وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ (54)
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ: و گفت ملک مصر بیاورید یوسف را نزد من.
أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی: تا خالص گردانم او را براى خود و مهمات را به او واگذارم.
در تیسیر: ملک مصر هفتاد مرکب آراسته با تاج و لباس ملوکانه به زندان فرستاد
«1» مستدرک وسائل الشیعة، جلد 2، ابواب جهاد النفس، باب اوّل، صفحه 270، حدیث 12.
جلد 6 - صفحه 239
و به تعظیمى هر چه تمامتر یوسف را به بارگاه آوردند.
تنبیه: توجه ملک و اعتماد او نسبت به یوسف به چند جهت بوده:
1- چون در تعبیر خواب او تمام عاجز و یوسف حل مشگل نمود، لا جرم طبع مایل به او شد.
2- ثبات و صبر یوسف او را جذب نمود، زیرا پس از اذن در خروج از زندان سبقت ننموده بلکه توقف و طلب نمود تفحص را تا برائت او از جمیع تهمتها حاصل آید.
3- تحقیق برائت او از تهمت به شهادت خصم به طهارت و نزاهت.
4- در مدت دو سال در محبس نهایت جدیت را در طاعات و عبادات بدون هیچ قصورى، لا جرم این امور سبب حسن ملک گردید.
در خبر است «1» چون یوسف علیه السّلام خواست بیرون آید، زندانیان در مفارقت او جزع و زارى نمودند که ما به تو انس و الفت و لطف و محبت تو خوشحال بودیم، اکنون چه کنیم؟ یوسف علیه السّلام در حق آنها دعا نمود:
اللّهم اعطف بهم قلوب الاخیار و لا تکتم علیهم الاخبار. خدایا دلهاى ولات و نیکان را بر اینان مهربان گردان و خبرها را بر ایشان پوشیده مدار تا خبر شهر خود را بدانند.
چون بیرون آمد بر در زندان نوشت: هذا قبر الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماته الاعداء: این قبر زندگان و خانه اندوهیان و تجربه دوستان و شماتت دشمنان است.
پس به حمام رفته خود را شسته خلعت ملک پوشیده چون به بارگاه ملک رسیده ایستاده گفت: حسبى ربّى من دنیاى و آخرتى، و حسبى ربّى من خلقه، عزّ جاره و جلّ ثناؤه و تقدّست اسمائه و لا اله غیره چون چشم او بر ملک افتاد گفت: اللّهمّ انّى اسئلک بخیرک و أعوذ بک من شرّه و من شرّ غیره. نزدیک ملک رسید سلام و تحیت فرمود، ملک او را استقبال به انواع اجلال و اکرام، او را بر تخت نشاند.
فَلَمَّا کَلَّمَهُ: پس چون او را به سخن درآورد و با او صحبت نمود، پایه علم او و رتبه کمال او را بدانست، قدر او را شناخت، لذا امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: المرء مخبوء تحت لسانه. «1» مرد در زیر زبان بود پنهان. ایضا فرمود: لسان المرء ترجمان عقله. «2» زبان مرد ترجمان عقل او است. عقل از روى مثل به حاسه سمع بیند. تا نگوید نداند دانا باشد یا نادان، چون به گفتار درآید اگرچه خبر غیرى را دهد کلام او اول از مقدار عقل و اندازه علم او حکایت کند، اگر نیک گوید ثمره آن و اگر بد گوید نتیجه آن است.
کلام سرور اولیاء حضرت على مرتضى علیه السّلام است: لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال. «3» نظر نکن کیست گوید و نظر نما چه مىگوید.
چون دانش یوسفى هویدا گشت، قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ:
ملک گفت بدرستى که تو امروز نزد ما با قدر و منزلت و امانت دارنده هستى، تا حال تو را نشناختیم، اکنون شناختیم لا جرم بقدر امانتت پایه مکانت نهادیم.
مکالمه: ملک با یوسف چون سخن گفت، یوسف به زبان عربى جواب داد، پرسید: چه زبان است؟ گفت: زبان عمّم اسمعیل علیه السّلام بعد به لغت عبرانى تکلم، پرسید: چه زبان است؟ فرمود: زبان پدران من.
وهب گوید: «4» ملک هفتاد زبان دانا به هر کدام تکلم نمود یوسف او را به همان لغت جواب داد، پس گفت: مىخواهم تعبیر خواب را از تو بشنوم. یوسف فرمود: اى ملک، خواب دیدى هفت گاو فربه سفید و خوش منظر از رود نیل بیرون آمدند پستانها پر از شیر، تو به حسن خلقت آنها متعجب که ناگاه آب نیل فرو شد، از میان گل و لاى هفت گاو لاغر خاکى رنگ پدیدار، شکمها خالى و پستانها بدون شیر و دندانها و پنجهها مانند سگان با خرطومهاى سباع حمله نموده گاوان فربه را دریده استخوانهاى آنها را شکسته مغز آن را مکیدند. تو متحیرشدى بعد هفت خوشه گندم سبز و تازه از زمین بیرون و هفت سنبل سیاه و خشک همه در یکجا جمع، بادى آمد خوشههاى خشک را بر آن سبزهها زده آتشى خارج تمام آنها را سوزانید، از شدت وحشت بیدار شدى. پس یوسف تعبیر را مانند سابق شرح داد ملک گفت: کمال شرف و بزرگوارى من است که تابع رأى تو باشم، اگر تو نبودى هرگز مرا قوت حفظ رعیت و سیاست مملکت نبودى.
اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و انّک رسوله. ملک اقرار به وحدانیت الهى و نبوت یوسف علیه السّلام نمود بنا بقولى.
[ نظرات / امتیازها ]
وَ قالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ أَستَخلِصهُ لِنَفسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الیَومَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ (54)
و گفت ملک بیاورید نزد من یوسف را من او را برای خود نگهداری کنم پس چون که یوسف را آوردند با او تکلم کرد و پارهای از سؤالات نمود و جواب وافی کافی شنید و پی برد بمقام علم و عقل و دیانت و اهانت او گفت محققا امروز شما نزد من مکانت و جاه بزرگی داری و امین مملکت و سلطنت هستی تمام امور بشما سپرده میشود.
لاکهوَ قالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ گفتند چون ملک پس از تعبیر خواب و اقرار زلیخا و شهادت نسوان علاقه مفرطی بیوسف پیدا کرد و خداوند محبت او را در قلب او قرار داد فرستاد او را بیاورند نزد ملک و چون یوسف از حبس بیرون آمد او را تنظیف کردند و لباسهای فاخر باو پوشانیدند.
لاکهأَستَخلِصهُ لِنَفسِی یعنی خالص میگردانم یوسف را برای خود که تمام امور مملکتی را باو واگذار میکنم و در کلیه امور او را طرف مشورت قرار میدهم و بدستور و رأی او انجام میدهم پس چون یوسف آمد نزد ملک سلام کرد بلسان عربیه پرسید اینکه چه زبانی است گفت زبان عمویم اسماعیل سپس با زبان عبرانی صحبت کرد گفت زبان پدرانم اسحق و یعقوب سپس ملک با زبانهای مختلف که میدانست تکلم کرد دید یوسف تمام زبانها را میداند بسیار تعجب کرد سپس گفت دوست دارم تعبیر خواب مرا مشافهه بیان کنی حضرت یوسف ابتداء شرح خواب او را بتمام خصوصیات بیان کرد که ملک فهمید که اینکه علم لدنی است سپس دستوراتی که نتیجه تعبیر خواب بود بیان نمود که مفادلاکه فَلَمّا کَلَّمَهُ است.
قال الملک انک الیوم یعنی امروز لدینا در نزد ما نگفت درنزد من یعنی نسبت بکلیه اعضاء مملکتی نسبت باجزاء درباری و لشگری و کشوری مکین جایگاه رفیعی داری که بر همه برتری داری و تمام تحت فرمان تو باشند و اطاعت اوامر تو را بکنند باصطلاح نائب السلطنه و نخست وزیر باشی امین تمام امور مملکتی بدست تو سپرده میشود چون عقل و علم و تدبیر تو از همه بالاتر و دیانت و درستی تو از همه بیشتر است.
[ نظرات / امتیازها ]
(آیه 54)- یوسف خزانهدار کشور مصر میشود! در شرح زندگی پرماجرای یوسف، این پیامبر بزرگ الهی به اینجا رسیدیم که سر انجام پاکدامنی او بر همه ثابت شد و حتی دشمنانش به پاکیش شهادت دادند، و ثابت شد که تنها گناه او که به خاطر آن، وی را به زندان افکندند چیزی جز پاکدامنی و تقوا و پرهیزکاری نبوده است.
در ضمن معلوم شد این زندانی بیگناه کانونی است از علم و آگاهی و هوشیاری، و استعداد مدیریت در یک سطح بسیار عالی.
در دنبال این ماجرا، قرآن میگوید: «و ملک دستور داد او را نزد من آورید، تا او را مشاور و نماینده مخصوص خود سازم» و از علم و دانش و مدیریت او برای حل مشکلاتم کمک گیرم (وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی).
نماینده ویژه «ملک» وارد زندان شد و به دیدار یوسف شتافت و اظهار داشت که او علاقه شدیدی به تو پیدا کرده است برخیز تا نزد او برویم.
یوسف به نزد ملک آمد و با او به گفتگو نشست «هنگامی که ملک با وی گفتگو کرد (و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العادهای حکایت میکرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد و) گفت:
تو امروز نزد ما دارای منزلت عالی و اختیارات وسیع هستی و مورد اعتماد و وثوق ما خواهی بود» (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ).
[ نظرات / امتیازها ]