کاخ فرعون بر گوشهاى از شط نیل ساخته شده بود، در حالى که فرعون و همسرش در کنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند، ناگهان این صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب کرد، به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگیرند، هنگامى که در صندوق گشوده شد با کمال تعجب نوزاد زیبایى را در آن دیدند، چیزى که شاید حتى احتمال آن را نمىدادند.
فرعون متوجه شد که این نوزاد باید از بنى اسرائیل باشد که از ترس مأموران به چنین سرنوشتى گرفتار شده است و دستور کشتن او را صادر کرد، ولى همسرش که «نازا» بود سخت به کودک دل بست و شعاع مرموزى که از چشم نوزاد جستن نمود در زوایاى قلب آن زن نفوذ کرد، و او را مجذوب و فریفته خود ساخت.
دست به دامن فرعون زد و در حالى که از این کودک به نور چشمان (قُرَّتُ عَیْنٍ) تعبیر مىنمود، تقاضا کرد از کشتنش صرف نظر شود. و بالاخره موفق شد سخن خود را به کرسى بنشاند.
اما از سوى دیگر کودک گرسنه شده و شیر مىخواهد، گریه مىکند اشک مىریزد. ولى هر دایهاى آوردند نوزاد، پستان او را نگرفت.
اکنون بقیه داستان را از زبان قرآن مىخوانیم:
آرى! اى موسى ما مقدر کرده بودیم که در برابر دیدگان (علم) ما پرورش بیابى «در آن هنگام که خواهرت (در نزدیکى کاخ فرعون) راه مىرفت» (إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ). و به دستور مادر، مراقب اوضاع و سر نوشت تو بود.
او به مأموران فرعون «مىگفت: آیا زنى را به شما معرفى بکنم که توانایى برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 120
سر پرستى این نوزاد را دارد»؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ).
و شاید اضافه کرد: این زن شیر پاکى دارد که من مطمئنم نوزاد آن را پذیرا خواهد شد.
مأموران خوشحال شدند به همراه او حرکت کردند.
خواهر موسى که خود را به صورت فردى ناشناس و بیگانه، نشان مىداد، مادر را از جریان امر آگاه کرد، مادر نیز بىآنکه خونسردى خود را از دست دهد، به دربار فرعون آمد، کودک را به دامن او انداختند کودک بوى مادر را شنید، بویى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شیرین در بر گرفت و با عشق و علاقه بسیار، مشغول نوشیدن شیر شد، غریو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمایان شد.
فرعون کودک را به او سپرد، و همسرش تأکید فراوان نسبت به حفظ و حراست او کرد، و دستور داد در فاصلهاى کوتاه کودک را به نظر او برساند.
اینجاست که قرآن مىگوید: «پس ما تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش به تو روشن شود، و غم و اندوهى به خود راه ندهد» (فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ).
سالها گذشت، و موسى (ع) در میان هالهاى از لطف و محبت خداوند و محیطى امن و امان پرورش یافت، کم کم به صورت نوجوانى در آمد.
روزى از راهى عبور مىکرد دو نفر را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول دید که یکى از بنى اسرائیل و دیگرى از قبطیان (مصریان و هواخواهان فرعون) بود، موسى به کمک مظلوم که از بنى اسرائیل بود شتافت و براى دفاع از او، مشتى محکم بر پیکر مرد قبطى وارد آورد، اما این دفاع از مظلوم به جاى باریکى رسید، و همان یک مشت کار قبطى را ساخت.
موسى طبق توصیه بعضى از دوستانش، مخفیانه از مصر بیرون آمد و به سوى مدین شتافت و در آنجا محیطى امن و امان در کنار شعیب پیغمبر که شرح آن به خواست خدا در تفسیر سوره قصص خواهد آمد پیدا کرد. برگزیده تفسیر نمونه، ج3، ص: 121
اینجاست که قرآن مىگوید: «و تو یکى (از فرعونیان) را کشتى (و در اندوه فرو رفتى) اما ما تو را از غم و اندوه رهایى بخشیدیم» (وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ).
و پس از آن «بارها تو را (در کورههاى حوادث) آزمودیم» (وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً).
«پس از آن سالیانى در میان مردم مدین توقف نمودى» (فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ).
و بعد از پیمودن این راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بیرون آمدن از کوره حوادث با سر افرازى و پیروزى «سپس در زمانى که براى گرفتن فرمان رسالت مقدّر بود به اینجا آمدى اى موسى!» (ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا مُوسى).
[ نظرات / امتیازها ]