موسى(علیه السلام) نیز به میدان مى آید
ساحران ظاهراً متحد شده، عزم را جزم کردند که با موسى(علیه السلام) به مبارزه برخیزند، هنگامى که گام به میدان نهادند، «گفتند: اى موسى اول تو وسائل سحرت را مى افکنى یا ما نخستین باشیم»؟! (قالُوا یا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى).
بعضى از مفسران گفته اند: این پیشنهاد ساحران دائر به پیشگام شدن موسى(علیه السلام) یا خودشان، یک نوع احترام از جانب آنها نسبت به موسى(علیه السلام) بود، و شاید همین امر بود که زمینه توفیق ایمان آوردن آنها را بعد از این ماجرا فراهم آورد.
ولى این موضوع بسیار بعید به نظر مى رسد; چرا که آنها با تمام قدرت مى کوشیدند: موسى(علیه السلام) و معجزه او را درهم بشکنند، بنابراین، تعبیر فوق شاید براى این بوده که: اعتماد به نفس خود را در برابر توده هاى مردم اظهار نمایند.
* * *
ولى موسى(علیه السلام) بى آن که عجله اى نشان بدهد; چرا که به پیروزى نهائى خود کاملاً اطمینان داشت، و حتى قطع نظر از آن در این گونه مبارزه ها، معمولاً برنده کسى است که پیشقدم نمى شود، لذا، به آنها «گفت: شما اول بیفکنید»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا).
بدون شک، این دعوت موسى(علیه السلام) از آنها به مبارزه در واقع مقدمه اى بود براى آشکار شدن حق، و از نظر موسى(علیه السلام) نه تنها امر قبیحى نبود، بلکه مقدمه واجب محسوب مى شد.
ساحران، نیز پذیرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر کردن با خود آورده بودند، یک باره به میان میدان افکندند، و اگر روایتى را که مى گوید: آنها هزاران نفر بودند بپذیریم، مفهومش این مى شود که: در یک لحظه هزاران عصا و طناب که مواد مخصوصى در درون آنها ذخیره شده بود، به وسط میدان ریخته شد و ترس و هیجانى بر پا نمود.
«ناگهان طناب ها و عصاهایشان به خاطر سحر آنها، چنان به نظر مى رسید که دارند حرکت مى کنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى).
آرى، به صورت مارهائى کوچک و بزرگ، رنگارنگ در اشکال مختلف به جنب و جوش درآمدند، آیات دیگر قرآن در این زمینه مى گوید «آنها چشم مردم را سحر کردند، آنها را در وحشت فرو بردند و سحر عظیمى به وجود آوردند» (سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْر عَظِیم).(1)
و به تعبیر آیه 44 سوره «شعراء»، «ساحران صدا زدند که به عزت فرعون ما پیروزیم» (قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ).
بسیارى از مفسران، نوشته اند: آنها موادى همچون «جیوه» در درون این طناب ها و عصاها قرار داده بودند که با تابش آفتاب، و گرم شدن این ماده فوق العاده فرّار، حرکات مختلف و سریعى به آنها دست داد.
این حرکات مسلماً راه رفتن نبود، ولى با تلقین هائى که ساحران به مردم کرده بودند، و صحنه خاصى که در آنجا به وجود آمده بود، این چنین در چشم مردم مجسم مى شد که این موجودات جان گرفته اند و مشغول حرکتند! (تعبیر «سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ» یعنى چشم مردم را سحر کردند، نیز اشاره به همین معنى است و همچنین تعبیر «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ» یعنى در نظر موسى(علیه السلام) چنین منعکس شد، نیز ممکن است اشاره به همین معنى باشد).
به هر حال، صحنه بسیار عجیبى بود، ساحران که هم تعدادشان زیاد بود و هم آگاهیشان در این فن، و طرز استفاده از خواص مرموز فیزیکى و شیمیائى اجسام و مانند آن را به خوبى مى دانستند، توانستند آن چنان در افکار حاضران نفوذ کنند که این باور براى آنها پیدا شود که این همه موجودات بى جان، جان گرفتند.
غریو شادى از فرعونیان برخاست، گروهى از ترس و وحشت فریاد زده، خود را عقب مى کشیدند!.
* * *
«در این هنگام موسى احساس ترس خفیفى در دل کرد» (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى).
«أَوْجَسَ» از ماده «ایجاس» در اصل از «وجس» (بر وزن حبس) به معنى صداى پنهان گرفته شده است، بنابراین «ایجاس» به معنى یک احساس پنهانى و درونى است، و این تعبیر نشان مى دهد که ترس درونى موسى(علیه السلام)، سطحى و خفیف بود تازه آن هم به خاطر این نبود که براى صحنه رعب انگیزى که بر اثر سحر ساحران به وجود آمده بود اهمیتى قائل شده باشد.
بلکه از این بیم داشت که نکند مردم تحت تأثیر این صحنه واقع شوند، آن چنان که بازگرداندن آنها آسان نباشد.
و یا پیش از آن که موسى(علیه السلام) مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترک گویند، یا از صحنه بیرونشان کنند و حق آشکار نگردد.
چنان که در خطبه 4 «نهج البلاغه» مى خوانیم: لَمْ یُوجِسْ مُوسى خِیفَةً عَلى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ: «موسى(علیه السلام) هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نکرد، بلکه از آن ترسید که جاهلان غلبه کنند و دولت هاى ضلال، پیروز شوند».(2)
با آنچه گفته شد، ضرورتى براى پاسخ هاى دیگرى که در زمینه ترس موسى(علیه السلام) ذکر کرده اند نمى بینیم.
* * *
به هر حال، در این موقع، نصرت و یارى الهى به سراغ موسى(علیه السلام) آمد و فرمان وحى وظیفه او را مشخص کرد، قرآن مى گوید: «به او گفتیم: ترس به خود راه مده، تو مسلماً برترى»! (قُلْنا لاتَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الاْ َعْلى).
این جمله، با قاطعیت تمام، موسى(علیه السلام) را در پیروزیش دلگرم مى سازد (کلمه «إِنَّ» و تکرار «ضمیر» هر یک تأکید مستقلى است بر این معنى، و همچنین اسمیه بودن این جمله) و به این گونه موسى، قوت قلبش را که لحظات کوتاهى متزلزل شده بود، باز یافت.
* * *
مجدداً به او خطاب شد:« آنچه را در دست راست دارى بیفکن تمام آنچه را که آنها ساخته اند مى بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا).
«چرا که کار آنها تنها مکر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِر).
«و ساحر هر کجا برود، پیروز نخواهد شد» (وَ لایُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتى).
«تَلْقَف» از ماده «لقف» (بر وزن وقف) به معنى بلعیدن است ولى «راغب» در «مفردات» مى گوید: این کلمه در اصل، به معنى برگرفتن چیزى است با مهارت، خواه به وسیله دهان بوده باشد یا با دست، و بعضى از ارباب لغت آن را به معنى
[ نظرات / امتیازها ]