1-امام باقر(علیهالسلام) فرمودند: زنى از اشراف خیبر با مردى از اشراف همان قبیله زنا کرد و هر دو هم محصن بودند، یعنى هم زن شوهر داشت و هم مرد همسر داشت احبار یهودیان از سنگسار کردن آن دو به خاطر اینکه از اشراف بودند کراهت داشتند، نامه اى به یهودیان مدینه نوشتند که از پیامبر اسلام حکم این مساله را بپرسند به این امید که حکم اسلام آسان تر از حکم تورات- که سنگسار است- باشد، سر انجام عده اى از یهودیان مدینه از قبیل کعب بن اشرف، کعب بن اسید، شعبة بن عمرو، مالک بن صیف و کنانة بن ابى الحقیق و جمعى دیگر به سوى رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به راه افتادند و چون شرفیاب حضور حضرتش شدند، عرضه داشتند: اى محمد خبر بده ما را که حکم مرد زنا کار و زن زنا کارى که هر دو محصن باشند چیست؟ و چه حدى باید بر آن دو جارى شود؟ (ادامه روایت و شرح آن در توضیحات ذکر شده است.)
توضیح : رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: آیا هر حکمى که من بکنم قبول می کنید و به حکم من راضى می شوید؟ گفتند: بله، در این میان جبرئیل نازل شد و حکم سنگسار را بیاورد و رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود حد آن دو، سنگسار شدن است ولى یهودیان حاضر نشدند آن حکم را بپذیرند جبرئیل به رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرضه داشت: مردى به نام ابن صوریا را که به این نام و نشان است بین خود و این یهودیان حکم قرار بده. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن جمع پرسید جوانى امرد را که موى صورتش نروئیده و سفید چهره و لوچ است می شناسید که در فدک منزل دارد؟ و نامش ابن صوریا است؟ گفتند: بله، می شناسیم، پرسید، او چگونه شخصى است در بین شما؟ عرضه داشتند: او اعلم علماى یهود است که فعلا در روى زمین باقى مانده، او از هر کس دیگرى به آنچه خداى تعالى بر موسى نازل کرده داناتر است، حضرت فرمود: پس بفرستید تا بیاید، یهودیان پیکى روانه فدک کردند و عبد اللَّه بن صوریا را آوردند. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمودند: من تو را به آن خدایى سوگند می دهم که جز او هیچ معبودى نیست، همان خدایى که تورات را بر موسى نازل کرد و دریا را براى شما بنى اسرائیل شکافت و شما را از غرق نجات داد و فرعون و فرعونیان را غرق کرد، همان خدایى که ابر را بر سر شما سایبان نمود، آن خدایى که بر شما منّ و سلوى نازل کرد آیا در کتابتان حکم سنگسار را براى مرد و زن زنا کار دیده اى یا نه؟ ابن صوریا گفت: به همان خدایى که مشخصاتش را برایم شمردى سوگند می خورم که آرى چنین حکمى در تورات هست و به همان خدا سوگند که اگر ترس آن نبود که خداى تعالى پروردگار تورات مرا به جرم دروغ بستن به تورات و تحریف آن آتش بزند هرگز این اعتراف را نزد تو نمی کردم و لیکن اى محمد تقاضا دارم بگویى که حکم زناى محصنه در کتاب تو چیست؟ حضرت فرمود: حکم زنا در قرآن این است که اگر چهار نفر شاهد شهادت دهند که دیده اند آلت تناسل مرد همچون میل در سرمهدان داخل در فرج زن است، واجب است بر حاکم که آن زن و مرد را رجم کند، ابن صوریا گفت: خداى تعالى در تورات نیز همین حکم را نازل کرده. رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به وى فرمودند: پس اولین بارى که حکم خدا را نادیده گرفتید چه زمانى بود؟ گفت: هر وقت زنى از اشراف زنا می کرد رهایش می کردیم و چون زنى از طبقه ضعیف جامعه، زنا می کرد حد سنگسار را بر او جارى می ساختیم و همین باعث شد که زنا در میان اشراف شایع شد، این وضع به همین صورت بود تا اینکه پسر عموى یکى از پادشاهان ما زنا کرد و ما سنگسارش نکردیم، چیزى نگذشت مردى دیگر از طبقه پایین جامعه، زنا کرد همین که خواستیم سنگسارش کنیم گفت به هیچ وجه نمی گذارم سنگسارم کنید مگر بعد از آنکه پسر عموى شاه را سنگسار کنید (و چون آبروى علماى یهود را در خطر دیدیم) جمع شدیم و از پیش خود حدى براى زناى محصنه معین کردیم که آسان تر از سنگسار باشد و در اشراف و غیر اشراف یکسان اجرا گردد و آن تازیانه و داغ نهادن بود، به این نحو که چهل ضربه شلاق بخورد و سپس صورتش را سیاه کنند و مرد زنا کار را بر الاغى و زن زنا کار را بر الاغى دیگر سوار کنند آن هم به این نحو که روى آن دو به طرف دم الاغ باشد و بعد آن دو را در شهر بگردانند، از آن به بعد حکم زناى محصنه به جاى رجم، چنین شکنجه اى شد.
یهودیان ابن صوریا را به ملامت گرفتند که چه زود اسرار یهودیت را به او گفتى و تو براى حل این مشکلى که براى آن به تو مراجعه کردیم اهلیت نداشتى و لیکن چون غایب بودى نخواستیم در پاسخ محمد- که می پرسید: چنین مردى را در فدک می شناسید- از تو بد گویى کنیم (و بگوئیم ما حکمیت او را قبول نداریم)، ابن صوریا گفت: من براى این اعتراف کردم که او مرا به تورات سوگند داد و اگر این نبود هرگز سر یهودیت را فاش نمی کردم و بالآخره رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد آن زن و مرد یهودى را در جلو در مسجدش سنگسار کردند و ابن صوریا عرضه داشت: من اولین عالم یهودى بودم که امر تو را بعد از آنکه دیگران پنهانش کرده بودند هویدا ساختم، خداى تعالى در این مورد این آیه را نازل کرد: «یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»، ابن صوریا چون این آیه را شنید بر خاست و دو دست خود را (به عنوان التماس) بر دو زانوى رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذاشت و سپس گفت: من در موقعیتى هستم که به خدا و به تو پناه می برم، آنچه را هم که مامور شده اى چشم پوشى کنى بیان کن رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) اعتنایى به او نکرد. سپس ابن صوریا از کیفیت خواب آن جناب پرسید، حضرت فرمودند: دیدگانم به خواب می رود ولى دلم بیدار است، ابن صوریا گفت: راست می گویى، حال به من خبر بده که چطور می شود فرزندى شبیه پدر می گردد و هیچ اثر و نشانه اى از مادرش در سیماى او دیده نمی شود؟ و بر عکس فرزندى شبیه مادرش شده و هیچ اثرى از پدرش در قیافه او نمی توان یافت"؟ حضرت فرمود: نطفه هر یک از پدر و مادر بر نطفه دیگرى غالب آید فرزند شبیه به او می شود. ابن صوریا گفت این را نیز راست گفتى، حال به من خبر ده از اینکه از بدن فرزند چه چیزهایى مربوط به پدر و چه چیزهایى مربوط به مادر است؟ راوى می گوید: رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به حال وحى افتاد و مدتى طولانى بیهوش بود، سپس به حال آمد در حالى که صورت مقدسش قرمز شده بود و عرق می ریخت آن گاه فرمود: گوشت و خون و ناخن و چربى در بدن فرزند از آن مادر و استخوان و رشته اعصاب و رگها از پدر است، ابن صوریا عرضه داشت: این نیز درست است و امر تو امر یک پیامبر است. سرانجام ابن صوریا مسلمان شد و عرضه داشت: اى محمد بفرمائید تا بدانم که از میان فرشتگان خدا کدامیک نزد تو می آیند؟ و نیز صفات و خصوصیات آن فرشته را برایم بگو، رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتى اوصاف آن فرشته را بیان کرد ابن صوریا گفت: من گواهى می دهم که همین اوصاف در تورات نیز آمده و شهادت می دهم که تو رسول به حق خدایى. بعد از آنکه ابن صوریا مسلمان شد یهودیان شروع به بد گویى از وى کرده و او را به باد دشنام گرفتند و می خواستند برخیزند و بروند که یهودیان بنى قریظه دامن یهودیان بنى النضیر را گرفتند که بنشینید، آن گاه گفتند: اى محمد! قبیله بنى النضیر برادران ما هستند، پدر ما قرظی ها و نضیری ها یکى است ولى در عین حال قرار و مدار نابرابرى در بین ما حاکم است، اگر ما یک نفر از آنان را به قتل برسانیم، قاتل را که از ما است می کشند و از ما دو خون بها می گیرند که عبارت است از صد و چهل وسق خرما (که هر وسق عبارت است از شصت من که به اندازه یک بار شتر است) و اگر کشته آنان زن باشد از ما یک مرد را می کشند و اگر یک مرد باشد از ما دو مرد را می کشند و اگر کشته آنان برده اى باشد از ما، یک آزاد می کشند و اگر جنایت وارده کمتر از قتل باشد بلکه جراحاتى باشد دیه آن جراحات را هم براى خود دو برابر می گیرند ولى به ما نصف آن را می دهند، حال که در مساله زناى محصنه بین ما حکم کردى در این مساله نیز حکم کن، اینجا بود که خداى عز و جل حکم رجم و قصاص را در آن آیات نازل کرد.
علامه طباطبایی: مرحوم طبرسى در مجمع البیان این حدیث را علاوه بر امام باقر (علیه السلام) به جمعى از مفسرین نیز نسبت داده، اهل سنت نیز در جوامع حدیث و در تفاسیر خود قریب به این داستان را به چند طریق از ابى هریرة و براء بن عازب و عبد اللَّه بن عمرو ابن عباس و غیر ایشان نقل کرده اند (تفسیر المنار ج 6 ص 386- 385 و جامع البیان ج 6 ص 152- 150 و الدر المنثور ج 2 ص 282- 281).
این روایات از نظر مضمون نزدیک به هم هستند، ذیل این قصه را الدر المنثور (ج 2 ص 283) از عبد بن حمید و ابى الشیخ از قتاده و نیز ابن جریر و ابن اسحاق و طبرانى و ابن ابى شیبه و نیز ابن منذر و غیر ایشان از ابن عباس نقل کرده است. اما آنچه در روایت بالا آمده بود که ابن صوریا وجود حکم رجم در تورات را تصدیق کرد و مراد از جمله «وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ ...» هم همین است، مطلب درستى است، براى اینکه حکم مذکور در تورات هاى امروز به عبارتى قریب به آنچه در روایت آمده بود موجود است، اینک عبارت تورات: در اصحاح بیست و دوم از سفر تثنیه از تورات عربى چاپ کمبروج سال 1935 میلادى چنین آمده: (22) اگر مردى دیده شود که با زنى شوهر دار در بسترى جمع شده، باید هر دو کشته شوند، هم آن مرد که با زن جمع شده، و هم زن تا به این وسیله شر از میان بنى اسرائیل کنده شود (23) اگر دخترى باکره که نامزد مردى شده به مردى برخورد کند و آن مرد در آن شهر با وى جمع شود (24) باید آن دو را به طرف دروازه آن شهر بیرون ببرید و هر دو را سنگ باران کنید تا بمیرند، آن دختر به جرم اینکه در شهر بود و می توانست فریاد بزند و براى حفظ ناموس خود مردم را به کمک طلب کند و آن مرد را به جرم اینکه زن صاحب شوهرى را ذلیل و بى آبرو کرده، پس به وسیله سنگباران شر را از بین خود بیرون کنید (التوراة العربى ص 217 الاصحاح 22).
این عبارت بطورى که ملاحظه می کنید حکم رجم را مخصوص بعضى از صور زناى محصنه کرده، آن صورتى که زنا در شهر واقع شود و زن نامزد داشته باشد و اما اینکه در روایت ابن صوریا آمده بود که یهودیان بنى قریظه و بنى النضیر از رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) خواستند تا در مساله دیه و خون بها نیز بین آنان حکم کند، در سابق هم گفتیم که آیات خالى از تایید این فقره حدیث نیست، آنچه در آیه شریفه راجع به حکم قصاص در قتل و جرح آمده، در تورات فعلى نیز موجود است، در توراتى که قبلا معرفى کردیم در اصحاح بیست و یکم از سفر خروج چنین می خوانیم: (12) اگر کسى انسانى را بزند و در اثر ضربه به او، آن انسان بمیرد، به نحوى کشته می شود (13) و لیکن اگر او از اول قصد کشتن نداشته باشد بلکه خداى تعالى مردن او را به دست وى واقع سازد، من براى تو مکانى معین می کنم که قاتل خطایى به آنجا بگریزد ... (23) و اگر تنها جراحتى بر دارد و آزارى ببیند، نفس به نفس (24) و چشم به چشم و دندان به دندان و دست به دست و پا به پا (25) و داغ به داغ و زخم به زخم و شکستگى استخوان به شکستن استخوان تلافى می شود (التوراة العربى ص 85 الاصحاح 21) و در اصحاح بیست و چهارم از سفر لاوی ها چنین می خوانیم: (17) و اگر شخصى انسانى را بمیراند (باعث مردن او شود) باید کشته شود (18) و اگر شخصى چهار پایى را بمیراند، عوضش را باید بدهد، نفس به نفس، چشم به چشم و دندان به دندان و عین آن عیبى که در انسانى به وجود آورد، در خودش بوجود می آورند (التوراة العربى ص 138 الاصحاح 25).
این روایت را مجمع البیان (ج 3 و 4 ص 194- 193) روایت کرده است.
2-تفسیر الدر المنثور از احمد و ابو داود و ابن جریر و ابن منذر و طبرانى و ابو الشیخ و ابن مردویه، از ابن عباس روایت کرده است که گفت: خداى تعالى آیه شریفه «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ... الظَّالِمُونَ ... الفاسقون» را خداوند در باره دو طائفه از یهود نازل کرد که در دوره جاهلیت یک طائفه، طائفه دیگر را مقهور و ذلیل خود قرار داده بود، بطورى که طائفه مقهور رضایت داده بودند به اینکه اگر از طائفه قاهر و زورمند فردى از آنان را کشت فقط پنجاه وسق خون بها بپردازد ولى اگر از طائفه ذلیل و مقهور فردى از طائفه قاهر را کشت صد وسق خون بها بپردازد، این قرار نابرابر و غیر عادلانه هم چنان در بین این دو طائفه از یهود معمول بود تا آنکه رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مکه به مدینه هجرت فرمود، در همان اوایل هجرت که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) علیه این دو طائفه از یهود جبهه نگرفته بود، یهودیان دو قبیله، مقدم آن جناب را گرامى داشتند، قبیله ذلیل و مقهور با ورود آن جناب احساس پشت گرمى نموده، علیه آن قبیله دیگر قیام نمود و گفت: کجاى دنیا سراغ دارید که دو قبیله همسایه که دین واحدى و دودمان واحدى و سرزمین واحدى داشته باشند، آن وقت خون بهاى یکى نصف خون بهاى دیگرى باشد؟ ما اگر تا کنون تن به این ذلت داده بودیم از ترس بود و می خواستیم زن و بچه هایمان از شر شما ایمن باشند و حال که محمد به مدینه آمده، دیگر حاضر نیستیم چنین امتیازى به شما بدهیم، آن قبیله دیگر اعتنایى به گفته اینان نکردند تا کار به مشاجره کشید و چیزى نمانده بود که به جنگ هم بکشد ولى سر انجام هر دو رضایت دادند که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در بین خود حکم قرار دهند، در عین حال طائفه زورمند در بین خود جلسه اى تشکیل دادند و گفتند: به خدا سوگند محمد طرف آنان را خواهد گرفت و هرگز حاضر نیست براى ما دو برابر آنان دیه و خون بها معین کنند چون منطق آنان قوى است و سخن درستى دارند که اگر تا کنون تن به چنین قرارى داده بودند از ترس بود، لذا افرادى را بطور محرمانه نزد آن جناب فرستادند تا بلکه بتوانند قبل از روز موعود که هر دو قبیله به حضورش می روند نظر آن جناب را به سوى خود معطوف سازند، خداى تعالى آن جناب را از قضیه آنان آگاه کرد و به همه مطالب آنان و اینکه چه هدفى دارند خبر دارش ساخت و این آیات را نازل فرمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ... وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»، ابن عباس سپس سوگند یاد کرد که به خدا قسم آیات در باره این دو طائفه نازل شده.
علامه طباطبایی: این داستان را قمى هم در تفسیر خود در حدیثى طولانى آورده و در آن آمده:
که عبد اللَّه بن ابى (رئیس منافقین) آن کسى بوده، که از سوى بنى النضیر مامور شد ذهن رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مشوب نماید و آن جناب را طرفدار بنى النضیر کند و همچنین آن جناب را از شر قبیله بنى النضیر (که همان قبیله زورمند بود) بترساند همان او بوده که گفته است: «إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا» (در المنثور ج 2 ص 281 و تفسیر قمى ج 1 ص 169- 168).
ولى روایت اول از نظر متن درستتر از این روایت است، براى اینکه مضمون آن با سیاق آیات سازگارتر و منطبقتر است، چون اوائل آیات و مخصوصا دو آیه اول از نظر سیاق با مساله خون بها و اختلاف بنى النضیر و بنى قریظه در آن، که این روایت آن را نقل نموده انطباق ندارد، و این عدم انطباق را کسى می فهمد که عارف به اسلوب هاى مختلف کلام باشد و بعید نیست که این روایت خواسته باشد مانند بسیارى از روایات شان نزول داستان را بر آیات مورد بحث تطبیق داده باشد راوى دیده داستان این دو قبیله می تواند با جمله «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» و با جملات قبلى آن منطبق شود و از سوى دیگر دیده که اتصال آیات از جمله «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ...» آغاز می شود، لذا گفته است که همه این آیات در باره داستان دو قبیله نامبرده نازل شده و غفلت کرده از اینکه این آیات در ضمن متعرض مساله سنگسار شده و این مساله ربطى به مساله خون بها ندارد- و به هر حال خدا داناتر است-.
[ بستن توضیحات ]