این جمله استفهامى است شگفتانگیز، مىخواهد حقیقت حال را بپرسد نه اینکه بخواهد فرزند دار شدن خود را امرى بعید بشمارد، چون بعد از آنکه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد، دیگر ممکن نیست شخصى مثل زکریا استبعاد کند، علاوه بر اینکه خود آن جناب همین دو امرى که در استفهام خود گنجانده و آن را باعث تعجب شمرده، در سوره مریم در ضمن درخواستش نیز گنجانده، و گفته بود:«" رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً، وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی، وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً، فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا" »(مریم/5) (پروردگارا استخوانم سست و سرم سفید شده، ولى هرگز از دعاى تو نومید نبودم، و من از موالى بعد از خود مىترسم، همسرم نازا است، پس از ناحیه خود وارثى بمن بده).
توضیح : چیزى که هست مقامى که سخن زکریا در آن مقام اظهار شده نکتهاى دیگر را مىرساند، گویا و وقتى از مشاهده وضع مریم منقلب شده، بیاد فرزند نداشتن خود افتاده، و غیر از درخواست فرزند به یاد هیچ چیز دیگر نبوده، و در دعاى خود نام آن عاملى را که سهم زیادى در تاثرش داشته بوده است، و آن دو چیز است، یکى پیرى، و دوم نازایى همسرش، و بعد از آنکه از ناحیه خدا بشارت یافت که صاحب فرزند خواهد شد، گویا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آن گاه متعجب شد، که بعد از پیرى، و از زنى نازا فرزند دار مىشود، خلاصه بشارت الهى وضعش را از یاس و اندوه به تعجبى آمیخته با مسرت دگرگون ساخت.
و اگر بعد از بشارت یافتن به فرزند شروع کرد که موانع این کار و چگونگى برطرف شدن آنها را پرسید، براى این بود که خصوصیات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتیجه از درک آن لذت ببرد و قدرش را بیشتر بشناسد، نظیر همان سؤالى که ابراهیم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسید: چگونه مرا چنین بشارتى مىدهید، با اینکه پیرى بر من مسلط شده است؟ و قرآن کریم داستانش را چنین نقل مىکند:
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ، إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ، فَقالُوا: سَلاماً، قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ، قالُوا لا تَوْجَلْ، إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ، قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ، فَبِمَ تُبَشِّرُونَ؟ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ، فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ، قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ»(حجر /56).
بطورى که ملاحظه مىفرمایید در پاسخ ملائکه که او را از نومیدى بر حذر داشتند گفت: سؤال من از در نومیدى نبود، چگونه نومید باشم، با اینکه من از گمراهان نیستم، و نومیدى کار گمراهان است، بلکه از این جهت است که وقتى مولاى یک بنده به سوى بندهاش روى مىآورد، و قرب و انس و کرامت خود را اعلام مىدارد، این اعلامش باعث انبساط و مسرت و ابتهاج بندهاش مىشود و همواره مىخواهد لطف مولاى خود را به خاطر و به زبان بیاورد، گاهى به صورت تعجب، و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاى دیگر.
[ بستن توضیحات ]