سؤال: چه فرقى است بین دنیا و آخرت که لذائذ دنیوى مشترک، و لذائذ اخروى مختص باشد؟ و یا بگو چه مصلحتى ایجاب کرده که نعمت هاى اخروى مختص به مؤمن باشد؟
پاسخ: در آخر آیه مورد بحث فرمود: «و خدا به وضع بندگانش بصیر است» و معنایش این است که این فرقى که خداى تعالى بین مؤمن و کافر گذاشته بر اساس عبث و بیهوده کارى نبوده، چون خدا بزرگ تر از آن است که کارى گزاف و بیهوده کند، بلکه در خود این دو طایفه از مردم چیزى هست که این تفاوت را باعث شده، و خدا بصیر و بینا به بندگان خویش است و دلیل این تفاوت را می داند، و آن عبارت است از وجود تقوا در مؤمن، و نبود آن در کافر. {وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ}
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : در آیه بعدى این تقوا را به بیانى معرفى کرده که با آیه مورد بحث متصل و مربوط باشد، و آن این است که فرموده: «الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا ...» تا آخر دو آیه، که خلاصه این معرفى چنین است که مؤمنین فقر و حاجت خود را نزد پروردگارشان اظهار می دارند، و خود را از او بی نیاز نمی دانند، و نه تنها به زبان اظهار می دارند، بلکه صدق گفتار خود را با عمل صالح خود اثبات می کنند، به خلاف کفار که خود را از پروردگار خود بی نیاز می پندارند و پیروى شهوات دنیا زندگى آخرت و عاقبت امرشان را از یادشان برده است.
[ بستن توضیحات ]
[ پاسخ ها / امتیازها ]
سوال: تمامى لذائذ دنیوى براى بقا و حفظ نسل است، و آخرت که دار بقا است، چه حاجت به این گونه لذائذ دارد؟ توضیح سوال اینکه اگر در احوال وجود موجودات محسوس در این عالم دقت کنیم، هیچ شکى براى ما نمی ماند، در اینکه افعالى که از این موجودات سر می زند، همه ناشى و فرع بر قوا و ادواتى است که هر موجودى مجهز به آن است، و بحث از اهداف و غایات هستى هم این معنا را تایید می کند، و به ثبوت می رساند که هیچ چیز در عالم به طور اتفاق و یا گزاف و یا عبث خلق نشده است.
یکى از موجودات این عالم، انسان است که می بینیم از سر تا پایش دستگاه هایى دقیق و جهازى حیرت انگیز از دقت است، با یک جهازش مساله تغذیه او تامین می شود، که همه می دانیم غذا خوردن آدمى بیهوده نیست، بلکه براى پر کردن خلاى است که در اثر تحلیل بدن پدید می آید، ناگزیر غذا می خورد، تا باقى بماند. یکى دیگر از آن جهازات، جهاز تناسل است، در مردان به شکلى و در زنان به شکلى دیگر، و هر یک قوایى فعاله دارند، قوایى که هر یک مترتب بر دیگرى است، و این دو جنس مخالف با کشش و کوشش به یکدیگر می رسند تا نوع بشر باقى بماند، در نباتات و حیوانات هم مساله نظیر وضعى است که انسان ها دارند. از سوى دیگر می بینیم عالم خلقت براى اینکه موجودات را به راهى که می خواهد بیندازد و آن ها را مسخر خود کند، و مخصوصا در تسخیر جانداران یعنى حیوان و انسان، لذائذى در افعال آن ها و قواى فعاله آن ها قرار داده، تا به خاطر رسیدن به آن لذائذ او را به سوى عمل روانه کند، و او خودش نمی داند چرا این قدر براى خوردن و عمل زناشویى می دود، خیال می کند هدف لذت بردن او است، درحالیکه با این لذت و این گول زنک، او را کوک کرده اند، تا خلقت به هدف خود که بقاى شخص و نوع انسان است برسد. مسلما اگر خلقت انسان و غذا و شهوت جنسى این رابطه یعنى لذت گیرى را در آدمى ننهاده بود هیچ انسانى به دنبال آن نمی رفت، نه براى تحصیل غذا این همه تلاش می کرد، و نه براى عمل جنسى آن همه مشقات را می پذیرفت، و هر چه مثلا به او می گفتند اگر غذا نخورى باقى نمی مانى، و اگر جماع نکنى جنس بشر باقى نمی ماند، زیر بار نمی رفت، و در نتیجه غرض خلقت باطل می شد، و لیکن خداى تعالى لذت غذا، و لذت جماع را در او به ودیعت نهاد، تا آرامش خود را در به دست آوردن آن دو بداند، و تا غذا و شهوت جنسى را به دست نیاورد آرام نگیرد، و براى به دست آوردنش هر مشقت و مصیبت و بلائى را به جان بخرد، و نه تنها به جان بخرد، بلکه در جمع آورى مال و سایر شهوات به دیگران فخر هم بفروشد و خلاصه او به مشتى گول زنک دلخوش باشد، و نظام خلقت به هدف خود برسد.
پس معلوم شد که منظور خداى تعالى از این تدبیر غیر از این نبوده، که فرد و نسل بشر باقى بماند، فرد، با غذا خوردنش، و نسل، با جماع کردنش. این غرض خلقت، و اما براى خود انسان باقى نمی ماند مگر خیال. خوب، وقتى معلوم شد که این لذائذ دنیوى مقصود اصلى در خلقت نیست، بلکه براى غرضى محدود و زماندار است، اشکال بالا متوجه می شود که در قیامت وجود این لذائذ چه معنا دارد، با اینکه بقاى آن زندگى نه بستگى به خوردن دارد، و نه به جماع. باز تکرار می کنیم که لذت خوردن و نوشیدن و همه لذائذ مربوط به تغذى براى حفظ بدن از آفت تحلیل رفتن و از فساد ترکیب آن یعنى مردن است، و لذت جماع و همه لذائذ مربوط به آن که امورى بسیار است براى تولید مثل و حفظ نوع از فنا و اضمحلال می باشد. پس اگر براى انسان وجودى فرض کنیم که عدم و فنا در دنبالش نیست، و حیاتى فرض کنیم که از هر شر و مکروهى مامون است، دیگر چه فایده اى می توان در وجود قواى بدنى یک انسان آخرتى تصور کرد؟ و چه ثمره اى در داشتن جهاز هاضمه، و تنفس، و تناسل، و مثانه، طحال، و کبد و امثال آن می تواند باشد؟ با اینکه گفتیم همه این جهازها براى بقا تا زمانى محدود است، نه براى بقاى جاودانى و ابدى؟
پاسخ: سعادت انسان در آخرت به همین است که به آنچه از لذائذ که در دنیا می خواست برسد، چه خوردنیش، و چه نوشیدنش، و چه لذائذ جنسیش، و چه لذائذى که در دنیا به تصورش نمی رسید، و در عقلش نمی گنجید، و در آخرت عقلش به آن دست مىیابد، و رسیدن به این لذائذ همان بهشت است، و شقاوتش به نرسیدن به آن ها است، که همان آتش است، همچنانکه خداى تعالى فرموده: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ» (ق/35).
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : خداى سبحان آنچه از لذائذ دنیا و نعمت هاى مربوط به آن لذائذ را خلق کرده که انسان ها را مجذوب خود کند، و در نتیجه به سوى زندگى در دنیا و متعلقات آن کشیده شوند، همچنانکه در کلام مجیدش فرمود: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» (کهف/7) و «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (کهف/46) و «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (نسا/94). نیز در آیه اى که می بینید و جامع ترین آیه نسبت به فرض ما است فرموده: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ، وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (طه/131). نیز فرموده: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا، وَ زِینَتُها، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى، أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (قصص/60) و آیاتى دیگر از این قبیل که همه این نکته را بیان می کنند که نعمت هاى موجود در دنیا و لذائذ مربوط به هر یک از آن ها امورى است مقصود للغیر، نه مقصود بالذات، وسیله هایى است براى زندگى محدود دنیا، که از چند روزه دنیا تجاوز نمی کند، و اگر مساله زندگى مطرح نبود این نعمت ها نه خلق می شد و نه ارزشى داشت، حقیقت امر همین است. لیکن این را هم باید دانست که آنچه از هستى انسان باقى می ماند همین وجودى است که چند صباحى در دنیا زندگى کرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسیرى را از نقص به کمال طى نموده، و این قسمت از وجود انسان همان روحى است که از بدن منشا گرفته و بر بدن حکم می راند؛ بدنى که عبارت است از مجموع اجزایى که از عناصر روى زمین درست شده، و نیز قواى فعاله اى که در بدن است، به طورى که اگر فرض کنیم غذا و شهوت (و یا علاقه جذب عناصر زمین به سوى بدن) نمی بود، وجود انسان هم دوام نمىیافت. پس فرض نبود غذا و سایر شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نیافتن وجودش (دقت بفرمائید). پس انسان در حقیقت همان موجودى است که با زاد و ولد منشعب می شود، می خورد و می نوشد، و ازدواج می کند و در همه چیز تصرف نموده، می گیرد، می دهد، حس می کند، خیال می کند، تعقل می نماید، خرسند و مسرور و شادمان می شود، و هر ملائمى را به خود جلب می کند، خودى که عبارت است از مجموع این ها که گفتیم، مجموعى که بعضى از آن ها مقدمه بعضى دیگر است، و انسان بین مقدمه و ذى المقدمه حرکتى دورى دارد، چیزى که بر حسب طبیعت مقدمه کمال او بود، با دخالت شعور و اختیارش کمال حقیقتش می شود و وقتى خدا او را از دار فانى دنیا به دار بقا منتقل کرد، و خلود و جاودانگى برایش نوشت، حال یا خلود در عذاب، و یا در نعمت و ثواب این انتقال و خلود، ابطال وجود او نمی تواند باشد بلکه اثبات وجود دنیایى او است، هر چه بود حالا هم همان است، با این تفاوت که در دنیا معرض دگرگونى و زوال بود، ولى در آخرت دگرگونى ندارد، هر چه هست همیشه همان خواهد بود، قهرا یا همیشه به نعمت هایى از سنخ نعمت هاى دنیا (منهاى زوال و تغییر) متنعم، و یا به نقمت ها و مصائبى از سنخ عذاب هاى دنیا (ولى منهاى زوال و تغییر) معذب خواهد بود، و چون نعمت هاى دنیا عبارت بود از شهوت جنسى، و لذت طعام، و شراب، و لباس، و مسکن، و همنشین و مسرت و شادى و امثال این ها، در آخرت هم قهرا همین ها خواهد بود. پس انسان آخرت هم همان انسان دنیا است، ما یحتاج آخرتش هم همان ما یحتاج دنیا است، آنچه در دنیا وسیله استکمالش بوده همان در آخرت هم وسیله استکمال او است، مطالب و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است، تنها فرقى که بین دنیا و آخرت است مساله بقا و زوال است.
این آن چیزى است که از کلام خداى سبحان ظاهر می شود، که در بیان حقیقت بنیه و ساختمان انسان می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسان مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً، فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً، فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ، عِظاماً، فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ، ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ، ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» (مومنون/16). توجه کنید به جمله اول آیه و همه فقرات آن که تعبیر به خلقت کرده، و خلقت عبارت است از ترکیب (نظیر پدید آوردن بنا از ترکیب سنگ و آجر و غیره)، و باز توجه کنید به جمله (و در آخر او را خلقى دیگر کردیم) که به خوبى دلالت می کند بر اینکه خلقت مادى بدن مبدل می شود به خلقت موجودى مجرد، و باز توجه کنید به جمله (و سپس همین شما در روز قیامت مبعوث خواهید شد) که به طور مسلم مخاطب به این خطاب، همان انسانى است که خلقتى دیگر شده. نیز می فرماید: «قالَ فِیها تَحْیَوْنَ، وَ فِیها تَمُوتُونَ، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» (اعراف/25) که از آن بر می آید حیات انسان، حیاتى است زمینى، که از زمین و نعمت هایش ترکیب شده، و ما در تفسیر آیه «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً ...» (بقره/213) پاره اى مطالب در این باره بیان کردیم. از سوى دیگر خداى سبحان درباره این نعمت هاى زمینى فرموده: «ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» و «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» (رعد/26) و در این دو آیه خود زندگى دنیا را وسیله زندگى آخرت و متاع آن نامیده، متاعى که صاحبش از آن متمتع می شود، و این خود بدیع ترین بیان در این باب است، بابى است که از آن هزارها باب باز می شود، و در عین حال مصدق کلام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرموده: «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون».
کوتاه سخن اینکه زندگى دنیا عبارت است از وجود دنیوى انسان، به ضمیمه آنچه از خوبی ها و بدی ها که کسب کرده، و آنچه که به نظر خودش خیبت و خسران است. در نتیجه در آخرت یا لذائذى که کسب کرده به او می دهند، و یا از آن محرومش می کنند و یا به نعمت هاى بهشت برخوردارش می سازند، و یا به عذاب آتش گرفتارش می کنند. به عبارتى روشن تر، آدمى در بقایش به حسب طبیعت، سعادت و شقاوتى دارد، هم بقاى شخصیتش و هم بقاى نوعش، و این سعادت و شقاوت منوط به فعل طبیعى او، یعنى أکل و شرب و نکاح او است، و همین فعل طبیعى به وسیله لذائذى که در آن قرار داده اند آرایش و مشاطه گرى شده، لذائذى که جنبه مقدمیت دارد. این به حسب طبیعت آدمى و خارج از اختیار او است. اما وقتى می خواهد با فعل اختیارى خود طلب کمال کند، و شعور و اراده خود را به کار بیندازد، موجودى می شود که دیگر کمالش منحصر در لذائذ طبیعى نیست، بلکه همان چیزى است که با شعور و اراده خود انتخاب کرده است. پس آنچه خارج از شعور و مشیت او است (از قبیل خوشگلى و خوش لباسى، و بلندى و خوش صورتى، و خوش خطى، و سفیدى، و لذت بخشى غذا، و خانه، و همسرش و امثال این ها) کمال او شمرده نمی شود، هر چند که نوعى کمال طبیعى هست، و همچنین عکس آن نقص خود او شمرده نمی شود، هر چند که نقص طبیعى هست، همچنانکه خود را می بینیم که از تصور لذائذ لذت می بریم، هر چند که در خارج وجود نداشته باشد. مثلا مریض با اینکه بهبودى ندارد اما از تصور بهبودى لذت می برد، پس همین لذائذ مقدمى است که کمال حقیقى انسان می شود، هر چند که از نظر طبیعت، کمال مقدمى است. حال اگر خداى سبحان این انسان را بقایى جاودانه بدهد، سعادتش همان لذائذى است که در دنیا می خواست، و شقاوتش همان چیزهایى است که در دنیا نمی خواست، حال چه لذت به حسب طبیعت، و خلاصه لذت مقدمى باشد، و چه لذت حقیقى و اصلى باشد، چون این بدیهى است که خیر هر شخص و یا قوه مدرکه و داراى اراده عبارت است از چیزهایى که علم به آن دارد، و آن را می خواهد، و شر او عبارت است از چیزى که آن را می شناسد ولى نمی خواهد.
[ بستن توضیحات ]
[ پاسخ ها / امتیازها ]
آیا در بهشت ، لذات مادى هم وجود دارد؟
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : بعضى چنین مى پندارند که لذایذ مادى منحصر به این جهان است ، و در آن جهان اثرى از این لذایذ نیست و تمام تعبیراتى که در آیات قرآن درباره باغهاى بهشتى و انواع میوه ها و آبهاى جارى و همسران خوب آمده کنایه از یک سلسله مقامات و مواهب معنوى است که از باب ((کلم الناس على قدر عقولهم )) (با مردم به اندازه فکرشان سخن بگو) به این صورت تعبیر شده است .
ولى در برابر این پندار باید گفت : هنگامى که ما طبق صریح آیات فراوانى از قرآن کریم معاد جسمانى را قبول کردیم باید براى هر دو قسمت (جسم و روح ) موهبتهائى به تناسب آنها، منتها در سطحى عالى تر وجود داشته باشد و اتفاقا در این آیه اشاره به هر دو قسمت شده ، هم آنچه شایسته معاد جسمانى است و هم آنچه شایسته روح و رستاخیز ارواح مى باشد.
در واقع آنها که تمام نعمتهاى مادى آن جهان را کنایه از نعمتهاى معنوى مى گیرند تحت تاثیر مکتبهاى التقاطى قرار گرفته علاوه بر این که بدون جهت ظواهر آیات قرآن را تاویل کرده معاد جسمانى و لوازم آن را به کلى فراموش نموده و منکر شده اند.
و شاید جمله ((و الله بصیر بالعباد)) (خداوند به وضع بندگان خود بینا است ) که در آخر آیه آمده اشاره به همین حقیقت باشد یعنى او است که مى داند جسم و جان آدمى در جهان دیگر هر کدام چه خواسته هائى دارند و این خواسته ها را در هردو جانبه به نحو احسن تامین مى کند.
[ بستن توضیحات ]
[ پاسخ ها / امتیازها ]