قرآن کریم نسبت به انسان ها از چند جهت تحدی کرده است:
1. در سراپای قرآن اختلافی وجود ندارد، هم از نظر اسلوب و نظم کلام و هم از نظر معارف.
2. تحدی به شخص رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) که این شخص امّی و درس نخوانده کتابی را آورده است که هم الفاظش معجزه است و هم معانیش.
3. تحدی با خبرهای غیبی خود، مثل داستان های انبیای گذشته و امت های ایشان، یا حوادث آینده و امور غیبی دیگر.
4. تحدی به وسیله بلاغت قرآن.
5. تحدی به وسیله علم و معرفت: کتابی که از نظر علم و معرفت در حد قرآن باشد وجود ندارد.
توضیح : 1- قرآن کریم به این معنا تحدى کرده است که در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد و فرموده است «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82). این تحدى درست و به جا است براى اینکه این معنا بدیهى است که حیات دنیا، حیات مادى و قانون حاکم در آن قانون تحول و تکامل است. هیچ موجودى از موجودات و هیچ جزئى از اجزای این عالم نیست مگر آنکه وجودش تدریجى است که از نقطه ضعف شروع می شود و به سوى قوة و شدت مى رود. از نقص شروع شده و به سوى کمال مى رود تا هم در ذاتش و هم در توابع ذاتش و لواحق آن یعنى افعالش و آثارش تکامل نموده و به نقطه نهایت کمال خود برسد. یکى از اجزای این عالم انسان است که لا یزال در تحول و تکامل است هم در وجودش و هم در افعالش و هم در آثارش به پیش مى رود. یکى از آثار انسانیت آن آثاری است که با فکر و ادراک او صورت مى گیرد؛ پس احدى از ما انسان ها نیست مگر آنکه خودش را چنین درمى یابد که امروزش از دیروزش کامل تر است و نیز لا یزال در لحظه دوم به لغزش هاى خود در لحظه اول برمی خورد، لغزش هایى در افعالش، در اقوالش. این معنا چیزى نیست که انسانى با شعور آن را انکار کند و در نفس خود آن را نیابد.
و این کتاب آسمانى که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آن را آورده است به تدریج نازل شده است و پاره پاره و در مدت بیست و سه سال به مردم قرائت می شد، در حالىکه در این مدت حالات مختلفى و شرائط متفاوتى پدید آمد، پاره اى از آن در مکه و پارهاى در مدینه؛ پاره اى در شب و پارهاى در روز؛ پاره اى در سفر و پاره اى در حضر؛ قسمتى در حال سلم و قسمتى در حال جنگ؛ طائفه اى در روز عسرت و شکست و طائفه اى در حال غلبه و پیشرفت؛ عده اى از آیاتش در حال امنیت و آرامش و عده اى دیگر در حال ترس و وحشت نازل شده است. آن هم نه اینکه براى یک منظور نازل شده باشد بلکه هم براى القای معارف الهیه و هم تعلیم اخلاق فاضله و هم تقنین قوانین و احکام دینى؛ آن هم در همه حوائج زندگى نازل شده است و با این حال در چنین کتابى کوچک ترین اختلاف در نظم متشابهش دیده نمی شود؛ همچنانکه خودش در این باره فرموده است: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» (زمر/23). این از نظر اسلوب و نظم کلام، اما از نظر معارف و اصولى که در معارف بیان کرده است نیز اختلافى در آن وجود ندارد. طورى نیست که یکى از معارفش با یکى دیگر از آن متناقض و منافى باشد. آیه آن آیه دیگرش را تفسیر مى کند و بعضى از آن بعض دیگر را بیان مى کند و جمله اى از آن مصدق جمله اى دیگر است همچنانکه امیر المؤمنین على (علیه السلام) فرمودند: «بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض دیگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى دیگر است» (نهج البلاغه فیض الاسلام ص 414 خ 133)، و اگر از ناحیه غیر خداوند بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بها مختلف می شد و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد و اتقان و متانت متغایر می شد.
در اینجا ممکن است شما خواننده عزیز بگویى این ها همه که گفتید صرف ادعا بود و متّکى به دلیلى قانع کننده نبود، علاوه بر اینکه بر خلاف دعوى شما اشکال هاى زیادى بر قرآن کرده اند و چه بسیار کتاب هایى در متناقضات قرآن تالیف شده است و در آن کتاب ها متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند که برگشت همه آن ها به این است که قرآن از جهت بلاغت قاصر است و نیز تناقضاتى معنوى نشان داده اند که برگشت آن ها به این است که قرآن در آرا و نظریات و تعلیماتش به خطا رفته است و از طرف مسلمانان پاسخ هایى به این اشکالات داده اند که در حقیقت برگشتش به تاویلاتى است که اگر بخواهیم سخن قرآن را به آن معانى معنا کنیم، سخنى خواهد شد بیرون از اسلوب کلام و فاقد استقامت؛ سخنى که فطرت سالم آن را نمى پسندد.
در پاسخ مى گوییم: اشکال ها و تناقضاتى که به آن اشاره گردید، در کتب تفسیر و غیر آن با جواب هایش آمده است و یکى از آن کتاب ها همین کتاب است و به همین جهت باید بپذیرید که اشکال شما به ادعاى بدون دلیل شبیه تر است تا بیان ما. چون در هیچ یک از این کتاب ها که گفتیم اشکالى بدون جواب نخواهى یافت، چیزى که هست معاندین، اشکال ها را در یک کتاب جمع آورى نموده و در آوردن جواب هایش کوتاهى کرده اند و یا درست نقل نکرده اند، براى اینکه معاند و دشمن بوده اند و در مثل معروف می گویند: «اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد چشم کینه و دشمنى متهم تر است».
خواهى گفت بسیار خوب، خود شما درباره نسخى که در قرآن صورت گرفته است چه مى گویى؟ با اینکه خود قرآن کریم در آیه «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها » (بقره/106) و همچنین در آیه «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» (نحل/101) اعتراف کرده است به اینکه در آن نسخ و تبدیل واقع شده است و به فرضى که ما آن را تناقض گویى ندانیم حداقل اختلاف در نظریه هست.
در پاسخ مى گوییم: مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گویى است و نه از قبیل اختلاف در نظریه و حکم بلکه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است به این معنا که یک مصداق روزى با حکمى انطباق دارد، چون مصلحت آن حکم در آن مصداق وجود دارد و روزى دیگر با آن حکم انطباق ندارد براى اینکه مصلحت قبلی اش به مصلحت دیگر مبدل شده است که قهرا حکمى دیگر را ایجاب مى کند. مثلا در آغاز دعوت اسلام که اکثر خانواده ها مبتلا به زنا بودند، مصلحت در این بود که براى جلوگیرى از زناى زنان، ایشان را در خانه ها زندانى کنند ولى بعد از گسترش اسلام و قدرت یافتن حکومتش آن مصلحت جاى خود را به این داد که در زناى غیر محصنه تازیانه بزنند و در محصنه سنگسار کنند. و نیز در آغاز دعوت اسلام و ضعف حکومتش، مصلحت در این بود که اگر یهودیان درصدد برآمدند تا مسلمانان را از دین برگردانند، مسلمانان به روى خود نیاورده و جرم ایشان را نادیده بگیرند. ولى بعد از آنکه اسلام نیرو پیدا کرد این مصلحت جاى خود را به مصلحتى دیگر داد و آن جنگیدن و کشتن و یا جزیه گرفتن از آنان بود. و اتفاقا در هر دو مسئله آیه قرآن طورى نازل شده است که هر خواننده مى فهمد حکم در آیه به زودى منسوخ می شود و مصلحت آن حکم دائمى نیست بلکه موقت است. درباره مسئله اولى مى فرماید: «وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا » (نسا/15) که جمله اخیر به خوبى مى فهماند که حکم زندانى کردن موقت است، پس این حکم تازیانه و سنگسار از باب تناقض گویى نیست. و در خصوص مسئله دوم مى فرماید: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ » (بقره/109) که جمله اخیر دلیل قاطعى است بر اینکه مصلحت عفو و بخشش موقتى است نه دائمى.
چون حقائق عالم همه با هم متحد الاجزای متحدالارکانند، هیچ حقى نیست که حقى دیگر را باطل کند و هیچ صدقى نیست که صدقى دیگر را ابطال نماید و تکذیب کند و این باطل است که هم با حق منافات دارد و هم با باطل هاى دیگر. خوب توجه کن، ببین از آیه «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ» (یونس/32) چه می فهمى. در این آیه حق را مفرد آورده است تا اشاره کند به اینکه در حق افتراق و تفرقه و پراکندگى نیست. باز در آیه «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ» (انعام/153) نظر کن که راه خدا را یکى دانسته است و راه هاى دیگر را متعدد و متفرق و تفرقه آور دانسته است.
حال که امر به این منوال است؛ یعنى میان اجزای حق اختلاف و تفرقه نیست بلکه همه اجزای آن با یکدیگر ائتلاف دارند؛ قرآن کریم هم که حق است قهرا اختلافى در آن دیده نمی شود و نباید دیده شود چون حق است و حق یکى است و اجزایش یکدیگر را به سوى خود مى کشند و هر یک سایر اجزا را نتیجه می دهد. هر یک شاهد صدق دیگران و حاکى از آن ها است. و این از عجائب امر قرآن کریم است، براى اینکه یک آیه از آیات آن ممکن نیست بدون دلالت و بى نتیجه باشد و وقتى یکى از آیات آن با یکى دیگر مناسب با آن، ضمیمه می شود ممکن نیست که از ضمیمه شدن آن دو، نکته بکرى از حقایق دست نیاید و همچنین وقتى آن دو آیه را با سومى ضمیمه کنیم مى بینیم که سومى شاهد صدق آن نکته می شود. و این خصوصیت تنها در قرآن کریم است و به زودى خواننده عزیز در این کتاب در خلال بیاناتى که ذیل دسته از آیات ایراد مى کنیم به این خاصه برخواهد خورد و نمونه هایى از آن را خواهد دید. اما حیف و صد حیف که این روش و این طریقه از تفسیر از صدر اسلام متروک ماند و اگر از همان اوائل این طریقه تعقیب می شد، قطعا تا امروز چشمه هایى از دریاى گواراى قرآن جوشیده بود و بشر به گنجینه هاى گرانبهایى از آن دست یافته بود.
2- قرآن کریم بشر را به شخص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که آورنده آن است، تحدى کرده و فرموده است: «آوردن شخصى امّى و درس نخوانده و مربى ندیده کتابى را که هم الفاظش معجزه است و هم معانیش، امرى طبیعى نیست و جز به معجزه صورت نمى گیرد». «قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (یونس/16). آرى رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) سال ها به عنوان مردى عادى در بین مردم زندگى کرد، در حالىکه نه براى خود فضیلتى و فرقى با مردم قائل بود و نه سخنى از علم به میان آورده بود، حتى احدى از معاصرینش یک بیت شعر و یا نثر هم از او نشنید و در مدت چهل سال که دو ثلث عمر او می شود {و معمولا هر کسى که درصدد کسب جاه و مقام باشد عرصه تاخت و تازش و بحبوحه فعالیتش از جوانى تا چهل سالگى است مترجم} با این حال آن جناب در این مدت نه مقامى کسب کرد و نه یکى از عناوین اعتبارى که ملاک برترى و تقدم است به دست آورد، آن گاه در رأس چهل سالگى ناگهان طلوع کرد و کتابى آورد که فحول و عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند و زبان بلغا و فصحا و شعراى سخن دانشان به لکنت افتاد و لال شد و بعد از آنکه کتابش در اقطار زمین منتشر گشت، احدى جرئت نکرد که در مقام معارضه با آن برآید؛ نه عاقلى این فکر خام را در سر پرورید و نه فاضلى دانا چنین هوسى کرد، نه خردمندى در یاراى خود دید و نه زیرک هوشیارى اجازه چنین کارى به خود داد.
نهایت چیزى که دشمنانش درباره اش احتمال دادند این بود که گفته اند: «وى سفرى براى تجارت به شام کرده است و ممکن است در آنجا داستان هاى کتابش را از رهبانان آن سرزمین گرفته باشد» در حالىکه سفرهاى آن جناب به شام عبارت بود از یک سفر که با عمویش ابو طالب کرد در حالىکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود و سفرى دیگر با میسره غلام خدیجه (علیها سلام) کرد که در آن روزها بیست و پنج ساله بود (نه چهل ساله)، علاوه بر اینکه جمعى که با او بودند شب و روز ملازمش بودند. و به فرض محال، اگر در آن سفر از کسى چیزى آموخته باشد، چه ربطى به این معارف و علوم بى پایان قرآن دارد؟ و این همه حکمت و حقایق در آن روز کجا بود؟ و این فصاحت و بلاغت را که تمامى بلغاى دنیا در برابرش سر فرود آورده و سپر انداختند و زبان فصحا در برابرش لال و الکن شده است را از چه کسى آموخته است؟ و یا گفته اند: «که وى در مکه گاهى به سر وقت آهنگرى رومى مى رفت که شمشیر می ساخت». و قرآن کریم در پاسخ این تهمتشان فرموده است: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ » (نحل/103).
و یا گفته اند: «پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته است که یکى از علماى فرس و داناى به مذاهب و ادیان بوده است با اینکه سلمان فارسى در مدینه مسلمان شد و وقتى به زیارت آن جناب نائل گشت که بیشتر قرآن نازل شده بود چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد و در این قسمت از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام و داستان ها که در آیات مدنى هست نیز وجود دارد بلکه آنچه در آیات مکى هست، بیشتر از آن مقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان که یکى از صحابه آن جناب است چه چیز به معلومات او افزوده است؟. علاوه بر اینکه خودشان می گویند سلمان داناى به مذاهب بوده است یعنى به تورات و انجیل و آن تورات و انجیل امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچه در قرآن هست مقایسه کنند، خواهند دید که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتاب ها و داستان هایش غیر آن داستان ها است، در تورات و انجیل لغزش ها و خطاهایى به انبیا نسبت داده شده است که فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است که چنین نسبتى را حتى به یک کشیش و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد و احدى اینگونه جسارت ها را به یکى از عقلاى قوم خود نمی کند. و اما قرآن کریم ساحت انبیا را مقدس دانسته و آنان را از چنان لغزش ها برى می داند و نیز در تورات و انجیل مطالب پیش پا افتاده اى است، که نه از حقیقتى پرده برمی دارد و نه فضیلتى اخلاقى به بشر مى آموزد و اما قرآن کریم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان به درد می خورد را آورده است و بقیه را که قسمت عمده این دو کتابست، رها کرده است.
3- قرآن کریم در آیات بسیارى با خبرهاى غیبى خود تحدى کرده است. یعنى به بشر اعلام نموده است که اگر در آسمانى بودن این کتاب تردید دارید، کتابى نظیر آن مشتمل بر اخبار غیبى بیاورید.ا ین آیات بعضى درباره داستان هاى انبیای گذشته و امت هاى ایشان است مانند آیه «تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا» (هود/49) و آیه «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ » (یوسف/102) و آیه «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ » (آل عمران/44) و آیه «ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» (مریم/34) و آیاتى دیگر. یک قسمت دیگر درباره حوادث آینده است مانند آیه «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِی بِضْعِ سِنِینَ» (روم/4- 1) و آیه «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ» (قصص/45) و آیه «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ، وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ» (فتح/27) و آیه «سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ» (فتح/15) و آیه «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (مائده/67) و آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9) و آیات بسیارى دیگر که مؤمنین را وعده ها داده است و همانطور که وعده داد تحقق یافت و مشرکین مکه و کفار را تهدیدها کرد و همانطور که تهدید کرده بود واقع شد. از این باب است آیات دیگرى که در باره امور غیبى است نظیر آیه «وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناهاأَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» (انبیا/97) و آیه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» (نور/55) و آیه «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ» (انعام/65). باز از این باب است آیه «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» (حجر/22) و آیه «وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ» (حجر/19) و آیه «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» (نبا/7) که اینگونه آیات از حقایقى خبر داده است که در روزهاى نزول قرآن در هیچ جاى دنیا اثرى از آن حقایق علمى وجود نداشته است و بعد از چهارده قرن و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق به کشف آن ها شده است. باز از این باب است (البته این مطلب از مختصات این تفسیر است که همانطور که در مقدمه کتاب گفتیم معناى یک آیه را از آیات دیگر قرآن استفاده نموده و براى فهم یک آیه سایر آیات را استنطاق مى کند و از بعضى براى بعضى دیگر شاهد مى گیرد) آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» (مائده/54) و آیه شریفه «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» (یونس/47) و آیه شریفه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» (روم/30) و آیاتى دیگر که از حوادث عظیم آینده اسلام و یا آینده دنیا خبر می دهد که همه آن حوادث بعد از نزول آن آیات واقع شده است و به زودى انشاء اللَّه مقدارى از آن ها را در بحث از سوره اسرا ایراد مى کنیم.
4- یکى از جهات اعجاز که قرآن کریم بشر را با آن تحدى کرده، یعنى فرموده است: «اگر در آسمانى بودن این کتاب شک دارید، نظیر آن را بیاورید»، مسئله بلاغت قرآن است. در این باره فرموده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (هود/14) و نیز فرموده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ » (یونس/39). این دو آیه مکى هستند و در آن ها به نظم و بلاغت قرآن تحدى شده است، چون تنها بهره اى که عرب آن روز از علم و فرهنگ داشت و حقا هم متخصص در آن بود، همین مسئله سخندانى و بلاغت بود. چه، تاریخ، هیچ تردیدى نکرده است در اینکه عرب خالص آن روز (یعنى قبل از آنکه زبانش در اثر اختلاط با اقوام دیگر اصالت خود را از دست بدهد) در بلاغت به حدى رسیده بود که تاریخ چنان بلاغتى را از هیچ قوم و ملتى قبل از ایشان و بعد از ایشان و حتى از اقوامى که بر آنان آقایى و حکومت مى کردند، سراغ نداده است و در این فن به حدى پیش رفته بودند که پاى احدى از اقوام به آن ها نرسیده بود و هیچ قوم و ملتى کمال بیان و جزالت نظم و وفای لفظ و رعایت مقام و سهولت منطق ایشان را نداشت. از سوى دیگر قرآن کریم، عرب متعصب و غیرتى را به شدیدترین و تکان دهنده ترین بیان تحدى کرده است با اینکه همه می دانیم عرب آن قدر غیرتى و متعصب است که به هیچ وجه حاضر نیست براى کسى و در برابر کار کسى خضوع کند و احدى در این مطلب تردید ندارد. و نیز از سویى دیگر این تحدى قرآن یک بار و دو بار نبوده است که عرب آن را فراموش کند، بلکه در مدتى طولانى انجام شد و در این مدت عرب آن چنانى، براى تسکین حمیّت و غیرت خود نتوانست هیچ کارى صورت دهد و این دعوت قرآن را جز با شانه خالى کردن و اظهار عجز بیشتر پاسخى ندادند و جز گریختن و خود پنهان کردن، عکس العملى نشان ندادند، همچنانکه خود قرآن در این باره مى فرماید: «أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ» (هود/5).
از طول مدت این تحدى، در عصر نزولش که بگذریم، در مدت چهارده قرن هم که از عمر نزول قرآن گذشته است، کسى نتوانسته کتابى نظیر آن بیاورد و حداقل کسى این معنا را در خور قدرت خود ندیده است و اگر هم کسى در این صدد بر آمده است، خود را رسوا و مفتضح ساخته است. تاریخ، بعضى از این معارضات و مناقشات را ضبط کرده است. مثلا یکى از کسانى که با قرآن معارضه کرده اند، مسیلمه کذاب بوده است که در مقام معارضه با سوره فیل بر آمد و تاریخ سخنانش را ضبط کرده است که گفته است: «الفیل ما الفیل و ما ادریک ما الفیل له ذنب و بیل و خرطوم طویل- فیل چیست فیل و چه میدانى که چیست فیل دمى دارد سخت و وبیل و خرطومى طویل». و در کلامى که خطاب به سجاح (زنى که دعوى پیغمبرى مى کرد) گفته است: «فنولجه فیکن ایلاجا و نخرجه منکن اخراجا- آن را در شما زنان فرو مى کنیم چه فرو کردنى و سپس بیرون مى آوریم چه بیرون کردنى» حال شما خواننده عزیز خودت در این هذیان ها دقت کن و عبرت بگیر. بعضى از نصارى که خواسته اند با سوره فاتحه (سرشار از معارف) معارضه کند، چنین گفته اند: «الحمد للرحمان رب الاکوان الملک الدیان لک العبادة و بک المستعان اهدنا صراط الایمان- سپاس براى رحمان، پروردگار کون ها و پادشاه دین ساز، عبادت تو را باد و استعانت به تو، ما را به سوى صراط ایمان هدایت فرما» و از این قبیل رطب و یابس هاى دیگر.
حال ممکن است بگویى اصلا معناى معجزه بودن کلام را نفهمیدم، براى اینکه کلام ساخته قریحه خود انسان است، چطور ممکن است از قریحه انسان چیزى ترشح کند که خود انسان از درک آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اینکه فاعل، اقواى از فعل خویش و منشا اثر، محیط به اثر خویش است و به عبارتى دیگر، این انسان بود که کلمات را براى معانى وضع کرد و قرار گذاشت که فلان کلمه به معناى فلان چیز باشد تا به این وسیله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را به دیگران تفهیم نموده و مقاصد دیگران را بفهمد. پس خاصه کشف از معنا در لفظ، خاصه ای است قراردادى و اعتبارى که انسان این خاصه را به آن داده است و محال است در الفاظ نوعى از کشف پیدا شود که قریحه خود انسان به آن احاطه نیابد و به فرضى که چنین کشفى در الفاظ پیدا شود، یعنى لفظى که خود بشر قرار داده است، در برابر معنایى معین، معناى دیگرى را کشف کند که فهم و قریحه بشر از درک آن عاجز باشد، این گونه کشف را دیگر کشف لفظى نمی گویند و نباید آن را دلالت لفظ نامید. علاوه بر اینکه اگر فرض کنیم که در ترکیب یک کلام، اعمال قدرتى شود که بشر نتواند آن طور کلام را ترکیب کند، معنایش این است که هر معنا از معانى که بخواهد در قالب لفظ درآید، به چند قالب می تواند درآید که بعضى از قالب ها ناقص و بعضى کامل و بعضى کامل تر است و همچنین بعضى خالى از بلاغت و بعضى بلیغ و بعضى بلیغ تر. آن وقت در میان این چند قالب، یکى که از هر حیث از سایر قالب ها عالى تر است، به طورى که بشر نمی تواند مقصود خود را در چنان قالبى درآورد، آن را معجزه بدانیم. و لازمه چنین چیزى این است که هر معنا و مقصودى که فرض شود، چند قالب غیر معجزه آسا دارد و یک قالب معجزه آسا، با اینکه قرآن کریم در بسیارى از موارد یک معنا را به چند قالب در آورده است و مخصوصا این تفنّن در عبارت در داستان ها به خوبى به چشم می خورد و چیزى نیست که بشود انکار کرد و اگر بنا به دعوى شما، ظاهر آیات قرآن معجزه باشد، باید یک مفاد و یک معنا و یا بگو یک مقصود، چند قالب معجزه آسا داشته باشد.
در جواب مى گوییم: قبل از آنکه جواب از شبهه را بدهیم مقدمتا توجه بفرمائید که این دو شبهه و نظائر آن همان چیزی است که جمعى از اهل دانش را وادار کرده است که در باب اعجاز قرآن در بلاغتش، معتقد به صرف شوند، یعنى بگویند: «درست است که به حکم آیات تحدى، آوردن مثل قرآن یا چند سوره اى از آن و یا یک سوره از آن براى بشر محال است به شهادت اینکه دشمنان دین، در این چند قرن، نتوانستند دست به چنین اقدامى بزنند ولکن این از آن جهت نیست که طرز ترکیب بندى کلمات فى نفسه امرى محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى بینیم که ترکیب بندى جملات آن، نظیر ترکیب و نظم و جمله بندى هایى است که براى بشر ممکن است. بلکه از این جهت بوده است که خداى سبحان نگذاشته است دشمنان دینش دست به چنین اقدامى بزنند، به این معنا که با اراده الهیه خود که حاکم بر همه عالم و از آن جمله بر دل هاى بشر است، تصمیم بر چنین امرى را از دل هاى بشر گرفته است و به منظور حفظ معجزه و نشانه نبوت و نگهدارى پاس حرمت رسالت، هر وقت بشر می خواسته در مقام معارضه با قرآن برآید، او تصمیم وى را شل مى کرده و در آخر منصرفش می ساخته است». ولى این حرف فاسد و نادرست است و با آیات تحدى هیچ قابل انطباق نیست، چون ظاهر آیات تحدى مانند آیه «قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» (هود/14)، این است که خود بشر نمى تواند چنین قالبى بسازد نه اینکه خدا نمى گذارد، زیرا جمله آخرى آیه که مى فرماید: «فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» ظاهر در این است که استدلال به تحدى استدلال بر این است که قرآن از ناحیه خداوند نازل شده است نه اینکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آن را از خود تراشیده باشد و نیز بر این است که قرآن به علم خدا نازل شده است نه به انزال شیطان ها، همچنانکه در آن آیه دیگر مى فرماید: «أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ » (طور/34) و نیز مى فرماید: «وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ وَ ما یَسْتَطِیعُونَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ» (شعرا/212).
و صرفى که آقایان مى گویند تنها دلالت دارد بر اینکه رسالت خاتم الانبیاء (صلوات اللَّه علیه و آله) صادق است، به خاطر معجزه صرف و اینکه خدا که زمام دل ها دست او است تاکنون نگذاشته است که دل ها بر آوردن کتابى چون قرآن تصمیم بگیرند و اما بر این معنا دلالت ندارد که قرآن کلام خداست و از ناحیه او نازل شده است. نظیر آیات بالا آیه «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ» (یونس/39) است که ترجمه اش گذشت و دیدیم که ظاهر در این معنا بود که آنچه باعث شده است آوردن مثل قرآن را بر بشر فرد فرد بشر و دسته جمعى آنان محال نموده و قدرتش را بر این کار نارسا بسازد، این بوده است که قرآن مشتمل بر تاویلى است که چون بشر احاطه به آن نداشته است آن را تکذیب کرده است و از آوردن نظیرش نیز عاجز مانده است چون تا کسى چیزى را درک نکند، نمى تواند مثل آن را بیاورد، چون جز خدا کسى علمى به آن ندارد لاجرم احدى نمى تواند به معارضه خداوند برخیزد، نه اینکه خداى سبحان دل هاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف کرده باشد به طورى که اگر منصرف نکرده بود مى توانستند بیاورند. و نیز آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) که به نبودن اختلاف در قرآن تحدى کرده است، چه ظاهرش این است که تنها چیزى که بشر را عاجز از آوردن مثل قرآن کرده است این است که خود قرآن، یعنى الفاظ و معانیش این خصوصیت را دارد که اختلافى در آن نیست، نه اینکه خداى تعالى دل ها را از اینکه در مقام پیدا کردن اختلاف هاى آن برآیند منصرف نموده باشد، به طورى که اگر این صرف نبود، اختلاف در آن پیدا می کردند، پس اینکه جمعى از مفسرین اعجاز قرآن را از راه صرف و تصرف در دل ها معجزه دانسته اند حرف صحیحى نزده اند و نباید به آن اعتنا کرد.
بعد از آنکه این مقدمه روشن شد، اینک در پاسخ از اصل شبهه هاى دوگانه مى گوئیم اینکه گفتید معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است چون مستلزم آن است که انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود. جواب مى گوییم که آنچه از کلام مستند به قریحه آدمى است، این مقدار است که طورى کلام را ترکیب کنیم که از معناى درونى ما کشف کند و اما ترکیب آن و چیدن و نظم کلماتش، به طورى که علاوه بر کشف از معنا، جمال معنا را هم حکایت کند و معنا را به عین همان هیئتى که در ذهن دارد، به ذهن شنونده منتقل بسازد و یا نسازد و عین آن معنا که در ذهن گوینده است بشنونده نشان بدهد و یا ندهد و نیز خود گوینده، معنا را طورى در ذهن خود تنظیم کرده است و صورت علمیه اش را ردیف کرده باشد که در تمامى روابطش و مقدماتش و مقارناتش و لواحق آن مطابق واقع باشد و یا نباشد. یا در بیشتر آن ها مطابق باشد یا در بعضى از آن ها مطابق و در بعضى مخالف باشد و یا در هیچ یک از آن ها رعایت واقع نشده باشد، امورى است که ربطى به وضع الفاظ ندارد بلکه مربوط به مقدار مهارت گوینده در فن بیان و هنر بلاغت است و این مهارت هم مولود قریحه ای است که بعضى براى این کار دارند و یک نوع لطافت ذهنى است که به صاحب ذهن اجازه مى دهد کلمات و ادوات لفظى را به بهترین وضع ردیف کند و نیروى ذهنى او را به آن جریانى که مى خواهد در قالب لفظ درآورد، احاطه مى دهد به طورى که الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن و لوازم و متعلقات آن جریان را حکایت کند.
پس در باب فصاحت و بلاغت سه جهت هست که ممکن است هر سه در کلامى جمع بشود و ممکن است در خارج از یکدیگر جدا شوند.
1- ممکن است یک انسان آن قدر به واژه هاى زبانى تسلط داشته باشد که حتى یک لغت از آن زبان برایش ناشناخته و نامفهوم نباشد ولکن همین شخص که خود یک لغت نامه متحرک است، نتواند با آن زبان و لغت حرف بزند.
2- و چه بسا مى شود که انسانى نه تنها عالم بلغت هاى زبانى است بلکه مهارت سخنورى به آن زبان را هم دارد، یعنى مى تواند خوب حرف بزند اما حرف خوبى ندارد که بزند، در نتیجه از سخن گفتن عاجز می ماند، نمى تواند سخنى بگوید که حافظ جهات معنا و حاکى از جمال صورت آن معنا آن طور که هست باشد.
3- و چه بسا کسى باشد که هم آگاهى به واژه هاى یک زبان داشته باشد و هم در یک سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد و لطف قریحه و رقت فطرى نیز داشته است، اما نتواند آنچه از معلومات دقیق که در ذهن دارد با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بریزد، در نتیجه از حکایت کردن آنچه در دل دارد باز بماند. خودش از مشاهده جمال و منظره زیباى آن معنا لذت مى برد، اما نمى تواند معنا را به عین آن زیبایى و لطافت به ذهن شنونده منتقل سازد.
و از این امور سه گانه، تنها اولى مربوط به وضع الفاظ است که انسان با قریحه اجتماعى خود آن ها را براى معانى که در نظر گرفته وضع مى کند و اما دومى و سومى ربطى به وضع الفاظ ندارد بلکه مربوط به نوعى لطافت در قوه مدرکه آدمى است. و این هم خیلى واضح است که قوه مدرکه آدمى محدود و مقدر است و نمى تواند به تمامى تفاصیل و جزئیات حوادث خارجى و امور واقعى با تمامى روابط و علل و اسبابش احاطه پیدا کند و به همین جهت ما در هیچ لحظه اى به هیچ وجه ایمن از خطا نیستیم، علاوه بر اینکه استکمال ما تدریجى است و هستى ما به تدریج رو به کمال مى رود و این خود باعث شده است که معلومات ما نیز اختلاف تدریجى داشته باشد و از نقطه نقص به سوى کمال برود. هیچ خطیب ساحر بیان و هیچ شاعر سخندان سراغ نداریم که سخن و شعرش در اوائل امرش و اواخر کارش یکسان باشد. و بر این اساس، هر کلام انسانى که فرض شود و گوینده اش هر کس باشد، بارى ایمن از خطا نیست، چون گفتیم اولا انسان به تمامى اجزا و شرائط واقع، اطلاع و احاطه ندارد. ثانیا کلام اوائل امرش با اواخر کارش و حتى اوائل سخنانش در یک مجلس با اواخر آن یکسان نیست هر چند که ما نتوانیم تفاوت آن را لمس نموده و روى موارد اختلاف انگشت بگذاریم اما اینقدر می دانیم که قانون تحول و تکامل عمومى است. و بنابراین اگر در عالم به کلامى بربخوریم که کلامى جدى و جدا سازنده حق از باطل باشد نه هذیان و شوخى و یا هنرنمایى در عین حال اختلافى در آن نباشد. باید یقین کنیم که این کلام آدمى نیست. این همان معنایى است که قرآن کریم آن را افاده مى کند و مى فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نسا/82) و نیز مى فرماید: «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» (طارق/14). و در مورد قسم این آیه نظر و دقت کن که به چه چیز سوگند خورده است. به آسمان و زمینى که همواره در تحول و دگرگونى هستند و براى چه سوگند خورده است؟ براى قرآنى که دگرگونى ندارد و متکى بر حقیقت ثابته ای است که همان تاویل آن است (تاویلى که به زودى خواهیم گفت مراد قرآن از این کلمه هر جا که آورده چیست). و نیز درباره اختلاف نداشتن قرآن و متکى بودنش بر حقیقتى ثابت فرموده است: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ » (بروج/22) و نیز فرموده است: «وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ » (زخرف/4) و نیز فرموده است: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79).
آیاتى که ملاحظه فرمودید و آیاتى دیگر نظائر آن ها، همه حکایت از این دارند که قرآن کریم در معانى و معارفش همه متکى بر حقائقى ثابت و لا یتغیر است. نه خودش در معرض دگرگونى است و نه آن حقائق. حال که این مقدمه را شنیدى پاسخ از اشکال برایت معلوم شد و فهمیدى که صرف اینکه واژه ها و زبان ها ساخته و قریحه آدمى است باعث نمی شود که کلام معجزه آسا محال باشد و سخنى یافت شود که خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آن را بیاورد و معلوم شد که اشکال نامبرده مثل این می ماند که کسى بگوید: «محال است آهنگرى که خودش شمشیر می سازد در برابر ساخته خودش که در دست مردى شجاع تر از او است عاجز بماند و سازنده تخت نرد و شطرنج باید که از همه بازیکنان شطرنج ماهرتر باشد و سازنده فلود باید که از هر کس دیگر بهتر آن را بنوازد» در حالیکه هیچ یک از این حرف ها صحیح نیست و بسیار می شود که آهنگرى با شمشیرى که خودش ساخته کشته می شود و سازنده شطرنج در برابر بازیکنى ماهر شکست می خورد و نوازنده اى بهتر از سازنده فلود آن را مى نوازد، پس چه عیبى دارد که خداى تعالى بشر را با همان زبانى که خود او وضع کرده است، عاجز و ناتوان سازد.
پس از همه مطالب گذشته روشن گردید که بلاغت به تمام معناى کلمه وقتى براى کسى دست می دهد که اولا به تمامى امور واقعى احاطه و آگاهى داشته باشد و در ثانى الفاظى که ادا مى کند الفاظى باشد که نظم و اسلوبى داشته باشد و مو به مو همه آن واقعیات و صورت هاى ذهنى گوینده را در ذهن شنونده منتقل سازد. و ترتیب میان اجزای لفظ به حسب وضع لغوى مطابق باشد با اجزای معنایى که لفظ می خواهد قالب آن شود و این مطابقت به طبع هم بوده باشد و در نتیجه وضع لغوى لغت با طبع مطابق باشد، این آن تعریفى است که شیخ عبد القاهر جرجانى در کتاب دلائل الاعجاز خود براى کلام فصیح و بلیغ کرده است.
و اما معنا در صحت و درستی اش متکى بر خارج و واقع بوده باشد، به طورى که در قالب لفظ، آن وضعى را که در خارج دارد از دست ندهد و این مرتبه مقدم بر مرتبه قبلى و اساس آن است، براى اینکه چه بسیار کلام بلیغ که تعریف بلاغت شامل آن هست، یعنى اجزای لفظ با اجزای معنا مطابقت دارد ولى اساس آن کلام شوخى و هذیان است که هیچ واقعیت خارجى ندارد و یا اساسش جهالت است و معلوم است که نه کلام شوخى و هذیان مى تواند با جد مقاومت کند و نه جهالت بنیه آن را دارد که با حکمت به معارضه برخیزد و نیز معلوم است که کلام جامع میان حلاوت و گوارایى عبارت و جزالت اسلوب و بلاغت معنا و حقیقت واقع راقى ترین کلام است. باز این معنا معلوم است که وقتى کلام قائم بر اساس حقیقت و معنایش منطبق با واقع باشد و تمام انطباق را دارا باشد ممکن نیست که حقایق دیگر را تکذیب کند و یا حقایق و معارف دیگران را تکذیب کند.
5- قرآن کریم به علم و معرفت تحدى کرده است، یعنى فرموده است: «اگر در آسمانى بودن آن شک دارید، همه دست به دست هم دهید و کتابى درست کنید که از نظر علم و معرفت مانند قرآن باشد». یک جا فرموده است: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل/89) و جایى دیگر فرموده است: «لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» (انعام/59) و از این قبیل آیاتى دیگر. آرى هر کس در متن تعلیمات عالیه اسلام سیر کند و آنچه از کلیات که قرآن کریم بیان کرده است و آنچه از جزئیات که همین قرآن در آیه «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر/7) و آیه «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ» (نسا/106) و آیاتى دیگر به پیامبر اسلام حوالت داده است و آن جناب بیان کرده است، مورد دقت قرار دهد، خواهد دید که اسلام از معارف الهى فلسفى و اخلاق فاضله و قوانین دینى و فرعى از عبادت ها و معاملات و سیاسات اجتماعى و هر چیز دیگرى که انسان ها در مرحله عمل به آن نیازمندند نه تنها متعرض کلیات و مهمات مسائل است بلکه جزئى ترین مسائل را نیز متعرض است و عجیب این است که تمام معارفش بر اساس فطرت و اصل توحید بنا شده است به طورى که تفاصیل و جزئیات احکامش، بعد از تحلیل به توحید برمى گردد و اصل توحیدش بعد از تجزیه به همان تفاصیل بازگشت مى کند.
قرآن کریم خودش بقا همه معارفش را تضمین کرده است و آن را نه تنها صالح براى تمامى نسل هاى بشر دانسته است و در آیه «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (فصلت/42) و آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر/9) فرموده است که این کتاب با مرور ایام و کرور لیالى کهنه نمی شود، کتابى است که تا آخرین روز روزگار ناسخى، هیچ حکمى از احکام آن را نسخ نمى کند و قانون تحول و تکامل آن را کهنه نمى سازد.
[ بستن توضیحات ]