● سوره یوسف آیه 15 - آن شب
"آنچه که از دست می رود را چه سزاوار دلبستن؟!"یوسف با خودش زمزمه می کرد،وقتی در قهر چاه فراموشی ها تنهاییش را می شمرد،تنهایی به اندازه داشتن یازده برادر...ماه روی پوسته سیاه شب سایه می انداخت و صدای زوزه گرگ هایی که پیراهن صداقت را پاره کرده بودند،سکوت غمگین شب را می شکافت و دالانی از وحشت موهومی را پیش روی یوسف می نشاند...یوسف!تعبیر خواب هایم را می دانی؟
یوسف به سمت صدا برگشت و چون کسی را ندید چشمانش را به تماشای ستاره های سفید گرم کرد.
یوسف!خواب هایم تعبیر ندارد؟
یوسف به صدا نگاه کرد.صدایی در گوشه ای خزیده بود و دو دست امواجش را دور زانوهایش انداخته بود:یوسف!خواب هایم آرام را از من گرفته اند.تعبیر می دانی؟
چشم های یوسف درخشید و اشکی نرم بر گونه اش غلتید:در فراق پدرم هیچ نمی دانم الا دلتنگی!
ته چاه مانده ام
زخم خورده حسادت های زمین
یوسفم
بهانه زخمی شدن نارنج ها
ذهنم زخمی است یوسف.جایی از قلبم خراش افتاده است.خواب هایم مرهم نمی شوند ...بی قرارم یوسف!تعبیر نمی دانی؟
جهان به تنگی این چاه است به روشنی آن ماه و به بیکرانگی آسمان.میان این همه اضداد نصیب یک چاه است،از من تعبیر می خواهی؟!
صدا از چاه بالا رفت با هوهوی بادشمال که سرگردان در بیابان می گشت در هم آمیخت.بر سردی ریگ های به زمین چسبیده قدم برداشت.از بی پناهی دوباره به چاه نزد یوسف برگشت:یوسف!نصیب تو چاه نیست.تعبیر تو عزیز مصر است و روشنایی روز و دلباختگی مردمانی که تو برده شان بودی و نور چشم پدرت.تعبیر کن یوسف!
یوسف به روی صدا دست کشید،صدا لطیف بود چنان الوان و دیبا،صدا غریب بود چنان مسافری از دیار نا آشنایی رسیده.صدا را از خودش باز می شناخت اما صدا را بی خودش در نمی یافت...
_تو صدای من هستی!
_تعبیر شدم!
و یوسف از خواب برخاست.
توضیح : شرح آن شب که حضرت یوسف را برادران به چاه افکندند از دیدی ذوقی و ادبی...
قالب : روایی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : تدبر شخصی |
موضوع اصلی : اخلاق |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره مزمل آیه 1 - صفورا
صفورا...صفورا سنگ بینداز ....موسی راه را بیراهه نرود...
دل نازک شده ام موسی در این روزگاری که دیگر عصای سحر انگیز تو نیست که دل دریای غصه هایم را بشکافد و مرا به سرزمین موعدمان برساند.این روزها با هر وزش بادی به هراس می افتم که دامن پاکی ام به رقص در آید...موسی ای کاش تو بودی .کجایی تا تمام درد نگاره هایم را برایت بلند بلند بخوانم و اشک بریزم تا کمی کم شود از این بار سنگین دردهایم که بر شانه های نحیفم حمل می کنم.تو که می دانی من توان آن را ندارم تنهایی در برابر مردان سیاه پوش تردید هایم بایستم و آب یقین را از جامی که تو روزگاری برایم پر کردی ،بنوشم.نشسته ام در زیر سایه بان این نخل هایی که می گویند ایستاده می میرند...کجایی موسی؟چرا دست در گریبان نمی کنی و ستاره قلبت را که با نور ایمانت می درخشد را به من نشان نمی دهی؟...به ما نشان نمی دهی؟ تا شاید بسته شود دهان آنان که تو را ساحر خواندند و به کلامت خندیدند و بر فرش جهل خود تخت خدایی بر پاکردند.من تو را باور می کنم موسی...من تو را باور می کنم...
صفورا ...
صفورا سنگ بینداز....
تاموسی راه را بیراهه نرود
سنگ بینداز تا موسی به شعیب
به عصا ...
موسی به پیامبری برسد
صفورا سنگ بینداز...
قالب : اعتقادی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : |
موضوع اصلی : خداوند |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره مزمل آیه 1 - ته چاه مانده ام...
ته چاه مانده ام
زخم خورده حسادت های زمین
بی ایمان نیستم به ایمانم
یوسفم
بهانه زخمی شدن نارنج ها...
مسافرم...درسفر از سرزمین دروغ های شبیه راست و راست های شبیه دروغ به سرزمین راست های راست و دروغ های دروغ!زندگی اینجا کلافه کننده است اما تو مرا می شناسی بانو حمد را نخستین بار تو به من آموختی در رویایی که خیس از شبنم اشک های تو بود...تو خوب می دانی که تا به حال نبریده ام دستم را به جای نارنج ها به هوس دیدن یوسفی!تو گواه پاکی من هستی ..تو همان صدای کودکانه ای هستی که راز زلیخای دروغین را افشا کردی و مرا از بند های هوس رهانیدی و به رستگاری رساندی...
بانو اینک با تو سخن می گویم با تو که کنار پنجره های عشق انتظارم را می کشی و در طلوع من مهره های تسبیح را بین انگشتانت می چرخانی و برای سلام های بی پاسخم لبخند ها کاشته ای در باغ خاطره ام...
من مسافرم کوله بارم را بردوش گذاشته ام تا زودتر از درد ها به فراغت ها سفر کنم.گرد نشسته است بر قلبی که تو از شیشه ی زیبا آن برایم آینه تراشیده بودی...
محتاج دست های توام بانو...محتاج نگاه های مقدست...من تمام آه های انسان های زخم خورده را روی قاصدک ها گذاشتم و برایت فرستادم تا تو با بوسه ای باز کنی گره های روحشان را..
دیشب خواب ستاره ها را دیدم.ستاره هایی که از غرب طلوع کرد به میانه آسمان رسید سیمرغی شد و در قلب مشرق درخشید..می دانم می دانم که نباید خواب هایم را برای کسی بازگو کنم...اما تو معبر خواب های من هستی بانو...ستاره ای بر زمین افتاد ...در کف دستم و تو لبخند زدی و دستم را بستی با مهربانیت...تو معبر خواب های من هستی بانو...
تقدیم به بانوی مقدس رویا هایم...
قالب : اعتقادی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : |
موضوع اصلی : خداوند |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره مزمل آیه 1 - بید مجنون
من عاشق بید های مجنونم. درخت های بید مجنون بزرگ ،همیشه سبز، ولی سر به زیر و عاشقند ...و چقدر این سربه زیری و عشق به هم می آیند ..من عاشق ،عاشق های سر به زیر و نجیبم...
دلم می خواهد، یک بید مجنون باشم تا شاید این گونه رسم عاشقی را یاد بگیرم.بید مجنون ساکت، گویی تمام غصه هایش را در شاخه های سبزش سرازیر می کند که این گونه شاخه هایش به ستایش زمین آمده اند. نگاه عاشق پیشه اش پیشکش رهگذرانی است که بر او چشم نمی دوزند.اما با صلابت ایستاده در آرزوی یک دست خاص که از آستین سفیدی بیرون بیاید و قلبش را که در تنه سختش،می تپد لمس کند و آن دست خاص ذکر عشق بخواند: سبحان ربی الاعلی و بحمده و به سجده بیفتد بید مجنون...
قالب : اعتقادی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : |
موضوع اصلی : خداوند |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره ضحی آیه 1 - حضرت محمد(ص)پیامبر رحمت
ای کاش بهشت را
به بهانه می دادند
به بهانه بودن با تو...
سلام آقای مهر بهشت را به بهانه می دهند؟به کدام سوی این حرم بنگرم نگاه شماست؟می بینید حال مرا؟ حرف هایم را آمده بودم ،برایتان رج به رج ببافم، برایتان بخوانم ،پرواز کنم با نگاهتان ..حالا که به لحظه دیدار رسیده ام، از پشت پرده های خیس چشم هایم ،نظاره گر حضور بارانی ام که بر سطح روح تکه تکه ام می بارد.دل خسته ها را راه می دهی ؟دل شکسته ها کجای کنج حرمت بنشینند نوازشگری؟ دست هایم را که با ایمان پر کرده بودم، هربار به ضربه ای از مشت روزگار خالی شد،حالا که اینجایم دست های ایمانم خالی است ...های های یار دلجویم، فرش های خانه ام شده بودند غم خوار اشک های بی صدایم از فراق ها و جفاهایی که آتش بی مهری های دنیا به جانم می زد... کجا مرا سزاوار مهربانیت ..لبخندت...آرامشت...بی تابی ام،تاب نگاهت را ندارد...نگاهم نکن!
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید/گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی؟/سوختم؛سوختم؛این راز نهفتن تاکی؟
بلال اذان بگو با همان بریده بریده کلماتت
تا بریدگی وجدان،بهانه نشود برای خاموشی
مریم سکوتت را بشکن
رازت به تیغه تهمت ضرب دیده است
مجنون بس کن !نزن این نی دوری لیلی را ،غمهایم سنگین است ،نسوزان جگر زلیخا را!من یوسفی بلد نیستم در این سودای مهجور عشق...
صفورا سنگ بینداز می خواهم راه حرمش را بیابم ،چشمهایم کم سو است کجاست عصای موسی ای که بر آن تکیه زنم ؟کجاست دست های مسیحایی که نفس اهورایی اش ،بینایی بنشاند بر دیدگانم...سال هاست که خواب رفته ام در این غار فراموشی،سکه هایم غیر از تو جایی خریدار ندارد...در دل ماهی دلتنگی ها،نفسم بند آمده است ،مونس دل این یونس می شوی؟
فرق داری با همه...فرق داری باهمه آن ها که آدم ها را پله می کنند تا به آسمان آرزوهای رنگارنگ بی رنگشان برسند...به معراج رفتی و برگشتی خواستی که باز هم میان ما باشی ،در میان کسانی که کوفی شده اند برای علی ات که درد هایش را برای چاه نجوا می کرد و آب راز دار سر قلب علی است ...آبی که مهر زهرا است ،دل صخره هارا می شکافد و سیراب می کند لب های تشنه و خسته مان را...با مهرت وضو می گیرم زهرا و سر علی را بر صورتم نقش می زنم تا دلم روشن شود برای آنکه ببینم پرچم حسین راکه بر بلندای تاریخ می درخشد:اگر دین ندارید،آزاده باشید...
قالب : اعتقادی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : تفکر شخصی |
موضوع اصلی : پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره طور آیه 1 - ادبی
ای موسی اینک نعلین از خود دور کن تو اینک در وادی مقدس گام نهاده ای...
ای موسی تمام دنیا در پشت در های این حرم ایستاده است ...نزدیک تر بیا ...نزدیک تر...جامه ترس از خود برکن و گام هایت را محکم کن اینجا منزلگاه من است و هر جا که قلب تو به نگاهی گرم شود من آنجا هستم در کنارت و از رگ گردنت به تو نزدیک تر ...ای موسی نزدیک تر..نزدیک تر...
نظاره کن اینجا وادی مقدس است.می بینم که نقاش روزگار روی صورتت گرد پاشیده است، دستان مقدسی باید تا گرد از صورت موسی برگیرد.به عطر نارنج آمدی یا با عطر شکوفه های بادام که در یک صبح دل انگیز تمام روح تو را نفس می کنند؟از پستی های زمین فاصله بگیر و بر بلندای کوه طور بایست اینک تو پادشاهی، پادشاه قلمرو خویشتن خویش...اینجا که ایستاده ای خورشید گرم می بوسد تو را و جهان باید دیدگانش را تنگ کند ،تا تمام وجود تو را در چشمهایش به زنجیر بکشد...اما موسی را چه به زنجیر؟چه به اسارت؟نسیم را کی می توان در مشت کوچکی زندان کرد؟آن نسیمی که کوی به کوی می رود رود به رود می گذرد و هیچ سنگی را یارای آن نیست که به ایستایی فرمانش دهد.
موسی تو اینک در وادی مقدسی گام نهاده ای.دست در حلقه گیسوی این ضریح ببر و گونه بر گونه سرد ضریحی بگذار که آتش جانت را گرم می کند ..شعله می کشد... همان آتشی که دست بردی سوی آن و فرعون به هراس افتاد که مبادا تو همان کودکی باشی که تاج شاهی اش را سرنگون خواهی ساخت.به خاطر می آوری؟تدبیر و مهر آسیه آتش را بر تو گلستان کرد...
قالب : اعتقادی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : تفکرشخصی |
موضوع اصلی : حضرت موسی (علیهالسلام) |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره مائدة آیه 1 - صداقت
وفای به عهد و پیمان باعث می شود تا فضای اعتماد بر یک جامعه حاکم باشد اما اگر خلف وعده و نقض عهد عادت رفتاری گردد شاهد تنزل اخلاقیات خواهیم بود چرا که یک گناه کوچک زمینه ساز گناهان بزرگتری است.همانند بازی دامینو که وقتی مهره ای را حرکت می دهید تمام مهره های دیگر متاثر از آن روی هم دیگر می افتند.زنجیره گناهان نیز اینگونه است.دروغ گویی نیز از گناهانی است که مانع اعتماد طرفین به یکدیگر می شود . به نقل از امام علی (ع):دروغ کلید پلیدی ها است.و شاید این که در آخر هر قرائت این عبارت به کار می رود که:صدق الله علی العظیم.راست گفت خداوند بلند مرتبه .اشاره به اهمیت صداقت و راستگویی باشد.
قالب : اخلاقی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : تفکر شخصی |
موضوع اصلی : راستگویی |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.
● سوره بروج آیه 1 - آتش جهل اخدود
اصحاب اخدود چون بر قلبشان غرور و خشم غلبه یافته بود چشم هایشان را بر روی حق بستند و مومنان را در آتش جهل خود سوزاندند پروردگار در این آیات به آن ها زنهار می زند:آسمانی که دارای ستارگان است .ستارگانی که آتش آنها چندین برابر خندق های آتش شماست را خداوند خلق کرده است به شعله آتشی مغرور گشتید و گمان بردید که قدرت در ید اختیار شماست؟مرگ بر صاحبان و آدم سوزان خندق
قالب : اخلاقی |
گوینده : صبا ناصری |
منبع : تفکر شخصی |
موضوع اصلی : جاهلیت |
|
امتیاز داوران : |
|
امتیاز کاربران : |
|
نظرات کاربران : |
نظری ثبت نشده است.