[ همه تفسیر ها ]
تفسیر های سيد علي بهبهاني (741 مورد)
● سوره یونس آیه 62 - تفسیر تسنیم
اگر کسی به مقام ولایت رسید ولیّ خدا یعنی کسی که متقرب الی الله است وَلْیْ همان قرب است کسانیکه به خدا نزدیکند در اثر اعمال عبادی و قربی کارهای قربی فراوان کردند و به خدا نزدیکند اینها نه هراسی دارند و نه اندوهی نفی خوف و حزن برای اولیای الهی در چند مرتبه قابل طرح است یکی اینکه اگر کسی به مقام ولایت کامل رسید این مستغرق در جمال وجلال الهی است این احساس نمیکند چه چیز را از دست داد یا چه چیزی ممکن است به سراغ او بیاید تا خائف یا محزون باشد اینچنین نیست در جریان حضرت سکینه سلام الله علیها هم همچه تعبیری آمده است حسن مثنی ظاهرا در کربلا وقتی خطبه کرده است به وجود مبارک سید الشهداء سلام الله علیه عرض کرد آیا من میتوانم داماد شما بشوم حضرت فرمود به اینکه دخترم سکینه در شرائطی است که تو نمیتوانی با او ازدواج کنی او برای تو خانه داری کند و امور منزل را اداره کند نیست «کان الغالب علیها الاستغراق مع الله» فرمود این یک زن عادی نیست او غالبا غرق جلال و جمال الهی است تو بالاخره همسر میخواهی مادر فرزندانت بشود و زندگیات را اداره بکند آن دختران دیگرم فاطمه آنها بله میتوانندهمسر تو باشند اما این سکینه سلام الله علیهم اجمعین این نه «کان الغالب علیها الاستغراق مع الله» این است که در کنار آن بدن بیسر خیلیها ایستاده بودند و این پیام را فقط وجود مبارک سکینه سلام الله علیها شنید روی همین جهت است حضرت که با زبان و دهن که حرف نزد بعد از بریدن آن سر یا با این حلقوم همین حرفهای فیزیکی نزد که همه بشنوند آن یک گوش ملکوتی میطلبد فقط این بانو سلام الله علیها شنید آن یک حرف عادی نبود بالاخره خیلیها کنار آن جسد مطهر بودند این پیام که هر وقت آب نوشیدید به یاد من باشید و هر وقت شهید یا غریبی دیدید آنها را بهانه کنید و برای من گریه کنید نه اینکه من را بهانه کنید و برای آنها گریه کنید این کار را نکنید این را سکینه سلام الله علیها شنید و دیگران نشنیدند این مقام شامخ ولایت است در این حال انسان به فکر چیزی نیست اصلا تا نگران باشد خائف باشد یا محزون مرحله دیگر این است که نه متوجه هست که چیزی را از دست داد و چه ممکن است پیش بیاید نه اینکه اصلا توجه نکند بلکه توجه دارد و حوادث را میبیند اما برای او بیارزش است آنچه را که محبوب اوست که از دست دادنی نیست آنچه که از دست دادنی است که محبوب او نیست بنابراین عالما عامدا بیتفاوت از کنارش میگذرد حالا یک چوب کبریتی را که انسان با آن چراغش را روشن کرده و انداخته زمین یک عده آمدند این را بردارند انسان نگران باشد که این را دارند میگیرند نه اینکه نداند میداند که یک عده آمدند این را بگیرند برای او میشود عفطهٴ عنز اگر عطسه انف شد حالا یک عده تلاش و کوشش کردند این عفطهٴ عنز را یا عراق خنزیر را بگیرند خوب بگیرند نه برای انیکه او توجه ندارد پس مرحله اولی این است که استغراق در جمال و جلال الهی است و اصلا توجه ندارد مثل اینکه تیر را از پای حضرت بکشند واقعا احساس ندارد حواسش جای دیگر است این خوفه زینةٌ است مرحله نازلتر از آن آن است که میبیند درک میکند که چیزی را دارند اینها میگیرند حالا با تشکیل سقیفه و مانند آن اما تمام اینها دروخیز برداشتهاند که عفطهٴ عنز را بگیرند خوب بگیرند این هم دو مرحله مرحله سوم آن است که اینها صابر هستند البته یک مقدار برایشان دشوار هست برای اینکه میگویند در راه ذات اقدس اله است ما تحمل میکنیم که این با نفی جنس خیلی هماهنگ نیست ولی چون در کنار صبر آنها هضم میشود میتوان گفت اینها هراسی ندارند ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا یحزنون﴾ اینها مسائلی که مربوط به دنیا است اما اگر این یک جمله خبریه باشد که به داعی انشا القا شده یعنی وعده الهی باشد معناش آن است که خدای سبحان به اینها وعده داده است که عند الاحتضار اینها هراسی ندارد در قیامت هراسی ندارند این وعده است خوب وعده الهی است نسبت به اینها است مربوط به احتضار و بعد است این منافات ندارد که اینها در دنیا خوف داشته باشند و مانند این منتها خوف دو قسم است یک خوف نفسی است که مذموم است اینکه انسان از مار و عقرب میترسد از فقر میترسد یک خوف عقلی ممدوح و محمود است که ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾ اینکه چنین خوفی کمال است ﴿و امّا من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی المأوی﴾ اینکه کمال است کمال که نفی نمیشود که بنابراین این خوف منفی خوف مذموم است این خوف مذموم از اینها برداشته میشود اینها ترسی ندارند خوف نسبت به آینده معنا شده حزن نسبت به گذشته انسان اگر در گذشته یک حادثه تلخی برای او پیش آمد که نباید پیش میآمد پیش آمد او را غمگین میکند یا چیزی نباید رخت بربست رخت برمیبست او را غمگین میکند الان غمش برای آن است که یک حادثه تلخی پیش آمد یا یک حادثه شیرینی از دستش رفت یا پدید آمدن منفور است یا رخت بربستن محبوب این باعث حزن است خوف نسبت به آینده است انسان میترسد که فلان حادثه در آینده اتفاق بیافتد خوفهای مذموم از اینها برداشته شده.
● سوره یونس آیه 37 - تفسیر تسنیم
حالا مسئلهٴ وحی و نبوت و اینها میرسد. بعد از اثبات جریان توحید به مسئلهٴ نبوت میرسد. میفرماید شما میگویید به اینکه این کتاب، این قرآن کریم افتراست. یعنی معاذالله پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از خودش یا از دیگران مایه گرفته این کتاب را ساخته، به شما ارائه کرده گفته کتاب الله است. شما باید از درون بررسی کنید این کتاب، کتاب جعلی نیست. کتابی نیست که کسی بتواند فِریه ببندد به او. ﴿و ما کان هذا القرآن أن یفترٰی من دون الله﴾ کارهای دیگر، مگر کسی میتواند آسمان خلق بکند، زمین خلق بکند، بعد بگوید خدا خلق کرده. کار خودش را به خدا نسبت بدهد، اینچنین نیست. این کارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است. فرمود این کتاب، کتاب فِریه بردار نیست. یعنی کسی غیر از خدا این کتاب را تدوین بکند بعد به خدا اسناد بدهد، اینچنین نیست. میگویید نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و این طبع این کتاب فِریه بردار نیست. جعل پذیر نیست وقتی جعل پذیر نشد خودش بهترین دلیل است برای اینکه کلام الله است. تردید دارید جن و انس جمع بشوید یک سورهای مثل این بیاورید. طبع این کتاب، طرز این کتاب، جوهر این کتاب آبی از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما کان هذا القرآن﴾ که نفی استمراری است اصلاً این سنخ. سنخ جعلی نمیتواند باشد ﴿وما کان هذا القرآن أن یفتری من دون الله﴾ تردید هم دارید باید تحدّی بکنید ﴿ولکن تصدیق الذی بین یدیه وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾ آنچه قبل از این کتاب آمده به نام انجیل مسیح (سلام الله علیه)، تورات موسی (سلام الله علیه) مربوط به عهدین بالآخره کتابهایی که قبل از قرِآن کریم بود معارفشان را اِحیا میکند، تصدیق میکند. البته منهاج و شریعتش با آن فرق میکند. که ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعةً ومنهاجًا﴾ ولی خطوط کلیش را تصدیق میکند. بنابراین نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی هم مبادیاش معقول است، هم مقبول. نسبت به مشرکان میشود حکمت. یعنی برهان محض. چون آنها جدال، کتاب اهل، کتاب را هم قبول نداشتند. نسبت به اهل کتاب جدال است یعنی هم مقدمات معقول دارد هم مقبول. معقول دارد میفرماید به اینکه این کار، کار بشر نیست نشانهاش تعدّی است که همهٴ شما درس خواندهها، اینکه یک نفر است و درس نخوانده. شما همهٴ درس خواندههایتان را جمع کنید. هم همهتان بیایید، هم درس خواندههایتان باشند. خب یک نفر درس نخوانده عبدی را که این امّی است یک همچه کتابی آورده، شما همهٴ درس خواندههایتان با هم جمع بشوید یک همچه کتابی بیاورید. یا یک سوره مثل این بیاورید. اینکه نمیتوانید معلوم میشود کتاب جعلی نیست. نسبت به مشرکان حکمت محض است. نسبت به اهل کتاب گذشته از اینکه حکمت است یعنی مبادی معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادی مقبول دارد. میفرماید این حرفهایش که همان حرفهایی است که در کتابهای شما است. خطوط کلی شما است. در کتابهای شما هم که بشارت دادند به یک همچه مطلبی. خب چرا قبول نمیکنید؟ شما که عهدین را قبول دارید خطوط کلّی عهدین را قبول دارید. این هم که تصدیق همان کتاب است. آن کتاب هم که تبشیر همین کتاب است. خب باید قبول کنید دیگر. اگر کتاب شما مبشِّر چنین کتابی است که ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ شما وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسید همانطوری که اعضای خانوادگیتان را میشناسید. اینقدر به طور شفّاف خصوصیاتش در کتابهای شما وارد شده. پس شما میشناسید، در کتابهایتان بشارت داده شده و این کتاب هم همان حرفهای شما را ﴿مصدقاً لما بین یدیه﴾ تصدیق دارد. پس از طرف لاحق تصدیق است، از طرف سابق تبشیر است، علامتهایش هم که هست، شما علامتهایش را هم که میدانید. پس نسبت به اهل کتاب میشود جدال احسن. یعنی مبادیاش هم معقول است و هم مقبول. نسبت به مشرکان حجاز میشود حکمت. برای اینکه آنها دیگر از این مبادی مقبول کمک نگرفتند ﴿وتفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین﴾
● سوره یونس آیه 36 - تفسیر تسنیم
اینها در مسائل علمی ظنمداراند. در مسائل عملی هوس محورند. در سورهٴ مبارکهٴ نجم به هر دو قسمت اشاره کرده است. آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ نجم این است ﴿إن هی إلاّ أسماء سمّیتموها أنتم و آبائکم ما أنزل الله بها من سلطان إنّ یتّبعون إلاّ الظنّ و ما تهوی الأنفس﴾ اینها در بخشهای علمی برابر با گمان حرکت میکنند نه جزم و یقین. در بحثهای عملی برابر با عقل عملی و محبت الهی و امثال اینها حرکت نمیکنند برابر با هوسند. پس عدّهای متحرک بالهوساند. حیوان این است نه متحرک بالإراده. متحرک بالإراده انسان است. اگر اراده درست معنا بشود. حیوان متحرک بالهوس است. یعنی آنجایی که یک حیوان لگد میاندازد دلیلی ندارد. آنجایی که به یک علفی حمله میکند دلیلی ندارد. از او سئوال بکنیدکه خب بالآخره این علف که مال صاحبت نیست، مال این باغ نیست، مال جای دیگر است. میگوید من چه کار دارم که علف کجا است، مال کیه، من چه کار دارم این جایی که لگد زدم این ظرفی است بلوری. من لگدم را میزنم خب این متحرک بالهوس است و اگر کسی خواست این بیان نورانی امام باقر (سلام الله علیه) که به جابر فرمود خودتان را بر قرآن عرضه کنید همین است یعنی در بحثهای اصولی ملاحظه فرمودید برای تشخیص حجیت خبر واحد چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد انسان باید روایت را بر قرآن عرضه کند چون مثل قرآن کسی حرف نمیزند و اما مثل روایت حرف میزنند. در آنجا نفرمودند اگر یک روایتی مخالف با قرآن بود فاضربوه علی الجدار. اینجا هم محترمانه به آنها گفتند اگر دیدید کارهایتان مخالف با قرآن است، مطابق با قرآن نیست سرتان را به دیوار بکوبید. این عرض بر قرآن معنایش همین است دیگر. اگر سرت را به دیوار کوبیدی کم کم چهار تا قطره اشک میریزی و روبراه میشوی. خب خودت را عرضه کن بر قرآن. اگر مخالف قرآن بودی چه کار بکن فاضربوه علی الجدار دیگر. و این آدم را میسازد. یکی دو بار که سرش را به دیوار بزند تنهایی، کم کم تربیت میشود. خب پس بنابراین اینکه واقع کسی میگوید که من هرچه دلم میخواهد میکنم این همین است دیگر. این اینچنین نیست که قرآن بخواهد مثلاً یک کسی را سبّ و لعن بکند، فحش بگوید که، اینکه میفرماید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل﴾ اینها متحرک بالهوساند نه متحرک بالاراده. این کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد میکنم. هر چه دلم بخواهد میگویم همین است. فرمود اینها در مسائل نظری، علم و قطعی ندارند فقط گرفتار مظنّهاند. در مسائل عملی هم برابر هوس کار میکنند ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ در بخشهای علمی. ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ در بخشهای عملی. آن وقت کارشان هم تنها این نیست که مثلاً حالا بگویند من این مد را دوست دارم چون میپسندم، این بازی را دوست دارم، این طرز زندگی را دوست دارم تنها در این جاها خلاصه نمیشود تا ما بگوییم مثلاً مسائل شخصی است و قابل اغماض است. اینها دست به کشتار میزنند برابر ﴿إن یتّبعون إلاّ الظّنّ﴾ و برابر ﴿وما تهوی الأنفس﴾ . در آیهٴ 70 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است که ﴿لقد أخذنا میثاق بنیإسرائیل و أرسلنا إلیهم رسلاً کلّما جائهم رسول بما لاتهویٰ أنفسهم فریقاً کذّبوا و فریقاً یقتلون﴾ هر وقت انبیا آمدند حرفهایی زدند، معارفی آوردند که مطابق با هوس اینها نبود یک عدّه را تکذیب میکردند، یک عدّه را هم میکشتند. در تفسیر المنار میگوید که استاد من یعنی محمد عبدو وقتی سفری کرده بود به اروپا بعضی از بزرگترین فلاسفه، فلسفهدانهای علم اخلاق اروپا گفتند الآن سخن از اخلاق و دین در اروپا خبری نیست. دین اینها همان قوّه است یعنی ﴿قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آن وقت به شیخ عبدو گفته بودند با گذشت جنگ جهانی اول و دوم و این جنگهای خانمانسوزِ ویراینگر خاورمیانه که هر روز استکبار جهانی مخصوصاً آمریکا و انگلیس راه میاندازند همین است که اگر یک چیزی مطابق با هوس اینها نبود ﴿فریقاً کذبوا و فریقاً یقتلون﴾ تا آنجایی که میتوانند میجنگند نشد که میگویند این حرفها ارتجاع است. اینها بنابراین متحرک به هوسند نه متحرک بالاراده. در این بخش از محل بحث فرمود ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظناً﴾ این تنوین ﴿ظناً﴾ تنوین تنکیر است برای تحقیر. آخر بعضی از ظنون است که قابل اعتناست. انسان زحمت کشیده، تلاش کرده، بالآخره از راههای دور یک مظنّهای پیدا کرده. بعضی از ظنون است که دم دستی است. این تنوین تنکیر، تقلیل، تحقیر ﴿ظناً﴾ برای همین است. صِرف یک گمان. آن هم گمان عالمانه نه. ﴿و ما یتّبع أکثرهم إلاّ ظَنّاً﴾ آن اقلّی که این ظن هم ندارند بلکه جزم برخلاف دارند منتها ﴿وجحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً﴾ و کذا و کذا است. آنها مستکبرانه این کار را میکنند. اما اکثریشان این اینند. بعد فرمود ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ ما گفتیم شما به حق باید دعوت بشوید. حق موجود است. حق مطلوب است. حق مجهول است. راه رسیدنش ممکن است. هادیانی هم هستند. این پنج اصل را به شما گفتیم. شما قبول دارید حق موجود است. قبول دارید حق مطلوب است. قبول دارید مجهول است، شفاف نیست. قبول دارید باید به دنبالش رفت. اما خودتان را معیار تشخیص قرار میدهید و مظنّهتان را راهنما میدانید و میلتان را هم میزان الحقیقه. هرچه گمان کردید این میشود تشخیص. هرچه مطابق با میل شماست میشود میزان الحقیقه. این میبینید دماسنج چه کار میکند این دما سنج روشن میکند که درجه حرارت چقدر است دیگر. این طب سنج همین کار را میکند. فرمود این هوس شما مثل دماست، دماسنج است. این میزان الحقیقه است هر چه مطابق میل شما بود میشود حق. هرچه مطابق میل شما نبود میشود باطل. بنابراین شما با این معیار حرکت کردید چیزی هم گیرتان نیامده ﴿إنّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ شما را بینیاز نمیکند. آن کسی که به دنبال حق حرکت کرده حالا شده غنی. چون حق را دارد، به همراه دارد «و طاعته غناء» اگر کسی پیروی حق کرده است: إنّ العلم یغنى من الحق شیئاً، إنّ القرآن یغنى من الحق شیئاً، إنّ السنّة یغنى من الحق شیئاً، إنَّ حجت الله تغنى من الحق شیئاً و اما ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ اگر کسی تابع وحی بود، تابع برهان بود، تابع قرآن بود، تابع سنت معصومین بود یغنى من الحق شیئاً. میشود «طاعته غناء» نشد خسر الدنیا و الآخره فرمود ﴿إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً﴾ بعد فرمود در بخشهای علمی هرچه، کاری کردید خدا علیم است، در بخشهای عملی هرچه کردید خدا علیم است ﴿إنّ الله علیم بما یفعلون﴾ مطلب دیگر این است که اینکه فرمود ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحَق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلاّ أن یهدٰی﴾ یعنی خودش نیازمند به اهتداست. تا هدایت بشود وگرنه مهتدی نیست. این اطلاقش شامل هر دو گروه میشود. آن شامل، اطلاق ﴿أممن لایهدّی﴾. این ﴿لایهدّی﴾ یعنی ذاتاً مهتدی نیست. یا اصلاً مهتدی نشود میشود صَنَم و وَثَن. یا مهتدی بالغیر است مثل فرشتگان و قدیسین بشر و امثال ذلک. لذا آن مستثنا منه مطلق است این مستثنا قسم خاص را استثنا میکند و بین مستثنا و مستثنا منه هم هماهنگی است. ﴿أممن لایهدّی﴾ یعنی لایهتدی. این موجود، این معبود شما مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نیست مثل صَنَم و وَثَن. یا مهتدی هست بالغیر آن داخل در ﴿إلاّ أن یهدٰی﴾ است. بنابراین آنی که مهتدی نیست یا اصلاً مهتدی نشود یا مهتدی بشود بالغیر هیچکدام از اینها معبود نیستند. زیرا اینها بالقول المطلق لایملکون لأنفسهم نفعًا و لا ضرًا و لا موتًا و لا حیٰوتًا و لا نشورًا. آن آیاتی که فرمود اینها ﴿یعبدون من دون الله﴾ ﴿لایملکون لأنفسهم ضراً ولا نفعاً ولایملکون موتاً ولا حیاة و لانشورًا﴾ که این مطلق است که. اینطور نیست که شامل ملائکه یا قدیسین بشر نشود که. آنها هم لایملکون لأنفسهم نفعاً، لایملک لنفسی نفعاً و لاضراً. وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از همه آنها کاملتر است همین دعا را میخواند که من به تو پناه میبرم، استغفار میکنم استغفار بندهای که ﴿لایملک لنفسه نفعاً ولا ضراً و لاموتاً و لا حیاتاً ولانشوراً﴾ بنابراین آن مستثنا منه مطلق است و یک قسمش در مستثنا استثنا شده است. و هر دو قسم را در بر میگیرد و آنهایی که مثل صَنَم و وَثَناند اینها در آن عدم اهتدایشان باقیاند. یک بیانی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارد که هدایت هم با «لام» استعمال، متعدی میشود هم با «إلی». اینچنین نیست که اگر با «لام» متعدی شد به معنی تعلیل باشد این سخن حق است ولی نکتهٴ تعبیر چیه؟ نکتهٴ تعبیر در جایی که هدایت را با «إلی» ذکر میکنند بیان مقصد است. نکتهٴ تعبیر در جایی که با «لام» ذکر میشود تقویت و ؟ تعلیل است نه لام برای تعلیل باشد تا اشکال ایشان وارد بشود. ایشان فرمود آن جایی هم که هدایت با «لام» استعمال میشود معنای خاص خودش را دارد نه اینکه «لام» برای تعلیل باشد این بیان حق است اما این تفنّن در تعبیر، این تفاوت در تعبیر بنا بر رعایت آن نکات مستور است.