از آنجایى که مقام آیات مورد بحث، مقام کفران نعمت بود، و کفران به نعمت هم نظیر خیانت، باعث خست و فرومایگى انفعال و شرمندگى مىشود. لذا خداى تعالى در این مقام از میان انواع عذابهاى آخرت، عذابى را ذکر کرد که با حالت شرمندگى مناسبت دارد و حال شرمندگان را ممثل مىسازد، و آن عبارت است از سیهرویى که در دنیا هم مردم دنیا این تعبیر را در مورد شرمندگان و امثال آنان دارند. هم چنان که جمله «فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ ...» به خوبى بر این معنا دلالت دارد.
و همچنین از میان همه ثوابهاى اخروى- که مىتواند ثواب شاکران این نعمت باشد- مىتوان ثوابى را نام برد که با شکرگزارى تناسب داشت، و آن رو سفیدى است که در محاورات دنیایى نیز دلالت بر خشنودى و پسند دارد.
[ نظرات / امتیازها ]
علامتهای سعادت و شقاوت جهت شناخت اهل ایمان و کفر با مؤمن و کافر یافت میشوند که با آنها معلوم میشوند: ﴿یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمهُم) 4 این نشانها گاهی به صورت رنگ، مانند بیاض، سواد، غَبْرت، قَتْرت و نَضْرت است که در آیات گونهگون آمدهاند و زمانی به صورت هیئت است؛ نظیر ﴿اِذِ المُجرِمونَ ناکِسوا رُءوسِهِم) 5
در برخی از تفسیرها، مانند صافی، المنار و...، اینگونه از اوصاف برمعنای کنایی حمل شدهاند 1 ؛ لیکن دلیلی بر حمل بر مجاز نیست، لذا بر معنای حقیقی حمل خواهند شد، چنانکه امین الاسلام طبرسی به آن عنایت کرده است 2.
براساس آیه مورد بحث، قیامت، روزی است که در آن، عدّهای سفیدرو و دستهای سیهرو خواهند بود: ﴿یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ وتَسوَدُّ وُجوه﴾.
سفیدی و سیاهی چهره، هم معنای حقیقی و هم معنای کنایی دارد. معنای کناییاش این است که در قیامت عدّهای موفّق و کامیاب و مسرورند و گروهی ناموفّق و ناکام و غمگین.
اراده معنای کنایی قرینه میخواهد. در این آیه بیهیچ قرینهای برخی را روسفید عالم آخرت و بعضی را سیهرو میخواند؛ یعنی برخی افزون بر داشتن موفقیّت و کامیابی، چهره آنان سفید است و بعضی نیز علاوه بر شکست و ناکامی، چهرهای سیاه دارند.
سفیدپوستی و سیاهپوستی طبیعی و اقلیمی، هیچ یک نه فخر است و نه وهن، زیرا اثر موقعیت اقلیمی است؛ موقعیّت برخی اقلیمها سبب سفیدی پوست، و موقعیتی دیگر موجب سیاهی آن میشود؛ ولی سفیدی و سیاهی برخاسته از عقیده و امر قلبی میتواند نشانه فخر یا وهن باشد و این سفیدی، نورانیت اعتقادی و قلبی است که خداوند دربارهاش میفرماید: ﴿اَوَ مَن کانَ مَیتًا فَاَحیَینهُ وجَعَلنا لَهُ نورًا یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلکفِرینَ ما کانوا یَعمَلون) 3 و همین نورانیّت باطنی است که در قیامت آشکار میشود: ﴿یَومَ تُبلَی السَّرائِر) 1 چنان که فرمود: ﴿وُجوهٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَة ٭ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَة) 2 ﴿وُجوهٌ یَومَئِذٍ ناعِمَة ٭ لِسَعیِها راضِیَة ٭ فی جَنَّةٍ عالِیَة) 3 ﴿وُجوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَة ٭ اِلی رَبِّها ناظِرَة) 4 البته این سفیدرویی و نورانیّت معنوی مراتب و درجاتی دارد. عدّهای تنها نورانیاند و برخی هم مصداق ﴿نورُهُم یَسعی بَینَ اَیدیهِم وبِاَیمنِهِم﴾ و از خداوند میخواهند که نورشان را کامل کند و آنان را بیامرزد: ﴿رَبَّنا اَتمِم لَنا نورَنا واغفِر لَنا) 5
سیاهی چهره به معنای کنایی آن در قرآن کریم آمده است؛ مانند اینکه میفرماید: هر گاه به یکی از مشرکان بشارت داده میشد که خداوند به او دختری داده است، چهرهاش سیاه میشد: ﴿واِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثی ظَلَّ وَجهُهُ مُسوَدًّا وهُوَ کَظیم) 6 و اینکه مشرکان فرشتگان را دختران خدا میدانستند، در حالی که خودشان هنگام باخبر شدن از تولد دخترشان رویشان سیاه میشد: ﴿واِذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِما ضَرَبَ لِلرَّحمنِ مَثَلاً ظَلَّ وجهُهُ مُسوَدًّا وهُوَ کَظیم) 7
سرّ کنایی بودن سیاهی چهره در این موارد این است که گرچه هنگام باخبر شدن از دختر بودن نوزاد چهره آنان دژم، در هم رفته و دگرگون میشد؛ لیکن سیاه نمیشد، مخصوصاً به نحو مستمر که از واژه «ظَلَّ» و مانند آن برمیآید.
براساس معنای حقیقی، اگر کافر محضْ سیاهرو و مؤمن محضْ سفیدرو باشد، درباره مسلمان فاسق میتوان گفت او با صورت متمایل به سیاهی محشور میشود. البته کافرِ فاجر گذشته از سیهرویی غبارآلود هم خواهد بود، چنان که میفرماید: ﴿ووُجوهٌ یَومَئِذٍ عَلَیها غَبَرَة ٭ تَرهَقُها قَتَرَة ٭ اُولئِکَ هُمُ الکَفَرَةُ الفَجَرَة) 1 امّا براساس معنای کنایی که رو سفید به معنای موفّق و کامیاب، و روسیاه به معنای ناموفّق و ناکام است، دیگر به چنین توجیهی نیاز نیست، بلکه آنان نیز که هم اعمال صالح و هم سیئه دارند ممکن است مشمول رحمت فراگیر خدای سبحان و در نتیجه روسفید و سفیدرو گردند: ﴿خَلَطوا عَمَلًا صلِحًا وءاخَرَ سَیِّئا) 2
نکته: اگر عناوین پنجگانه بیاض، سواد، غَبْرت، قَتْرت و نَضْرت که در آغاز بحث بدانها اشاره شد قابل جمع باشند، مانند اجتماع بیاض و نَضْرت و اجتماع سواد، غَبْرت و قَتْرت، محذوری وجود ندارد و اگر قابل جمع نباشند ممکن است بر تعدّد موقف یا اختلاف افراد حمل گردند؛ یعنی در یک موقف اسود و در موقف دیگر اَغْبر یا برای کسانی که عصیان آنها زیاد است کیفیت سواد و برای افراد کم گناه کیفیت غَبْرت انتخاب شود، به طوری که بتوان بین عنوانهای پنجگانه یاد شده بدون محذور جمع کرد.
[ نظرات / امتیازها ]