در مثنوی معنوی مولوی - دفتر دوم ابیات ۱۶۳۳ به بعد - ابیاتی مربوط و مرتبط با این آیه شریفه به چشم می خورد که در اینجا و به مناسبت این شریفه جلیله با شرح و توضیح بیان می گردد:
نام حکایت : انکار فلسفی بر قرائت اِن اَصبَحَ مأوُکُم غَورا
مُقریی می خواند از روی کتاب / ماوُکُم غَورا ، ز چشمه بندم آب
یک قاری از روی قرآن ، آیه ۳۰ سورۀ مُلک را می خواند . « بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان ، که رساندتان به آبِ روان » [ مقریی = خواننده و تعلیم دهنده قرآن ]
آب را در غَورها پنهان کنم / چشمه ها را خشکستان کنم
من آب را در ژرفای زمین پنهان می کنم و چشمه ساران را خشک می سازم و به خشکزار دگرگون می کنم .
آب را در چشمه کی آرد دِگر / جز منِ بی مِثلِ با فضل و خطر
جز من که خدای بی مانند و با فضل و عظمت هستم . چه کسی می تواند آب را به چشمه ها باز گرداند ؟ [ خطر = در اینجا به معنی بزرگی و عظمت آمده است ]
فلسفیِ منطقیِ مُستَهان / می گذشت از سوی مکتب آن زمان
در همان وقت که قاری مشغول تلاوت این آیه بود . یک آدم فلسفه دان و منطق شناسِ کم قدری از آنجا عبور می کرد . ( مُستهان = خوار ، ذلیل ، بی قدر ) [ بطور کلی فلسفی و فیلسوف در اصطلاح مولانا کسی نیست که حتماََ فلسفه و حکمتِ نظری خوانده باشد . بلکه مقصود او فراتر از اینهاست . منظور کسی لاست که پیرو عقلِ خُرده بین و حقیر و زبون دستِ دنیاطلبان و مظهر اوهام و شکوک پریشان زا و چون و چراهای جدلی ، خواه عامی بی سواد باشد و خواه حکیم و فیلسوفِ درس خوانده و دانا به علوم . ( مقتبس از مولوی نامه ، ج ۲ ، ص ۹۴۷ ) شاید بتوان کلمۀ فیلسوف نما را معادل آن گرفت . ]
چون که بشنید آیتِ او از ناپسند / گفت : آریم آب را ما با کُلَند
وقتی که این فیلسوف نما ، آیه قرآنی را شنید و مورد پسندش قرار نگرفت ، گفت : ما به وسیلۀ کُلَنگ ، آب را از زمین بیرون می آوریم . یعنی به علل و اسبابِ ظاهری توسّل می جوییم . [ کُلَند = کُلَگ ]
ما به زخمِ بیل و تیزیِ تَبر / آب را آریم از پستی ز بَر
ما به ضرب بیل و تیزیِ تبر ، آب را از دلِ زمین بالا می کشیم . یعنی چاه می زنیم و آبِ چاه را با ریسمان و دلو بالا می آوریم . [ در آیه مذکور ، قدرتِ مطلقِ خداوند بی همتا بیان شده است . اما آن شخص که تمثیل عمومِ ظاهربینان است بر علل و اسبابِ ظاهری تکیه کرد و قدرتِ الهی را ندید . ]
شب بخفت و دید او یک شیر مَرد / زد طپانچه ، هر دو چشمش کور کرد
آن فیلسوف نما شب خوابید و خواب دید که یک مردِ دلاور و نیرومند ، کشیده ای آبدار به صورتِ او نواخت که از شدّتِ آن چشمانش کور شد .
گفت : زین دو چشمۀ چشم ، ای شقی / با تَبَر نوری در آ ، ار صادقی
آن مرد نیرومند پس از زدن سیلی به او گفت : ای بدبخت ، اگر راست می گویی با تبر آبِ نوری از آن بیرون بیاور . یعنی چون آسیبِ چشمِ تو از ماورای این جهان پدید آمده آیا می توانی با علل و اسباب ظاهری آن را درمان کنی ؟ مسلماََ نمی توانی . پس زور را بگذار و زاری را بگیر . ]
روز برجَست و ، دو چشمِ کور دید / نورِ فایض از دو چشمش ناپدید
آن فیلسوف نما ، صبح که از خواب بیدار شد . دید چشمانش کور شده ، و متوجه شد که آن نورِ فیض بخش که به چشمانش روشنی و بینایی می بخشید ناپدید شده است . [ در اینجا حضرت مولانا با بیانی فخیم به اثرات دعا و نیایش می پردازد و نکته های دقیق و پرمعنا ایراد می کند . ]
گر بنالیدی و مُستَغفِر شدی / مور رفته از کرَم ، ظاهر شدی
اگر آن فیلسوف نما به درگاه خدا می نالید و آمرزش می خواست ، مسلماََ از کرم و فضل الهی ، بینایی از دست رفته اش را باز می یافت .
لیک استغفار هم در دست نیست / ذوقِ توبه نُقلِ هر سرمَست نیست
ولی باید به این نکته توجه داشت که آمرزش خواستن هم به این آسانی ها به دست نمی آید . بنابراین چشیدن لذّتِ توبه نصیبِ هر سرمست و غافلی نمی شود .
زشتیِ اعمال و ، شومیِ جُحود / راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
زیرا رفتارِ بدِ او و ناخجستگی عناد و ستیز او ، راهِ توبه را به رویِ دلِ او بسته بود .
دل به سختی همچو رویِ سنگ گشت / چون شکافد توبه آن را بُهرِ کشت
دلِ او از شدّتِ سختی مانند سنگ شده بود . بنابراین ، توبه چگونه می تواند آن دلِ سنگ شده را بشکافد و برای زراعتِ بذرهای حق و معرفت آماده سازد .
چون شُعَیبی کو ، که تا او از دعا / بهرِ کِشتن خاک سازد کوه را ؟
کجاست شخصی همانند شُعَیب که بر اثر دعا کردن ، کوه را برای زراعت به خاک ، دگرگون سازد ؟ [ شُعَیب ، پیامبری بود که بر قومِ مَدیَن مبعوث شد . قومِ ستیزه گر و لجوجِ او بر اثر وقوعِ زلزله ای سهمناک به هلاکت رسیدند . در سوره قصص ، آیات ۲۲ تا ۲۸ ، راجع به ازدواجِ موسی (ع) با یکی از دختران او سخن به میان آمده که البته این ماجرا در تورات نیز آمده است . ( اعلام قرآن ، ص ۳۸۸ و ۳۸۹ ) نام شعیب در سوره های اعراف ، آیات ۸۵ ، ۸۸ ، ۹۰ ، ۹۲ ، ۹۳ و هود ، آیات ۸۴ ، ۸۷ ، ۹۱ ، ۹۴ و شعرا ، آیه ۱۷۷ و عنکبوت ، آیه ۳۶ آمده است . صوفیان شعیب را موسوم به «قلب» کرده اند از آنرو که قلب ، همواره میان عالم عقل و نفس در حالِ دگرگونی و تقلّب است . قلب ، در واقع برزخی است میان عالم ظاهر و باطن و از او ، قوای روحانی و جسمانی منشعب می شود . ( شرح فصوص الحکم ، ج ۱ ، ص ۴۱۸ ) گفته اند که در اطراف محلِ سکونتِ او سنگستان قرار داشت . او می خواست که همان جا را به زمین های کشتمند دگرگون سازد و به کشت و زرع پردازد . از اینرو به درگاه حق تعالی دعا کرد و از خدا خواست که آن سنگستان را به خاکستان تبدیل سازد تا برای زراعت آماده شود . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص ۵۷۶ ) ]
[ نظرات / امتیازها ]