قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (95)
جلد 6 - صفحه 292
قالُوا تَاللَّهِ: گفتند حاضران از راه شفقت و ترحم. إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ: بدرستى که تو هرآینه در آن محنت قدیم هستى، یا تو در همان خروج از راه صواب سابقه هستى در محبت یوسف. و اعتقادشان چنان بود که یوسف به گمان یعقوب سالهاست مرده، این سخن بدون بصیرت گوید. و قصدشان از ضلالت، گمراهى در دین نبوده، بلکه مراد مبالغه در محبت یوسف و آرزوى فاسده به عود بعد از موت بود.
[ نظرات / امتیازها ]
قالُوا تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ القَدِیمِ (95)
گفتند کسان یعقوب که نزد او حاضر بودند از ذراری و اهل بیت آنها بحضرت یعقوب قسم بخداوند متعال محققا شما در همان گمراهی سابق هستید که معتقد بودی یوسف زنده است و گرگ او را از بین نبرده.
قالوا پسران یعقوب که هنوز نیامده بودند که بشارت بیوسف را بدهند ولی اولادهای آنها و زنان آنها و بستگان آنها نزد یعقوب بودند و اینها نظر بآنکه خبر داده بودند که فَأَکَلَهُ الذِّئبُ وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ و مدتهای مدید گذشته و اثری از یوسف پیدا نشده یقین داشتند که یوسف هلاک شده لذا قسم یاد کردند و گفتند تاللّه که قسم جلاله است و یکی از صیغ قسم است (باللّه تاللّه و اللّه) انّک با تأکید بانّ و لام لفی ضلالک القدیم ضلالت گمراهی و خطا و اشتباه است که باطل را حق پندارد لذا ضلالت در دین آنست که دین حق را باطل بداند و باطل را حق پندارد که شرح آن را در مجلد اول در سوره مبارکه حمد مفصلا بیان کردهایم و در اینجا مراد در امر یوسف است که گمان میکنی زنده است و حال آنکه سالهای دراز است که هلاک شده و تلف شده است. و مراد از قدیم همان فرمایشات قبلی یعقوب بود وَ أَعلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعلَمُونَ و فرمود یا بَنِیَّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ
و از برای قدیم دو اطلاق است یکی مقابل جدید که هر سابق بر شیئی را قدیم نامند مثل قدیم الایام و لاحق را جدید گویند. و دیگر مقابل حادث که از صفات ذاتیه حق است یعنی مسبوق بعدم نبوده همیشه بوده و حادث یعنی مسبوق بعدم. و طریقه متکلمین بر اثبات صانع همین طریقه است که از راه قدم و حدوث که هر حادثی محتاج بمحدث است تا منتهی شود بقدیم که احتیاج بمحدث نداشته و اگر غیر النهایة برود تسلسل لازم آید و اگر برگردد دور و هر دو محال است و لکن حکماء نظر به اینکه ذات مقدس حق را علت تامه میدانند و انفکاک معلول از علت هم محال است و عالم عقول و نفوس را هم قدیم میدانند و در ربط حادث بقدیم در اشکال عریضی افتادند لذا طریقه متکلمین را باطل میشمارند حتی سبزواری میگوید،
و نقمة الحدوث فى الطنبورى قد زادها الخارج عن مفطورى
لکن در مقام خود گفتهایم که حضرت بارى علت فاعلى است نه علت تامه و یکى از شرایط علت تامه وجود مصلحت است بر فعل اگر مصلحت نباشد ایجاد نمیفرماید و طریقه متکلمین تام و تمام است بلکه طریقه حکماء باطل است زیرا اگر علة تامه باشد و انفکاک معلول هم از علت محال است سلب قدرت و اختیار میشود و بایستى بسیار از صفات را منکر شد زیرا معناى قدرت را بعضى کردند تساوى فعل و ترک و بعضى ان شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل و همچنین اراده و مشیت با علت و معلول مناسبت ندارد. بناء على هذا مىگوییم تمام ممکنات مسبوق بعدم و حادث هستند حتى عقل اول باصطلاح حکماء و نور مقدس محمدى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بلسان اخبار لذا تعبیر بصادر اول میکنیم و مخلوق اولى.
[ نظرات / امتیازها ]
(آیه 95)- اطرافیان یعقوب که قاعدتا نوهها و همسران فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخی رو به سوی او کردند و با قاطعیت «گفتند:
به خدا سوگند تو در همان گمراهی قدیمت هستی»! (قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ).
مصر کجا، شام و کنعان کجا؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره در عالم خیالات غوطهوری، و پندارهایت را واقعیت میپنداری، این چه حرف عجیبی است! اما این گمراهی تازگی ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتی بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید! و از اینجا روشن میشود که منظور از ضلالت، گمراهی در عقیده نبوده، بلکه گمراهی در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.
[ نظرات / امتیازها ]