احکام و اعمال -2- دنیا و آخرت
 تاریخ نگارش : هشتم آذر 1403
احکام و اعمال -2- دنیا و آخرت
محمد هادی حاذقی
ویژگیهائی که این ساحت(دنیا) از صیرورت انسان به سمت ابدیت و جاودانگی دارد عمدتا شامل آزمایشات و فتنه ها و بلایائی است که خداوند تبارک مقرر فرموده تا انسان در این بستر به استعدادهای درونی خود بپردازد و آنها را رشد و پرورش دهد . و در واقع زمینه های آمادگی ادامه حیات خود را در زندگی پس از مرگ کسب نماید
بعضی مفاهیم که در این بخش از حیات انسان مصطلح گردیده و در آموختن نقش این دنیا در سیر و صیرورت انسان بسیار کمک میکند شامل مفاهیم قضا ، قدر، شانس و اقبال و... است .
لذا در این قسمت تا حدودی به این مفاهیم میپردازیم.

 کلید واژه : دنیا ، آخرت، قضا ، قدر، شانس
 ناشر : موسسه تدبر
بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :
احکام و اعمال -2- دنیا و آخرت
چکیده :
ویژگیهائی که این ساحت(دنیا) از صیرورت انسان به سمت ابدیت و جاودانگی دارد عمدتا شامل آزمایشات و فتنه ها و بلایائی است که خداوند تبارک مقرر فرموده تا انسان در این بستر به استعدادهای درونی خود بپردازد و آنها را رشد و پرورش دهد . و در واقع زمینه های آمادگی ادامه حیات خود را در زندگی پس از مرگ کسب نماید
بعضی مفاهیم که در این بخش از حیات انسان مصطلح گردیده و در آموختن نقش این دنیا در سیر و صیرورت انسان بسیار کمک میکند شامل مفاهیم قضا ، قدر، شانس و اقبال و... است .
لذا در این قسمت تا حدودی به این مفاهیم میپردازیم.

واژه های کلیدی
دنیا ، آخرت، قضا ، قدر، شانس
دنیا و آخرت
این نظام تکوین است و آن نظام اعتبار; نظام تکوین, مخلوق است هم مبدأ فاعلی‌اش حق است هم نظام داخلی‌اش حق است هم نظام غایی‌اش حق است; یعنی هر موجودی را شما بررسی کنید نظم فاعلی و سلسله علل فاعلی‌اش مشخص است به الله ختم می‌شود ساختار درونی‌اش حق است هیچ کمبودی در آن نیست (اولاً) عیبی در آن نیست (ثانیاً) فرق نقص و عیب را هم قبلاً ملاحظه فرمودید اگر چیزی برخی از اعضا را داشته باشد و برخی از اعضا را نداشته باشد ناقص است و اگر چیزی اعضایی که دارد فرسوده است این معیب است اگر اتاقی باشد که دوازده متر مساحت آ‌ن است فرش ده متری پهن کنید این فرش ناقص است معیب نیست فرش دوازده متریِ سوختهٴ زده نصب کنید این فرش ناقص نیست ولی معیب است عیب چیزی است نقص چیز دیگر, در ساختار درونی هیچ چیز نه نقص راه دارد نه عیب, ساختار بیرونی‌اش هم مشخص است هر موجودی هدفی دارد به مقصد می‌رسد (یک) راه بین این موجود و هدف مستقیم است (دو) راهنمای درون و بیرون او را همراهی می‌کنند (سه) این همان مثلّثی است که از بیان نورانی همه انبیا مخصوصاً وجود مبارک موسای کلیم استفاده می‌شود که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ [2] پس عالَم با حق خلق شده است اگر عالَم با حق خلق شده است پس این مراحل پنج‌گانه سورهٴ «حدید» چیست؟
جواب اول: بازیچه بودن دنیا و تنزّه خداوند از بازیگری
دو جواب ذکر شده یکی اینکه بخشی از عالَم بازیچه است ولی خدا بازیگر نیست برابر آیه سورهٴ «دخان» که فرمود ما بازیگر نیستیم ﴿ومَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْض وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ [3] اهل دنیا را به بازی گرفتن حکمت است ما اینها را مثل ملائکه همواره به عبادت و علم دعوت کنیم این شدنی نیست آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوّلین خطبه نهج‌البلاغه این مضمون هست که فرشته‌ها نه خوابی دارند نه غذایی دارند هیچ کاری ندارند جز ذکر حق و سبّوح و قدّوس حق, نه غفلتی دارند نه خوابی دارند نه غذایی دارند نیازی ندارند اینها دائماً به عبادت مشغول‌اند انسان که این‌چنین نیست ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ [4] قهراً یک سلسله زیبایی‌ها می‌خواهد یک سلسله رفاه می‌خواهد یک سلسله خوراکی, یک سلسله پوشاکی و مانند اینها می‌طلبد اینها برخی با سرگرمی همراه است پس اینها لازم است آفریدن اسباب بازی برای خردسالان حکمت است نه اینکه آن آفریننده بازیگر باشد لذا بین اینکه در سورهٴ «دخان» فرمود ما بازیگر نیستیم و اینکه بخشی از عالَم بازیچه است قابل جمع است این جواب اول بود.
جواب دوم: خروج تخصّصی بازیچه بودن دنیا از خلقت خداوند
جواب دوم این است که آن مراحل پنج‌گانه سورهٴ «حدید» جزء عناوین اعتباری است این مخلوق خدا نیست نه جزء آسمان است نه جزء زمین اینکه من به این سِمت برسم اینکه من این سِمت را داشته باشم این کار به دست من باشد من باید بالا بنشینم من باید اول بروم نام مرا با لقب ببرید اینها بازی است اینها که مخلوق نیست بنابراین تخصّصاً خارج است این دو جواب مبسوطاً گذشت.
جواب سوم: انعکاس چهره زشت و زیبای دنیا در کلام علی(علیه السلام)
جواب سومی که از بیانات نورانی حضرت امیر است این است که همان دو چهره‌ای که در قرآن کریم هست که از یک طرف فرمود ما بازیگر نیستیم از طرفی فرمود بخشی از دنیا بازیچه است همین دو طایفه از بیان در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هم هست در نامه 45 که برای عثمان بن حنیف بود حضرت فرمود من اگر دنیا را می‌دیدم حد بر او جاری می‌کردم او را می‌زدم «لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً وَ قَالَباً حِسِّیّاً لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُوْدَ اللَّهِ» و مانند آ‌ن, از طرفی هم در بیانات دیگر که کسی در حضور حضرت دنیا را مذمّت کرد فرمود چرا دنیا را مذمّت می‌کنی او که تو را فریب نداد تو فریب خوردی دنیا یک موجود صادق صالح است او هرگز گورستان را مخفی نکرده بیمارستان را مخفی نکرده جنازه‌ها را مخفی نکرده شکست‌ها را مخفی نکرده همه را به شما نشان داد او چه کاری باید می‌کرد که نکرد تا شما بگویید فریب داد او خلاف نکرد زشتی‌ها را نشان داد زیبایی‌ها را نشان داد فریب آن است که فقط زیبایی را نشان بدهد اما اگر با یک دست زیبایی با یک دست زشتی دنیا را نشان بدهد اینکه فریب نیست بعد فرمود خب آنها که فریب نخوردند در همین دنیا به ولایت رسیدند اولیای الهی مگر از کجا ولایت را آوردند, اگر دنیا فقط زیبایی‌ها را نشان می‌داد متاع غرور بود اما اگر هم زیبایی‌ها را نشان بدهد هم زشتی‌ها را و برخی‌ها آن زیبایی‌ها را دیدند و زشتی‌ها را ندیدند آنها فریب‌خورده‌اند.
نشان دادن واقعیت‌ها توسط دنیا دلیل فریبنده نبودن آن
در تمام موارد، دنیا خود را نشان داد فرمود من مثل یک قلّه بلند رفیع کوهم شما اگر هشتاد سال یا صد سال زندگی کنید نیمی از عمر را مرتب دارید بالا می‌روید هر چه بالاتر می‌روید افق دیدتان بیشتر می‌شود در فضای بازتری تنفّس می‌کنید و لذّت بیشتری می‌برید وقتی به قلّه رسیدید نوبت نیم دیگر عمر است یعنی آن چهل سال اول دوران نشاط و غنیمت است این چهل سال دوم دوران غرامت است قرص خوردن و بی‌خوابی و مرض و مریض‌داری در چهل سال دوم شروع می‌شود اگر کسی بالای کوه برود و دائماً آنجا بماند بله می‌شود جای خوب اما اگر بالای کوه رفته چهل سال رفته چهل سال دیگر باید سرازیر برگردد این زشتی و زیبایی هر دو را نشان می‌دهد این‌طور نیست که او جای خوب را نشان بدهد بد را نشان ندهد منتها ما غافلیم فقط دوران غنیمت زندگی را می‌بینیم ما از همان اول باید ببینیم چهل سال دوم دوران غرامت است یعنی مرض است و مریض‌داری همه همین‌طورند خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) را می‌فرمود این پیرمردان مجلس سنا وقتی به یکدیگر می‌رسند اینها که مسائل سیاسی ندارند فقط می‌گویند قرص‌هایت را خوردی چندتا قرص می‌خوری همین, سالمندان وقتی به یکدیگر رسیدند حرفشان همین است, پس اگر دنیا آن دوران غنیمت را نشان بدهد دوران غرامت را نشان ندهد می‌شود فریب اما اگر هر دو را نشان داد که متاع غرور نیست, انسان است که مغرور می‌شود. فتحصّل همان‌طور که آیات قرآن دو طایفه است و راه جمع دارد خطبه‌های نهج‌البلاغه هم دو طایفه است و راه جمع دارد حالا به طور مبسوط آن خطبه‌ها خوانده نمی‌شود به طور اجمال این خطبه‌ها را مقداری قرائت کنیم که مشخص بشود آنچه در نامه 45 بود برای عثمان بن حنیف که قبلاً خوانده شد.
دنیا تنها محل اندوختن زاد و توشه آخرت
و اما آنچه در خطبه 157 نهج‌البلاغه است فرمود: «عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِی أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَیْکُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَکُمْ سَبِیلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِی أَیَّامِ الْفَنَاءِ» بالأخره مسافر یک رهتوشه می‌خواهد جایی می‌رود که نه رابطه خبری است نه ضابطه که تقدّم مراراً ما در دنیا احتیاجات فراوان داریم (یک) حوایجمان را یا با ضابطه فراهم می‌کنیم یا با رابطه یعنی یا با خرید و فروش و اجاره و عقود دیگر تأمین می‌کنیم یا با دوستی و رحامت و پدری و فرزندی و مادری حل می‌شود (دو) وقتی از دنیا رفتیم این بدن هست با همه لوازم و نیازهای او (یک) نه از ضابطه خبری است نه از رابطه (دو) نه آنجا خرید و فروش و اجاره است نه آنجا پدری و پسری است که کسی مشکل دیگری را حل کند چون همه از خاک برمی‌خیزند خب اگر احتیاج هست نه ضابطه‌ای است که انسان با خرید و فروش و تجارت مشکلش را حل کند نه رابطه‌ای است که کسی پدر کسی باشد پسر کسی باشد واجب‌النفقه کسی باشد حل کند خب باید اینجا رهتوشه تهیه کند فرمود: «فَتَزَوَّدُوا فِی أَیَّامِ الْفَنَاءِ لِأَیَّامِ الْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَی‌ الزَّادِ» پس اصلِ تحصیل زاد لازم است و به ما هم گفتند زادمان چیست ﴿وتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ [5] «وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ» یعنی به کوچ کردن «وَ حُثِثْتُمْ عَلَی‌ الْمَسِیرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لَا یَدْرُونَ مَتَی‌ یُؤْمَرُونَ بِالسَّیْرِ» مثل اینکه در فرودگاه هستید معلوم نیست چه وقت بگویند سوار بشوید همین! بارهایتان را ببندید بعضی از فرمایشاتی که آدم یک بار یا دو بار بشنود کافی است اما وجود مبارک حضرت امیر بعضی از جملات را هر شب بعد از نماز عشا به نمازگزاران مسجد می‌فرمود که چیزی را که لازم باشد هر شب تذکر می‌دهند می‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رحِمَکُمُ اللَّهُ» [6] آقایان بارهایتان را ببندید اینجا هم فرمود: «فَمَا یَصْنَعُ بِالدُّنْیَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا یَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِیلٍ یُسْلَبُهُ وَ تَبْقَی‌ عَلَیْهِ تَبِعَتُهُ» پس معلوم می‌شود از این جهت دار رحمت و جای تهیه زاد و توشه است.
فریبنده نبودن دنیا در کلام امام علی(علیه السلام)
در خطبه دیگر یعنی خطبه 223 آنجا هم مشابه این فرمایش را فرمود, فرمود دنیا شما را فریب نداد شما فریب خوردید «وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْیَا غَرَّتْکَ وَ لکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ» تو مغرور شدی او تو را فریب نداد چرا, برای اینکه «لَقَدْ کَاشَفَتْکَ الْعِظَاتُ» هر چه وسیله موعظه بود برای تو شفاف بیان کرده بیمارستان را نشان داد گورستان را نشان داد مرض را نشان داد فقر را نشان داد همه را به شما نشان داد دیگر طوری نیست که مثلاً پارک را نشان بدهد بیمارستان را نشان ندهد گورستان را نشان ندهد همه را نشان داد.
پرسش: خداوند می‌دانسته که این وسایل عدّه‌ای را مغرور می‌کند.
پاسخ: اما به سوء اختیارشان; یک عدّه هم مغرور نمی‌شوند اولیای الهی می‌شوند, این‌چنین نیست که همه مردم به طرف فساد بروند انبیا اینجا بودند اولیا اینجا بودند صدیقین و صلحا و شهدا در همین دنیا بودند.
فرمود او تو را فریب نداد لکن تو فریب خوردی معلوم می‌شود که همان دو طایفه از آیات که در قرآن است باید جمع بشود و جمع شد دو طایفه از روایات در بیانات نورانی حضرت امیر است که با این وضع باید جمع بشود این در خطبه 223 بود.
صداقت دنیا دلیل مذمّت نشدن آن در برخی روایات
در کلمات قصار حضرت هم این فرمایش هست یعنی شماره آن کلمات قصار 131 است در شماره 131 فرمود: «إِنَّ الدُّنْیَا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا» اگر کسی دنیا را خوب بشناسد جای بسیار خوبی است «وَ دَارُ غِنیً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا» اگر کسی بخواهد رهتوشه تهیه کند جای بسیار خوبی است «وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّی مَلاَئِکَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا» چه کسی می‌تواند دنیا را مذمّت کند چون او صادقانه هر چه در او بود برای مردم بیان کرد هیچ چیزی را در او مخفی نکرده بنابراین بازگشت مذمّت دنیا به خود انسان است این انسان است که برداشت بد می‌کند روش بد دارد استفاده سوء می‌کند همان دو طایفه از آیاتی که در قرآن است و جمع شده همین دو طایفه از بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است و جمع شده.
قسمت /15/عنکبوت
روز قیامت که نمی شود گفت بعضی ایمان ندارند! یقین برای همه حاصل است؟ پاسخ: یقین علمی حاصل می‌شود؛ امّا عمل صالح که حالا ایمان بیاورند نیست. ظرف ایمان ظرف دنیاست و ایمان برای عقل عملی است و عقل عملی قفل شده است؛ برای عقل نظری همه این مسائل یکی پس از دیگری شکوفا می‌شود و انسان می‌فهمد؛ امّا اعتراف هست، ایمان نیست! ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾[48] و اقرار دارند که بد کردند؛ امّا اینکه حالا حقّ را قبول کنند، این یک عمل صالح است، این یک تکلیف است و تکلیف در آن جا نیست، این کار صالح است؛ در آن جا نه گناه ممکن است و نه ثواب ممکن است؛ نه ممکن است کسی کاری کند که معصیت باشد، چون اختیار نیست. اگر آن جا جای اختیار بود، جای ایمان و کفر بود، و جای اطاعت و عصیان بود، جای نبوّت و رسالت بود؛ مگر می‌شود اختیار باشد، ایمان باشد، کفر باشد، اطاعت و عصیان باشد و قانون نباشد؟! اگر اطاعت و عصیان است حتماً قانون است که آن وقت می‌شود دنیای جدید، دیگر آخرت نیست و دیگر محکمه نیست! تمام مشکل در قیامت این است که حق به خوبی روشن می‌شود و آدم نمی‌تواند بپذیرد؛ مثل همان انسانی که کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ امّا چون ویلچری است و دست و پای او فلج است نمی‌تواند فرار کند یا اینکه دفاع کند. پرسش: درکِ معرفت و درکِ ایمان در خود نفس هست مگر ممکن است در نفس معرفت و علم باشد ولی ایمان نباشد؟ پاسخ: در دنیا اینها بی‌تلازم نیستند؛ امّا در آخرت، بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند این است که فرمود: «وَ إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل‌»[49]اصلاً عمل در قیامت نیست و ایمان هم جزء اعمال قلبی است؛ اگر در آن جا ایمان ممکن بود همه ایمان می‌آوردند و راحت می‌شدند؛ خیلی‌ها ایمان می‌آوردند، چون مؤمن دیگر معذّب نیست، کسی توبه کند و ایمان بیاورد؛ توبه می‌کند و ایمان می‌آورد، این می‌شود دنیا و دیگر آخرت نیست؛ توبه در آن جا ممکن نیست، ایمان در آن جا ممکن نیست، آن جا علم هست، با چه شکوفایی! ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[50] اینها هم عرض می‌کنند که ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾؛[51] ما را برگردان تا کار خوب انجام دهیم، این جا که جای کار خوب نیست، برای ما صد درصد یقین شد که بهشت هست، جهنم هست و انبیا هستند، اگر خدا فرمود: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، عرض می‌کنند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ امّا ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ و این جا هم که جای ایمان نیست! این جا که جای کار نیست! این جا جای شهود است! ما را برگردان جایی که جای کار است تا ایمان بیاوریم، جواب می‌رسد که بساطت شما آن جا برچیده شد، دنیایی نیست که شما به دنیا برگردید! تمام مشکلات آدم همین است که در قیامت این‌طور است، وگرنه آدم ایمان می‌آورد، توبه می‌کرد و راحت می‌شد.
پرسش: قرآن دارد که ایمان دارند امّا برای آنها نفعی ندارد؟ پاسخ: نه، اگر درباره کسی در دنیا ایمان داشته باشد که ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾،[52]آن ایمان را می فرماید که نفعی ندارد؛ یک کسی لقلقه لسان او بوده یا در درون او بوده و کاری نکرده، اگر کسی این‌طور باشد در قیامت جزء «مخلّدین» در عذاب مثل فرعون و اینها نیست، برای اینکه بالاخره موحّد است، مؤمن است، یک درجه تخفیف دارد و «خلود» ندارد؛ امّا سالیان متمادی باید عذاب سیئات خود را بچشد و اگر کسی ایمان ندارد، آن جا ممکن نیست که ایمان پیدا کند.
پرسش: ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ چه معنا می دهد؟ پاسخ: یعنی ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ که این ذیل همین آیه است، ﴿یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ که ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ آن کسی که ایمان آورد؛ ولی عمل نکرد، در قیامت بخواهد عمل کند که جای عمل نیست و آن ایمان بی‌عمل هم او را از عذاب نجات نمی‌دهد. یومی است که ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ﴾ یا ایمان نیاورد یا ایمان آورد که این عطف بر آن منفی است ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «ما کسبت فی ایمانها خیرا»؛ این دو گروه نفعی نمی‌برند، وگرنه آنهایی که «کسبت فی ایمانها خیرا» یقیناً نفع می‌برند. پرسش: آیه درباره رجعت است یا آخرت؟ پاسخ: یکی از مصادیق آن رجعت است، یکی از مصادیق آن برزخ است و یکی از مصادیق آن هم آخرت است؛ سه مرحله دارد هر کدام در طول یکدیگر؛ ولی بالاخره در جریان یونس فرمود: ﴿إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ﴾[53]در ذیل آن آیه دارد که قوم یونس را استثنا می کند؛ اگر کسی خطر را ببیند، در روز خطر این سه مرحله برای او هست و اگر کسی ایمان نیاورد و در آن روز بخواهد در حال اضطرار ایمان بیاورد برای او نافع نیست ﴿إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ﴾ که در کنار آن قوم «یونس» را استثنا کرده. در زیارت «آل یاسین» همین آیه ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ آمده است که به رجعت برمی‌گردد.[54] قسمت /24/غافر
پرسش: استاد در سورهٴ <یس> می‌گوید: ﴿هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ﴾[34]
پاسخ: همان تصدیقِ علمی است یعنی شما راست گفتید اما من باور بکنم این را این‌چنین نیست این تصدیق علمی است یعنی نسبت محمول به موضوع است این گِره را می‌بندد این حجّت بر او تمام می‌شود حسرتش هم بیشتر می‌شود که چیزی حق است آدم می‌خواهد ایمان بیاورد نمی‌تواند.

پرسش: ایمان حاصل می‌شود اما اثر ندارد.
پاسخ: نه، اگر ایمان داشته باشد یقیناً ایمان اثر دارد ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾[35] جای قبول و نکول نیست آنجا فقط جای نفی و اثبات است که چه چیزی هست چه چیزی نیست در قیامت می‌فرماید: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[36] یا ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ اما همینهایی که می‌گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ همینهایی هستند که کورند ﴿وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾[37] چرا، برای اینکه آن عقل عملی که باید ایمان بیاورد او کور است این عقل نظری که می‌فهمد بله این ﴿ابْصَرْنَا﴾ خب خدا به چه کسی می‌گوید ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾ به همینهایی که می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[38] اینها جهنم را می‌بینند اما بهشت را نمی‌توانند ببینند همان طوری که در دنیا مراکز فساد را می‌دیدند مسجد و حسینیه را نمی‌دیدند خب مسجد و حسینیه بود دیگر.

پرسش: ﴿حَتَّی یاتیک الْیَقِینُ﴾[39] یکی از مصادیقش یعنی مردن[40] [پس اینها پس از مرگ یقین می‌کنند].
پاسخ: بله درست است اما یقین علمی ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ [41] یقین علمی دارند اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ با اینها فرعون و آل‌فرعون صددرصد می‌دانستند وجود مبارک موسای کلیم حق می‌گوید در خواب چطور است ما یقین علمی داریم ولی ایمان نداریم یقین عملی نداریم ایمان نداریم لذا می‌گویند ما را برگردانید که ما ایمان بیاوریم.

عمده تفاوت دنیا و آخرت است این تفاوتها چند بخش است بعضی از بخشهایش تا حدودی روشن است که در دنیا جا برای جمع است و اجتماع ولی در آخرت جا برای جمع است جا برای اجتماع نیست تعاون نیست زندگی اعتباری، حاکم و محکوم، رئیس و مرئوس، قبیله و امثال ذلک نیست زندگی اجتماعی نیست ﴿وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾[42] با اینکه ﴿یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ﴾[43] با اینکه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[44] اما ﴿کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ این تا حدودی روشن است ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾[45] که در سورهٴ «کهف» بود اینجا فرمود: ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾ این روشن است ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[46] که نفی جنس است این روشن است.
عمده آن است که در قیامت حق برایشان روشن می‌شود می‌گویند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[47] خدا می‌فرماید نه خیر اینها در دنیا هم برگردند ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ [48] این است که حق برایشان روشن می‌شود اما آن نیرویی که بخواهد عزم و اراده و نیّت و اخلاص داشته باشد این مطلب را به جان خود گِره بزند این نیست یعنی اینها در قیامت مثل فرعون‌اند که ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[49] آن هم «اِستیقینَ» این الف و سین و تاء نظیر استکبر آن تأیید و تأکید را می‌رساند یقین پیدا کردند صددرصد وجود مبارک حضرت موسی هم فرمود تو یقین پیدا کردی که حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرضِ﴾[50] این همه معجزات را فقط خدا انجام می‌دهد چرا خب باور نمی‌کنی؟! هر کسی بالأخره در درونش تفرعنی دارد.

پرسش...
پاسخ: خب این دیگر حال اضطرار است ایمان در حال اضطرار، مقبول نیست [درست است که] قیامت نشد اما این در حال اضطرار است الآن هم اگر از غرق نجات پیدا کند باز همان تفرعن را دارد این هنوز به قیامت نرسیده بعضیها هستند که واقعاً جاهل بودند در حال اضطرار ممکن است مشمول عنایت الهی باشند اما اگر کسی بر اساس عناد بر اساس تفرعن نپذیرفت مگر در حال خطر، این را ذات اقدس الهی قبول نمی‌کند.

فرمود: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ ﴿وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ﴾ این زُلفا و قرب و نزدیکی، اختصاصی به بهشت ندارد برای جهنّمیها هم زلفه هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» به این صورت آمده است: ﴿وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ ﴿قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ﴾ ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً﴾ یعنی این جهنم را نزدیک دیدند ﴿سِیْئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوْا وَقِیلَ هذَا الَّذِی کُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ﴾[51] بنابراین زُلفا یعنی نزدیکی، اختصاصی به بهشت ندارد.

پرسش: ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ﴾؟
پاسخ: بله ﴿یَوْمٍ﴾ یعنی ظهور قبلاً گفته شد که یوم گاهی در برابر لیل است گاهی مجموع لیل و نهار را می‌گویند، مثل اینکه می‌گویند صلات یومیه گاهی می‌گوییم یوم جمعه در قبال لیل جمعه است گاهی می‌گوییم صلوات یومیه یعنی مجموع نماز روز و شب گاهی یوم یعنی روزگار اما این ﴿یَوْمٍ﴾ یعنی ظهور مثل ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ [52] یا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[53] بالأخره زمینی باید باشد آفتابی باید باشد این زمین به دور خود بگردد شب و روز تولید بشود به دور آفتاب بگردد سال تولید بشود اما زمان به آن معنای جامع هست ولی به معنی شب و روز در آن قسمتها نیست خب.

فرمود: ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ ﴿وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ﴾ حالا به این غاوین به افراد گرفتار غوایت و بی‌هدفی گفته می‌شود که ﴿أَیْنَ مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ آن معبودهایتان کجا رفتند؟! خود این یک تحقیر است البته این یک تَخسیر است روی تقصیر اینها یعنی خسارتی است روی تقصیر اینها وگرنه در هنگام احتجاج، همه اینها گفته شد می‌گویند حالا کجا هستند برای اینکه عذابی فوق عذاب باشد این حرف را می‌زنند چرا، برای اینکه همان چوبهایی که اینها می‌پرستیدند الآن دارد شعله‌ور می‌شود اینها را می‌سوزاند درست است خدای سبحان ممکن است چوبهای دیگر هم بیاورد اما فرمود: ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[54] نه اینکه می‌خواهد آن چوبها را عذاب بکند برای اینکه چوبی که به صورت بت در آمده این تعذیبی ندارد اینکه احساسی ندارد این نظیر هیزمهای معمولی است که در مطبخها هست اما سوزاندن این چوبهایی که به صورت بت هست تعذیبی است به بت‌پرستها نظیر ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾[55] فرمود: ﴿أَیْنَ مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾ از این بتها چه ساخته است شما را می‌توانند یاری کنند نه، خودشان را می‌توانند یاری کنند که نسوزند نه، نه نصرت هست نه انتصار. نصرت یعنی دیگری را کمک کردن انتصار یعنی از خود دفاع کردن اینها نه مشکل خودشان را حل می‌کنند نه مشکل شما را نظیر ﴿وَإِن یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[56] ﴿هَلْ یَنصُرُونَکُمْ﴾ نه ﴿أَوْ یَنتَصِرُونَ﴾ نه، این سه گروه فرمود همه دارید می‌سوزید: بت‌پرستها، خود بتها و شیاطینی که اینها را اغوا می‌کردند قرین اینها بودند ﴿فَکُبْکِبُوا﴾ کَبْکَبه مثل زلزله مثل دبدبه آن زلّت و لغزش و عذاب مکرّر را در اثر تکرار این حرف می‌فهمند ﴿فَکُبْکِبُوا فِیهَا﴾ در این نار ﴿هُمْ﴾ این بتها ﴿وَالْغَاوُونَ﴾ گروه دوم ﴿وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ﴾ جنود ابلیس همینها هستند که ﴿وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ﴾[57] خب حالا اینها که رفتند در جهنم با یکدیگر گفتگو دارند ﴿قَالُوا وَهُمْ فِیهَا﴾ یعنی همین بت‌پرستها که با بتها دارند می‌سوزند با این جنود ابلیس، اینها در دوزخ که هستند بر اساس ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[58] یا آنچه مستکبران و مستضعفان زیر سلطه با یکدیگر درگیر بودند اینها هم یک گفتگو دارند ﴿قَالُوا﴾ این بت‌پرستها در حالی که در دوزخ‌اند با سایر دوزخیان مخاصمه دارند اختصام دارند از جاهایی که افتعال معنای مفاعله را می‌رساند همین اختصم است اختلف است ﴿وَهُمْ فِیهَا یَخْتَصِمُونَ﴾ چه می‌گویند؟ می‌گویند ﴿تَاللَّهِ إِن﴾ این ﴿إِن﴾ مخفّف از مثقّله است ﴿إِن کُنَّا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ﴾ اعتراف می‌کنند که ما در گمراهی روشنی بودیم چرا؟ برای اینکه ﴿إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ما شما بتها را همتای ربّ‌العالمین می‌دانستیم از ربّ‌العالمین می‌خواستیم رزق بخواهیم حیات و ممات بخواهیم سلامت بخواهیم حلّ مشکلات بخواهیم از شما می‌خواستیم شما را مساوی ربّ‌العالمین می‌پنداشتیم شما خصم ما هستید ما هم خصم شما هستیم.
﴿وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ﴾ تبهکارها ما را به دام شما انداختند شما را معبود ما قرار دادند ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِینَ﴾ اینها از یک طرف نگاه می‌کنند می‌بینند ملائکه هستند مؤمنین هستند انبیا و اینها هستند که شافعین‌اند از یک طرف می‌بینند خودشان محروم‌اند می‌گویند ﴿فَمَا لَنَا مِن شَافِعِینَ﴾ اینجا جمع آوردند بعد می‌گویند نه تنها هیچ کدام از اینها به داد ما نمی‌رسند ما یک دوست هم نداریم که مشکل ما را حل کند صدیق را مفرد آوردند اما شافعین جمع است ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ﴾[59] آنجا هم جمع است برای اینکه ملائکه هستند صدّیقین هستند صلحا هستند شهدا هستند مؤمنین هستند اینها شفعایند اما اینها که آن شافعین فراوان را می‌بینند می‌گویند ما که شافع نداریم صدیقی هم نداریم لذا صدیق را مفرد آوردند یک دوست هم نداریم مشکل ما را حل کند حمّام را که حمّام می‌گویند برای اینکه خیلی گرم است، صدیق حمیم، صدیق گرم اگر حمیم باشد اهتمام می‌کند ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ اینجا فرمایش سیدناالاستاد در بحث روایی قدری تام نیست اصلاً ایمان ممکن نیست تمام دشواریهای معاد این است که حق روشن است آدم نمی‌تواند [ایمان بیاورد] برای اینکه با کدام دست به جان گِره بزند؟! ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا». قسمت /15/شعرا

بیان علی(سلام الله علیه) در متاع غرور نبودن دنیا
مطلبی درباره اینکه دنیا متاع غرور نیست و انسان مغرور می‌شود که در بحث‌های قبل خوانده شد و در خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که می‌فرماید دنیا بالأخره دو چهره دارد، این‌طور نیست که دنیا خوبی‌های خود را نشان دهد و بدی‌هایش را نشان ندهد. دنیا اگر بهار خود را نشان دهد، پاییز خود را هم نشان می‌دهد؛ آن اگر دبستان و دبیرستان و مراکز نشاط و فرح و تعلیم و تربیت را نشان می‌دهد، گورستان و بیمارستان و تیمارستان و اینها را هم نشان می‌دهد؛ این‌طور نیست که او یک‌جانبه فقط زیبایی‌های خودش را نشان بدهد. وقتی کسی خواست دنیا را مزمّت کند، آ‌ن‌طوری که در خطبه 223 نهج‌البلاغه آمده، وجود مبارک حضرت امیر فرمود شما که دارید دنیا را مذمّت می‌کنید، دنیا متاع غرور نیست شما مغرور شدید؛ در خطبه 223 بعد از قرائت ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ﴾[39]فرمود: «مَا الدُّنْیَا غَرَّتْکَ» دنیا تو را فریب نداد «وَ لکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ» تو مغرور شدی، برای اینکه «وَ لَقَدْ کَاشَفَتْکَ الْعِظَاتُ وَ آذَنَتْکَ عَلَی سَوَاءٍ وَ لَهِیَ بِمَا تَعِدُکَ مِنْ نُزُولِ الْبَلاَءِ بِجِسْمِکَ وَ النَّقْصِ فِی قُوَّتِکَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَی مِنْ أَنْ تَکْذِبَکَ» فرمود دنیا کاملاً بدی‌هار ا نشان داد، بیماری‌ها را نشان داد, مرگ را نشان داد, تیمارستان را نشان داد, بیمارستان را نشان داد, گورستان را نشان داد، چیزی را مخفی نکرده است تو مغرور شدی و اینکه خود حضرت امیر فرمود: «غُرِّی غَیْرِی»[40]این دنیا با آن چهره زیبای خود خواست که بیاید حضرت هر دو چهره‌ آن را دید و فرمود برای من «عَفْطَةِ عَنْز»[41]است. در اوایل این حرف زیاد گفته می‌شد، چون کلّ خاورمیانه آن روز در اختیار وجود مبارک حضرت امیر بود که الآن به صورت چندین کشور درآمده؛ خود ایران چند استانداری داشت، یک استانداری وسیع در بصره بود که اهواز و کرمان زیرمجموعه این استانداری بود و استاندار آن هم ابن‌عباس بود؛ از بصره تا کرمان, از کرمان تا بصره همه را یک استاندار اداره می‌کرد، آذربایجان و بخش‌های وسیع آن تحت اختیار یک استانداری بود و هکذا؛ این ایران که یک امپراطوری قوی بود با چندتا استانداری اداره می‌شد، این مصر پهناور یک استانداری بود که مالک اشتر(رضوان الله علیه) آن را اداره می‌کرد، کلّ خاورمیانه در اختیار حضرت امیر بود که حکومت اسلامی بود؛ حضرت با این جلال و شکوهی که داشت فرمود این «عَفْطَةِ عَنْز» است، اینکه می‌بینید هر روز حرف منیّت کسی درمی‌آید، برای اینکه حضرت فرمود: «بِهَا اغْتَرَرْتَ» تو مغرور شدی او که همه چیز را نشان داد، عزل و نصب‌ها را به تو نشان داد, به تعبیر عطار «فراز و فرود»[42] را به تو نشان داد و خواست خود را با آن چهره زیبا به حضرت امیر نشان دهد فرمود: «غُرِّی غَیْرِی لاَ حَاجَةَ لی فِیکَ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلاَثاً» این‌چنین نیست که آن ذاتاً آلت فریب باشد، آن را ذات اقدس الهی با دو چهره خلق کرد و به هر دو چهره خودش را نشان می‌دهد؛ منتها برخی فقط یک چهره‌ آن را می‌بینند و احیاناً مغرور می‌شوند که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا». قسمت/
11/صافات/تسنیم
زیبا بودن آفرینش دنیا و خرابی آن توسط تبهکاران
مسئله دیگر این است که ذات اقدس الهی کلّ این دنیا را خیلی زیبا آفرید؛ یعنی اگر کسی هنر بخواهد، هنر به معنای کارِ انسانی, صنعت است و این می‌تواند بد یا خوب باشد، اما هنر به معنای زیباشناسی نظام هستی، جز خوبی و خیر و کمال و سعادت چیز دیگر نیست، چون ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾.[27] امروز هم شما مستحضرید همه نعمت‌ها را ذات اقدس الهی برای بشر فراهم کرده است، فرمود همه بشر عائله من هستند و من باید روزی همه را تأمین کنم و تأمین هم کرده است ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾[28] که با ﴿عَلَی﴾ تعبیر کرده؛ فرمود تمام مار و عقرب عائله من هستند، چه رسد به فقرای شرق یا غرب. من روزی همه را تأمین می‌کنم. اما می‌بینید قسمت مهمّ درآمد روی کُره زمین به وسیله همین مستکبران صَرف هزینه جنگ است؛ همین آمریکا, همین اسرائیل, همین مستکبران پنج به علاوه یک و دو و سه و چهار و پنج و همین ها! شما بودجه‌های نظامی اینها را نگاه کنید، می‌بینید اکثر بودجه کُره زمین صرف آدم‌کشی است. این کارخانه‌های اسلحه‌ آدم‌کشی سه شیفته دارند کار می‌کنند. اگر مردم عاقل باشند، این دنیای ویران و خراب می‌شود؟ در روایات هست که اگر عاقل باشند «لخربة الدنیا».[29] دنیا را در چند جای قرآن مخصوصاً در سوره مبارکه «حدید» مشخص کرد ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[30]این خراب می‌شود، اما ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[31]احیا می‌شود، علوم احیا می‌شود, معارف احیا می‌شود, داروها کشف می‌شود, بیماری‌ها کشف می‌شود, درمان ها کشف می شود، احسان و صدقه و عاطفه یکی پس از دیگری شکوفا می‌شود؛ این صد منزل یا هزار منزلی که از خاک تا «لقاءالله» هست آنها روشن می‌شود, اسرار الهی روشن می‌شود, آیات آفاقی روشن می‌شود؛ اگر مردم عاقل باشند دنیای حقیقی آباد می‌شود و این دنیایی که ﴿لَهْوٌ وَ لَعِبٌ﴾[32] که اکثری بودجه‌ آن صَرف آدم‌کشی است، این البته ویران می‌شود. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است کسی دنیا را مذمّت کرده فرمود: «أَیُّهَا الذَّامُ‌ لِلدُّنْیَا»[33] ای کسی که داری دنیا را مذمّت می‌کنی، چه عالَمی زیباتر از دنیا! چه عالمی راستگوتر از دنیا! کجای آن بد است؟ او اگر چهارتا جمال را به شما نشان داد، بیمارستان و گورستان را هم به شما نشان داد، او که کار بدی نکرده است. این «مَتْجر» اولیای خداست، هر کس به هر جایی که رسید در همین دنیا رسید. ذرّه‌ای خلاف و دروغ و فتنه در دنیا نیست؛ بله، او اگر پارک را نشان دهد و گورستان را نشان ندهد و اتاق سالمندان را به شما نشان ندهد، می‌گویید او فریبکار است؛ لذا فرمود: «مَا الدُّنْیَا غَرَّتْکَ‌ وَ لَکِنْ‌ بِهَا اغْتَرَرْتَ»[34] او شما را فریب نداد او راستگوترین راستگوهای این نشئه است، شما فریب خوردید. اگر او غدّه‌های سرطانی را به شما نشان نداده بود, بیماری‌های «صعب‌العلاج» را به شما نشان نداده بود, می‌گفتید فریبکاری کرده، اما دارد همه را به شما نشان می‌دهد؛ این‌طور نیست که فقط مدرسه و پارک را نشان دهد و بیمارستان و گورستان را نشان ندهد؛ همه را به شما نشان داد فرمود: «مَا الدُّنْیَا غَرَّتْکَ‌ وَ لَکِنْ‌ بِهَا اغْتَرَرْتَ» این «مَتْجر» اولیاست.
بنابراین وضع دنیا مشخص است، آن دنیایی که الآن استکبار این را به صورت جهنم درآورده مشخص است، دنیایی که ذات اقدس الهی آن را آفریده و فرمود آیات آفاقی در این دنیاست, آیات انفسی در این دنیاست, میلیون‌ها رشته‌های علوم دینی در بررسی آیات آفاقی و آیات انفسی هست که ـ ان‌شاءالله ـ زمان ظهور حضرت مقداری از اینها روشن شود! قسمت/9/صافات/تسنیم

مسئله حق و باطل یک چیز دیگر است مسئله جِدّ و بازی چیز دیگر است آن مسئله حق و باطل که با هم هماهنگ‌اند دنیا یعنی سماوات و ارض فقط حق است و اصلاً بطلان در سماوات و ارض نیست درباره دنیا فرمود جز بازی چیز دیگر نیست بعد فرمود ما بازیگر نیستیم پس این دنیا را چه کسی آفرید اگر شما بازیگر نیستید دنیا را چه کسی آفرید در جریان خلقت هیچ بطلانی در آسمان نیست در نظام سپهری نیست در زمین نیست در دریا نیست در صحرا نیست همه عالِمانه دارند کار می‌کنند تمام علومی که بشر دارد از گوشه‌های همین اسرار خلقت است پس هیچ بی‌نظمی در عالَم نیست آن دو آیه هم با هم هماهنگ‌اند هم راجع به نظام تکوین است اما این مسئله دنیا, دنیا غیر از زمین است غیر از آسمان است غیر از حیات است غیر از دامداری و کشاورزی است اینها دنیا نیست دنیا این است که این مقام و پُست برای من است, این میز برای من است, این درآمد برای من است, این جاه برای من است, این لقب برای من است این بازی‌ها این می‌شود دنیا این جز بازی و سرگرمی چیز دیگری نیست این یک امر اعتباری است فرمود ما بازیگر نیستیم ولی اینها بازی است یعنی اهل دنیا را به این بازیگری سرگرم کردن, حکمت است نمونه‌هایش هم قبلاً گفته شد که یک پدر حکیم, یک پدر فقیه وقتی به منزل می‌رود مقداری اسباب‌بازی برای بچه‌هایش می‌خرد این اسباب‌بازی, بازی است به غیر از بازی و لهو و لعب چیز دیگر نیست اما پدر فقیه یا پدر حکیم بازیگر نیست کودک را به بازی گرفتن, حکمت است اگر این پُست و مقام و این عناوین اعتباری نباشد کسی تن به این علوم و این کارها نمی‌دهد فرمود ما مقداری این پستان کودکانه را در دهن اینها می‌گذاریم که اینها کمی سرگرم بشوند و کار کنند ولی بدانند اینها بازی است که اگر آمد خوشحال نشوند اگر رفت هم نگران نشوند خب بالأخره چهار روز ما, چهار روز دیگری آن روزی که به ما دادند خیلی خوشحال بشویم روزی که بخواهند از ما بگیرند دعوا راه بیندازیم این نباشد و گرنه کسب حلال عبادت است کشاورزی عبادت است دامداری عبادت است اینها که دنیا نیست اینها کارهای الهی است فرمود خدا شما را مأمور کرده است که ﴿وَاسْتَعْمَرَکُمْ﴾ فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾ [21] خدا استعمار کرده یعنی الف و سین و تاء نشان می‌دهد که خدا از ما حتماً طلب کرده که زمین را آباد کنیم اینکه دنیا نیست این کار, عبادت است اما حالا گفتند این سِمت برای شما, شما این مقام را دارید این می‌شود دنیا اگر انسان به عنوان وظیفه این کار را انجام بدهد خب این هم یک عبادت و خدمت است اما اگر به عنوان اینکه به جاه و به حقوق بیشتر و مزایای بیشتر و احترام بیشتر و به اینها برسد باشد روزی که رسیده خوشحال باشد روزی که از دست او گرفتند دعوا راه بیندازد این معلوم می‌شود دنیاست. این بیان نورانی رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) که صاحب تحف‌العقول نقل کرده همین است در کلمات نورانی حضرت هست که «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» [22] فرمود دنیا دو روز است یک روز فاطمه است یک روز مرضعه است آن روزی که پستان این پُست را به دهن این آقا می‌گذارند شیر می‌مکد این روز که روز معارفه اوست و به او ابلاغ می‌شود در آ‌ن روز این دنیا مرضعه است این شیر پست و مقام را به دهن او می‌ریزد این خیلی خوشحال و خندان است همین مرضعه همین مادر یا همین دایه وقتی دوران فِطام کودک می‌رسد دوران دو سالگی او تمام می‌شود دوران شیر خوارگی او تمام می‌شود این را می‌خواهد از شیر بگیرد سابقاً که شیر خشک و اینها نبود وقتی می‌خواستند در لحظه فطام این کودک را از شیر بگیرند برای کودک بسیار دشوار بود گریه می‌کرد اینها پستان مادر را یک مقدار مواد تلخ می‌زدند که بچه احساس تلخی کند تا به زحمت این شیر را از کودک بگیرند حضرت فرمود آن روزی که این پست و مقام را از این آقا بگیرند این دیگر فاطمه است فِطام دارد دیگر رضاع نیست روزی گفتند تو رئیس اینجا باش امروز می‌گویند تو معزولی «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» این می‌شود دنیا اینکه می‌بینید همه به جان هم می‌افتند برای این دنیاست وگرنه کسی کشاورز باشد دامدار باشد صنعتگر باشد که نور است اینها با هم نمی‌جنگند.
مطابق حکمت بودن به بازی گرفتن دنیاپرستان
فرمود ما بازیگر نیستیم شما را به بازی گرفتن, حکمت است در بیانات نورانی حضرت امیر که از نهج‌البلاغه خواندیم که کسی دنیا را داشت مذمّت می‌کرد حضرت فرمود دنیا یعنی چه تو دنیا را به هم زدی این زندگی دنیا خیلی حق است نور است عدل است این هم بیمارستان را به شما نشان داد هم گورستان را به شما نشان داد هم حوزه و دانشگاه را به شما نشان داد کجا به شما خیانت کرده اگر کاری که مربوط به مرگ و میر و رسوایی است این مخفی کرده باشد بعد بگویید ما را فریب داد فرمود آن بیچاره که بد نکرده هم گورستان را به شما نشان داد هم بیمارستان را به شما نشان داد هم حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را به شما نشان داد کار بدی نکرده اگر این حیات دنیا را می‌گویید این همه انبیا این همه اولیا این همه صدیقین این همه بزرگان از همین دنیا به این مقام رسیدند که این مَتْجر اولیاست شما چرا خلط مبحث می‌کنید چه چیزی را بد می‌گویید. [23]
بنابراین این دو امر اول با هم هماهنگ‌اند یعنی کلّ این نظام تکوینی حق است (یک) بطلان در آنها راه ندارد (دو) اما دنیا; یعنی این پُست برای من, این مقام برای من, این سِمت برای من, اینهاست این لهو و لعب و بازی و امثال ذلک و جز بازی چیز دیگر نیست آن کسی که به خلافت رسیده مثل حضرت امیر او خلافت را آبرو داده نه به وسیله خلافت آبرو گرفته روزی که آمده خدا را شکر کرد روزی هم که تحویل داد خدا را شکر کرد این برای او دنیا نیست این برای او آخرت است هر سِمتی هم همین‌طور است هر کاری هم همین‌طور است اما حالا چرا من نباشم دیگری باشد حالا که من نیستم تمام اوضاع را بخواهم به هم بزنم این می‌شود دنیا این مقام و اینها هست بازی است ما شما را داریم لحظه‌ای به بازی می‌گیریم. فتحصّل که دنیایی که در پنج بخش بیان شده در سورهٴ «حدید» در سایر سوَر به دو بخش منحصر شده بازی است و خدا همین عناوین اعتباری را هم آفریده بالتبع لا بالاصل لکن کودک را به بازی گرفتن, حکمت است نه آن آفریننده بازیگر باشد مگر آنها که عروسک‌سازی می‌کنند بازیگرند آنها برای اینکه این بچه‌ها را بازی بدهند کار حکیمانه می‌کنند شما چه چیزی می‌خواهید به این بچه بدهید که او خوشحال بشود کتاب می‌خواهید بدهید وسایل تحقیقی بدهید وسایل علمی و صنعتی بدهید این را از گریه بخواهید ساکت کنید ناچارید اسباب‌بازی به او بدهید.
تلخی‌ها و اختلافات ثمره استفاده نامطلوب از دنیا
پرسش:... پاسخ: حیات دنیا در برابر حیات آخرت است بازیچه مقابل ندارد الآن این دنیایی که انسان دارد زندگی می‌کند این ممرّ است برای آن مقرّ این کشاورزی, این دامداری, این تحصیل, این کارهای حوزوی و دانشگاهی همه اینها باید هدفمند باشد تا انسان به پاداش برسد این راه حقیقی است اما این وسط‌ها چیزی است که به جایی نمی‌رسد آن وقت می‌شود خسارت, سرمایه باختن, خسارت است فرمود عمر را داری به چه چیزی صرف می‌کنی به این بازی داری صرف می‌کنی خب این تلخی را در برابر دارد اگر همین به عنوان خدمت باشد که «الکاسب حبیبُ الله» خب چطور وجود مبارک حضرت امیر به بزرگانی سِمت می‌داد که آنها نظامش را اداره کنند خب این عبادت بود اما اگر من نشدم اوضاع را به هم بزنم این می‌شود لهو و لعب, من شدم شدم نشد دیگری, می‌بینید یکی از روایات که انقلاب آن را تفسیر کرد و انسان معنایش را درست نمی‌فهمید همین حدیث نورانی است که «الراضی بفعل قومٍ کالداخل فیه معهم» [24] اگر دو نفر یا حوزوی‌اند یا دانشگاهی‌اند یا یکی حوزوی یکی دانشگاهی است هر دو به مراحل رسیدند هر دو هم اهل یک شهرند یکی به سِمتی رسیده دیگری دستش به جایی بند نشد این اگر راضی باشد به کار او در تمام ثواب کار او شریک است اما اگر همین اوّلین بار غُر زده که ما چه عیب داشتیم و اختلاف داخلی را در روستا یا در محل یا در آن پایتخت انجام بدهد این می‌شود دنیا در آن بیانی که یکی از اصحاب به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که ای کاش برادر ما در این جبهه بود حضرت فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» او به کار ما راضی است؟ عرض کرد بله, فرمود در تمام کارهای ما شریک است [25] شما همه اختلافاتی که از هر غُدّه‌ای بدتر است در هر روستا و شهری بررسی می‌کنید پایانش به دنیا برمی‌گردد که چرا من نه, این آقا آری! خب اگر شما راضی باشید او را تأیید کنی که در همه ثواب شریکی نه خودت مشکل می‌بینی نه او را از پا در می‌آوری فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» عرض کرد بله, فرمود در همه کارهای ما شریک است برای اینکه «إنّما یَجمع الناس الرضا والسُّخط» [26] این جزء غرر روایات وجود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» دنیا دو روز دارد یک روز مرضعه است که شیر به آدم می‌دهد یک روز هم فِطام, خب اگر فطامی در کار است انسان در روزِ شیر این قدر به این نمی‌چسبد. در همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «ص» که آیه 27 بود فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ در محل بحث فرمود اینها به دنبال چه چیزی دارند می‌گردند اگر به دنبال مختصر ثروتی می‌گردند ﴿أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ ثوره یعنی شوراندن شیار کردن ما یک بَقر داریم یک ثور, یک شکافتن داریم یک آشفتن, گاو را از آن جهت که می‌شکافد می‌گویند بَقَر, از آن جهت که شیار می‌کند کاملاً خاک‌ها را زیر و رو می‌کند می‌گویند ثور این ﴿تُثِیرُ الْأَرْضَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 71 گذشت ﴿إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ﴾ از همین قبیل است فرمود اینها ﴿أَثَارُوا الْأَرْضَ﴾ کاملاً زمین را شکافتند و شیار کردند و کشاورزی‌های مهم داشتند شما که در مکه در سنگلاخ زندگی می‌کنید چیزی ندارید ﴿وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ اما ﴿أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾ و بساط اینها را خدا برچید و خدا به اینها ظلم نکرد اینها به خودشان ظلم کردند. قسمت/3//روم
حقانیّت و هدفمندی جهان؛ دلیلی بر ضرورت معاد
در بحث دیروز اشاره شد که فرمود مصالح ساختمانی آسمان و زمین, حقیقت است یعنی اگر از مهندسی سؤال بکنی که این خانه را با چه چیزی درست کردی می‌گوید با سیمان و آهن, از خدا بپرسیم عالَم را با چه چیزی خلق کردی عالَم را نه خصوص زمین را یا خصوص فلان بِنا را, می‌فرماید عالَم را من با حقیقت آفریدم لذا هر کاری که در عالَم می‌شود باید مطابق با حق باشد و اگر مطابق با حق نبود برمی‌گردد به خود آدم و اگر هدفی در عالَم نباشد مرگ ـ معاذ الله ـ پایان زندگی باشد ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ [10] باشد هر که هر چه کرد, کرد حساب و کتابی نباشد می‌شود باطل لذا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» فرمود متفکّران فکر می‌کنند درباره آسمان و زمین می‌گویند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ [11] در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود عالَم باطل نیست [12] در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود عالَم حق است [13] پس معادی هست, هدفی هست اگر چیزی ابتر باشد باطل است و این باطل می‌شود لهو, می‌شود لغو, می‌شود بازی, بازی هدفِ عقلی ندارد هدف وهمی و خیالی دارد که آن لدی العقل هدف نیست لذا فرمود ما بازیگر نیستیم اگر عالَم مقصدی نداشت و مقصودی نداشت و هدفی نبود می‌شد بازی فرمود ما بازیگر نیستیم در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» همین است دیگر فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ ما بازیگر نیستیم.
چگونگی بازیچه بودن دنیا و بازیگر نبودن خداوند
می‌ماند مطلب دیگر و آن این است که دنیا و آخرت هر دو را خدا آفرید بر اساس این اصل کلی, در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هم فرمود دنیا جز بازیچه چیز دیگر نیست آن وقت فکیف الجمع بین آیه سورهٴ «حدید» که می‌فرماید: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ [14] و اینکه می‌فرماید ما بازیگر نیستیم خب پس این بازیچه را چه کسی آفرید؟ پاسخش این است که دنیا بازیچه است و ما بازیگر نیستیم ما حکیمیم, نفرمود ما بازیچه خلق نکردیم فرمود ما بازیچه خلق کردیم ولی ما حکیمیم. بیان ذلک این است که یک پدر حکیم, یک پدر فرزانه, یک پدر بزرگوار برای بچه و کودکش اسباب بازی می‌خرد این اسباب بازی, اسباب بازی است اسباب علم نیست اما کودک را به بازی گرفتن حکمت است این پدر, بازیگر نیست این پدر حکیم است این پدر عالم است این پدر فرزانه است بچه را به بازی گرفتن حکمت است ولی اگر بچه همه‌اش به بازی سرگرم باشد عمر خودش را تلف کرده. فتحصّل أنّ هاهنا اموراً الأول: العالَم بالحق; الثانی: «أن الله بالحق»; الثالث: «أنّ الدنیا لهو و لعب»; الرابع: بازی گرفتن کودکان حکمت است و آن مدیر و مدبّر بازیگر نیست می‌بینید هیئت مدیره مدرسه برای بچه‌ها برنامه تنظیم می‌کنند می‌گویند پنج ساعت که باید کار بکنند چهار ساعتش کارهای علمی یک ساعت هم بازی بکنند بچه‌ها را در مدرسه به بازی گرفتن حکمت است مدیر, بازیگر نیست فرمود این مقام‌ها و پُست‌ها و من و ما‌ها بازیچه است همه شما که سلمان و اباذر نیستید که لوجه الله کار بکنید اکثری مردم بالأخره تشویقی می‌خواهند رفاهی می‌خواهند و مانند آن که این پُست برای من است این مقام برای من است ما به اینجا رسیدیم این بازیچه است این بازیچه برای اینکه بقیه عمر را به کار و خدمت صرف بکند اگر کسی همه عمر را به این بازیچه صرف بکند می‌شود ﴿لَهْوٌ وَلَعِبٌ﴾ این‌چنین نیست که دنیا را غیر خدا خلق کرده باشد دنیا را هم او آفرید چه اینکه موت و حیات را هم او آفرید آخرت را هم او آفرید ولی این اسباب بازی را برای بازیگرها خلق کرد که اینها مقداری کار کنند بعد مقداری خستگی‌شان را با بازی رفع کنند اما کسی که همه‌اش عمر را به بازی گذرانده این یک کودک هشتاد ساله است این به دنبال مریدبازی و دست‌بوسی و امثال ذلک که باشد این یک بچه هفتاد, هشتاد ساله است این هنوز بزرگ نشده این هنوز بالغ نشده, فرمود ما بازیگر نیستیم شما هم اگر بخواهید به اخلاق الهی متخلّق باشید بازیگر نباشید چند ساعتی برای رفع خستگی حالا عیب ندارد بازی بکنید اما نه کسی را بازی بدهید نه خودتان به بازی سرگرم بشوید و یک انسان محقّق هم متحقّقانه زندگی می‌کند.
عدم راهیابی لهو و لعب در افعال خدای سبحان و امامان(علیهم السّلام)
فرمود این عالم حق است بازیچه‌ آفریدن حق است بازی کردن باطل است ما بازیگر نیستیم نه تنها در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» در موارد دیگر هم آمده که اصلاً لعب در کار ما نیست [15] از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند امام بعد از شما کیست فرمود کسی که « لا یلهو و لا یلعب» امام هفتم کسی است که اهل بازی نیست طولی نکشید که وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) بچه‌ای بود وارد شده برّه‌ای همراه او بود به این برّه گفت: «اسجدی لربّک» بعد فوراً وجود مبارک امام صادق این کودک را یعنی امام کاظم(سلام الله علیهما) را در بغل گرفت فرمود: «بأبی و اُمّی مَن لا یَلهو و لا یعلب» [16] این می‌شود امام; درست است گوسفند با افراد عادی حرف نمی‌زند ولی خب با ولیّ الله که حرف می‌زند ولیّ الله هم می‌تواند به او دستور بدهد فرمود: «اسجدی لربّک» خب این می‌شود «لا یلهو و لا یلعب» اینها حاضر نیستند حیوانات را به بازی بگیرند چه رسد به جامعه انسانی. قسمت/13/عنکبوت
قضا و فدر
(إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ) مطرح است این است که برخیها فکر می کردند وجود مبارک 􀀀 آن حضرت چون خاتم انبیاست(علیهم السلام) رحلت نمی کند زیرا اگر آن حضرت رحلت کرد شریعتش منقطع می شود در
حالی که او خاتم انبیاست غافل از اینکه شریعت می ماند و ائمه معصومین(علیهم السلام) حافظان شریعت اند و با مرگ پیامبر شریعت از بین نخواهد رفت لذا فرمود: (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ) در آن آیه، در این آیه هم فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) این جریان طرح مرگ نسبت به آن حضرت که فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) بعد فرمود: (أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ فرمود: (فَهُمُ الْخَالِدُونَ) با الف و لام یعنی آنها فقط مخلَّدند؟ هرگز چنین چیزی نیست برای « فهم خالدون » الْخَالِدُونَ) نفرمود اینکه هر کسی محکوم به مرگ است و می میرد این یک قضای الهی است یک اصل کلی است که تغییرناپذیر است (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) این مرگ برای همه اصلی است کلّی به عنوان قضای الهی نه قَدَر، هر کسی می میرد این یک اصل کلی إنّ » اینکه در تلقین میّت گفته می شود « الموتُ حقٌّ بالضروره » است و استثناپذیر هم نیست مرگ در عالَم دنیا ضروری است یعنی این مرگ یک امر ثابتی است مخصوص به شما که الآن در لحد هستید نیست به مُرده می گویند که آن « الموت حق یعنی « حقٌّ » و مانند آن « إنّ الموت حقٌّ و إنّ الساعه آتیه لا ریب فیها » حادثه ای که برای شما پیش آمد برای همه پیش می آید
این چنین نیست که تخصیص پذیر باشد و تقییدپذیر باشد بعضیها بمیرند بعضیها نمیرند این اصل کلی است به عنوان « ثابتٌ » کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) اما حالا اشخاص در چه مدّتی زندگی کنند چه موقع بمیرند اینها ) « لا یُبدّل و لا یُحوَّل » قضای الهی که به قدَر الهی برمی گردد نه قضای الهی قابل تغییر هم هست خدای سبحان می فرماید برای فلان شخص تا فلان مدّت به نحو اقتضا نه سببِ تام مقدّر شده است که او زنده بماند و چون او در عالَم حرکت است مثل سایر موجوداتی که در عالم طبیعت اند و تغییر در عالم حرکت هست علل و عوامل فراوانی برای کم شدن یا برای زیاد شدن این عمر هست اگر اهل صدقه بود رَحِم بود اهل رعایت بهداشت بود اگر اهل رعایت تغذیه سالم بود عمر طولانی تری می کند اگر اهل دعا و صدقه 􀀀 اهل صِ له
رَحم و رعایت بهداشت و اینها نبود عمر کمتری می کند پس اصل قضا تغییرناپذیر است که مرگ برای همه (کُلُّ 􀀀 و صِ له نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) این مطلب اول. ص: 68 قسمت /26/انبیا

مطلب دوم مربوط به قَدَر است که فلان شخص چه اندازه عمر اوست این در حدّ قَدَر است نه قضا و تغییرپذیر هم هست. سوم آن است که تغییر یا به زیاده است یا به نقیصه، چهارم آن است که راههای زیاده کاملًا مشخص است هم راههای معنوی او رَحِم و امثال ذلک هم راههای مادی او که رعایت بهداشت و درمان است. چه اینکه راههای تغییر به 􀀀 مثل دعا و صدقه و صله رَحِم و 􀀀 طرف کوتاه شدن هم مشخص است هم راههای معنوی که سبب کوتاه شدن عمر است مثل قطع صدقه، قطع صِ له مانند آن، هم راههای مادی که رعایت نکردن بهداشت و تغذیه است گفتند تا اشتها به غذا نداری کنار سفره ننشین یک مقدار مانده سیر بشوی از کنار سفره برخیز الآن اکثر بیماریها همین بیماریهای گوارشی است مربوط به پُرخوری و بدخوری است درست است یک بیماریها در اثر تصادف یا علل و عوامل پیش بینی نشده مطرح است اما تقریباً آنها بیست درصد بیماریهاست هشتاد درصد بیماریها در اثر همین رعایت نکردن دستورات دینی است پُرخوری و بدخوری این عامل مرگ
است دیگر یک عامل بیماری است و اگر کسی رعایت بکند این دستورات اسلامی را که اهل اسراف نباشد اهل تفریط نباشد
پُرخور نباشد بدخور نباشد دو بار غذا در دستورات اسلامی گفتند کافی است این روزه از بهترین برکات دینی است که هم همین است الآ ن غالب این مَطبهایی که مربوط به دستگاههای گوارشی است « صوموا تصحّ » آثار معنوی دارد هم آثار صحّت پر از بیمار است از بس بدخوری و پرخوری دامنگیر این بشر هست. خب، اگر انسان اینها را رعایت نکرد خب عمرش کوتاه می شود. ص69 قسمت/: 26/انبیا

مطلب ششم این است که تردید برای خود شخص هست نه برای مبادی عالیه ذات اقدس الهی می داند که این شخص با خود، با انتخاب خود، با اختیار خود، با تصمیم خود آن راه طولانی شدن عمر را طی می کند با اینکه می تواند آن راه 􀀀 اراده را طی نکند و می داند که چون این شخص هم با علل معنوی و علل مادی را طی می کند به آن مقصد می رسد که عمرش طولانی باشد پس تردید و ابهام در مبادی عالیه نیست یقیناً خدا می داند که فلان شخص در فلان وقت می میرد و اگر بیراهه و کج راهه رفت راههای معنوی را رعایت نکرد، راههای مادی بهداشت و درمان را رعایت نکرد عمرش کوتاه می شود و ذات اقدس الهی می داند که این شخص با اراده و اختیار و انتخاب و مِیل خود با اینکه می توانست به راه باشد بیراهه می رود و عمرش کوتاه است بنابراین برای خدای سبحان مشخص است که فلان شخص در فلان لحظه خواهد مُرد هیچ ابهامی در آن نیست اما اینکه فلان شخص در فلان وقت می میرد این می توانست عمر طولانی داشته باشد ولی به سوء اختیار خودش این راه را نرفت پس قَدَر قابل تغییر هست و قضا قابل تغییر نیست یعنی کسی بخواهد جلوی مرگ را بگیرد ممکن نیست (کُلُّ نَفْسٍ امر « إنّ الموت ثابتٌ لا یَختلف ولا یتخلّف » یعنی « إنّ الموت حقٌّ » ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) و در تلقین مُرده هم که می گوییم بدان ضروری است موت حق است مثل اینکه دو دوتا چهارتا حق است کسی در اینجا نمی تواند دائماً باشد اما قدر تغییرپذیر هست
به حُسن انتخاب یا سوء اختیار خودش شخص وابسته است جمع بندی شده اش را مبادی عالیه مخصوصاً ذات اقدس الهی می ضرورت مرگ در بحثهای روز قبل اشاره شد که عالَم دنیا، عالم حرکت است حرکت با 􀀀 داند این هم یک مطلب. درباره ابدیّت جمع نمی شود موجودی دائماً حرکت کند اگر موجودی دائماً حرکت کند یعنی مقصدی در کار نیست مقصودی در کار نیست این می شود عبس چون حرکت برای رسیدن به یک هدف است چنین چیزی نمی تواند دائم باشد پس حرکت در عالم طبیعت هست یک، و هر حرکتی منقطع الآخر است چون به هدف می رسد دو، پس دنیا منقطع الآخر است به مقصد می رسد این نتیجه این یک برهان یک حدّ وسط. برهان دیگر که حدّ وسط دیگر دارد این است که خدای سبحان این عالَم را عالَم ابتلا و امتحان قرار داد امتحان بی هدف و نتیجه نخواهد بود دائماً در حال امتحان بودن این لغو است امتحان برای آن است که معلوم بشود چه کسی مقبول است و چه کسی مردود آن که مقبول است اهل بهشت است و آن که مردود است
گرفتار دوزخ، امتحان با ابدیّت سازگار نیست مرتّب خدای سبحان امتحان می کند این چنین نیست پس طبق این دو برهان که تعدّد برهان به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسط متعدّد نباشد یکی باشد منتها به دو تقریر این یک برهان است وحدت و کثرت برهان به وحدت و کثرت آن حدود وُسطای آ نهاست چون دوتا حدّ وسط است دوتا برهان است برای ثابت کردن پس (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) این اصل هم تخصیص پذیر نیست تغییرپذیر « إنّ الموت حقٌّ لا ریب فیه » ،« الموت ضروریٌّ » نیست و مانند آن، جناب فخررازی می گوید این آیه تخصیص خورده است برای اینکه خدای سبحان حیّ لا یموت است
یک، جمادات مرگی ندارند این دو، پس از بالا و پایین از عالی و سافل این آیه عموم تخصیص خورده است غافل از اینکه روح و 􀀀 خروج آنها به تخ ّ صص است نه تخصیص اینکه ذات اقدس الهی فرمود: (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) این نفس مجموعه هر نفسی این طور است (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا « مَن قتل النفس بغیر نفسٍ فکأنّما قتل الناس جمیعا » بدن است مثل اینکه می گوییم
أَحْ َ ض رَتْ) هر نفسی می داند و هر نفسی به اعمال خودش آگاه است یا هر نفسی در برابر اعمالش مَجزی است این نفس و مانند آ ن نفس بر « مائده » 􀀀 مبارکه 􀀀 روح و بدن است نه نفس به معنای ذات باشد گرچه در بخش پایانی سوره 􀀀 مجموعه ذات اقدس الهی اطلاق شده است که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد (تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی محلّ بحث اخذ شده است به معنای 􀀀 آن نفس به معنی ذات است این نفسی که در آیه « فی ذاته » نَفْسِکَ)، (فِی نَفْسِکَ) یعنی انسان نفس اطلاق می شود (کُلُّ 􀀀 روح و بدن است که به انسان می گوییم دارای نفس است یا بر خود مجموعه 􀀀 مجموعه __نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) نه به معنای ذات چون به معنای ذات نیست نه شامل ذات اقدس الهی می شود نه شامل جمادات، جمادات ذاتی دارند می گوییم فی نفسه یعنی فی ذاته بنابراین این آیه همچنان به عموم خود باقی است و تخصیص پذیر نیست (کُلُّ مربوط به طُعوم است انسان مَزه را « ذُقْ » نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ). مطلب دیگری که جناب فخررازی دارد این است که می گویم
مجاز است در این گونه از موارد اگر عموم « ذُقْ » می چشد و مرگ طعم ندارد جزء طعوم و مَطعومات نیست پس به کارگیری در خصوص طعوم به « ذق » مجاز باشد یا مثلًا معنای دیگری اراده شده باشد محذوری ندارد حالا اصرار ایشان این است که کار می رود و مجاز است در حالی که (ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) به مطلق عذاب است ولو انسان نچشد و با لامسه درک بکند وقتی تبهکاری را، کافری را در قیامت عذاب می کنند می گویند تو چون در دنیا عزیزِ بی جهت بودی هر بی جهتی یک باجهتی را در درونش دارد کسی که عزیزِ بی جهت است ذلیلِ باجهت است و در قیامت حق ظهور می کند و حقّ این شخص ذلیل بودن است لذا فرمود عذابُ معین دارد، عذاب هون دارد اینها در قیامت خِزی دارند، رسوایی دارند چون در دنیا عزیزِ بی جهت بودند یک، هر بی جهتی یک باجهتی دارد اگر کسی عزیزِ بی جهت بود ذلیلِ باجهت است دیگر معنا ندارد که ذلّت او
هم بی جهت باشد وگرنه ارتفاع متقابلین است اگر عزیزِ کاذب بود ذلیلِ صادق است و قیامت ظرف ظهور حق و صِدق است
آنچه حق است ظاهر می شود آنچه صدق است ظاهر می شود دو، لذا در قیامت اینها عذاب هون دارند، عذاب مُهین دارند یک عدّه می فرماید عذاب 􀀀 رسوایی و بی آبرویی برای اینهاست حالا آن عذابهای بدنی مطلب دیگر است اما اینکه درباره هون دارند، عذاب مُهین دارند اهانت می شوند، تحقیر می شوند برای اینکه در دنیا احترام بی جا دیدند. خب، چون ممکن نیست که هر دو دروغ باشد هر دو خلاف باشد. این گروه که عزیزِ بی جهت بودند و ذلیلِ باجهت در قیامت به آنها می گویند (ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) کریمِ بی جهت بودی حالا لَئیم باجهتی، عزیز بی جهت بودی ذلیل باجهتی حالا بِچش اینکه می گویند بچش تنها چشیدنی به او نمی دهند اگر بدنش هم داغ بکنند می گویند بچش این نظیر همان أکل است که (لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ) اکل یعنی مال مردم خوردن این کنایه از مطلق غصب است اگر کسی فرشِ مردم را غصب کرد می گویند مال مردم را خورد پس جناب فخررازی باید عنایت کنند که در این گونه از موارد منظور مطلق ادراک است
ذائقه. خب، (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ) اصرار ایشان و امثال ایشان این است که این اسناد مجاز است و 􀀀 نه فقط چشایی به وسیله خود مرگ اولًا جزء طعوم نیست و ثانیاً مرگ یک امر عدمی است قبل از اینکه او بیاید که مَذوقی در کار نیست تا کسی او را بچشد بعد از اینکه او آمد ذائقی در کار نیست تا بچشد وقتی او آمد بساط انسان برچیده می شود دیگر، پس یا مُدرَک نیست
یا مُدرِک نیست یا مذوق نیست یا ذائق نیست قبل از آمدن مرگ مذوقی در کار نیست تا انسان بچشد وقتی آمد به حیات انسان خاتمه می دهد انسان دیگر ذوقی ندارد، ادراکی ندارد مُرده است دیگر. این سخن هم ناصواب است برای اینکه اینها خیال می کنند مرگ یعنی پوسیدن مرگ یعنی نابودی مرگ یک امر وجودی است مثل حیات منتها دو چهره دارد مثل
إنّما تَنتقلون » : هجرت، هجرت یک امر عدمی نیست انتقال یک امر عدمی نیست اینکه در روایات ائمه(علیهم السلام) فرمودند
همین طور است انتقال یک امر عدمی نیست هجرت یک امر عدمی نیست سفر یک امر عدمی نیست یک « مِن دارٍ إلی دار مسافر دو چهره دارد از آن جهت که منقول عنه را ترک می کند جایش خالی است انسان خیال می کند دیگر کسی نیست
ولی نسبت به منقول إلیه یک امر وجودی است انسان وقتی مُرد وارد برزخ می شود دوستان و آشنایان او طبق روایاتی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند می گویند الآن چند لحظه آرام با او حرف نزنید قدری بگذارید آرام بگیرد بعد با او صحبت کنید
تلخ را او بگذراند بعد از مدّتی که حالش به جا آمد سؤال بکنند فلان رفیق چه شد، فلان دوست چه شد این 􀀀 تا این حادثه یعنی این وسطها در « هوا هوا » می گوید که اینها قبل از من آمدند اینها قبل از من مُردند مؤمنانی که آنجا هستند می گویند
درّه افتاد و سقوط کرد برای اینکه این اگر آدم سالمی بود این را می آوردند اینجا چون اینجا نیاوردند معلوم می شود این حالا این وسطها کجاست که این شخص بیچاره می افتد در کدام گودال قبر « هوا هوا » وسطها همان جا افتاد و پَرت شد و اینها چه گودالی است که این وسطها افتاده بعدها اگر نجات پیدا کرد به آنها برسد مطلب دیگر است « حُفرهٌ مِن حُفَرِ النیران » چون بنابراین مرگ سفر است هجرت است چون هجرت است دو چهره دارد نسبت به منقول عنه بله جایش خالی است و ما از این خالی بودن عنوان امر عدمی انتزاع می کنیم در حالی که خودش یک امر وجودی است اگر فرمود: (خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ) این موت مثل حیات یک امر وجودی است اگر فرمود قَمرات موت، اگر فرمود مرگ را ملاقات می کنید (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ) اگر فرمود مرگ به حضور شما می آید (حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ) یا (إِذْ حَ َ ض رَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ) و مانند آن است که مرگ یک امر وجودی است و از مرگ هم به وفات یاد می شود نه فوت بارها به عرضتان رسید که 􀀀 آن نشانه در قرآن کریم از مرگ به عنوان توفّی و وفات و متوفّی و متوفّا و اینها یاد می کنند تاء وفات زاید است جزء کلمه نیست بر خلاف تاء فوت که جزء کلمه است فوت یعنی زوال اما در جریان مرگ وفات است وفاست، استیفاست، توفّی است، توفّاست، متوفّاست یعنی تمام حقیقت به دست فرشته هاست چیزی گُم نمی شود بنابراین این جریانی که جناب فخررازی می گوید
مرگ یک امر عدمی است اگر نیامده که امر عدمی است اگر آمده که شخص را معدوم می کند این سخن ناصواب است قرآنی است که در غیر فرهنگ قرآن این حرفها نبود و آن این است که در مَصاف انسان با مرگ در نبرد با 􀀀 عمده آن لطیفه مرگ انسان مرگ را می میراند و خودش ابدی می شود نه مرگ ما را بمیراند مرگ اگر ما را می میراند ما را همین جا می گذاشت نابود می شدیم اما ما مرگ را با اینکه انتقال است همین جا سَرش را می بُریم همین جا نگهش می داریم نمی گذاریم همراه ما بیاید (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ) یعنی شما می روید (إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ) نه با هم می قیامت نیست در بهشت نیست در 􀀀 روید این را همین جا می گذارید خودتان می روید مرگ دیگر در برزخ نیست در صحنه جهنم هم نیست انسان وقتی که وارد برزخ شد ابدی خواهد شد که خواهد بود این ابدیّت ماست بنابراین مرگ چیزی نیست که به همراه ما در برزخ بیاید در قیامت بیاید یک امر وجودی هست اما جایش همین جاست همان طوری که امتحان جایش اینجاست همان طوری که حرکت جایش اینجاست همان طوری که استکبار جایش اینجاست اینجا خواصّی دارد موجودی که در اینجا هست که اهل اینجا باشد وطنش اینجاست دیگر وارد برزخ نمی شود دیگر در برزخ کسی از ما سؤال نمی کند شما نماز بخوان روزه بگیر از برزخ دستور نمی خواهند که تکلیفات الهی انجام بده امتحان و دستورات و اینها همه اش برای دنیاست. خب، پس بنابراین انسان مرگ را می میراند و انسان فاتح مرگ است در این مَصاف و انسان ذائق مرگ است و مرگ را هضم می کند. در جریان رجوع هم که فرمود شما به طرف پروردگارتان مراجعه می کنید برخیها طبق جناب امام رازی فکر کردند از این تناسخیه که این آیه ناظر به تناسخ است مستحضرید ما برای اثبات معاد صِ رف اینکه خدای سبحان حکیم است و عادل است یک روز جزایی باید داشته باشد محکمه ای باید باشد تا از ظالم انتقام بگیرند به داد مظلوم برسند

اینها را هم تناسخیه قبول دارند بله 􀀀 اینها حق است همه 􀀀 برهان حکمت و همچنین برهان عدل اینها نیمی از راه است همه انسان تبهکار باید کیفر بپردازد انسان پرهیزگار باید پاداش ببیند این حق است اما آنها می گویند این پاداش و کیفر در همین دنیاست یعنی روحی که بدن قبلی را رها کرده بعد از مرگ وارد بدن دیگر می شود حالا یا پاداش می بیند یا کیفر بعضیها در بیراهه روی قبلی است تا ما تناسخ را باطل 􀀀 تلخیِ قبلی است بعضیها خیلی معذّب اند این نتیجه 􀀀 عمر خیلی مرفّه اند این نتیجه تناسخ مسئله ثابت 􀀀 استحاله 􀀀 نکنیم معاد ثابت نمی شود لذا صِ رف عدل، صرف محکمه داشتن، حکیم بودن خدا به ضمیمه
خود بدن است یعنی این بدن با سیرِ جوهری این میوه را پیدا می کند 􀀀 می شود اجمال مسئله تناسخ این است که روح میوه خود بدن است یعنی این بدن با سیرِ جوهری این میوه را پیدا می کند درخت را می شود پیوند زد نهالی را می شود پیوند زد اما میوه را نمی شود پیوند زد یعنی درختی که میوه ندارد میوه بدن است این درختِ بدن کم کم رشد می کند بالنده می شود 􀀀 درختی را شما بچسبانید به این، این قبول نمی کند روح میوه او روح اوست این چنین نیست که روحی از بدن دیگر به این بدن تعلّق بگیرد اگر این بدن تازه به دنیا 􀀀 میوه می دهد و میوه آمده روحی که مربوط به بدنهای دیگر است هرگز به این تعلّق نمی گیرد رجوع هم اختصاصی به انسان ندارد تا از جریان اشیاء به طرف خدا رجوع می کند (إِلَی اللّهِ 􀀀 (إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) اینها تناسخ در بیاورند در بخشی از آیات قرآن کریم فرمود همه تُرْجَعُ الْأُمُورُ) عمده آن است هم مرگ حالا یک محلّ ابتلای اخلاقی ما هم هست محلّ ابتلای روزانه ما هم هست و اساس کار ما این است که ما این مرگ را فراموش کردیم چون اگر مرگ را فراموش نمی کردیم که این مشکلات دامنگیرمان نمی فاعل اما « زیدٌ » فعل « مات » وقتی به او بگویی ترکیب بکن می گوید « مات زیدٌ » شد مرگ در حقیقت نحوی که می گوید



شما دنبال رفع و نصبی یا فاعل « زید اگر فاعل بُوَد کِی ز مرگ خویشتن غافل بوَد » « مات زیدٌ » بالأخره آن بزرگان می گویند همین که یک کلمه را مرفوع خواندی این می شود فاعل! اینکه قابل است چه کسی فاعل « مَن صَ دَر عنه الفعل » چیست که است اگر بخواهیم مرگ را همین را به حکیم که اسناد می دهید بگویید بله، انسان فاعلِ موت است در موتِ ارادی ببینید
موتوا قبل أن » چطور حل می کند تا ببینیم موتِ طبیعی حالا مثل اینکه دارند اذان می گویند ما دو گونه موت داریم یک داریم این حرف برای مولوی است در اوایل طلبگی ما که صرف و میر و « زید اگر فاعل بودی » « مات زیدٌ » داریم یک « تموتوا نمی دانم این اوایل می خواندیم می گفتند که این شعر را برای ما می خواندند دیگر نمی گفتند این شعر برای چه کسی است

این شعر این چنین نیست شعر طرز « زید اگر فاعل بُوَد کِی ز مرگ خویشتن غافل بوَد » « مات زیدٌ » و معنایش چیست می گفتند
دیگر است که آن زید عاطِر است نه فاعل آن طوری که ادیب معنا می کند زید قابل است به تعبیر ایشان در بیت بعدی مفعول است نه فاعل، اما آن طوری که خود حکیم یا عارف معنا می کند ممکن است که خود زید بشود فاعل. ص: 7 قسمت 26/انبیا

قضای الهی دو قسم است یک قضای تکوینی است که تخلّف‌پذیر نیست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ [10] آن قضای تکوینی است که «لا مردَّ له» [11] اما قضای تشریعی این قضای تشریعی یک وقت مربوط به احکام فقهی است نظیر نماز و روزه و امثال ذلک یک وقت مسائل سیاسی و اجتماعی و اداره جامعه است در این بخش از آیات که فرمود: ﴿إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً﴾ که مفرد آورد ظاهراً ناظر به این است که اگر به دستور خدای سبحان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ولایت او ثابت شده است ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ [12] دستوری دادند هیچ کس حق ندارد بگوید من مختارم می‌خواهم عمل بکنم می‌خواهم عمل نکنم ﴿إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً﴾ این امر را خدای سبحان فرمود لازم‌الاتّباع است این امر جزء امرالله نیست امرالله همان احکام الهی است امرالله نظیر صوم و صلات دیگر جا برای مشورت و امثال ذلک نیست اما امرِ مردمی مسائل سیاسی مسائل اجتماعی مسائل اقتصادی مسائل فرهنگی آن مسائل عمومی اینها جزء امرالناس است در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود احکام که دیگر جا برای مشورت نیست احکام, امرالله است نه امرالناس اما وقتی مسائل مردمی شد کیفیت اداره کشور شد کیفیت اداره شهر شد می‌شود امرالناس فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ [13] نه «امر الله شوری بینهم» احکام خدا با مشورت مردم حل نمی‌شود احکام خدا به دستور خدا حل می‌شود اما کیفیت اداره شهر کدام خیابان یک طرفه بشود کدام خیابان دو طرفه بشود کشور به طرف صنعتی برود یا کشور به طرف کشاورزی برود اینها جزء امور مردم است که با مشورت باید حل کنند پس ما یک امرالله داریم که این با مشورت نیست یک امرالناس داریم که این با مشورت است می‌شود ﴿أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾.
پرسش: اینکه جدایی دین از سیاست است؟
پاسخ: نه, برای اینکه ﴿شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ حالا معلوم شد ما یک امرالله داریم یک امرالناس داریم امرالله که حکم شرعی است با مشورت مردم حل نمی‌شود امرالناس است که ﴿شُورَی بَیْنَهُمْ﴾.
اصرار قرآن بر لزوم ولایت معصوم بر «امرالناس» و متابعت آن
همین امرالناس که ﴿شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ است وقتی دین دخالت کرده همه باید تابع باشند لذا اصرار قرآن کریم در اینجا به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که اسم ظاهر را به جای ضمیر می‌آورد برای همین جهت است که دین از سیاست جدا نیست نفرمود «إذا قضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة فیه» بلکه اصرار دارد بگوید که این امر, امر مردم است این امر سیاسی است امر اجتماعی است همین امری که ﴿شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ است ولی وقتی دین دخالت کرد همه باید تابع باشند [14] فرمود: ﴿إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ همین ﴿أَمْرِهِمْ﴾ که در سورهٴ «شوری» آمده ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ خود شوری هم باید تحت نظر ولیّ مسلمین باشد برای اینکه اگر ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هست که هست, اگر درباره امر مردمی یک نظری دادند هیچ کس حقّ دخالت ندارد فرمود در جریان تبوک, اسامه فرمانده لشکر است همه باید اطاعت کنند در جریان خندق, ابن امّ مکتوم باید در مدینه سرپرستی را به عهده بگیرد کسی حقّ دخالت ندارد فرمود امر, امر مردم است ولی امر مردم را ولیّ مردم باید رهبری کند, اگر می‌فرمود «اذا قضی الله و رسوله امراً أن یکون لهما الخیرة فیه» این‌قدر شفاف نبود که این امر, چه امری است اما وقتی بالصراحه اسم ظاهر را به جای ضمیر می‌نشاند با اینکه می‌توانست بفرماید «فیه» اسم ظاهر را با این اضافه‌ای که او را همراهی می‌کند آورد برای آن است که ثابت کند امر مردم تحت هدایت اولیای الهی است در اینجا کسی حقّ دخالت ندارد ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾.
استفاده لزوم ولایت غیر معصوم بر «امرالناس» و متابعت آن از روایات
درباره معصومین, ما حرفی نداریم برای اینکه آنها ولیّ مطلق الهی‌اند و خودشان می‌دانند چه کار کنند اما درباره غیر معصومین همان بیان لطیف مرحوم صاحب جواهر هست این حدیث شریف که اگر کسی رادّ بر آنها باشد چه در مقبوله چه در مشهوره ابی‌خدیجه که فقیه جامع‌الشرایط را فرمودند ما نایب خود قرار دادیم حَکم قرار دادیم حاکم قرار دادیم اگر کسی حرف اینها را رد کند «الرادّ علی الله» [15] آن بیان مرحوم صاحب جواهر این است که این اطلاق حرمت رد, شامل خود حَکَم و حاکم هم می‌شود اگر کسی حَکم بود و قاضی بود و حکمی صادر کرد نقض این حکم و بر خلاف این حکم عمل کردن حرام است حتی بر خودش, اگر حاکمی حکم ولایی کرد مثل میرزای شیرازی(رضوان الله علیه) که تنباکو را تحریم کرد نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش این مضمون «الرادّ علیه الرادّ علینا» [16] به فرمایش ایشان اطلاق حرمت رد, او را هم شامل می‌شود.
تبیین ولایت فقه بر «امرالناس» نه شخص فقیه
بر اساس این تحلیل معلوم می‌شود ما ولایت فقیه نداریم ولایت فقه داریم ولایت حاکم نداریم ولایت قرآن و عترت داریم از این بهتر چیست شخص بر مردم حکومت نمی‌کند دین بر مردم حکومت می‌کند اگر دین بر مردم حکومت می‌کند او حقّ نقض هم ندارد خب از این لطیف‌تر چه چیزی می‌خواهیم این می‌شود آزادی این‌چنین نیست که شخص در اسلام حکومت بکند اگر شخص حاکم بود خودش می‌شد ما فوق قانون, دیگر خودش اگر حکم خودش را نقض بکند عیب ندارد اما وقتی به تعبیر لطیف صاحب جواهر اطلاق حرمت رد, خود او را هم شامل می‌شود معلوم می‌شود ولایت فقاهت است نه ولایت فقیه, ولایت عدالت است نه ولایت عادل. این کتاب ولایت فقیه که سی سال قبل چاپ شد عنوانش را ملاحظه کردید عنوان کتاب این است که ولایت فقاهت و عدالت خب این از بالاتر و از این آزادی و آزادانه‌تر چیست؟!
ولایت فقیه, فعل تشریعی خدا و تخلّف‌پذیری آن
پرسش: استاد در همان جا ولایت فقیه را فعل خدا می‌دانید, فعل خدا هم مربوط به ارادهٴ تکوینی است.
پاسخ: ولایت فقیه, فعل تشریعی خداست دستور الهی است اگر دستور تکوینی باشد که مخالفتش محال است فعلِ تکوینی خدا مثل لیل و نهار, کسی جلوی لیل و نهار را نمی‌تواند بگیرد کسی جلوی مرگ را نمی‌تواند بگیرد ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ [17] فعلِ تکوینی خدا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ اینکه معصیت‌پذیر است برای اینکه فعل تشریعی خداست فعل تشریعی هم قبلاً ملاحظه فرمودید خداوند اراده کرده که انسان با اختیار و اراده خودش فلان کار را انجام بدهد فرمود انسان بین‌النّجدین خلق شده [18] حالا یا قبول یا نکول, اگر قبول کرد فله الجنّة و اگر نکول کرد فعلیه النار این با تشریع همراه است اگر تکوین باشد که دیگر تخلّف‌پذیر نیست.
ولایت تکوینی تخلّف‌پذیر نیست ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ این ولایت تشریعی است یعنی بر ما واجب است که رهبری علی و اولاد علی(علیهم السلام) را بپذیریم بر ما واجب است در عصر غیبت, ولایت فقیه جامع‌الشرایط را بپذیریم اینها امر تشریعی است و بازگشت این امر تشریعی به این است که فقه بر ما حاکم است عدل بر ما حاکم است نه شخص, به دلیل همان اطلاق بیان صاحب جواهر که اگر شخص حاکم بود می‌شد فوق قانون; خودش می‌توانست حکم را نقض بکند از اینکه حرمت رد و حرمت نقض, خود او را شامل می‌شود معلوم می‌شود فقه حاکم است خب از این بهتر چیست, عدل حاکم است خب از این بهتر چیست.
ضلالت و گمراهی, ثمره تخلف از ولایت فقه و فقیه
پرسش: حضرت امام فرمودند پیرو ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این مملکت نرسد.
پاسخ: یعنی ولایت فقه, خود امام(رضوان الله علیه) فرمود من اگر ذرّه‌ای تخلّف بکنم مشکل پیدا می‌کنم این را هم فرمود.
این حکم اول بود که کسی حقّ تخلّف ندارد حکم بعدی همان را تأکید کرد که اگر کسی خدا را معصیت کند و رسول خدا را معصیت کند ضلالت و گمراهیِ روشنی دامنگیر او شده است این هم مخالفت رسول کرده هم مخالفت خدا کرده رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد او خلاف کرده خداوند دستور داد فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ این را مخالفت کرده و امثال ذلک.
پرسش: در معصومین دین حاکم است یا معصوم حاکم است؟
پاسخ: برای همه معصومین, دین حاکم است آنها هم می‌گویند: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾. [19]
پرسش: ولایت فقیه تعیینی است؟
پاسخ: درباره معصومین تعیینی است درباره غیر معصوم به اطلاقات ادله است.
امر به اطاعت رسول, زمینه‌ساز پذیرش ابطال سنت‌های جاهلی
فرمود اینها مقدمه است برای حکمی که در مدینه می‌خواهد آن حکم را تقریر کند وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد مدینه شدند هم مسائل رهبری و سیاسی و تحکیم نظام را پی‌ریزی کردند هم بسیاری از احکام فقهی را بیان کردند و هم آن سنّت‌های جاهلی را ابطال کردند ابطال سنّت‌های جاهلی کار آسانی نبود ابداع دستورهای شرعی خیلی دشوار نبود که نماز بخوانید روزه بگیرید اما آن کارهایی که در جاهلیت انجام می‌دادند و برای آنها مَلکه شد ترک آنها بسیار سخت است. قسمت /15/احزاب
ابلاغ ولایت وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) حضرت مطابق آنچه در آیه 67 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آمده است بخواهد در برابر این اعراب متعصّب جاهلی داماد خود و پسر عموی خود را به عنوان جانشین و وصی قرار بدهد خب اینها تحمل نمی‌کنند آیه ولایت وجود مبارک حضرت که آمد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقداری صبر کرد آیه 67 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این است ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر ولایت علی(سلام الله علیه) را ابلاغ نکنی اصلاً از دین خبری نیست برای اینکه بساط دین برچیده می‌شود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ برای اینکه خب حالا شما رحلت می‌کنی اینها هم بساط کلّ دین را برمی‌چینند کسی باید باشد حرف ما را حفظ بکند.
تبیین روایت مشروط نمودن خلقت معصومین به وجود فاطمه(سلام الله علیها)
اینکه خداوند فرمود اگر حضرت زهرا(سلام الله علیها) نبود ما اینها [پیامبر و حضرت علی] را خلق نمی‌کردیم برای اینکه یازده امام حافظ دین‌اند اگر وجود مبارک صدیقه کبرا نبود این یازده امام نبودند اثری از دین نمی‌ماند نه اینکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) از وجود مبارک پیغمبر بالاتر است حفظ دین به وسیله این یازده امام است آن وقت اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد و یازده امام نباشند دیگر دینی نمی‌ماند اما آن‌که دین را الی یوم القیامه نگه می‌دارد و آخرینش وقتی ظهور کرد جهان را پر از عدل و داد می‌کند به برکت همین کوثر است لذا در آن روایات آمده است اگر زهرا(سلام الله علیها) نبود آنها خلق نمی‌شدند.
بررسی تساوی نفی رسالت با عدم ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) در غدیر
بنابراین فرمود اگر تو جریان ولایت را مطرح نکنی مگر سقیفه می‌تواند دین مردم را حفظ بکند این غدیر است که دین مردم را حفظ می‌کند اصلِ رسالتت زیر سؤال می‌رود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ نه این است که اگر این را ابلاغ نکنی و تبلیغ نکنی مأموریتت را درباره حضرت امیر ابلاغ نکردی وگرنه این می‌شود اتحاد مقدم و تالی, اتحاد مقدم و تالی هم مستهجن است مثل اینکه بگویند اگر نرفتی, نرفتی اگر رفتی, رفتی خب این مقدم و تالی یکی شده بی‌نتیجه است «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله فی امر الولیّ» نیست, «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله» یعنی اصلِ رسالت را برای اینکه ما تو را فرستادیم که خاتم انبیا باشی خاتم انبیا معنایش این است که دو اصل کلی را داری همگانی و همیشگی, دینت همگانی است کلّ نسل‌ها را شامل می‌شود همیشگی هم است الی یوم القیامه است خب تو این دو اصل را با چه چیزی می‌خواهی حفظ بکنی رسالت تو با کلیّت و دوام همراه است این کلیّت و دوام به وسیله علی و اولاد علی است پس اگر تو این را نگویی, اصلِ رسالت را نگفتی آن وقت مقدم و تالی غیر هم‌اند و نتیجه می‌دهد وگرنه این‌طور معنا کنیم که اگر تو جریان حضرت امیر را نگفتی رسالتت را درباره ولایت پیاده نکردی این اتحاد مقدم و تالی است اتحاد شرط و جزاست و مستهجن است پس ﴿إنْ لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر جریان غدیر و ولایت را طرح نکردی اصلِ رسالتت زیر سؤال است برای اینکه رسالتِ بی‌ولایت, بی‌هدف است.
سرّ هراسناکی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) و وعده الهی بر نصرت او
همان‌طوری که آ‌نجا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» ذیل این آیه بحثش گذشت که فرمود پیامبر از چه چیزی می‌ترسید جریان غدیر بعد از فتح مکه بود که همه نیروهای مسلّح خلع سلاح شدند حالا بعضی‌ها «اسلموا» بعضی‌ها «استسلموا» [21] پس حضرت از کسی هراس نداشت کلّ جزیرةالعرب خاضع بودند آن وقتی که شمشیر در دست دیگران بود حضرت نمی‌ترسید خدای سبحان درباره حضرت فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ [22] امام, تقیّه دارد ولی پیغمبر که تقیّه ندارد فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ همه شمشیر به دست‌اند تو تنهایی اصلاً نترس و حضرت هم اصلاً هراسی نداشت تقیّه برای امام است نه برای پیغمبر.
فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ خدا تو را از مردم حفظ می‌کند از چه چیزی حفظ می‌کند پیامبر از چه چیزی می‌ترسید از کسی می‌ترسید؟ آن وقتی که همه مسلّح بودند پیامبر ترسی نداشت الآن که همه خلع سلاح شدند پس ترس نظامی نداشت می‌شود ترس سیاسی و اجتماعی که مبادا اینها قبول نکنند اعتراض کنند از دین فاصله بگیرند فرمود از این امور هراس نداشته باش خدا رسالت تو و موقعیت تو را حفظ می‌کند اینجا هم همین‌طور است فرمود این کارِ جاهلی و سنّت جاهلی را باید برداری اگر می‌ترسی دیگران اعتراض بکنند ما حفظ می‌کنیم باید از خدا بترسی نه از دیگران. بعد هم همین را تثبیت می‌کند که مبلّغان الهی, رسولان الهی در ترس, موحّدند ﴿الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ [23] اینها در ترس هم موحّدند فرمود شما نگران نباش! همسر سابق پسرخوانده‌ات را ما به زوجیّت تو قرار دادیم ﴿زَوَّجْنَاکَهَا﴾ این را به عنوان همسر بپذیر تا جلوی این سنّت جاهلی را بگیری ﴿فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لاَ یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً﴾ البته مادامی که همسر دیگری است که ازدواج با ذات‌البعل حرام است وقتی که آنها یا بالموت یا بالطلاق از یکدیگر جدا شدند این شخص می‌تواند با همسرِ سابق پسرخوانده‌اش ازدواج کند ﴿وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً﴾. قسمت/ « 15/احزاب
ایرادهای وارده بر کتاب روح‌القوانین
اینکه در روح‌القوانین و امثال آن آمده که گفتند حکومت‌ها چهار قسم‌اند اینها بر اساس اینکه حکومت دینی را اصلاً مطرح نکرده بودند آمدند گفتند حکومت چهار قسم است اینکه آن نویسنده فرانسوی این را گفته به زبان عربی و عِبری و فارسی و ترکی ترجمه شده و این کتاب روح‌القوانین سکّه قبولی خورده این نقص‌های فراوانی دارد.
اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روح‌القوانین
آنها می‌گویند حکومت همین چهار قسم است یا حکومت فردی است بی‌قانون نظیر حکومت سلطنتی که قبلاً بود حکومت استبداد بود قبل از مسئله قانون و مجلس, شاه حاکم مطلق یک مملکت بود فرد حکومت می‌کرد نه جمع, قانونی هم در کار نبود فقط اراده شاهانه و ملوکانه بود این استبداد بود که قبل از وضع مجلس و مشروطیّت و اینها وضع ایران یا بعضی کشورهای دیگر این‌طور بود این قسم اول. قسم دوم آن است که کشور حکومتش سلطنتی است اما بر اساس قانون, مجلسی هست و مصوّباتی دارد و قانون اساسی دارد و موادّ قانونی مجلس دارد منتها زعیم مملکت یک نفر است به نام شاه او باید اجراکننده قانون باشد این را می‌گویند حکومت سلطنتی, قسم سوم حکومت فرد نیست حکومت یک گروه و حزب است در کشوری دو حزب یا سه حزب هست و برابر اتفاقاتی که پیش می‌آید یک حزب موفق‌تر می‌شود آرای بیشتری کسب می‌کند آن حزب مکتبی دارد مرام‌نامه‌ای دارد برابر آن مکتب و آن مرام‌نامه مصوباتی دارد آن مصوبات را دولت اجرا می‌کند در حقیقت یک حزب دارد حکومت می‌کند قسم چهارم حکومت مردمی است نه اینکه حزب حکومت می‌کند مردم هر کسی را پذیرفتند و به او رأی دادند او می‌رود به مجلس و قانون تصویب می‌کنند و عده‌ای را هم باز بلاواسطه یا مع‌الواسطه مردم انتخاب می‌کنند که جزء مجریان قانون می‌شوند.
اشکال وارده بر اقسام چهارگانه حکومت از نظر کتاب روح‌القوانین
در این اقسام چهارگانه سخن از مردم‌سالاری هست اما سخن از مردم‌سالاری دینی نیست راه فنی‌اش این است که بالأخره بشر را قانون باید اداره کند هیچ چاره‌ای نیست این قانون یا الهی است یا بشری یعنی در حقیقت الحادی چون بشر منهای دین اگر بخواهد قانون را وضع کند می‌شود الحادی, قانونی که در کشور هست یا الهی است یا الحادی, اگر الحادی شد آن‌گاه آن چهار قسم مطرح است یا یک فرد است قانون همان رأی اوست که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ [18] حکم می‌کند یا مجلسی دارند که آرای آن نمایندگان تصویب‌کننده قانون است یا حزبی دارند یا عموم مردم انتخاب می‌کنند که اگر هم این قسم چهارم را قبول کردند می‌شود مردم‌سالاری دیگر مردم‌سالاری دینی نیست اگر دموکراسی هست دموکراسی مردمی است نه دموکراسی دینی اما اگر قانون حاکم بر ملت قانون الهی بود وحی بود ـ کما هو الحق ـ آن وقت این اَشکالی دارد که چند شکل و چند صورت ممکن است که قانون الهی پیاده بشود.
وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عهده‌دار حکومت دینی و مجری قانون الهی
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در مدینه آمد می‌خواهد حکومت تشکیل بدهد نظام تأسیس کند نه نظام فردی که دیکتاتوری است نه نظام سلطنتی که آن هم از یک نظر دیکتاتوری است نه نظام حزبی و نه نظام مردم‌سالاریِ عادی که دین در آن حکومت نکند می‌خواهد دین حکومت کند برای اینکه دین حکومت کند فرمود ولایتِ امور شما را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عهده دارد.
چگونگی اولویت نبیّ مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اداره حکومت دینی
﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ وقتی ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ اُولیٰ شد نسبت به غیرمؤمنین هم به طریق اُولیٰ از جان اینها اولیٰ و سزاوارتر است, چرا؟ برای اینکه هم به اینها مهربان و رئوف است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ [19] هم مصلحت اینها را حکیمانه و بهتر از اینها می‌داند و هم مصلحت اینها را معصومانه آگاه است و هم مصلحت اینها را معصومانه اجرا می‌کند خب اگر معصومانه مصلحت یک ملت را می‌فهمد معصومانه هم اجرا می‌کند این یقیناً می‌شود اُولیٰ این دیگر اولویّت تعیینی است نه تفضیلی همان‌طور که جمله بعد که دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ آن اولویّت تعیینی است نه تفضیلی یعنی با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمی‌رسد یا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمی‌رسد اولویّت تعیینی است اینجا هم با بودِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تأسیس حکومت به احدی حق نمی‌رسد ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ این سنخ ولایت از سنخ ولایت متقابلی که در بخش‌هایی از سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت آن‌گونه نیست.
بررسی ولایت متقابلی و متعاملی
یک ولایت متقابلی است که «کُلُّکُم راع و کُلُّکُم مسئولٌ عن رَعیّته» [20] که در روایات است یا در بخش‌هایی فرمود مؤمنین و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ﴾ اینها حقّ ولایت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهی از منکر دارند این یک ولایت متقابل و متعاملی است که در آیه 71 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ زید بر عمرو ولایت دارد عمرو بر زید ولایت دارد که بارها به عرضتان رسید مسئله امر به معروف یعنی امر به معروف, این کاری به تعلیم ندارد کاری به ارشاد ندارد کاری به موعظه ندارد کاری به سخنرانی ندارد کاری به تذکر ندارد کاری به تنبیه ندارد امر یعنی امر! اگر کسی مسئله‌ای را نمی‌دانست خب از باب تعلیم جاهل واجب است به او بگویند این دیگر امر به معروف نیست یا می‌داند ولی یادش رفته از باب تنبیه غافل باید متذکّرش کرد اگر تذکّر لازم باشد این امر به معروف نیست تعلیم جاهل, تنبیه غافل, تذکره ناسی و ساهی اینها امر به معروف نیست امر به معروف آن است که کسی مسئله را می‌داند موضوع را می‌داند حکم را می‌داند عالماً عامداً دارد گناه می‌کند اینجا انسان باید فرمان صادر کند که اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر این آمر دو گناه کرده یکی اینکه معصیت انجام داده یکی اینکه فرمان این آقا را گوش نداده این دارد فرمان می‌دهد این تعلیم نیست این سخنرانی نیست آنجا ولایت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ﴾ خب اگر کسی نخواست نماز بخواند پدر به او گفت باید نماز بخوانی این اگر نماز نخواند دو معصیت کرد یکی اینکه حرف پدر را گوش نداد یکی اینکه نماز نخوانده این‌طور نیست که امر به معروف یا نهی از منکر تعلیم باشد تذکره باشد اینها امر به معروف نیست فرمود این ولایت متقابلی است که طرفین نسبت به یکدیگر دارند این‌چنین نیست که این از سنخ ولایت انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشد از آن قبیل نیست و از سنخ اطاعت دستورهای آنها هم نیست که آنها چیزی را دستور دادند گفتند خدا این‌چنین فرمود نماز این‌طور است روزه این‌طور است احکام حج و عمره این‌طور است آن در سورهٴ «نساء» مشخص شده است در سورهٴ «نساء» آیه 59 این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾.
وجوب اطاعت از دستورات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیا و نمایندگان او
این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ که آنجا هست هر احکامی را که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است اطاعتش واجب است چون از طرف ذات اقدس الهی است آنچه در آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بیان فرمود همان مضمون را در آیه 64 سورهٴ «نساء» هم بیان کرد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب اینها احکامی را از طرف ذات اقدس الهی آوردند واجب است اما فرمود اُسامه فرمانده جنگ است همه باید گوش بدهند بگویند چشم! دو نفر را بعد از فتح مکه یکی را مسئول امور فرهنگی کرده یکی مسئول امور اجتماعی سیاسی کرده یعنی به منزله اینکه یکی را فرماندار کرده یکی را مسئول امور آموزش و پرورش کرده اطاعت آنها واجب است این ولایت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رهبریِ او, تدبیر جامعه, مدیریت جامعه چیز دیگر است از سنخ بیان احکام نیست که مثلاً درباره نماز فرمود: «صَلوا کما رأیتمونی اُصلّی» [21] از آن قبیل نیست یا مفطرات صوم چیست مبطلات حج و عمره چیست آنها احکام فقهی است که صبغه رسالت دارد اما اینجا صبغه فرمانروایی دارد حالا مدینه است و می‌خواهد حکومت دینی تشکیل بدهد به رهبری خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با قانونی که ذات اقدس الهی دارد تصویب می‌کند این جزء محوری‌ترین بحث‌های این سوره است اما مسئله آیه تطهیر [22] و امثال ذلک آنها جزء غرر آیات است و فضایل فراوان اهل بیت را ذکر می‌کند ولی نظیر آیه ولایت سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نیست آن مسئله ولایت است ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾, [23] ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾ [24] آنها محوری‌ترین بحث‌های دینی است آنکه مربوط به ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) است در سورهٴ «مائده» اینکه مربوط به ولایت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در سورهٴ «احزاب» اینها بحث‌های کلیدی و تأسیس نظام دینی‌اند که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مشخص شد در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد و مانند آن.
دستور خداوند به علاقه‌مندی به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیش از جان قسمت3/احزاب /
علت اُولیٰ بودن پیامبر از جان انسان
اینکه فرمود اُولاست از جان اولاست باید همه مصالح جان را بهتر از خود جان بداند چرا اولاست برای اینکه ما گاهی معصیت می‌کنیم به جان خودمان رحم نمی‌کنیم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ این ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ دو اسم از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است وجود مبارک حضرت مظهر این دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ است بالذّات, وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بیت مظاهر اسمای الهی‌اند [25] خب این دو اسم از اسمای حسنای الهی مظهر تامّش در جهان امکان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ [26] اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس یقیناً نباید گناه بکنیم.
اقسام ولایت از حیث متقابل و یک‌جانبه بودن
پرسش:... پاسخ: بله, ولیّ دم همین‌طور است ولیّ قصاص همین‌طور است ولیّ ارث و مال هم همین‌طور است چه کسی مالک این مال است در مسئله ارث ملاحظه فرمودید ما یک تبادل مالی داریم مثل بیع و اجاره و امثال ذلک در آن گونه از موارد مال به جای مال می‌نشیند ولی قانونی در اسلام هست به نام ارث که مال به جای مال نمی‌نشیند مالک به جای مالک می‌نشیند این مال همان سر جایش محفوظ است این‌طور نیست که مال به جای مال دیگر بنشیند این خانه همان خانه است این مِلک همان مِلک است منتها دیروز آ‌ن مورِّث مالک بود امروز وارث مالک است وارث به جای مورّث می‌نشیند مِلک همچنان سر جایش محفوظ است مالک‌ها عوض می‌شوند این کسی که مُرد ولیّ او در قصاص در ارث در سایر حقوق این ولایت دارد نماز بر میّت واجب کفایی است اما صحّتش مشروط به اذن ولیّ است تا پسر میّت اجازه ندهد کسی نمی‌تواند بر این میّت نماز بخواند ما یک تکلیف شرعی داریم که وجوب کفایی است یک ولایت داریم ولیّ میّت پسر اوست او باید اجازه بدهد تا این آقا نمازش را بخواند این ولایت است که برای ارث است در این‌گونه از موارد هست در امر به معروف هست در ولایت بر وقف هست که متولّی تعیین می‌کنند ولایت بر صغار و اینهاست که جدّ و اینها دارند ولایت بر موصی‌به است که وصیّ دارد اینها اقسام ولایت است از سنخ وکالت که نیست غرض این است که اینها ولایت‌هاست اما ولایت متقابل است یک‌جانبه نیست دوجانبه است اما ولایت وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها یک جانبه‌اند برای اینکه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ هستند و هم معصومانه این مطالب را می‌فهمند و اجرا می‌کنند ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾. قسمت /3احزاب

اصطلاح شانس
﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَلِقَائِهِ﴾ اینها که معجزات الهی را منکرند (یک) معاد را هم منکرند (دو) هم راجع به مبدأ هم راجع به معاد, هم راجع به وحی و رسالت منکرند اینها ﴿یَئِسُوا مِن رَحْمَتِی﴾ این ﴿یَئِسُوا مِن رَحْمَتِی﴾ که جمله فعلیه است یا به داعی انشا القا شده یعنی اینها باید ناامید باشند این وعید است یا نه, جمله خبریه است می‌فرماید اینها چون کافرند تکیه‌گاهی ندارند احساس پوچی می‌کنند در حال خطر به چه چیزی متوسل بشوند یا به صبر و جخد متوسل می‌شوند یا به شانس متوسل می‌شوند که همه اینها فسون است و فسانه, شانس جزء خرافات است, سیزده جزء خرافات است, بخت و اتفاق جزء خرافات است من شانس آوردم یا بدشانسی بود یا خوش‌شانسی بود خب چیزی از این خرافی‌تر که شما ندارید ﴿وَأُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ این بیانات نورانی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) بود که فرمود.
آن وقت ﴿فَمَا کَانَ جَوابَ قَوْمِهِ﴾ یعنی قوم حضرت ابراهیم ﴿إِلَّا أَن قَالُوا﴾ حالا یا مسئولشان نمرود و آنها این حرف را زده, درباریان امضا کردند یا مجمع شورایی اینها جلسه مشورتی اینها همه این حرف را زدند بالأخره یا زعیمشان گفته, دیگران پذیرفتند یا با هماهنگیِ هم این تصمیم را گرفتند گفتند یا اعدام کنید یا با آتش بسوزانید و چون با آتش بسوزانید هم مرگ است هم سوختن و عذاب الیم است لذا تصمیم نهایی این بود که وجود مبارک حضرت را به آتش بسوزانند ﴿إِلَّا أَن قَالُوا اقْتُلُوهُ﴾ یک عدّه نظرشان این بود, ﴿أو حَرِّقُوهُ﴾ یک عدّه نظرشان «حرّقوا» بود سرانجام تصمیم مشترک و نهایی این بود که ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ [18] که در آیات دیگر است, همین کار را کردند اما ﴿فَأَنجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ﴾ ذات اقدس الهی او را از آتش نجات داد. آن روز درست است خبر مثل امروز سریعاً منتشر نمی‌شد ولی وقتی خبر مهم باشد در کوتاه‌ترین زمان کلّ خاورمیانه را می‌گیرد بالأخره اینها ناچار شدند بپذیرند که وجود مبارک ابراهیم پدیده الهی است ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ اما اگر کسی ایمان نداشته باشد یا می‌گوید سِحر است یا می‌گوید شانس خوبی آورد و مانند اینها.
تتمّه براهین وجود مبارک حضرت ابراهیم راجع به توحید فرمود شما بُت را پذیرفتید این بت, عامل پیوند مشترک شماهاست این پیوند, وهمی است وقتی وهمی شد روزی که حق ظهور کند وهم برطرف می‌شود این عامل پیوند بین شما گسسته خواهد شد شما در کنار این پیوند کاذب به یکدیگر دل بستید آن روز هم ﴿یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ﴾ هم ﴿یَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْضاً﴾ برای اینکه عامل مشترکتان بت است و بت هم هوس و هوا بیشتر نیست ﴿إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً﴾ اینها چندتا بت داشتند هر قبیله‌ای یک بت داشت در جریان حضرت نوح که فرمود وَدّ و یعوق و نسر و امثال ذلک [19] همین است از بقایای ود همین بود که در جاهلیّت عصر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از بت‌ها به نام وَد بود این عمربن‌عبدود هم از همین جریان است وَدّ و یعوق و نسر و امثال ذلک که به عنوان بت‌های رسمی آن عصر بود در قصه حضرت نوح می‌شمارند این گونه از نام‌ها و اصنام و اوثان ادامه داشت تا عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از آن بت‌ها به نام وَد بود که بعضی‌ها به جای عبدالله, می‌گفتند عبدود این سلحشور مهاجم معروف عمرو بن عبدود بود بعضی‌ها عبد یعوق بودند, عبد نسر بودند و مانند آن. فرمود: ﴿أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَیْنِکُمْ﴾ عامل دوستی شما همین بت‌ها بود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود شما اینها را مثل خدا دوست دارید آیه 165 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که گذشت این است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ﴾ نَدِید یعنی مَثیل و نظیر, «لا ندّ له» یعنی «لا مثل له» أنداد یعنی أمثال, اینها بت‌ها را اَنداد خدا, امثال خدا, شرکای خدا قرار دادند ﴿یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ﴾ همان طوری که مؤمنین, الله را دوست دارند اینها این بت‌ها را دوست دارند. ﴿مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ﴾ یعنی هم این اوثان محبوب شماست هم عامل محبّت بین شماست اما وقتی قیامت فرا می‌رسد برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 94 آمده است این رشته وهمی، گسسته می‌شود آیه 94 سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَمَا نَرَی مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ﴾ این رابطه گسسته شد همین بت‌ها در قیامت دشمنان شما خواهند شد که در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» به این صورت بیان شد که ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً ٭ کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَیَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدّاً﴾ [20] همین اوثان و اصنام در قیامت علیه اینها شهادت می‌دهند ضدّ اینها خواهند بود و مانند آن, پس اینها در دنیا یک مقدار اوثان و اصنام را پرستیدند و می‌پرستند برای اینکه عامل پیوند باشد هم آن معبود علیه این عابدها در قیامت سخن می‌گویند هم اینها که تبلیغ می‌کردند مردم را به وثن و صنم‌پرستی دعوت می‌کردند ﴿یَکْفُرُ بَعْضُکُم بِبَعْضٍ وَیَلْعَنُ بَعْضُکُم بَعْضاً﴾ اینکه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ همین است ﴿إلاَّ الْمُتَّقِینَ﴾ [21] متّقین استثنا شدند که خُلّت اینها و دوستی اینها مطابق با واقع است. اینها دوستی‌شان دوستی کاذب است و دوستی کاذب, دشمنی صادق را به همراه دارد اگر دوستی کاذب بود یقیناً دشمنی صادق است اینها واقعاً دشمن یکدیگرند و ظاهراً و در دنیا دوست یکدیگرند در بخشی از آیات قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ [22] وقتی اینها را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند اینها عزیزانِ بی‌جهت‌اند کسی که عزیزِ بی‌جهت باشد ذلیلِ باجهت است چون معنا ندارد که هم عزّتش دروغ باشد هم ذلّتش دروغ باشد اگر عزیزِ بی‌جهت بود عزّت بی‌جهت داشت ذلیلِ باجهت است ذلّت باجهت دارد این ذلّت باجهت در قیامت که روز حق است ظهور می‌کند غیر از آن سوخت و سوز, آن رسوایی آن ذلّت, یک عذاب صادق است اگر کسی عزیزِ بی‌جهت بود ذلیلِ باجهت است و قیامت هر چه باجهت است ظهور می‌کند. قسمت/6 عنکبوت
تبیین مغالطه علمی و وسوسه عملی شیطان
کارهای شیطنت هم ـ معاذ الله ـ آن هم دو قسم است این ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ [30] همین است تمام این مغالطات و شبهات منشأ شیطنت دارد این خلاف حق را این باطل را این مغالطه در برابر حق را چه کسی در ذهن آدم انداخته همین‌طور خودبه‌خود پیدا شد اگر کسی ـ معاذ الله ـ مبدأ عالم را نپذیرد نظام عالم را نپذیرد ناچار است به شانس تکیه کند شما خرافی‌تر از شانس چه چیزی دارید از شانس خرافی‌تر چیز دیگری می‌خواهید؟! اگر به توحید و نظام علّی بسنده نکند ناچار است به شانس, خوش‌شناسی و بدشانسی و این حرف‌ها رو بیاورد. خب این تصمیم پیدا شد از کجا پیدا شد در اثر بدرفتاری‌های سابق می‌شود ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ اصلاً بعضی‌ها می‌آمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای اینکه حرف خودشان را بزنند تمام حواسشان این بود که چه چیزی بگویند نه چه چیزی بشنوند اما فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ [31] اینکه می‌بینید در نماز جمعه خطیب اول سلام می‌کند از همین آیه سورهٴ «انعام» گرفته شده قبلاً در روضه‌خوانی‌ها و مجالس وعظ رسم بود که واعظ وقتی بالای منبر می‌رفت اول به مستمعین سلام می‌کرد این در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود وقتی مؤمنین آمدند می‌خواهی برای آنها سخنرانی کنی موعظه کنی اول بگو سلامٌ علیکم ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ اوساط محضر, سلام را از تو دریافت می‌کنند اوحدیّ محضر, سلامِ مرا از تو می‌شنوند یعنی سلام مرا به آنها برسان چون خودش بعد از اینکه فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾, [32] ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ﴾ [33] فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ [34] ما به محسنین هم سلام می‌فرستیم. بنابراین شیطان هم دو کار دارد هم وحی علمی دارد هم وحی عملی منتها از وحی علمی‌اش به وحی یاد شده از وحی عملی‌اش به وسوسه یاد شده.
موفقیّت انسان در معاهده با خداوند؛ نمونه‌ای از وحی عملی
فرشتگان الهی که به اذن ذات اقدس الهی کار می‌کنند هم وحی علمی دارند که این معارف را می‌آورند هم وحی عملی دارند که تصمیم‌های خوبی نصیب انسان می‌شود عهد کردم که دیگر گوش به ناحق نکنم این رساله عهد هم همین است شما می‌بینید در کتاب‌های فقهی ما نذر رایج است, یمین رایج است اما عهد خیلی کم است برخی از بزرگان رساله عهد داشتند من عهد کردم که وقتم را تلف نکنم, عهد کردم حرف بی‌جا نزنم, عهد کردم همیشه نماز اول وقت بخوانم, عهد کردم تا ممکن است نماز را به جماعت بخوانم, عهد کردم که نماز شبم ترک نشوم عهد یعنی عهد آن‌قدر ذات اقدس الهی لطیف است که فرمود با من عهد ببندید این رساله عهد در فقه همین است منتها حالا معمول‌به ما نیست ما نذر می‌کنیم برای درمان بیماری یا کارهای دیگری که شبیه این است انجام می‌دهیم اما عهد نداریم با چه کسی عهد ببندیم با خدا عهد ببندیم یک طرف ما باشیم یک طرف او, با او معاهده کنیم عهد کنیم این هم مثل نذر, این هم مثل یمین حکم فقهی دارد کفّاره دارد و مانند آن. بالأخره این ذهن مگر ظرفیت چقدر مطلب دارد طلبه‌ای محقّقانه بخواهد درس بخواند آن وقت شب برود مرتب سریال نگاه کند مرتب فیلم نگاه کند این ذهن مگر جای چند مطلب دارد بعد آخر شب هم خسته است مروری هم به کتاب بکند این دیگر محقّق در نمی‌آید اگر کسی بخواهد قصص انبیا بخواند خب علم است اگر قصص اولیا را بخواند علم است اما داستان‌هایی که پیام علمی ندارند انسان چرا وقتش را صرف بکند هر روزنامه‌ای را آدم بخواند این ذهن مگر چقدر ظرفیت دارد اینها رساله نوشتند که ما عهد کردیم حرف‌های غیر علمی نگوییم, حرف‌های غیر علمی نشنویم, نوشته‌های غیر علمی نخوانیم بالأخره تا انسان بشود محقّق. قسمت
13/عنکبوت
) َولَقْد آ َتیْنا ُ مو َسی َو َهاروَن الْفْرَقاَن َو ِضَیا ًء َو ِذ ْکر ًا لِلْمَّتقیَن( فرقـان را معرفه ذکر فرمود ضـیاء و ذکر را نکره، ظـاهر ًا فرقان نظیر قرآ ن اسم روشن ترین است برای تورات در سوره
ی مبـارکه ی »آل عمران« اوایلش گـذشت که خـدای سـبحان به موسـی و هـارون)سـلام االله علیهما( فرقان عطا کرده است این فرقان برای فرق بین حق و باطل است، ِصدق و کذب است، خیر و ش ّر است، َح َسن و قبیح است و مانند آن و این چون خودش فرق می گذارد اگر کسی اهل فرقان بود اهل قرآن بود این می تواند فرق بگذارد بین حق و باطل، خیر و شّر، صدق و کذب و َحَسن و قبیـح اگر در سوره ی مبارکه ی »انفال« فرمود: ) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا ًا( یعنی اگر کسـی ُحسن فاعلی داشت هم در مطـالب علمی موفق تر از دیگران است هم در مطالب عملی بسـیاری از مسائل است که انسان بالأخره وقتی که پیچیـده شـد دفعت ًا می بینیـد جر ّ قه می زنـد مطلبی به ذهنش می آیـد این خیال می کند خودش حل کرده خود انسان قاب ِل علم است نه فاع ِل علم هر قابلی نیازمنـد به فاعل است که چیزی به او عطا بکننـد او دریافت بکنـد وگرنه قابل بما أنّه قابل که ُ معطی نخواهد شـد این فیضـی که به عنـوان کشف جدیـد است نه خودبه خود پیـدا می شود برای اینکه ُصـ ْدفه و شـانس و احتمـال و امثـال ذلک محـال است و اینکه بسـیاری از افراد می بینیـد یـا برخی از افراد اینهـا به مسائـل تقوا و امثـال ذلـک خیلی اعتنایی ندارنـد اما به شـانس و بخت و اتفـاق و امثـال ذلـک تکیه می کننـد دیگر نمی داننـد این فسون است و فسانه این خرافات است چرا در فلان بـازی نبُردی مـا شـانس نیاوردیم خب الآن در زمان دین در زمان علم کسـی این طور خرافاتی فکر می کنـد صبر و َجهـد جزء خرافات است شانس جزء خرافات است نح ِس قـدمی جزء خرافات است آنهایی که دین تعیین کرده است قضا و قدر الهی کار به تدبیر الهی است و تقوا ِی مردان باتقوا سـهم تعیین کننده دارد و مانند آن، هیچ چیزی در عالَم بی نظم نیست تصادف نیسـت اتفاق نیست شانس نیست خب این نماز نمی خواند می گوید خرافات است ولی آنجا چون در بازی باخت می گوید ما شانس نـداشتیم این همـان وهم و خیـال و خرافاتی و جاهل ّ یت است که به این صورت در آمـده دیگر فرمود: ) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا « این دو، در جریان حس همین طور است
که همه مـا قبول کردیم » َمن فقـد ح ّسـ ًا فقـد علم ًا« نه تنها »فقـد علم ًا، فقـد عم ًلا« اگر کسـی باصـره نـداشت از ف ّن مناظر طبیعی محروم است این درس را نمی توانـد بخوانـد یک، راه هم نمی تواند برود اگر کسـی سامعه را از دست داد این از فراگیری ف ّن موسیقی محروم است یک، بوق اتومبیل هم نمی شنود که بفهمد باید کنار برود این دو، بنابراین نه عملش عمل صائب است نه علمش علم صائب آن علم و عملی که به این حس وابسته است در جریان تقوا همین طور است در خیلی از موارد است که می بینیـد انسـان مواظب زبانش نیست می گویـد خوب شـد که من از این راه رفتم خب چه کسـی راهنمایی کرد یا خوب شـد که فلاـن کـار را کردم یـا خوب شـد فلاـن حرف را زدم اینکه فلاـن حرف را زدی، فلان کار را کردی، فلان راه را رفتی دیگری هـدایت کرده در اثر آن تقوایی که داشتی و یا دعایی که کردند یا گاهی می گوید ای کاش من آن راه را می رفتم یا آن کار را می کردم یـا آن حرف را می زدم خب شـما بایـد قبًلا راه را فراهم می کردی نه الآن بگویی کاش! در خیلی از موارد اسـت که انسـان مر ّدد است که چه کـار بکنـد و یـک طرف را انتخـاب می کنـد آنجایی که مر ّدد است و نمی دانـد ولی یک طرف گرایش می کنـد آن عنایت الهی است آن فرقی است که خـدای سـبحان به او عطا کرده است فرمود: )اَّتُقوا اللَه َویُعِّلُمُکْم اللُه( این یک، ) ِإنَ تتُقوا اللَه َیْجَعل لَکْم فُر َقانًا( دو، این آیه ی سوره ی »انفال« قوی تر از آیه ی سوره ی »بقره« است آنجا به صورت شرط و جزا بیـان نشـده یـک جمله ی خبریه است در کنـار جمله ی انشـائیه اما اینجا به صورت شـرط و جزا بیان شـده بنابراین خیلی از چیزهـاست که مـا نمی دانیم بعـد می فهمیم خیلی از کارهاست که نمی توانیم تصـمیم بگیریم و تصـمیم می گیریم یا بایـد بگوییم خودبه خود پیـدا شـده اینکه محـال است یا به خرافات َتن در بـدهیم بگوییم خوش شانس است این هم که محال
است یـا راهنمـایی داریم بالأـخره، اگر مسـیر تقوا بود آن راهنمـا ذات اقـدس الهی است اگر بی تقوایی بود ) کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِیرِ ( کسـی هست که ِزمـامش را می ِکشـد تا جهنم می برد و آن شـیطان است. خب، بنـابراین ممکن نیست کاری در درون یا بیرون اتفاق بیفتـد و فاعل نداشـته باشـد این محال است »یقول للإتفاق جاهل السـبب« اینکه ما می گوییم فلان حادثه اتفاقی است به تعبیر مرحوم حکیم سبزواری ما چون از علل و اسـباب غافلیم خیال می کنیم این امر اتفاقی است مگر اتفاق مثل دو دوتا پنج تاست که مسـتحیل است مثل دو دوتا سه تاست که مسـتحیل است اتفاق یعنی فعل بی فاعل اما اینکه می بینید کسی جایی را می َکند گاهی گنج پیدا می کند می گوییم اتفاقی است یک تعبیر مسا ِ محی است نه
فلسـفی و عقلی غالب ًا وقتی این زمین را می َکندند آب در می آمد حالا این بار اتفاق ًا یک معدن در آمد می گویند اتفاق ًا معدن در آمـد سـ ّرش این است که مـا غالب را دائم حساب می کنیم یک، دائم را ضـروری می پنـداریم دو، ما دوتا مغالطه است که َعقبه ی کعود است بایـد طی بکنیم نه غالب را دائم بـدانیم نه دائم را ضـروری تل ّقی کنیم ما بایـد بدانیم که َکند ِن این زمین به تعبیر سیدناالاسـتاد)رضوان االله علیه( در همـان اصول فلسـفه وقتی آدم بیست متر این خـاک را گرفت این علت تـا ّمه است برای کشف آنچه زیر این بیست مـتر است اگر خـاک است که خـاک است اگر آب است که آب است اگر معـدن است که معـدن است اگر سـنگ است که سـنگ است ما چون غالب ًا بعد از بیست متر در منطقه ای به آب می رسیم حالا اگر به سنگ رسیدیم یـا به معـدن رسـیدیم می گوییم اتفاقـ ًا معـدن در آمـد اتفـاقی در کار نیست ما خیال می کنیم وقتی که این بیست متر خاک را برداشتیم باید به آب برسـیم خیر، ما وقتی بیست متر را برداشتیم آنچه زیر بیست متر است برای ما روشن می شود این ع ّ لت تا ّمه است معلولش گاهی آب است گاهی خاک است گاهی سنگ است گاهی معدن است ما که غالب را دائم خیال می کنیم این جـاهل ّ یت مـاست که به حسـاب عقـل می گـذاریم و به عقـل َـ ص ْدمه می زنیم و می گوییم اتفـاقی است بنابراین اتفاقی در عالم نیست، نیست یعنی محـال است نه قبیـح است و اگر یـک کار خیری شـده است ) َما بِکم ِّمن ِّنعَمٍه َفِمَن الَّلِه( بنابراین تقوا چه در مسائل علمی چه در مسائل خیلیها می آینـد درس می خواننـد کمتر موفق تر می شونـد خیلیها وارد یک کار می شونـد کم کم موفق می شونـد حالا یا دعای پدر و مادر است یا طبق بیان نورانی حضـرت خضـر)سـلام االله علیه( ) َکا َن َأبُو ُه َما َصالِح ًا( داشـتن پـدر صالـح، مادر صالـح، جـ ّد صالح اثر دارد یا تقوای خود آدم است بالأخره این چنین نیست که این تقوا در بخش علمی اثر نکنـد یا در بخش عملی اثر نکنـد لـذا )الْ ُفْر َقا َن( را با الف و لام ذکر فرمود آن ضـیاء و ذکر را بدون الف و لام ذکر کرد برای اینکه آنها از برکات همین الفرقان اند یعنی التورات اند، الانجیل اند و مانند آن، وقتی که اینها فارق بین حق و باطل بود، فارق بین ِصـ دق و کذب بود، فارق بین خیر و شـ ّر بود، فارق بین َحسن و قبیح بود یک انسان متد ّ ین در همه ی این مراحل می تواند بین اینها فرق بگـذارد در بحث اخلاق این چنین است در بحث حقوق این چنین است در بحث عقاید این چنین است در بخش علوم این چنین است در بخش اعمال هم این چنین است خیلی از موارد است که فرق می گذارد.
99 :ص/قسمت35/انبیا
مـا نمی دانیم قرعه را ذات اقـدس الهی فرمود مـا کاری در دین نـداریم که شـما سـرگردان باشـید راه برایتان تنظیم کردیم قرعه انسان می زنـد و َاماره نیست قرعه، قرعه گاهی جایی می زنـد که واقع معلومی دارد منتها برای ما معلوم نیست این یک، قسمت دوم قرعه جایی است که اص ًلا واقع ندارد می خواهیم دعوا نشود مشکلی پیش نیاید قرعه می زنیم این دو.
حق این است که قرعه، دلیـل قرعه اطلاـق دارد هر دو قسم، هر دو قسم یعنی هر دو قسم را در فقه شامـل می شود چه آنجا که واقع دارد نظیر درهِم َو َدعی، چه آنجـا که واقع نـدارد درهمی دو نفر هر کـدام درهمی را نزد امینی به امانت گذاشـتند یکی را سـارق برده معلوم نیست که این برای چه کسـی بود خب واقعش معلوم است ولی نه امین می دانـد نه مالکها اینها نزاعی دارند در این بخش تزاحم حقوقی می گوینـد خب قرعه بزنید اینجا واقعش ثابت است و عنداالله معلوم است نزد دیگری معلوم نیسـت حالاـ قرعه می زننـد گـاهی مطابق واقع در می آیـد گاهی مطابق واقع در نمی آیـد برای اینکه قرعه »لکّل أمر مشـکل« اما یک وقت است می خواهنـد یـک رئیس انتخاب بکننـد برای یک هیئت اُمنایی اینجا واقعی نـدارد نظیر همان شورای نگهبان که در قسـمت اول این طور است که سه نفر باید اسـتعفا بدهند اینجا واقعی ندارد می گویند سه نفر به قید قرعه استعفا می دهند برای اینکه مشـکلی پیش نیاید کسـی را می خواهند رئیس تعیین کنند خب این واقعی ندارد که اما »القرعه لک ّل أم ٍر مشکل« اینجا را هم شامـل می شود فتو ًا فقهـ ًا برای اینکه مشـکل حـل بشود نه اینکه واقعی دارد ما نمی دانیم به وسـیله ی قرعه می خواهیم حل کنیم خب اگر کسـی هفت، هشت نفرنـد به عنـوان هیـأت امنـا یـک نفر را می خواهنـد رئیس انتخـاب بکننـد و از بـاب تزاحم حقـوقی ممکن است ِگله پیش بیایـد نقـدی پیش بیایـد می گوینـد یـک نفر به قیـد قرعه نه اینکه واقعی هست کسـی را متولّی رئیس تعیین کرد یـک وقت است تعیین کرده ولی مـا نمی دانیم چه کسـی است اینجا واقع دارد یک وقت واقعی نـدارد. به هر تقـدیر این تقوا این سـهم را دارد لـذا می فرمایـد فرقـان است یـک، که با الف و لام ذکر می شود این اصل است ضـیاء و ذکر است )لِلْ ُم َّت ِقی َن( آن کسـی که باتقواست می بیند آن که باتقواست می شـنود هم ذک ِر خدا و قیامت است هم ذکر انبیای گذشته و داستانهای انبیای گذشته که فرمود این را ما به حضرت موسی و حضرت هارون دادیم این فرق را به اینها عطا کردیم و زمینه
ی روشنی دارند که اینها با نور حرکت می کنند. در سوره ی مبارکه ی »حدید« بخش پایانی اش این است آیه ی 28سوره ی
»حدیـد« این است ) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿٢٨﴾
( این
اختصاصـی به معاد ندارد در جریان معاد عملی در کار نیست که کسی کاری انجام بدهد به وسیله ی کار ثوابی ببرد این چنین نیست چون اگر کار باشـد بایـد مطابق با قانون باشد اگر قانون است می شود وحی و نب ّوت و رسالت و شـریعت دیگر می شود دنیا دیگر آخرت نیست بنابراین بعد از مرگ هیچ ممکن نیست کسـی کاری انجام بدهد که به وسـیله ی آن کار ثوابی ببرد یا ِعقـابی را کم بکنـد نعم، تمـام کارهایی که در دنیا کرده آثاری که گذاشـته تا آن آثار هست برکات آن آثار است در نامه ی عمـل او ثواب می نویسـند این ) َنْکتُب َمـا َقَّد موا( یـک، ) َوآثارُهْم( دو، این زمینه شـد برای صـدور آن احادیث نورانی که »إذا مـات ابن آدم انقطعوا عمله الاّـ عن ثلاـث، عن أربع، عن َخمس، عن سّت« که اینهـا همه شـان تمثیـل است و نه تعیین مصادیق فراوانی ذکر شـده همین پنـج شـش مصـداق نیست ولد صالحی که یدع..است صدقه ی جاریه یا شـجری باشد بوسـتانی باشـد کتابی باشد مدرسه ای باشد قناتی باشد چشـمه ای باشد همه ی اینها صدقات جاریه است و عمل صالح است س ّ نتی باشد تا این س ّ نت َح َسـ نه هست در نـامه ی او عمل ثواب می نویسـند برای اینکه اثر اوست در حقیقت کار جدیـدی نیست .قسمت.35/انبیا
نتیجه گیری
دنیا مرحله ای گذرا از راهی است که خداوند برای سیر و صیرورت انسان مقرر فرموده است که دارای ویژگیهای خاص حود است که از مهمترین آنها امکان عمل و انتخاب و تاثیر گذاری بر نتایج مورد انتظار در آخرت انسان است (الدنیا مزرعه الاخره)
و آخرت که شامل دوران برزخ و قیامت هر شخص میباشد حیاتی است که جاودانه و ابدی است
در حیات پس از مرگ امکان عمل و تاثیر گذاری بر آینده از انسان سلب میشود
اما آگاهی و علم و فهم او افزایش مییابد وشاید از همین جهت است که یوم حسرت نامیده اند
قضا مقررات حتمی خداوند است و قدر اندازه ها و سرنوشتهائی که تغییر آنها در اختیار انسان داده شده است
شانس مبتنی بر نظریه تصادف است که نهایتا به اباحیگری و بی منطقی و زیر پا گذاشتن پایه های تعقل و استدلال میانجامد .
هیچ چیز در دنیا خارج از قاعده و تحت اراده و بصیرت و نظارت و نظم الهی نیست.

امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.