منظور از اینکه فرمود: در آسمان را به روى ایشان بگشاییم، این است که راهى به آسمانها برایشان درست کنیم تا بتوانند به عالم بالا که جاى ملائکه است راه یابند. و آن طور که خیال کردهاند سقفى جرمانى نیست که داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى دیگر بسته شود، زیرا اگر این طور بود خداى تعالى نمىفرمود: «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ» (قمر/11).
خداى تعالى در میان معجزات و خوارق عادات که احتمال مىرود به وسیله آنها رفع شبهه از دلهاى کفار گردد و از تردید و شک بیرونشان کند، داستان باز کردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختیار کرد، براى اینکه چنین معجزهاى در نظر آنان بزرگتر و عجبآورتر از سایر معجزات است. و به همین جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) مىخواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و بعنوان ترقى پیشنهاد مىکردند و به حکایت قرآن چنین مىگفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً- تا آنجا که مىگفتند- أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ» (اسراء/93).
پس به شهادت این آیه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن از قبیل آوردن کتابى خواندنى از آنجا، یعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمکنش در آن در نظر کفار از اعجب خوارق است.
علاوه بر اینکه آسمان محل سکونت ملائکه و محل صدور احکام و اوامر الهى است، و الواح مقدرات، و مجارى امور، و منبع وحى، همه آنجا است و آنجاست که نامههاى اعمال بدانجا بالا مىرود. و عروج بشر بدانجا معنایش اطلاع یافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائیات خلقت، و حقایق وحى و نبوت، و دعوت، و سعادت و شقاوت است. و کوتاه سخن، باعث مىشود که بشر بر هر حقیقتى دست یابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و یک بار و دو بار نباشد، هم چنان که قرآن کریم به این استمرار اشاره نموده و فرموده: «فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ» و نفرمود: «فعرجوا فیه»، زیرا تعبیر اول استمرار را مىرساند و دومى یک نوبت و دو نوبت را.
پس اینطور باز شدن درهاى آسمان، و راه یافتن به آسمانها باعث مىشود که بشر بر اصول و ریشههاى این دعوت حقه واقف شود، لیکن این در صورتى است که در دلها مرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ریب و شک و شبهه، باعث مىشود که دیدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را که مىبینند بفهمند و در نتیجه با دیدن آن خوارق، پیغمبرشان را متهم به سحر کنند و بگویند: آنچه ما مىبینیم واقعیت ندارد، بلکه سحر، ما را مسحور کرده است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : اگر ما درى از آسمان به روى ایشان باز کنیم و آسمان آن را براى دخول آنها مهیا نماییم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد کنند، و اسرار غیب و ملکوت و حقایق اشیاء را مکرر ببینند، باز هم ایمان نمىآورند و بلکه خواهند گفت سحر او پرده بر چشم ما افکنده و بهمان جهت است که ما این امور را مىبینیم، و گر نه خود آن امور حقیقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستیم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
((سکرت )) از ماده ((سکر)) به معنى پوشاندن است ، یعنى کافران لجوج مى گویند چشم حقیقت بین ما گوئى پوشانده شده و اگر ببینیم که به آسمان عروج مى کنیم یک سلسله مسائل خیالى و توهمى است ، و این درست همان چیزى است که از آن در فارسى تعبیر به چشم بندى مى کنیم ، که بر اثر تردستى طرف مقابل ، انسان نمى تواند حقیقت را درست ببیند، بلکه خلاف آنرا احساس مى کند.و اینکه بعد از آن ، جمله بل نحن قوم مسحورون (بلکه ما گروهى هستیم که سحر شده ایم ) آمده با اینکه همین چشم بندى نیز از انواع سحر است شاید اشاره به این باشد که از چشم بندى هم فراتر رفته ، سر تا پاى ما سحر شده ، نه تنها چشممان بلکه تمام وجودمان بر اثر سحر احساس واقعى خود را از دست داده است و آنچه حس مى کند بر خلاف واقعیت است .
به عبارت دیگر هرگاه انسانى را با وسیله اى بالا ببریم و فرود بیاوریم این حالت را نه تنها با چشم خود بلکه با تمام وجود احساس مى کند، به همین دلیل اگر چشم شخص را محکم هم ببندیم باز عروج و نزول خود را احساس مى کند.
یعنى اگر، فرضا این مشرکان را به آسمان ببریم ، نخست مى گویند چشم بندى شده ایم بعد که متوجه مى شوند که این حالت با غیر چشم هم قابل احساس است مى گویند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است .
[ نظرات / امتیازها ]