ما می‌توانیم در سطح فهم شما برسانیم پس چهره هستی‌تان را برابر قبله‌نما و قطب‌نما حرکت بدهید شما مجذوب جایی هستید که به آن سَمت باید حرکت کنید این قطب‌نما را اگر کسی دستی به آن نزند این قطب را نشان می‌دهد فرمود اگر «فأبواه یهوِّدانه و ینصِّرانِهِ و یُمجِّسانه» نباشد, «کلُّ مولود یولد عن الفطرة» [1] است این قبله‌نمای شما این قطب‌نمای شما دین را نشان می‌دهد مجذوب همان جاذبه هستید این مطابق با فطرت است قراردادی نیست قطب، ‌قراردادی نیست اما ممکن است یک کشور, مدتی شهری را پایتخت بداند عاصمه بداند مدتی شهر دیگر را اما قطب برای همیشه قطب است فرمود این قطب‌نما شما را متوجه آن قطب می‌کند در درون شما گرایشی هست به سَمت دین این مطابق با فطرت است این تحمیلی بر شما نیست شما اگر دستی به این نزنید نه راه کسی را ببندید نه بیراهه بروید معلوم می‌شود با همین می‌توانید زندگی سعادتمند داشته باشید پس «فأقم وجهک و هویّتک و حقیقتک نحو الدین, للدین» چرا, برای اینکه این مطابق با فطرت است این دین قیّم است این را می‌گویند اسلام برای اینکه انسان در برابر آفریدگار خود منقاد و مسلم و تسلیم است مطابق با فطرت است که فطرت مثل خلقت نوع خاصّی از آفرینش است و این فطرت در هر موجودی هست یعنی هر موجودی به سَمت خدای سبحان دارد حرکت می‌کند نه تنها سیرش الی الله است بلکه صیرورت او هم الی الله است ﴿ألا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ [2] نه «تَسیر الامور» هم سیر هست هم صیرورت.
تصرف در جهت‌نمای فطرت, دلیل مخالفت با اوامر الهی
پرسش: با فطرت نمی‌شود مخالفت کرد.
پاسخ: بله, با فطرت نمی‌شود.
پرسش: اگر دین هم فطری باشد هیچ انسانی نمی‌تواند مخالفت کند.
پاسخ: اگر انسان باشد مخالفت نمی‌کند اما اگر ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ﴾ [3] شد بله مخالفت می‌کند اگر او را رها کرد او عمداً روی این فطرت خاکِ غریزه و اغراض ریخت و این را زنده به گور کرد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ [4] که قبلاً تدسیس معنا شده است تدسیس، آن دسیسه بالغ است دسیسه انبوه است یک وقت است یک مقدار خاک انسان روی چیزی می‌ریزد که با یک بیل برداشته می‌شود اما یک وقت این را در اعماق زمین دفن می‌کند اگر مقدار کمی خاک ریخت می‌شود ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ [5] اما اگر آن را در چاه انداخت و آن چاه را پر کرد می‌شود تَدسیس, تدسیس غیر از دسَّ است این باب تفعیل است مبالغه است شدّت است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ سه سین دارد این سین سوم تبدیل به یاء شد و بعد تبدیل به الف شد و اصلش «دسَّس» بود خب اگر این فطرت زنده به گور شد حرفش را کسی نمی‌شنود. به هر تقدیر فرمود این قطب‌نمایی که ما به شما دادیم دست به آن نزنید فلش آن به طرف دین خداست این دینُ الله است (یک) اسلام است (دو) دین قیّم است (سه) مطابق فطرت است (چهار) همه این چهار وصف را در این آیه ذکر کرد.قسمت 15/روم
اثبات جهت‌نمای توحیدی فطرت در شدائد
هیچ کسی نیست که بگویند پسر تو, برادر تو, خواهر تو, دختر تو در اتاق عمل است این در درونش با کسی مناجات نکند ولو ملحد ولو کمونیسم ولو مارکسیسم خب این کجا را نشان می‌دهد این معلوم می‌شود قطب‌نمایی در درون هست. روایتی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) هست کسی به حضرت عرض کرد «دُلّلنی علی الله» دلیلِ من بشوید مرا هدایت کنید به خداوند, حضرت طبق آن قصه معروف فرمود آیا کشتی سوار شدی آیا شد که کشتی‌ات غرق بشود تخته‌پاره گیرت نیاید همه اینها را عرض کرد بله, فرمود در آن حالی که هیچ پناهگاهی نداشتی به چه کسی پناهنده شدی به چه کسی متوسّل شدی همان خدای توست. [11] خدا قابل انکار نیست چون در درون انسان است یعنی در درون انسان, قطب‌نمایی هست که انسان را به الله دعوت می‌کند اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ با «فاء» تفریع این است اگر خواستیم تحوّلی در علوم انسانی پیدا بشود با این مبانی باید هم سیاست را هم جامعه‌شناسی را هم روانشناسی را هم هنر را هم رشته‌های دیگر را تدوین کرد وگرنه انسان چه اینجا باشد چه آنجا باشد در رنج و عذاب است البته اگر آنجا باشد که رنجش بسیار دشوارتر است.
سرّ دعوت به اتحاد در جامعه توسط موحدین و افتراق توسط مشرکین
بیان نورانی بخش اخیر آیه این است که اگر انسان موحّد بود جامعه را به وحدت و اتحاد دعوت می‌کند چرا, برای اینکه یک انسان موحد قطب‌نمایش به طرف حرف خداست به میل که نیست اگر بنا شد که همه نمازگزارها به طرف قبله بایستند خب همه صفشان یکی است اگر کسی بنا شد موحدانه کشور را اداره کند موحدانه عضو یک جامعه باشد موحدانه در راهپیمایی شرکت کند این قطب‌نمایش به طرف الله است این به طرف غیر خدا که نیست هرگز تفرقه نخواهد داشت فرمود مشرکین را رها کن برای اینکه اینها هستند که گرفتار تفرّق خود و تفریق دیگران‌اند هیچ موحدی کسی را به تفرقه دعوت نمی‌کند نه متفرّق است نه مفرّق، هیچ مشرکی هم کسی را به وحدت دعوت نمی‌کند برای اینکه اهوا متعدّد است مگر هوس‌ها و هواها یکی است آنها مطابق هوا زندگی می‌کنند این آیه را ملاحظه بفرمایید بعد از اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ﴾ بعد از اینکه فرمود تو و همه مؤمنان ﴿مُنِیبِینَ إِلَیْهِ﴾ بعد از اینکه فرمود تقوا را فراموش نکنید بعد از اینکه فرمود ستون دین, نماز است و نماز را اقامه کنید که بارها ملاحظه فرمودید فرهنگ قرآن این است که نماز را اقامه کنید نه نماز را بخوانید برای اینکه نماز, ستون دین است خب ستون را که کسی نمی‌خواند ستون را اقامه می‌کند اگر قرآن فرموده باشد «اقرؤا الصلاة» جای سؤال بود شما که کتاب حکیمی ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ [12] باید حکیمانه حرف بزنی اگر از طرفی «الصلاةُ عمود الدین» [13] از طرفی گفتی «اقرؤا الصلاة» مثل اینکه گفته باشی «اقرؤا العمود» آخر ستون که خواندنی نیست باید گفت ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ [14] تعبیرات قرآن کریم همین است آنجا که دارد ﴿یُصَلِّی﴾ [15] و مانند آن دارد آنها هم به همین ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ برمی‌گردد این ستون را حفظ کنید ﴿وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ٭ مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ خب این ﴿مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ بیان همین مشرکین است این مشرک است که هر کسی تابع بت و بت‌پرستی خودش است «کلٌّ یجرّ النار علی قرصه» [16] ﴿مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ﴾ دین اینها چیست ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾. قسمت 15/روم
مستوی‌الخلقه بودن روح دال بر واجد جهت‌نمای توحیدی بودن انسان
هیچ کسی را خدا بدون سرمایه خلق نکرد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ [19] فرمود ممکن است بدن برخی‌ها مشکل داشته باشد بعضی چشمشان, بعضی دستشان, بعضی پایشان در هنگام خلقت نقصی داشته باشد عیب‌ناک باشد ولی روح هیچ کسی بی‌کمال نیست. به خدایی قسم ﴿وَنَفْسٍ﴾ که این «واو», «واو» قسم است به نفسی قسم به کسی که این نفس را مستوی‌الخِلقه خلق کرد قسم ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ با «فاء» بعدی که «فاء» فصیحه است در تفسیر, این تسویه خلقت روح را بیان می‌کند که روح را مستوی‌الخِلقه خلق کرد چیست روح که بدن نیست روح که جِرم و جسم ندارد فرمود مستوی‌الخلقه خلق شدن روح به این است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [20] با الهام, حق و باطل را, صدق و کذب را, خیر و شرّ را, حَسن و قبیح را همه امور هشت‌گانه را به او آموختیم پس اگر کسی تدسیس نکند آن را دفن نکند به این درون رشوه ندهد آن درون انسان, مرجع خوبی است (یک) و قاضی خوبی است (دو).
تشبیه قوای سه‌گانه درون انسان به قوای سه‌گانه حکومت در جامعه
اینکه می‌بینید بین قوای سه‌گانه تفکیک است از دیرزمان بود قبل از اسلام بود بعد از اسلام هم تا حدودی پذیرفته شده است این را از جای دیگر نگرفتند این را از درون انسان گرفتند خدای سبحان یک دستگاه تقنینی به ما داد که با آن می‌فهمیم چه چیزی حق است چه چیزی باطل, یک دستگاه اجرایی به ما داد که شهوت و غضب و گرایش‌ها و اعضا و جوارح به ما داد که کار بکنیم یک دستگاه قضایی به ما داد به نام نفس لوّامه این را در درون ما گذاشت که بین اجرائیات و تقنین هماهنگی ببیند, ببیند آیا آنچه قوّه مقنّنه تقنین کرده است مجریه اجرا کرده است یا نه, یعنی آنچه نفس ملهمه به عنوان فجور و تقوا می‌فهمد همان را چشم و گوش اجرا می‌کنند یا نه, اجرا به وسیله اعضا و جوارح است تقنین به وسیله ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ است اگر دید بین آن قانون نفس ملهمه و اجرای اعضا و جوارح هماهنگی است شاکر است و خوشحال و اگر ببیند ناهماهنگی است شروع می‌کند به سرزنش کردن ملامت کردن می‌شود نفس لوّامه. انسان قبل از اینکه به این نفس لوّامه رشوه بدهد و خفه‌اش کند و خاموشش کند اگر کار زشتی را کرده است و خود را مُحِق نشان داد شب که به بستر خواب رفت می‌بیند می‌غلتد خوابش نمی‌برد چون از درون، کسی می‌گوید چرا این کار را کردی این همان نفس لوامه است.
امکان تغییر کاربری قوای درون با رشا و رشوه
ولی در اثر تکرار در اثر توجیه در اثر تداوم در اثر عادات سیّء و سوء این نفس لوّامه مُرتشی را خفه می‌کند بعد به جایی می‌رسد که کار زشت را که کرده است ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ [21] مثل انسان که وقتی به دنیا آمده اگر یک مختصر سم به بدن این کودک برسد او یا بالا می‌آورد یا می‌میرد اما وقتی جوان شد و به عادت غلط به موادّ مخدّر رو کرد کم کم به جایی می‌رسد که معتادِ کامل که شد از این سم لذت می‌برد هر چند این لذت, لذت کاذب است طبیعت را آن‌طور وارونه می‌کند فطرت را این‌چنین وارونه می‌کند این همان است که فرمود ما عوض نمی‌کنیم ولی شما تغییر می‌دهید ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ اما تغییر خلقتتان در مسیر همان احکام و حِکم است نه در گوهرِ هستی‌تان فرمود این هم جدلِ منطقی منتها این جدل منطقی در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» شفاف‌تر بیان شد و اینجا یک مقدار رقیق‌تر. قسمت 5/روم
تبیین دیدگاه علامه طباطبایی در تفسیر طبیعت و فطرت انسان و ثمره آن
بیان لطیف سیدناالاستاد این است که انسان مدنی بالطبع نیست انسان مستخدِم بالطبع است [14] ولی اگر فطرت را معنا کردیم بله, مدنی بالفطره است یعنی متمدّن است فطرت معنا شد می‌شود متمدّن, طبیعت معنا شد می‌شود استخدام, فرمایش ایشان در یکی از این اصول چهارگانه این است که هر کسی نفع خودش را می‌خواهد چون انسان مثل حیوان نیست که غذای او, پوشاک او در صحنه خلقت آماده باشد این غذا را الاّ ولابد باید تهیه کند لباس را الاّ ولابد باید تهیه کند این حیوان است که غذایش در متن طبیعت آماده است اگر گوشت‌خور است که گوش خام غذای آن است اگر علف‌خوار است که علف بیابان و علف هرز طعام آن است پوستش هم جامه دوخته آن است نه احتیاج به خیاط دارد نه احتیاج به دبّاغ دارد نه احتیاج به آشپزخانه دارد و مانند آن اما انسان در همه امور محتاج به دیگری است لذا ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد اینکه ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد نه اینکه فطرت او خواهان اجتماع است تا بگوییم او اجتماعی بالطبع است یا متمدّن بالطبع است او طبعاً مستخدِم است این تا زورش برسد می‌گوید دیگری باید برای من کار کند اما وقتی فطرت الهی همراه شد این فطرت خیلی ذخیره دارد این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [15] را دارد کسی که فطرتش سالم است لازم نیست کسی به او بگوید عدل خوب است این طبعاً به عدل گرایش دارد ظلم بر انسان تحمیل است یعنی اگر کسی نهال شکوفایی را عمداً با بیل و کلنگ زیر خاک دفن کند و نگذارد این نهال شکوفا بشود بر خلاف خواسته آن نهال است فرمود ما به شما نهال فطرت دادیم این بالنده است انبیا را فرستادیم که آبیاری کنند «یثیروا لهم دفائن العقول» [16] شما آمدید مرتب با اغراض و غرایز روی این نهال خاک ریختید این را دفن کردید خب این نفس نمی‌کشد روی این نهال نشستید و خانه ساختید حرف خودتان را می‌زنید اگر فطرت نباشد طبیعت باشد وضع همین است که می‌بینید اما اگر فطرت باشد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ آنها منبع بحث‌های سیاسی, حقوقی, جامعه‌شناسی, مدیریت, اقتصاد, هنر, فرهنگ و مانند آن را مشاهدهٴ امور طبیعی از یک سو و بررسی و ارزیابی تاریخ گذشته از سوی دیگر که هر دو زمینی‌اند و افقی‌اند می‌دانند از تاریخ کمک می‌گیرند از حوادث نقد کمک می‌گیرند از حس و تجربه استمداد می‌کنند علومشان را تدوین می‌کنند اما اگر ثابت شد انسان گذشته از بُعد زمینی, بُعد آسمانی هم دارد گذشته از ﴿خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ﴾, [17] ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾, [18] ﴿مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾, [19] ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ [20] هم دارد این روح هم عالِم و آگاه است با الهام که که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اگر کسی خواست برای آن سیاستی, اقتصادی, فرهنگی, هنری, چیزی تعیین کند باید با این مبنا هماهنگ باشد با انسان‌شناسی هماهنگ باشد تا این چند اصل روشن نشود تحوّلی در علوم انسانی پیدا نخواهد شد لذا سیدناالاستاد یکی از آن اصول چهارگانه‌ای که در همین بحث سورهٴ مبارکهٴ «روم» مرقوم فرمودند این است که انسان را منهای آن جنبه آسمانی و ملکوتی بررسی کنید این مستخدِم بالطبع است مستعمِر بالطبع است مستبدّ بالطبع است مستثمِر بالطبع است نه مدنی بالطبع.
مدنی شدن انسان در پرتو شناخت فطرت
تمدّن آن است که بگوید من مطابق حق و عدل حکم کنم اینکه می‌بینید هر کس دستش به هر جا رسید سعی می‌کند دیگری را به خدمت بگیرد برای اینکه خوی آن خوی حیوانی است اما وقتی این طبع را این پیکر را در تحت تدبیر فطرت الهی هدایت کرد آن‌گاه این در روایات نورانی ما هست چند چیز است که جزء سیّدالأعمال است یکی «انصاف الناس من نفسک» با مردم از راه عدل و انصاف رفتار کردن, چیزی را که برای خودمان نمی‌پسندیم برای مردم نپسندیم, چیزی را که برای خودمان می‌پسندیم برای مردم هم بپسندیم. دین, این عربِ سوسمارخوار را به جایی رسانده که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾. [21]
این عرب که از سوسمار نمی‌گذشت به شکار سوسمار می‌رفت این عربی که از سوسمار نمی‌گذشت به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی, وقتی وارد حرم شدی این آهوها که از بالای کوه آمدند کنار چادرت از آهو بگذر این گفت چشم, این دین است! اگر دیدید همین‌ها آمدند امپراطوری ایران را گرفتند, امپراطوری روم را گرفتند بر اساس همین فطرت بود این سوسمارخور را به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی مبادا دست به آهو بزنی ما این حیوانات را از بالای کوه می‌آوریم کنار چادر شما امتحان می‌کنیم از این طرف فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ [22] وقتی مُحرِم شدی صید زمینی نکن از آن طرف فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ﴾ [23] ما این صیدهای بالای کوه را می‌گوییم کمی پایین‌تر بروید نزدیک چادر اینها بروید بچرید دسترس اینها باشید تیررس اینها باشید ببینیم چه می‌کنند این امتحان است و اینها در امتحان فاتح شدند بعد شرق و غرب را گرفتند وگرنه حجاز برای امپراطوری ایران حیات خلوتی بود اینها جمعیّتشان چقدر بود سلاحشان چقدر بود ایران را می‌گفتند شاهنشاهی این را نمی‌گفتند کشور شاهی, این کوچک‌ها را می‌گویند کشور سلطنتی اما امپراطوری ایران کشور شاهنشاهی بود کشوری را می‌گفتند شاهنشاهی که اقمار و اذنابش به او باج بدهند کشورهای کوچک همسایه به او باج بدهند وگرنه کشور شاهنشاهی نبود البته مردم بزرگوار این سرزمین عدل‌شناس بودند, عقل‌شناس بودند, فطرت‌شناس بودند بر اساس تعلیمات دیگران, آماده بودند و پذیرفتند. غرض این است که هیچ ممکن نیست بتوان علوم انسانی را عوض کرد مگر اینکه جهان‌بینی عوض بشود انسان‌شناسی عوض بشود و پیوند انسان و جهان هم مشخص بشود.
مراد از «وجه» و «اقامه» در ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین حَنِیفا﴾
پرسش:... پاسخ: یعنی هستی‌تان را وجه یعنی هویّت شما نه صورتتان, اقامه بکن راست نگه‌ دار, چون بهترین حالت دفاعی برای انسان, حالت قیام است اینکه گفتند: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ [24] قیام کنید نه یعنی بایستید, آن که ایستاده گناه می‌کند نشسته است آن که نشسته فکر توحید دارد ایستاده است ایستادن یعنی ایستادگی یعنی مقاومت, فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ برای خدا قیام کنید آنها که یک جا نشستند دارند تحقیقات علمی می‌کنند اهل قیام‌اند آنها که ایستاده دارند گناه می‌کنند اهل قعودند منظور مقاومت و قیام و ایستادگی است چون بهترین حال مقاومت حالت ایستادن است لذا فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ یا ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ هم وجه یعنی هویّت, هم اقامه یعنی حفظ کردن این عمود را نگه داشتن حالت قیام پیدا کردن و مانند آن مواظب فطرتت باش گاهی به این صورت دستور می‌دهند گاهی به عنوان اغرا که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب به اغراست یعنی «خذوا فطرتکم» این سرمایه‌تان را داشته باشید که منصوب است به آن «خذوا», «خُذ فطرت الله, احفظ فطرت الله, صُن فطرت الله, حافظ فطرت الله» و مانند آن که منصوب است به آن فعل محذوف بعد فرمود این هم خَلق الله است پس چیزی به نام طبیعت نداریم اگر بدن است که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾ و اگر روح است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این روح, لوح نانوشته نیست این روح امر مُلهمی است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آن را با الهام, سرپرستِ بدن قرار داد.
نقش انبیا در شکوفایی فطرت با شناساندن منابع در جهان‌بینی
بنابراین نهال بالنده‌ای در همه ما هست و انبیا را فرستاده که با کوثر معرفت اینها را آبیاری کنند این شجره طوبا را آبیاری کنند که «یثیروا» ثوره یعنی انقلاب, شکوفا کردن, شیار کردن «و یثیروا لهم دفائن العقول» ما عقولِ دفینه را معارف دفینه را در درون آنها گذاشتیم انبیا آمدند اینها را شکوفا کنند باغبانی کنند اگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ [25] آبیاری این گیاه, آبیاری این نهال و شجره طوبا به وسیله انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است آن وقت انسان‌شناسی ما در همه علوم بر اساس این منابع است از این منابع این مبانی را استخراج می‌کنیم از این مبانی, فروع فراوان حقوقی و امثال ذلک را استخراج می‌کنند.
بررسی معنای فطرت الله و شکوفایی آن با احکام الهی
پرسش: جناب استاد ببخشید می‌شود فطرتَ الله را بدل از دین بگیریم و بگوییم «فأقم وجهک لفطرت الله».
پاسخ: این سه عنوان داشت هم دین است که اسلام می‌گویند چون انسان مُنقاد در برابر ذات اقدس الهی است و هم فطرت است چون دین خدا بر ما تحمیل نیست انسانی که کوثر به او می‌دهند تحمیل نیست چون عطش دارد انسان تشنه آب می‌خواهد انسان تشنه که خواهان آب است یا گرسنه که خواهان غذاست غذا دادن به او و آب دادن به او باری بر دوش او نیست این خواسته او را تأمین کردن است این احکام حلال و حرام الهی خواستهٴ انسان را تأمین کردن است این مثل یک ظرف آبی است که انسان به پای این نهال گُل می‌ریزد قبلاً هم این بحث از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی در جریان انفاق دو کار کرده فرمود کسی که انفاق می‌کند پاداش می‌گیرد: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ [26] یکی به هفتصد ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ هفتصد به هزار و چهارصد و ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ [27] این برکات انفاق است اما آن برکت نقد این است که ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ [28] حالا خیر فرق نمی‌کند یک وقت است که کسی برای رضای خدا سخنرانی می‌کند تعلیم می‌کند کتاب می‌نویسد فرق نمی‌کند خیر و انفاق تنها مسائل مالی نیست این ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ [29] است این سفیران هدایت این طرح هجرت اینها همه انفاق فی سبیل الله است حالا لازم نیست که انفاق همه‌اش مسائل مالی باشد فرمود هر کس نعمتی خدا به او داد او این نعمت را در راه خدا انفاق بکند این باید بداند قبل از هر چیزی مثل آن است که یک ظرف آب گرفته در پای نهال هویّت خود ریخته موقعیّت خود را تثبیت کرده بعد مشکل دیگران را حل کرده ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ انسان ثابت‌قدم می‌شود نمی‌لغزد این نمی‌داند که خیلی‌ها لغزیدند او نلغزید خیلی‌ها بیراهه رفتند او نرفت این به برکت چیست خب وقتی می‌بینید باد می‌زند آن نهال‌هایی که در شن‌زار است جابه‌جا می‌شوند اما یک درخت ریشه‌دار کهن که نمی‌لغزد فرمود کارِ خیر همین‌طور است حالا اختصاصی به مسئله صدقه ندارد هر کار خیری که انسان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ باشد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ باشد ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ باشد ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ باشد این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است. ثبات و عدم لغزش انسان نتیجه معاهده انسان با خدا قسمت 14/روم
شانس یا تصادف
﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ﴾ اینها که معجزات الهی را منکرند (یک) معاد را هم منکرند (دو) هم راجع به مبدأ هم راجع به معاد, هم راجع به وحی و رسالت منکرند اینها ﴿یَئِسُوا مِن رَحْمَتِی﴾ این ﴿یَئِسُوا مِن رَحْمَتِی﴾ که جمله فعلیه است یا به داعی انشا القا شده یعنی اینها باید ناامید باشند این وعید است یا نه, جمله خبریه است می‌فرماید اینها چون کافرند تکیه‌گاهی ندارند احساس پوچی می‌کنند در حال خطر به چه چیزی متوسل بشوند یا به صبر و جخد متوسل می‌شوند یا به شانس متوسل می‌شوند که همه اینها فسون است و فسانه, شانس جزء خرافات است, سیزده جزء خرافات است, بخت و اتفاق جزء خرافات است من شانس آوردم یا بدشانسی بود یا خوش‌شانسی بود خب چیزی از این خرافی‌تر که شما ندارید ﴿وَأُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ این بیانات نورانی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) بود که فرمود.
آن وقت ﴿فَمَا کَانَ جَوابَ قَوْمِهِ﴾ یعنی قوم حضرت ابراهیم ﴿إِلَّا أَن قَالُوا﴾ حالا یا مسئولشان نمرود و آنها این حرف را زده, درباریان امضا کردند یا مجمع شورایی اینها جلسه مشورتی اینها همه این حرف را زدند بالأخره یا زعیمشان گفته, دیگران پذیرفتند یا با هماهنگیِ هم این تصمیم را گرفتند گفتند یا اعدام کنید یا با آتش بسوزانید و چون با آتش بسوزانید هم مرگ است هم سوختن و عذاب الیم است لذا تصمیم نهایی این بود که وجود مبارک حضرت را به آتش بسوزانند ﴿إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ﴾ یک عدّه نظرشان این بود, ﴿أو حَرِّقُوهُ﴾ یک عدّه نظرشان «حرّقوا» بود سرانجام تصمیم مشترک و نهایی این بود که ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ [18] که در آیات دیگر است, همین کار را کردند اما ﴿فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ﴾ ذات اقدس الهی او را از آتش نجات داد. آن روز درست است خبر مثل امروز سریعاً منتشر نمی‌شد ولی وقتی خبر مهم باشد در کوتاه‌ترین زمان کلّ خاورمیانه را می‌گیرد بالأخره اینها ناچار شدند بپذیرند که وجود مبارک ابراهیم پدیده الهی است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ اما اگر کسی ایمان نداشته باشد یا می‌گوید سِحر است یا می‌گوید شانس خوبی آورد و مانند اینها.
تتمّه براهین وجود مبارک حضرت ابراهیم راجع به توحید فرمود شما بُت را پذیرفتید این بت, عامل پیوند مشترک شماهاست این پیوند, وهمی است وقتی وهمی شد روزی که حق ظهور کند وهم برطرف می‌شود این عامل پیوند بین شما گسسته خواهد شد شما در کنار این پیوند کاذب به یکدیگر دل بستید آن روز هم ﴿یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ﴾ هم ﴿یَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْضاً﴾ برای اینکه عامل مشترکتان بت است و بت هم هوس و هوا بیشتر نیست ﴿إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ اینها چندتا بت داشتند هر قبیله‌ای یک بت داشت در جریان حضرت نوح که فرمود وَدّ و یعوق و نسر و امثال ذلک [19] همین است از بقایای ود همین بود که در جاهلیّت عصر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از بت‌ها به نام وَد بود این عمربن‌عبدود هم از همین جریان است وَدّ و یعوق و نسر و امثال ذلک که به عنوان بت‌های رسمی آن عصر بود در قصه حضرت نوح می‌شمارند این گونه از نام‌ها و اصنام و اوثان ادامه داشت تا عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از آن بت‌ها به نام وَد بود که بعضی‌ها به جای عبدالله, می‌گفتند عبدود این سلحشور مهاجم معروف عمرو بن عبدود بود بعضی‌ها عبد یعوق بودند, عبد نسر بودند و مانند آن. فرمود: ﴿أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَیْنِکُمْ﴾ عامل دوستی شما همین بت‌ها بود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود شما اینها را مثل خدا دوست دارید آیه 165 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که گذشت این است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ﴾ نَدِید یعنی مَثیل و نظیر, «لا ندّ له» یعنی «لا مثل له» أنداد یعنی أمثال, اینها بت‌ها را اَنداد خدا, امثال خدا, شرکای خدا قرار دادند ﴿یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ﴾ همان طوری که مؤمنین, الله را دوست دارند اینها این بت‌ها را دوست دارند. ﴿مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ﴾ یعنی هم این اوثان محبوب شماست هم عامل محبّت بین شماست اما وقتی قیامت فرا می‌رسد برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 94 آمده است این رشته وهمی، گسسته می‌شود آیه 94 سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَمَا نَرَی مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ﴾ این رابطه گسسته شد همین بت‌ها در قیامت دشمنان شما خواهند شد که در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» به این صورت بیان شد که ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً ٭ کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَیَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدّاً﴾ [20] همین اوثان و اصنام در قیامت علیه اینها شهادت می‌دهند ضدّ اینها خواهند بود و مانند آن, پس اینها در دنیا یک مقدار اوثان و اصنام را پرستیدند و می‌پرستند برای اینکه عامل پیوند باشد هم آن معبود علیه این عابدها در قیامت سخن می‌گویند هم اینها که تبلیغ می‌کردند مردم را به وثن و صنم‌پرستی دعوت می‌کردند ﴿یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ وَیَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْضاً﴾ اینکه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ همین است ﴿إلاَّ الْمُتَّقِینَ﴾ [21] متّقین استثنا شدند که خُلّت اینها و دوستی اینها مطابق با واقع است. اینها دوستی‌شان دوستی کاذب است و دوستی کاذب, دشمنی صادق را به همراه دارد اگر دوستی کاذب بود یقیناً دشمنی صادق است اینها واقعاً دشمن یکدیگرند و ظاهراً و در دنیا دوست یکدیگرند در بخشی از آیات قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ [22] وقتی اینها را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند اینها عزیزانِ بی‌جهت‌اند کسی که عزیزِ بی‌جهت باشد ذلیلِ باجهت است چون معنا ندارد که هم عزّتش دروغ باشد هم ذلّتش دروغ باشد اگر عزیزِ بی‌جهت بود عزّت بی‌جهت داشت ذلیلِ باجهت است ذلّت باجهت دارد این ذلّت باجهت در قیامت که روز حق است ظهور می‌کند غیر از آن سوخت و سوز, آن رسوایی آن ذلّت, یک عذاب صادق است اگر کسی عزیزِ بی‌جهت بود ذلیلِ باجهت است و قیامت هر چه باجهت است ظهور می‌کند. قسمت 6 عنکبوت
تبیین مغالطه علمی و وسوسه عملی شیطان
کارهای شیطنت هم ـ معاذ الله ـ آن هم دو قسم است این ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ [30] همین است تمام این مغالطات و شبهات منشأ شیطنت دارد این خلاف حق را این باطل را این مغالطه در برابر حق را چه کسی در ذهن آدم انداخته همین‌طور خودبه‌خود پیدا شد اگر کسی ـ معاذ الله ـ مبدأ عالم را نپذیرد نظام عالم را نپذیرد ناچار است به شانس تکیه کند شما خرافی‌تر از شانس چه چیزی دارید از شانس خرافی‌تر چیز دیگری می‌خواهید؟! اگر به توحید و نظام علّی بسنده نکند ناچار است به شانس, خوش‌شناسی و بدشانسی و این حرف‌ها رو بیاورد. خب این تصمیم پیدا شد از کجا پیدا شد در اثر بدرفتاری‌های سابق می‌شود ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ اصلاً بعضی‌ها می‌آمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای اینکه حرف خودشان را بزنند تمام حواسشان این بود که چه چیزی بگویند نه چه چیزی بشنوند اما فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ [31] اینکه می‌بینید در نماز جمعه خطیب اول سلام می‌کند از همین آیه سورهٴ «انعام» گرفته شده قبلاً در روضه‌خوانی‌ها و مجالس وعظ رسم بود که واعظ وقتی بالای منبر می‌رفت اول به مستمعین سلام می‌کرد این در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود وقتی مؤمنین آمدند می‌خواهی برای آنها سخنرانی کنی موعظه کنی اول بگو سلامٌ علیکم ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ اوساط محضر, سلام را از تو دریافت می‌کنند اوحدیّ محضر, سلامِ مرا از تو می‌شنوند یعنی سلام مرا به آنها برسان چون خودش بعد از اینکه فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾, [32] ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ﴾ [33] فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ [34] ما به محسنین هم سلام می‌فرستیم. بنابراین شیطان هم دو کار دارد هم وحی علمی دارد هم وحی عملی منتها از وحی علمی‌اش به وحی یاد شده از وحی عملی‌اش به وسوسه یاد شده.
موفقیّت انسان در معاهده با خداوند؛ نمونه‌ای از وحی عملی
فرشتگان الهی که به اذن ذات اقدس الهی کار می‌کنند هم وحی علمی دارند که این معارف را می‌آورند هم وحی عملی دارند که تصمیم‌های خوبی نصیب انسان می‌شود عهد کردم که دیگر گوش به ناحق نکنم این رساله عهد هم همین است شما می‌بینید در کتاب‌های فقهی ما نذر رایج است, یمین رایج است اما عهد خیلی کم است برخی از بزرگان رساله عهد داشتند من عهد کردم که وقتم را تلف نکنم, عهد کردم حرف بی‌جا نزنم, عهد کردم همیشه نماز اول وقت بخوانم, عهد کردم تا ممکن است نماز را به جماعت بخوانم, عهد کردم که نماز شبم ترک نشوم عهد یعنی عهد آن‌قدر ذات اقدس الهی لطیف است که فرمود با من عهد ببندید این رساله عهد در فقه همین است منتها حالا معمول‌به ما نیست ما نذر می‌کنیم برای درمان بیماری یا کارهای دیگری که شبیه این است انجام می‌دهیم اما عهد نداریم با چه کسی عهد ببندیم با خدا عهد ببندیم یک طرف ما باشیم یک طرف او, با او معاهده کنیم عهد کنیم این هم مثل نذر, این هم مثل یمین حکم فقهی دارد کفّاره دارد و مانند آن. بالأخره این ذهن مگر ظرفیت چقدر مطلب دارد طلبه‌ای محقّقانه بخواهد درس بخواند آن وقت شب برود مرتب سریال نگاه کند مرتب فیلم نگاه کند این ذهن مگر جای چند مطلب دارد بعد آخر شب هم خسته است مروری هم به کتاب بکند این دیگر محقّق در نمی‌آید اگر کسی بخواهد قصص انبیا بخواند خب علم است اگر قصص اولیا را بخواند علم است اما داستان‌هایی که پیام علمی ندارند انسان چرا وقتش را صرف بکند هر روزنامه‌ای را آدم بخواند این ذهن مگر چقدر ظرفیت دارد اینها رساله نوشتند که ما عهد کردیم حرف‌های غیر علمی نگوییم, حرف‌های غیر علمی نشنویم, نوشته‌های غیر علمی نخوانیم بالأخره تا انسان بشود محقّق. قسمت 13/عنکبوت
ایمان وعقیده
چرا اینها این حرف را می‌زنند یک معجزه را می‌گویند سِحر یک معجزه حسّی را می‌گویند سِحر روشن، چرا این حرف را می‌زنند فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ انکار کردند در حالی که ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اینها دو صفت داشتند یکی انکار است یکی یقین با اینکه یقین دارند انکار کردند انکارشان ظلم است یقین داشتنشان که با یقین این ظلم را مرتکب شدند نشانه اعتلا و بزرگ‌بینی و بزرگی‌طلبی و برتری‌خواهی و اینهاست منشأ ظلم عالمانه و متیقّنانه همان برتری‌طلبی است بنابراین آن انکار, ظلم است با استیقان که این «الف» و «سین» و «تاء» آن مبالغهٴ در یقین را می‌رساند مثل انسان مستکبر که شدیدتر از متکبّر است با استیقان انکار کردند منشأش بزرگ‌بینی و ﴿عَلاَ فِی الأَرْضِ﴾ [11] و امثال ذلک است. انسان از نظر زبان ممکن است دو گونه حرف بزند هم بگوید خوب است هم بگوید بد است این دیگر لقلقه لسان است در بخش اندیشه ممکن نیست هم یقین داشته باشد که این حق است هم یقین داشته باشد این باطل است این جِدّش متمشّی نمی‌شود در بخش اندیشه ولی مجموع اندیشه و انگیزه این کاملاً جمع است یعنی از نظر علمی یقین دارد این حق است از نظر عملی باور نمی‌کند چرا برای اینکه بین نفس و علم, اراده فاصله نیست اگر مقدّمات حاصل شد مبادی حاصل شد دلیل اقامه شد چون دلیل, ضروری است انسان در برابر یک امر ضروری قرار می‌گیرد وقتی در برابر ضروری قرار گرفت می‌شود مضطر هیچ کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم اگر برهانی اقامه شد که فلان شیء حق است این یقیناً می‌فهمد که حق است زیرا بین نفس و علم, اراده فاصله نیست انسان مضطر است می‌فهمد بله, دیگر کسی نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم اما بین نفس و ایمان, اراده فاصله است قبلاً گذشت که ما یک عقد داریم یک عقیده, عقد آن گِره‌ای است که بین موضوع و محمول برقرار می‌شود که در فارسی از آن گِره به «است» یاد می‌کنند در عربی به «هو» یاد می‌کنند می‌گویند ‌«زید ایستاده است‌» یا «زیدٌ هو قائم» این «هو» به منزله گِرهی است که موضوع و محمول را به هم بند می‌کند این می‌شود عقد اما عصاره این قضیه را کسی بخواهد به جان خود گِره بزند یعنی معتقد بشود اینجا عزم و اراده لازم است بین نفس و عصاره قضیه, اراده فاصله است انسان ممکن است مطلبی که صددرصد از نظر علمی ثابت شد قبول نکند این طور نیست که حالا اگر چیزی مسلّم ثابت شد قبول می‌کند اینکه می‌بینید دوتا طلبه وقتی دارند سیوطی مباحثه می‌کنند در گوشه حجره با اینکه برای این یکی روشن شد که حق با دیگری است این تا آخر دارد لجبازی می‌کند که من هم می‌خواستم همین را بگویم این اگر با این وضع ـ معاذ الله ـ وارد اجتماع بشود چه در می‌آید خدا می‌داند از همان اول انسان باید مواظب باشد دیگر یعنی بین نفس و ایمان, اراده فاصله است ما باید مرز اراده, اخلاص, نیّت, قصد همه اینها را کاملاً جدا کنیم این همه سفارش می‌کنند به مراقبت برای همین است وگرنه فهمیدن, چیز مبتذلی است این همه علم در عالم هست آنکه مشکل را حل می‌کند ایمان است انسان بعد از اینکه فهمید کاملاً می‌تواند ایمان بیاورد کاملاً می‌تواند ایمان نیاورد زیرا بین نفس و ایمان, اراده فاصله است. وجود مبارک موسای کلیم فرمود برای تو صددرصد روشن شد که اینها معجزه است اینها قبول نکردند خدا هم می‌فرماید: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما نه «تَیَقَّنَت» ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿عُلُوّاً﴾ تمام مشکل به سبب همان ﴿عُلُوّاً﴾ است بنابراین اگر شیطان کسی را در بخش انگیزه یعنی عقل عملی که «ما عُبِد به الرحمن واکتسب به الجِنان» [12] به بند کشید و زنجیری کرد خب این تابع شیطان است.
در بحثهای قبلی داشتیم این مثال را ما نباید فراموش بکنیم یا کم بگیریم ما از نظر بدن چهار قسم هستیم از نظر روح هم همین چهار قسم را داریم ما از نظر بدن یک مجاری ادراکی داریم یعنی چشم و گوشی داریم که با آن درک می‌کنیم دست و پایی داریم که با آن حرکت می‌کنیم اگر کسی مجاری ادراکی و تحریکی‌اش هر دو سالم باشد این مار و عقرب را می‌بیند و فرار هم می‌کند اما اگر در اثر نبرد با بیگانه, دشمن بیگانه دست و پای او را به زنجیر بست این مار و عقرب را می‌بیند اما قدرت فرار ندارد اینها که معتادند بیش از دیگران و پیش از دیگران این خطر کارتن و کارتن‌خوابی و جدول و جدول‌خوابی را بلدند شما هم بخواهی او را نصیحت کنی بازگو کنی خطر اعتیاد را بگویی اینکه هر روز با این خطر روبه‌روست بهتر از دیگران بلد است آن اراده‌ای که باید تصمیم بگیرد آن زنجیری است آن را باید باز کرد مثل کسی که مار و عقرب را به خوبی می‌بیند ولی چون دست و پایش زنجیری است نمی‌تواند فرار کند حالا شما تلسکوپ بده میکرسکوپ بده دوربین بده عینک بده این در دید مشکلی ندارد این در علم مشکلی ندارد عالِم بی‌عمل مشکلش همین است شما پشت‌سر هم آیه بخوان پشت‌سر هم روایت بخوان این مشکل علمی ندارد مشکل عملی دارد یعنی اراده‌اش ضعیف است. قسمت 4/نمل

دوست داشتن
مستحضرید که روش قرآن روش فلسفه و کلام نیست شما در هیچ کتاب فلسفی در هیچ کتاب کلامی بین حکمت نظری و حکمت عملی دوخت و دوز نمی‌بینید این اصطلاح‌های باید و نباید را با بود و نبود هیچ جا خلط نمی‌بینید مسئله محبّت مسئله علاقه مسئله قُرب اینها مسئله‌ای نیست که در فلسفه و کلام راه داشته باشد من دوست دارم من دوست ندارم من دلم می‌تپد اینها در فلسفه و کلام نیست در فلسفه و کلام بحث این است که هست یا نیست در ریاضیات این طور است در تجربیات این طور است در هیچ علمی از علوم برهانی من می‌پسندم من نمی‌پسندم من دوست دارم من دوست ندارم مطرح نیست شما می‌خواهید برهان اقامه کنید که جهان خدا دارد یا ندارد اگر نظم علّی را پذیرفتید یا برهان حدوث است یا برهان امکان ماهوی است یا برهان امکان فقری است بالأخره با یکی از این حدود وسطا به مقصد می‌رسید اما در راه نمی‌توانید بگویید من آن را دوست دارم من این را دوست ندارم آن رقیب می‌گوید خب شما دوست نداری نداشته باش من دوست دارم مگر هیچ فقیهی می‌تواند در فقه بگوید من دوست دارم این واجب باشد من دوست ندارم آن مستحب باشد اینها تابع برهان‌اند من دوست دارم من دوست ندارم یعنی چه؟! اما این تنها و تنها روش قرآن کریم است که در مسئله عقلی در مسئله توحیدی آن‌چنان دوخت و دوز می‌کند حکمت نظری و حکمت عملی را عزم را با جزم را حق را با محبّت دوخت و دوز می‌کند برای اینکه ما اصلاً می‌خواهیم خدا ثابت کنیم یعنی یک کار علمی داریم قرآن آمده برای اینکه ثابت کند خدایی هست یعنی قرآن یک کتاب علمی است یا نور است این علم را با عمل می‌دوزد طوری تعلیم نمی‌دهد که فقط به انسان بگوید خدا هست طرزی تربیت می‌کند که بگوید خدا محبوب است این لسان قرآن است می‌بینید وقتی وجود مبارک ابراهیم خلیل می‌خواهد برهان اقامه کند خب بالأخره آفل چیزی که نبود و پیدا شد و غروب می‌کند این خودش محرّک لازم دارد اینکه نمی‌تواند خدا باشد اما وجود مبارک ابراهیم می‌فرماید: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾[6] من آفل را دوست ندارم چون من می‌خواهم بپرستم کسی که گاهی هست و گاهی نیست وقتی که نیست مشکل مرا حل نمی‌کند این ﴿لاَ أُحِبُّ﴾ فقط و فقط لسان قرآن است خب شما دارید برهان اقامه می‌کنید که خدا هست و واحد است و یکی است و دیگری نیست خب این چه زبانی است اینکه می‌گویند زبان قرآن زبان تازه است زبان نور است نه زبان علم شما در هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه چه فلسفه مشّاء چه فلسفه اشراق چه فلسفه متعالیه چه عرفان نظری در هیچ کتاب علمی بین برهان و محبّت دوخت و دوز نمی‌بینید براهین قرآن کریم برای این است که به انسان بگوید شما یک محبوب دارید به دنبال چه چیزی می‌گردید برخی‌ها چهار رهزن دارند گاهی محبوب جماد دارند گاهی محبوب نبات دارند گاهی محبوب حیوان دارند گاهی محبوب انسان دارند این همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» است ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ﴾[7] ما غیر از جماد همین طلا و نقره و این چیزها، غیر از نبات باغداری و کشاورزی، غیر از حیوان دامداری و امثال ذلک، غیر از زن و فرزند و امثال ذلک چیز دیگری نداریم فرمود این چهارتا هیچ کدام نمی‌تواند محبوب شما باشد یک محبوب دارید که می‌ماند و اگر به او دل بسپارید او همه نیازهای شما را برطرف می‌کند ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾
محبّت صادق نه محبّت کاذب چیزی که شما را رها می‌کند بعد باید اشک بریزی خب چرا دوست داری به عنوان ابزار بله ابزار هستند اما کسی که مشکل شما را حل می‌کند رهایتان هم نمی‌کند خب او را دوست داشته باش فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾[8] این راهش است وگرنه کسی را دوست دارید که پس‌فردا جز گریه چیزی برایتان نیست چند روزی هم می‌روید سر خاکش تمام می‌شود می‌رود عمر را تلف کردن همین است این دیگر حقیقت شرعیه نمی‌خواهد اتلاف عمر همین است ما کسی را می‌خواهیم که مشکل ما را حل کند و کسی را می‌خواهیم که هیچ‌گاه از ما غافل نباشد به کسی دل می‌سپاریم که اگر یک وقت ما غفلت کردیم او ما را رها نکند و آن خداست. قسمت 18/نمل
براهین قرآن کریم محور اصلی‌اش آن است گاهی در متن برهان به روش عقلانی برهان اقامه می‌کند بعد در نتیجه آن مسئله محبّت و امثال محبّت را ذکر می‌کند گاهی در متن برهان به عنوان احدی‌المقدّمتین مسئله محبّت را ذکر می‌کند گاهی صدر و ساقه برهان، محبّت و گرایش و امور قلبی است که این گونه از مسائل در هیچ جای عالم نیست براهین قرآن کریم برای اثبات توحید ذات اقدس الهی روش‌های متعدّدی دارد که شاخص آن همین سه روش است یا به صورت نظری تام ذکر می‌کند نتیجه عملی می‌گیرد یا نظری و عملی را با هم مثل آستر و اَبره دوخت و دوز می‌کند یا نه، فقط از راه عمل برهان اقامه می‌کند که آن هم کمتر از برهان نظری نیست. در آن بخشی که وجود مبارک ابراهیم درباره خدا عرض کرد ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ فرمود اینها متحرّک‌اند زوال‌پذیرند غیبت دارند و غایب یعنی آفل محبوب نیست و خدا آن است که محبوب باشد پس آفل، خدا نیست این آستر و اَبره قرار دادن حکمت نظری و حکمت عملی برای مسئله توحید است و گاهی مستقیماً براهین توحید را از راه حکمت نظری اقامه می‌کند نظیر موارد فراوان که بخشی از اینها در اول سورهٴ مبارکهٴ «رعد» گذشت نموداری از این هم در همین آیاتی است که داریم می‌خوانیم ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ کذا و کذا، گاهی صدر و ساقه برهان همان گرایشهاست مثل ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ خب این ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾ یک کالبدشکافی است یک روان‌شناسی است رفتنِ درون جان انسان، بررسی درون جان انسان درون را به حرف آوردن و به رخ انسان کشیدن انسان تو این هستی یا نیستی؟! آیا اضطرار داری یا نه خب خیلی از ماها در بسیاری از موارد، بیچاره محض هستیم در آن موارد به جایی تکیه می‌کنیم بالأخره آیا به کسی تکیه می‌کنی که قدرتش محدود است بگوید ببخشید دستم بند است یا من فرصت ندارد یا به دیگری قول دادم یا مقدورم نیست یا تو در شرایطی هستی که با هم رابطه نداریم چنین موجودی؟! فلک و مَلک حرفشان همین است که ما محدودیم ما مقدورمان نیست. کسی که قدرتش قدرت مطلقه باشد نالایق را بتواند لایق کند [شایسته پناهگاه بودن است].
چاره آن دل عطای مبدلی است٭٭٭دادِ او را قابلیّت شرط نیست
بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست٭٭٭داد لب و قابلیت هست پوست[9]
با یک فیض، استحقاق می‌آفریند با فیض دیگر به مستحِق پاسخ می‌دهد
آن یکی جودش گدا آرد پدید٭٭٭ وان دگر بخشد گدایان را مزید[10]
اگر کسی بگوید من مستعِد نیستم فلک و مَلک می‌گویند خب تو لایق نبودی باید بیفتی اما خدا نمی‌گوید تو لایق نبودی به او لیاقت عطا می‌کند ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾[11] چنین موجودی می‌تواند خدا باشد آن که مضطرّ محض را نجات می‌دهد آن که قدرت او مطلقه است و هرگز محدود نیست و نمی‌توان گفت که من چون لیاقت ندارم او نمی‌دهد او می‌تواند نالایق را لایق کند او «مبدّل السیّئات حسنات»[12] است او «غافر الخطیئات»[13] است او هر زشتی را می‌تواند زیبا کند چنین کسی است خب پس این گونه از براهین را شما می‌بینید در هیچ جای عالم نیست فقط در لسان انبیاست ﴿أَمَّن یُجِیبُ﴾ این ﴿أَمَّن﴾ «أم» منقطعه است «أم مَن یجیب» این «أم» منقطعه به معنی «بل» است یعنی آنها خدا نیستند کسی خداست که می‌تواند مشکل مضطر را حل کند همین و آنچه جناب زمخشری در کشّاف می‌گوید که این ﴿الْمُضْطَرَّ﴾ الف و لامش جنس است نه استغراق [14] این ناصواب است هیچ مضطرّی نگفت یا الله مگر اینکه جواب شنید منتها حالا ﴿عَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾ گاهی موارد است انسان با اضطرار چیزی را می‌خواهد و مصلحت آدم نیست چون مصلحت نیست خدا آن را نمی‌دهد نباید گفت خدا جواب نداد آن را نمی‌دهد بهترش را می‌دهد هیچ ـ هیچ یعنی هیچ! سالبه کلیه است ـ ممکن نیست کسی بگوید خدا و جواب نشنود اگر همان مصلحت بود که همان را می‌دهد اگر آ‌ن مصلحت نبود چیز دیگر می‌دهد اگر این شخص به چیز دیگر نیاز نداشت سیّئه‌ای از سیّئاتش را می‌آمرزد اگر بی‌سیّئه بود حَسنه‌ای بر حسناتش می‌افزاید این دست خالی برنگشت این طور نیست که جناب زمخشری خیال کند الف و لام الف و لام جنس است بعضی از دعاها مستجاب نیست خیر، هیچ دعایی نیست مگر اینکه مستجاب است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ﴿إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[15] این لسان، لسان مطلق است لسان، لسان وعد تام است. قسمت 18 نمل
موانع استجابت دعا که حضرت می‌فرمایند...
دعا نکردید اگر کسی گوشه چشمش به قبیله‌اش است گوشه چشمش به فامیلش است گوشه چشمش به مقامش است به منصبش است به پُستش است این مشرک در دعاست اگر ظلمی به کسی شده این از یک طرف قبیله از یک طرف یک عشیره از یک طرف به قدرت خود از طرفی به رشاه و ارتشا از طرفی به دستگاه قضا همه اینها را در نظر دارد یا الله هم می‌گوید خب این معلوم می‌شود الله را نخواست دیگر هیچ ممکن نیست کسی الله را بخواند و جواب نگیرد به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند که چطور است ادعیه ما مستجاب نیست فرمود: «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون»[16] شما دعا نکردید شما دعا خواندید، دعا خواندن غیر از دعا کردن است «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون» قسمت 18 نمل

زیبائی شناسی
خدای سبحان خودش را به عنوان خالقِ کلّ به نحو موجبه کلیه در «کان تامه» معرفی کرد و فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾؛[1] این «کان تامه» است. بعد به عنوان «کان ناقصه» که زیباآفرینیِ او را بیان می‌کند، در آیه دیگر فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛[2] هر چه خلق کرد زیبا خلق کرد؛ گُل را زیبا خلق کرد، عسل را زیبا خلق کرد، آسمان را زیبا خلق کرد. بعد به ما عقل داد: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾[3] که زیباشناسی کنیم. ادله نقلی به نام روایات را به وسیله گزارشگران دینی در دسترس ما قرار داد که به ما می‌گوید فلان چیز خوب است، فلان چیز خوب است، فلان چیز خوب است. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾ به این معنا نیست که «حَکَمَ بأنّ الإیمانَ محبوبٌ»، او این را ساخت. ما نمی‌توانیم بگوییم که هم عقل زیبایی را می‌فهمد، هم مهندس! مهندس می‌آفریند و عقل می‌فهمد. هرگز صراط را با سراج نمی‌سنجند! هرگز نمی‌توان گفت حُسن و قبح، عقلی است و شرعی! شرع حَسَن‌آفرین است و عقل حَسَن‌شناس. خدا موضوع را خلق کرد، محمول را خلق کرد، انسان بررسی می‌کند همان طوری که چشم باز می‌کند می‌بیند گُل زیباست، پس لذّت می‌برد؛ گوش می‌دهد می‌بیند صوت اذان فلان مؤذن زیباست، پس لذّت می‌برد؛ ذائقه را باز می‌کند می‌بیند عسل شیرین است، پس لذّت می‌برد. انسان می‌فهمد که چه چیزی خوب است و چه چیزی لذیذ است، نه اینکه حکم بکند، ولی آن‌که عسل آفرید، آن‌که آهنگ آفرید، آن‌که گُل آفرید، موضوع را هم آفرید، یک؛ لازمِ ذات هم به تبع ذات جعل شده است، این دو. اینکه لازم ذات جعل نشده است و ضروری است؛ یعنی جعل مستأنَف ندارد، وگرنه لازمِ ذات، موجودی است ممکن و هر ممکنی هم سبب دارد. اگر گفتند: «لازم شیء لم یکن معلّلا»؛ یعنی «لم یکن معلّلاً بعلةٍ زائدةٍ علی ذات المعلول و موضوع». آن کسی که گفته «ذاتی شیء لم یکن معلّلا»، گفته است که به علت زائد محتاج نیست، نه اینکه علّت نمی‌خواهد. اگر ذاتی جعل نشده، یا زوجیّت جعل نشده؛ یعنی به جعل مستأنَف نیاز ندارد، وگرنه زوجیّت موجودی است ممکن و هر ممکنی هم سبب می‌خواهد؛ منتها سببِ زوجیّت همان سبب اربعه است. آن اربعه‌آفرین، زوجیّت را هم به تبعِ اربعه خلق کرده است. حُسن عدل را عدل‌آفرین خلق کرده است؛ عدل یعنی این موجود، تا روزی هست که همه اعضای آن سر جای خود باشد. وقتی مُرکّبی دارای عناصر و اجزایی باشد که همه آنها سر جای خودشان باشند، این می‌شود زیبا. پس چون هر چیزی را آفرید، یک؛ و هر چیزی را در جای خود قرار داد، دو؛ این می‌شود زیبا. او زیباآفرین است، ولی عقل زیباشناس است. آن‌که مهندس است را که نمی‌شود گفت مهندس هم این طور می‌گوید، عقل هم این طور می‌گوید! مهندس می‌سازد و عقل می‌فهمد. حُسن و قبح اِلّا و لابدّ آفرینش آن به شرع است ولاغیر. فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، این برای نظام بیرون است.
در نظام درون ما هم طرزی خلق کرد که ما از ایمان لذّت می‌بریم، از عدل لذّت می‌بریم. ما را این طور ساخت، نه اینکه «حَکَم بأنّ الایمان عزیزٌ و لذیذٌ»، ما را این طور ساخت. آن وقت ما از دو راه می‌توانیم به این صراط مستقیم پی ببریم: یا دلیل نقلی داریم که مثلاً فلان گیاه برای فلان چیز خوب است، یا دلیل عقلی داریم و خودمان کشف می‌کنیم. پس عقل همیشه در مقابل نقل است و نقل در مقابل عقل است، ولی شرع مقابل ندارد، خدا مقابل ندارد، دین مقابل ندارد، قانون الهی مقابل ندارد که ما دو تا قانون داشته باشیم، چون چه انسان حکیم باشد، چه اصولی باشد، چه فقیه باشد، قبل از اینکه او به دنیا بیاید اینها بود، بعد از مرگ او هم اینها هست. پس عقل هیچ کاره است، مثل چراغ است؛ قبل از اینکه این چراغ اینجا نصب بشود این صحنه و ستون‌ها بود، بعد از آن هم هست. عقل کشف می‌کند، کار عقل سراجی است، نه صراطی و چون عقل این چنین است، این منتظر است و باید خوب بفهمد، گاهی هم بد می‌فهمد. اگر دقیق باشد، خوب می‌فهمد و اگر دقیق نباشد، بد می‌فهمد.
بنابراین شرع به هیچ وجه مقابل ندارد. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، نه یعنی «حَکَمَ بأنّ الایمانَ محبوبٌ»! اگر به ما ذائقه‌ای داد که از عسل لذّت می‌بریم، نه اینکه دستور داده باشد! نه اینکه حکم کرده باشد به اینکه عسل شیرین است! ما را این طور آفرید و این هم خوب است. بنابراین ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، دلیل نقلیِ حُسن و قبح عقلی نیست در قبال عقل. این مهندسی است، این صراط است، این مکشوف است نه کاشف، این مقابل ندارد. آن وقت ما از چند راه می‌فهمیم که ایمان، حَسَن است: هم از راه عقل می‌فهمیم، هم از راه نقل می‌فهمیم و مانند آن. ما را این طور ساخت؛ قبل از اینکه عقلی پیدا بشود این صحنه بود، بعد از مرگ عقلا هم باز این صحنه هست.
فتحصّل که این آیه در صدد بیان حُسن و قبح نقلی نیست که بگوییم این حُسن و قبح نقلی است در مقابل عقل. پرسش: ایمان حالت نفسانی است و کسی که در متعلق ایمان دچار جهل مرکّب بشود و خطا کند، آیا باز هم برای او محبوب است؟ پاسخ: در بحث دیروز گذشت که خدا هم در بحثِ «بود» و «نبود» به ما سرمایه داد، هم در بحث «باید» و «نباید» به ما سرمایه داد و هم در اینکه «چه کنیم» به ما سرمایه داد؛ در بخش «بود» و «نبود»، آن اصل تناقض را به ما داد که هم مرحوم کلینی نقل کرد و هم مرحوم صدوق از وجود مبارک امام رضا(عیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: «لَمْ یَکُنْ بَیْنَ‌ النَّفْیِ‌ وَ الْإِثْبَاتِ‌ مَنْزِلَة»،[4] این را هم مرحوم کلینی نقل کرد، هم مرحوم صدوق. این اصلِ تناقض است که فرمود بین بود و نبود فاصله‌ای نیست، این را همه می‌دانند، این سرمایه است. البته این می‌شود اوّلی؛ اوّلی یعنی اوّلی، بدیهی یعنی بدیهی؛ بدیهی یعنی دلیل دارد، ولی دلیل نمی‌خواهد، مثل دو دو تا چهارتاست یا مثل آتش گرم است، اینها بدیهی است، دلیل دارد ولی دلیل نمی‌خواهد. اوّلی آن است که دلیلش محال است، دلیل‌بردار نیست. اصل تناقض، اوّلی است؛ یعنی شما چگونه می‌خواهی حرف بزنی و ثابت بکنی که جمع نقیضین محال است؟ تا بخواهی حرف بزنی، بود و نبودِ حرف شما باید ثابت بشود که یکی نیست! فهم و عدم فهم شما باید ثابت بشود که یکی نیست. اوّلی یعنی محال است که دلیل داشته باشد، چون بدیهیِ بالذّات است، غنیِّ بالذّات است، این را به ما داد. آن وقت دور محال است، تسلسل محال است، جمع ضدّین محال است، این را همه ما می‌دانیم که جمع ضدّین محال است؛ اما این بدیهی است نه اوّلی، دلیل دارد، چون اگر جمع ضدّین بشود، می‌شود جمع نقیضین. جمع مثلین محال است؛ این جمع مثلین همین است که در بین طلبه‌ها می‌گویند: «تحصیل حاصل محال است»؛ منتها نمی‌دانند چه می‌گویند!؟ این «تحصیل حاصل محال است»؛ یعنی جمع مثلین محال است و جمع مثلین محال است؛ یعنی جمع ضدّین محال است و جمع ضدّین محال است؛ یعنی جمع نقیضین محال است؛ جمع نقیضین که محال شد، دیگر کلام تمام شده است. اینها را به ما داد، اینها رأس‌المالِ اوّلی برای درک بود و نبود است. برای درک مسائل حقوقی و اخلاقی هم، آن باید و نباید را با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] به ما داد، ساختار خلقت ما را هم زیبا آفرید: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾. روده و معده ما را با غذای سالم سازگار کرد، فطرت و عقل و هوش ما را با عدل و احسان سازگار کرد، این می‌شود «أحسن تقویم».[6] آن وقت چه کسی اینها را آفرید؟ خدا. چه کسی اینها را کشف می‌کند؟ دو تا راه دارد: یا راه عقلی دارد، یا راه نقلی دارد. نمی‌شود گفت که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾؛ یعنی این حُسن و قبح شرعی را آیه می‌خواهد بگوید، در برابر حُسن و قبحی که عقل ادراک می‌کند! پرسش: وقتی می‌گویند عقل حکم می‌کند، آیا این تسامح است؟ پاسخ: بله، حکم می‌کند یعنی می‌فهمد؛ مثلاً ما وقتی می‌گوییم: «زیدٌ عالِمٌ»، حکم کردیم؛ یعنی فهمیدیم که زید عالم است یا این شخص به نام زید در خارج ایستاده است، در این‌جا ما حکم می‌کنیم به «ثبوت المحمول للموضوع» در دستگاه خود ما. بعد می‌گوییم این اگر مطابق با واقع بود، صادق است. این چنین نیست که ما در واقع اثر بگذاریم، بلکه ما حکم می‌کنیم به ثبوت؛ یعنی می‌فهمیم این محمول برای این موضوع است، بعد می‌گوییم این چون مطابق با واقع است، می‌شود صادق.
بنابراین عقل حکمِ به معنای ایجاد خارجی ندارد، داور خارجی نیست، فقط داور ذهنی است و در حوزه ذهن حکم می‌کند به ثبوت محمول برای موضوع. قبل از اینکه این عقل به دنیا بیاید یا این حکیم یا اصولی یا فقیه به دنیا بیاید، این واقعیت در خارج بود، بعد از مرگ او هم هست. اما اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾؛ دین ما را به وحدت دعوت کرده است و وحدت حق است و ـ خدای ناکرده ـ اگر اختلافی در دین باشد، ارباً ارباً خواهد شد و همه آسیب می‌بینند؛ لذا وحدت را بر ما واجب کرده است تا متّحد باشیم. بعد فرمود شما برادران یکدیگر هستید؛ این اخوّت گاهی اخوّت نَسَبی است که روشن است، در مسئله ارث و نَسَب و امثال آن اخوّت نسبی است. یک وقت است اخوّت قبیله‌ای و نژادی و امثال آن است، مثل اخوّت عرب و عجم، این تازی و فارسی از همین قبیل است. یک وقت اخوّت؛ یعنی معیشت در یک سرزمین. گاهی می‌بینید بعضی از انبیا با اینکه از قبیله و قوم خاصی نبودند، می‌گوییم: ﴿وَ إِلی‌ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً﴾،[7] ﴿وَ إِلی‌ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً﴾،[8] این با اینکه از قوم عاد و ثمود نبودند، ولی چون با هم زندگی می‌کردند، چنین اخوّتی به آنها اسناد داده شد که حرمت این وحدت محفوظ بماند. شکاف جمعیت و ایجاد اختلاف؛ چه با قول، چه با فعل و چه با سکوت، این می‌شود محَرَّم. انسان حرفی بزند که جامعه را ارباً ارباً بکند، یا کاری بکند که جامعه را ارباً ارباً بکند، یا با یک سکوت، جامعه را ارباً ارباً بکند، این می‌شود محَرَّم؛ اما در همه موارد باید اصل مسئله و موضوع محفوظ باشد؛ یعنی اختلاف بین دو گروه باشد، نه اختلاف بین یک گروه با معصوم! قسمت 12/حجرات/تسنیم
ما در درون انسان، آن بخش زیبایی را هم مجهّز کردیم که او نه تنها می‌فهمد که عدل باید و ظلم نباید، باید و نباید را می‌فهمد، از عدل لذّت هم می‌برد و از ظلم هم دردش می‌آید. فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾؛ نه اینکه ﴿حَبَّبَ﴾ یعنی گفتیم که «العدل حَسَنٌ»! مگر به ما گفتند که گُل یک چیز خوبی است؟ ما چرا گُل را دوست داریم؟ این «حَبَّبَ اِلَینا الوَرد»، «حَبَّبَ اِلَینا العَسَل»؛ عسل را انسان دوست دارد، این را که به ما یاد ندادند. طرزی دستگاه ما را آفریدند که از عسل لذّت می‌برد و از آن بوی بد رنج می‌برد و فوراً شامّه‌اش را می‌گیرد. این کار سوم است که غیر از آن باید و نباید است. همه ما می‌دانیم که عدل باید و ظلم نباید؛ اما وقتی که به ظلم رسیدیم، بوی بدِ ظلم به شامه ما می‌آید، این امر سوم است برای تأیید آن. ما به شما گفتیم: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، سرمایه را دادیم؛ بعد گفتیم: ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾،[9] سرمایه را دادیم؛ آن‌گاه ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ﴾، شامّه شما را هم معطّر کردیم که شما از این لذّت می‌برید و محبوب شما این است؛ این کار سوم است. پرسش: فقط درباره مؤمنین می‌شود این‌چنین گفت؟ پاسخ: همه انسان‌ها با این سرمایه خلق شدند. الآن در شرق و غرب عالَم، این زبان بین‌المللی ماست. اسلام یک بخش قوانین ملّی دارد، یک بخش قوانین منطقه‌ای دارد و یک بخش قوانین بین‌المللی؛ بخش ملّی آن همین ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾‌ است که با حوزه اسلامی سخن می‌گوید؛ بخش منطقه‌ای آن هم ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾،[10] یهود، نصارا کسانی که خدا و قیامت و پیغمبران را قبول دارند؛ بخش سوم هم بخش انسانیت است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾[11] است. این ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ منطقه بین‌المللی است، چرا که ما با جهان رابطه داریم، این در مقدمه قانون اساسی ما هم آمده است. فرمود کفاری که با شما کاری ندارند، نفوذی ندارند، رابطه داشته باشید. ما با کفار رابطه داریم، ﴿لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ﴾؛[12] البته آنها که در صدد نفوذ هستند را به اسوء وجه طرد می‌کنیم، آن یک حساب دیگری است. قسمت 11/حجرات/ تسنیم
ذات اقدس الهی فرمود ما انسان را خیلی زیبا آفریدیم، «أحسن تقویم»[11] است، برای اینکه هر چه لازمهٴ کمال او بود، من به بهترین وجه به او دادم. من به او نیروی فهم دادم، یک؛ و جهات فراوانی را در کمکِ فهم او فرستادم از انبیا و ملائکه و ائمه(علیهم السلام)، این دو؛ به او گرایش به خوبی دادم، این طور نبود که من او را در خلأ خلق کرده باشم! این چنین نبود که فقط من به او بگویم: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾![12] این گونه نبود. این طور نبود که فقط من بگویم: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[13] این راه حق است و آن راه باطل، این طور نبود، بلکه من او را به گونه‌ای آفریدم که او طبعاً به طرف «خیر» مایل است، به طرف خوبی مایل است. اگر فقط ذات اقدس الهی همین دو تا راه را به ما نشان داده بود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، باز هم او حجّت را بر ما تمام کرده بود، ولی این کار را نکرد، فرمود من او را طرزی خلق کردم که از دین خوشش می‌آید. یک وقت است که خدا عسل را خلق می‌کند، بعد می‌گوید این عسل است و این هم سمّ است، هر کدام را که خواستی بخور! این گونه نیست. عسل را خلق کرد، سمّ را هم خلق کرد، دستگاه ما را عسل‌دوست کرد، کام ما را با عسل شیرین کرد، دل ما را به طرف عسل گرایش داد، بعد فرمود هر کدام را می‌خواهی بگیری بگیر! این طور نیست که گناه و ثواب را به ما نشان داده باشد، بعد بفرماید هر کدام را که می‌خواهی بگیری بگیر! این طور نیست. فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾.[14] الآن عسل را آفرید، سمّ را هم آفرید، به ما هم فرمود هر کدام را که خواستی بخوری بخور! اما ما را با عسل مأنوس کرد، فرمود من شما را دوستدار عدل کردم، چقدر این خدا خداست! بشریت را خدای سبحان به «أحسن تقویم» آفرید. چه خدایی است! فقط نگفت: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾،[15] فقط نگفت: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، به اینها بسنده نکرد، بلکه فرمود این همه انبیا را فرستادم که به عقل نظرِ تو کمک کنند، این همه راه‌ها را آفریدم و اصلاً تو را عسل‌دوست کردم! چرا همه از عدل خوششان می‌آید! الآن همه از گُل زیبا خوششان می‌آید، به ما که سفارش نکردند، این جزء لذایذ بین‌المللی هر انسانی است. از آهنگ خوب خوشمان می‌آید، از منظره خوب خوشمان می‌آید، از غذای لذیذ خوشمان می‌آید. الآن این هفت میلیارد نفر، مشترکات ما همین است. فرمود شما را من عدل‌دوست کردم، شما در این هفت میلیارد نفر، کسی را نشان دارید که نسبت به او اِحسان بشود ولی او خوشش نیاید؟! نه، سراغ ندارید! فرمود من محبوب شما کردم، نه اینکه به شما دستور داده باشم دین را دوست داشته باشید! نفرمود: «عَلَّمَکُم حُبَّ الایمان»، این طور نیست، بلکه فرمود من دین را محبوب شما قرار دادم.
اینکه در بعضی از تعبیرات دارد که «إِنَّ اللَّهَ جَبَلَ قُلُوبَ عِبَادِهِ عَلَی‌ حُبِ‌ مَنْ‌ أَحْسَنَ‌ إِلَیْهَا»؛[16] خدا غریق رحمت کند سید مرتضی را! این لطیفه از ایشان است. این «مَجبولةٌ، مَجبولةٌ» و این‌که می‌گوییم: «جِبلّیِ انسان است»؛ یعنی این را کسی به انسان نداد، یک؛ امانت او هم نیست، دو؛ مثل «جَبَل»؛ مثل کوه است در دل انسان. یک وقت است که گِردبادی می‌زند و این شن‌ها را یکجا جمع می‌کند، این می‌شود تپّه، این که کوه نیست. جَبَل آن است که ریشه داشته باشد، این را می‌گویند «جِبِلّی». فرمود جِبلّی هر کسی است، مثل تپّه نیست، مثل کوه است که همه عدل را دوست دارند، محبّت را دوست دارند، احسان را دوست دارند، ادب را دوست دارند، اینها را چه کسی قرار داد؟ فرمود من شما را این طور خلق کردم، رها نکردم و نگفتم این حق است، این هم باطل، هر کدام را که خواستی بگیر! گفتم حق و تأییدات فراوانی برای آن آوردم، گفتم باطل و تأییدات فراوانی برای آن آوردم. طبع شما را حق‌پذیر قرار دادم. شما اگر حرف‌های بیگانه را گوش ندهید و حرف دل‌تان را گوش بدهید، می‌دانید که زیور شما در چیست. ﴿وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾؛ خوشتان می‌آید. «عدل» و «اِحسان» محبوب این هفت میلیارد بشر است، این را چه کسی قرار داد؟ ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ﴾، چرا انسان‌هااز دروغ بدشان می‌آید؟ اگر نسبت به دیگری دروغ بگوید بَدش می‌آید؟ مثل اینکه اگر زباله‌ای را از جایی برداشت شامه‌ او متأثر می‌شود. این طور نیست که شامه ما نسبت به رایحه مُنتنه و رایحه طیّبه یکسان باشد؛ از یکی لذّت می‌برد و از دیگری منزجر است. باصره همین طور است، سامعه همین طور است، شامه همین طور است، ذائقه همین طور است، لامسه همین طور است. فرمود عاقله شما هم همین طور است، این عقل عملی همین طور است، این را هدر ندهید. آن روز به عرض شما رسید که دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان همین مضمون آیه سوره مبارکه «حجرات» است: «اللَّهُمَّ ... حَبِّبْ إِلَیَّ الْإِیمَانَ وَ زَیِّنْهُ‌ فِی‌ قَلْبِی‌»،[17] «وَ کَرِّهْ إِلَیَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَان»،[18] این دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان است، این از همین آیه گرفته شد. این «کَرِّه، کَرِّه» معنایش این نیست که خدایا به من بگو! در حالی که خدا به او گفته است. این یعنی گرایش مرا، طبع مرا طوری قرار بده که من همان طوری که از عسل لذّت می‌برم، از عدل و اِحسان هم لذّت ببرم. الآن ذائقه‌ام را عوض کردند؛ الآن شما ببینید یک کودک اگر مختصری غذای مسموم بخورد، بالا می‌آورد؛ اما در اثر اینکه جوان شد و تربیتِ بد شد، او از سمّ لذّت می‌برد و می‌شود معتاد، این ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[19] است، این کلّ دستگاه را عوض کردن است، این گوارش را عوض کردن است، این ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[20] است که شیطان گفت کاری می‌کنم که اینها این دستگاه گوارش خود را به هم بزنند. فطرت را نمی‌توانم به هم بزنم، ولی کاری می‌کنم که دیگر از اطاعت خوششان نمی‌آید، از دین خوششان نمی‌آید، سرّش این است که شیطان می‌گوید ما نگذاشتیم آن اساس فطرت بماند. ﴿لَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ تهدید شیطان است. در قرآن کریم فرمود هر کسی را ما با علم مُسلّح کردیم، به او عقل دادیم و این نیروی عاقله را که باید اندیشه‌های خوب داشته باشد، سرمایه اندیشه‌ورزی را هم به او دادیم، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[21] ما یک لوح نانوشته به کسی ندادیم؛ عقل دادیم که کار او اندیشه است، این ظرف عقل را پُر از الهام کردیم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، این شده سرمایه اندیشه. در قسمت انگیزه هم فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ﴾؛ ما این عقل عملی را که ظرف است، با مظروف خلق کردیم، او محبوبی دارد، محبّتی دارد؛ آنها که بر این محبّت اثر گذاشتند، یا به هم نزدند، اینها کسانی‌اند که وقتی مسجد قُبا ساخته شد ﴿فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا﴾؛[22] شخصِ مسجدی طهارت را دوست دارد، ائمه‌ او هم مطهّر هستند، او که به آن مقام نمی‌رسد، ولی می‌خواهد راه ائمه خود را طی کند. این ﴿یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً﴾،[23] برای آن قله‌هاست، ولی این‌که شاگرد اوست، به هر حال می‌خواهد راه آنها را برود، ﴿فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا﴾؛ می‌خواهند راه ائمه خودشان را طی کنند. پرسش: به حُسن و قبح عقلی مرتبط است؟ پاسخ: بله، حُسن و قبح عقلی را عقل نظری می‌فهمد، عقل عملی هم گرایش دارد، ولی منظور آن است که چهار کار را خدا کرد: چراغی داد که آن را مسئول اندیشه قرار داد، یک؛ این چراغ را با ظرفیت ویژه آفرید، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ و بی‌سرمایه خلق نکرد، دو؛ لذا هیچ کودکی دروغ نمی‌گوید و تا کذب را یادش ندهند او راست می‌گوید، هیچ بچه‌ای دروغ نمی‌گوید. آن قسمت انگیزه‌ او را هم که عقل عملی است و سرمایه است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[24] این سرمایه را به او داد، سه؛ این سرمایه را پُربار کرد، ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ﴾، چهار؛ مثل اینکه به ما ذائقه داد، دندان داد، زبان داد؛ اما این نیروی ذائقه را هم به ما داد که از عسل لذّت می‌برد و از سَمّ لذّت نمی‌برد. تنها دستگاه جونده را به ما نداد؛ کام داد، دهن داد، زبان داد، دندان داد، فضای دهان داد که غذا را بجود؛ اما یکسان نیست که بد و خوب را یکسان بجود، بلکه از یکی لذّت می‌برد و از دیگری لذّت نمی‌برد. این دو تا کار را کرد: به ما ذائقه داد، یک؛ گرایش این ذائقه را هم به طرف شربت و شیرینی و پاکی و طهارت قرار داد، دو. فرمود من عقل عملی را به شما دادم برای دو کار: یکی اینکه نیروی اجرایی است، دیگر اینکه گرایش آن به طرف محبوب است که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، این طور است. آنها که ﴿یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا﴾ هستند، همین راه را رفتند. این‌که ذات اقدس الهی از مردم مدینه به عظمت یاد می‌کند و می‌فرماید: ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾؛[25] این برای آن است که انصار، دوست مهاجرین بودند، این مدینه را با این عظمت ستود، بعدها ﴿یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ﴾[26] شد، وگرنه مدینه این‌طور بود، قرآن هم با عظمت از مردم مدینه یاد می‌کند، فرمود که اینها ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ﴾؛ مهاجرین را دوست دارند و نسبت به آنها ایثار کردند. اینها کسانی‌اند که در همان مسجد قُبا ﴿یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا﴾. این ﴿حَبَّبَ﴾، مثل آن است که می‌فرماید من به شما ذائقه دادم، اما ذائقه نسبت به عسل و سمّ یکسان نیست، عسل محبوب ذائقه شماست. حق و باطل هم برای عاقله شما یکسان نیست؛ حق محبوب شماست، من این را محبوب شما قرار دادم. پرسش: اینکه امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَیْ‌ءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی کُرْهٍ»[27] ؟ پاسخ: حالا از جهات دیگر اشاره می‌شود که شیطان از چندین راه دارد دشمنی می‌کند، ولی کار خدا در این چهار بخش «بیّن ‌الرشد» است؛ به ما یک لوح نانوشته نداد، این عقل نظر را که مسئول اندیشه است، پُر کرده است از آنچه را که باید بدانیم. حالا آن مطالب دیگری که جزء تکمیل‌هاست که هر کسی باید بداند، از راه حوزه یا دانشگاه یاد می‌گیرد، ولی هر کسی را در این هفت میلیارد نفر با این سرمایه خلق کرد که می‌داند چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است، یک کارگر ساده هم می‌داند که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است. پرسش: ...؟ پاسخ: این عقل را ذات اقدس الهی به او داد که خوب می‌فهمد، آنجا هم که باید احتیاط بکند را به او نشان داد. غرض این است که هم اندیشه را در دو بخش کامل کرد، هم انگیزه را در دو بخش کامل کرد، به ما هم هشدار داد دشمنی دارید که در هر چهار بخش با شما دشمنی دارد: ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‌ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾؛[28] تمام این اقسام مغالطه در اثر القائات شیطان است. این ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ﴾، اینکه انسان دارد مطالعه می‌کند، بعد گرفتار متشابهات می‌شود و شبهه‌افکنی می‌کند، یا به دنبال شبهه است، برای همان است که این راه صحیح را طی نکرده است در تحت ولایت شیطان قرار گرفته است و ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‌ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾، این در بخش اندیشه است. قسمت 10/حجرات / تسنیم
در بخش انگیزه هم فرمود که خدا ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾؛[29] این کالاهای زمین را، این موجودات زمین را، این زن و بچه را، اینها را برای او زینت نشان می‌دهم. من ابزار چهارگانه دارم؛ هم در جمادات ابزار دارم، هم در گیاهان ابزار دارم، هم در حیوانات ابزار دارم، هم در انسان‌ها. این در سوره مبارکه «آل عمران» که فرمود: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾،[30] برای همین است. در سوره مبارکه «آل عمران»، این چهار بخش را شیطان گفت که سرمایه من است، در آیه چهارده سوره «آل عمران» گفت که من هم از جمادات دارم، هم از نباتات دارم، هم از حیوانات دارم، هم از انسان؛ بیش از این که نیست، فرشته که ابزار او نیست. ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾؛ این شهوات از این چهار تا بیشتر نیست: ﴿مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ﴾؛ زن و فرزند، این برای انسان است. ﴿وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾؛ برای جماد است. ﴿وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ﴾؛ برای دامداری است. ﴿وَ الْحَرْثِ﴾؛ برای کشاروزی است، بیش از این چهارتا نیست. فرمود همه اینها ابزار من است، من بعضی‌ها را با دامداری، بعضی را با کشاورزی، بعضی را با ماشین خوب، بعضی را با زمین خوب، بعضی را با فرش خوب، بعضی را با همسر خوب می‌گیرم. ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾ با این فِرَق چهارگانه او را گمراه می‌کنم. بالاتر از آن که سخن از فرشته‌هاست، حرفی از او نیست. ﴿مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ﴾؛ از انسان‌ها، ﴿وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾؛ از جمادات، ﴿وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ﴾؛ از دام‌ها، ﴿وَ الْحَرْثِ﴾، از کشاورزی. همین چهارتاست، اینها ابزار کار من است. ﴿ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾؛ اما ﴿وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ﴾. این ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾، به «هذه الامور الاربعه» است. از آن طرف ذات اقدس الهی فرمود در بحث‌های علمی ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‌ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾. قسمت 10/حجرات/تسنیم
از این زیباتر که دیگر ممکن نیست، چون انسان را در چهار بخش معطّر کرده است؛ هم علم به او داد، هم طبع به او داد؛ هم به او ذائقه داد، هم این ذائقه‌اش نسبت به عسل گرایش دارد، نسبت به سمّ گرایش ندارد: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‌ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ﴾، این می‌شود رُشد. وقتی از وجود مبارک ابراهیم می‌خواهد خبر بدهد، قبل از اینکه این جریان بُت‌شکنی و اینها را بگوید، می‌فرماید: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾،[32] بعد داستانش را نقل می‌کند، این می‌شود رُشد؛ رشد چیزی است که این عناصر چهارگانه را داشته باشد. پرسش: ...؟ پاسخ: اگر کسی خبری آورده که محل ابتلای ماست، بله ﴿فَتَبَیَّنُوا﴾. اگر خبری است که «لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ‌ مَنْ‌ عَلِمَه‌»؛[33] آدم وقت زائد ندارد که جستجو کند؛ اما اگر خبری است که در سرنوشت انسان اثر دارد و کاری با آدم دارد، گفت که اینها لشکرکشی کردند و علیه ما می‌خواهند بجنگند! اینجا دیگر جا برای تبیّن است؛ وگرنه گزارشی باشد که «لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ‌ مَنْ‌ عَلِمَه‌»، این جستجو نمی‌خواهد.
بعد می‌فرماید که شما بین حبّ صادق و کاذب باید فرق بگذارید، ﴿عَسی‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾؛[34] آن محبّت، محبّت کاذب است. ما یک محبّت صادق داریم که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، ولی آن محبّت ساختگی است: ﴿عَسی‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾ و ﴿وَ عَسی‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾، این مثل آن است که کسی از اعتیاد لذّت می‌برد، این لذّتِ کاذب است. فرمود من انسان را که به «أحسن تقویم» آفریدم، با این عناصر چهارگانه آفریدم؛ یعنی عقل نظری را به عنوان نیروی ادراک خلق کردم، یک؛ به او سرمایه کافی دادم، دو؛ عقل عملی را به عنوان نیروی فعّال و حرکت، خلق کردم، یک؛ به او گرایش‌ها و انگیزه‌های فراوان دادم، دو؛ البته این چهار تا دشمنان فراوانی هم دارند. اما انبیا را فرستادم به کمک شما، اولیا را فرستادم به کمک شما گفتم ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ هر جا مشکل پیدا کردید بگویید: «یا الله»! آنجا گذشته از همه علل و عوامل، ذات اقدس الهی هم یاور و یاری‌گر شماست. قسمت 10/حجرات/تسنیم
فرمود: ﴿إنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ ما هم به اینها کیفر می‌دهیم ﴿زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ﴾ ما اولاً انسان را طوری خلق کردیم که زیباپسند است و جهان را زیبا قرار دادیم زمینِ زیر پای او را زیبا قرار دادیم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ [39] نه «لکم» که در سورهٴ «کهف» گذشت آنچه روی زمین است اینها جامه پرنیانی و زیبای زمین است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ سقفی دارد به نام آسمان که ﴿وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾ [40] یا ﴿بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾ [41] سقف خانه او را مزیّن کردیم کفِ خانه او را مزیّن کردیم گفتیم این زندگی خوب داشته باشد اما به او گفتیم سر بالا کنی آنها برای تو نیست سر پایین بیاوری اینها برای تو نیست تو از زمینی که روی آن پا گذاشتی بزرگ‌تری از آسمانی که بالای سرت قرار دارد تو بالاتری تو یک زینت دیگری داری آن را در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» مشخص کرد فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ [42] زینتت آن است خب حالا اگر کسی زینت خودش یعنی زینت انسان را فراموش کرد زینت الأرض را به حساب خود آورد زینت السماء را به حساب خود آورد حرف انبیا را گوش نداد حرف اولیا را گوش نداد «نَبذوا کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» [43] از این به بعد ما او را گرفتار کیفر می‌کنیم چه کار می‌کنیم؟ ما همین تلخیها, کج‌فهمیها, کج‌رویهای او را نزد او زیبا نشان می‌دهیم این تزیین کیفری است نه تزیین ابتدایی قسمت. 1/نمل

نتیجه گیری
در چند مقاله اخیر ضمن پرداختن به فرایند تصمیم گیری که رکن اصلی شناخت شناسی انسان را تشکیل میدهد مراحل ابتدائی شناخت حسی و تجربی ، تفکر و اندیشه و عوامل تشریعی(تصور، تصدیق،گمان،خیال،وهم و...) و تکوینی(الهام، شهود،وحیف اشراق و...) آن را بررسی نمودیم .
علاوه بر این محور اصلی که ذکر شد ، طرق دیگری قدرت تصمیم گیری انسان را تحت الشعاع قرار میدهد که دارای منشئیت محبت و دوستی و عاطفه میباشند . یعنی انسان میتواند از طریق دوست داشتن و محبت و عشق، تصمیمات خود را اتخاذ کند که تا حدودی مختصرا در متن به آن اشاره شد .
طریق دیگری که انسان تصمیمات خود را اتخاذ مینماید با محوریت غریزه سعادت طلبی ، آسایش و آرامش طلبی و در واقع ایجاد رفاه نفس می باشد . این همان راهی است که هوا و میل و هواجس نفس اماره را تشکیل میدهد و شیطان نیز از این طریق انسان را وسوسه مینماید .
اما همه این طرق در یک بخش به هم میرسند و با هم تقاطع دارند و آن تعقل است.
در واقع تعقل است که با معیار قرار دادن ارزشهای اصیل مورد وثوق انسان راه صحیح و غلط ، خیر و شر،ثواب و گناه و حق و باطل را بعنوان گام اصلی تصمیم گیری برمیدارد .
و این تعقل است که نهایتا با پیوند و گره زدن نتایج تصمیمات، به جان و نفس انسان زمینه اعتقاد، ایمان،باور، اراده و عزم و جزم را در انسان فراهم میسازد .
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.