● معنای کلمه «تجلی»
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «دکّ»
کلمه «دکّ» مصدر و به معناى کوبیدن به محکمى است، و در این آیه به معناى اسم مفعول (مدکوک) است، و معناى «جَعَلَهُ دَکًّا» این است که خداوند آن کوه را مدکوک و کوبیده مىکرد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «خرّ»
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «صعقا»
«صعقا» از «صعقة» است که به معناى مرگ و بیهوشى و از کار افتادن حواس و بطلان ادراک مىباشد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «افاقه»
«افاقه» برگشتن به حالت سلامت عقل و حواس را گویند، مثلا گفته مىشود: «فلانى از حالت غش افاقه پیدا کرد» یعنى به حال عادى و استقامت درک و شعور برگشت.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 |
قالب : لغوی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● ماجرای میقات
معناى این آیه بطورى که از ظاهر نظم و سیاق آن بر مىآید این است که: «لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» وقتى موسى به میقات ما که براى او تعیین کرده بودیم آمد «وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ» و پروردگارش با او گفتگو کرد «قال» موسى گفت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» پروردگارا خودت را بنمایان تا نگاهت کنم، یعنى وسائل دیدارت را برایم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببینم. آرى، دیدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمکین و تمکین از دیدن است. «قال» خداى تعالى به موسى فرمود: «لَنْ تَرانِی» تو ابدا مرا نخواهى دید، «وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» معلوم مىشود کوهى در مقابل موسى (علیه السّلام) مشهود بوده که خداى تعالى با لام عهد (الجبل) اشاره به آن نموده، «فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی» به این کوه نگاه کن که من اینک خود را براى آن ظاهر مىسازم، اگر دیدى تاب دیدار مرا آورد و بر جاى خود استوار بماند، بدانکه تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا دارى، «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ» و وقتى تجلى کرد و براى کوه ظاهر گردید «جَعَلَهُ دَکًّا» با تجلى خود آن را درهم کوبید و در فضا متلاشیش ساخت و پرتابش کرد، «وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» موسى از هیبت منظره افتاد و از دنیا رفت، و یا بیهوش شد، «فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ» وقتى به هوش آمد گفت: منزهى تو و من در باره درخواستى که کردم توبه نموده «وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» و اولین کسى هستم که در باره نادیدنى بودن تو ایمان آوردهام.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 304 و 305 |
قالب : تاریخی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● دیدن خداوند
اگر مساله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مىکنند، و لیکن این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینایى بکار بیفتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شکل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم کند، خلاصه اینکه عملى که ما آن را دیدن مىخوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماده جسمى در مبصر و باصر هر دو، و حال آنکه بطور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مىآید که هیچ موجودى بهیچ وجهى از وجوده شباهت به خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست، و هیچ مکان، جهت و زمانى او را در خود نمىگنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمىشود.
و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنایى که ما براى آن قائلیم به وى متعلق نمىشود، و هیچ صورت ذهنیى منطبق با او نمىگردد، نه در دنیا و نه در آخرت، پس غرض موسى بن عمران (علیه السّلام) هم از تقاضایى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیغمبر اولو العزم است، و موقف خطیرى که وى داشته با چنین غفلت و جهالتى سازگار نیست. آرى، تمناى اینکه خداوند در عین اینکه منزه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند به شوخى شبیهتر است، تا به یک پیشنهاد جدى.
خلاصه کلام اینکه مگر ممکن است خداوند سببى از اسباب مادى را آن قدر تقویت کند که با حفظ حقیقت و اثر خود، در یک امر خارج از ماده و آثار ماده و بیرون از حد و نهایت عمل نموده و اثر باقى بگذارد؟ چشم ما سببى است از اسباب مادى که سببیتش تنها در امور مادى است و محال است عمل آن متعلق به چیزى شود که هیچ اثرى از مادیت و خواص مادیت را ندارد.
بنا بر این بطور مسلم اگر موسى (علیه السّلام) در آیه مورد بحث تقاضاى دیدن خدا را کرده غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده، و قهرا جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر این دیدن، چه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینهاش بزند.
خداى تعالى در کلام خود رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسى است، بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن حقیقت و ذات هر چیزى درک مىشود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود، شعورى اثبات کرده که آدمى با آن شعور بوجود پروردگار خود پى برده معتقد مىشود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پروردگار خود پیدا مىکند، بلکه پروردگار خود را به و جدان و بدون هیچ ستر و پردهاى درک مىکند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که ارتکاب نموده، و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه اینکه علم به کلى از بین رفته باشد. در هیچ جاى از قرآن هم آیهاى که دلالت کند بر زوال علم دیده نمىشود بلکه همه جا از این جهل به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن او است نه اینکه علم به وجود او به کلى از بین رفته باشد، و این آن چیزى است که کلام خداى سبحان آن را بیان نموده و عقل هم با براهین روشن خود، آن را تایید مىکند و همچنین با روایات وارده از ناحیه مقدسه ائمه اهل بیت (صلوات اللَّه علیهم اجمعین) که بزودى در بحث روایتى آینده از نظر خواننده خواهد گذشت، صدق ادعاى ما روشن خواهد گردید- ان شاء اللَّه-.
البته بطورى که از کلام مجید خداى تعالى استفاده مىشود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مىدهد، هم چنان که فرمود: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/23). آرى، قیامت ظرف و مکان چنین تشرفى است، نه دنیا که آدمى در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است، دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاى خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات او است، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمىشود، هم چنان که فرموده: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» (انشقاق/6) و در این معنا آیات بسیار دیگریست که دلالت دارند بر اینکه مرجع و بازگشت و منتهاى همه به سوى اوست. و همه در تلاش رسیدن به اویند.
این است آن علم ضرورى مخصوصى که خداى تعالى آن را در باره خود اثبات نموده و از آن به رؤیت و لقاء تعبیر فرموده است، حال این تعبیر به نحو حقیقت است یا مجاز، بحث از آن خیلى داراى اهمیت و مورد احتیاج ما نیست، هر چه هست باشد، ما اینقدر مىدانیم که به شهادت قرائنى که ذکر کردیم مقصود از رؤیت، آن علم ضرورى مخصوص است، حال اگر این تعبیر به نحو حقیقت باشد قهرا قرائن مذکور قرائن معینه مىشود، و اگر به نحو مجاز باشد قرینههاى صارفه خواهد بود.
آن نکتهاى که قابل توجه است این است که قرآن کریم اولین کتابى است که از روى این حقیقت پرده برداشته، و به بىسابقهترین بیانى این راز را آشکار ساخته است، چون در کتابهاى آسمانى قبل از قرآن اثرى از این راز دیده نمىشود و اصلا در پى اثبات این قسم علم به خدا بر نیامدهاند، کتب فلاسفهاى هم که در پیرامون اینگونه مسائل صحبت مىکنند از این نکته و این حقیقت خالى است، چرا که در نزد فلاسفه علم حضورى منحصر است به علم هر چیزى به خودش، آرى این منتى است که اسلام و کتاب آسمانیش در تنقیح معارف الهى بر بشر دارد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : خواهید گفت پس معناى رؤیت خدا در آیه مورد بحث و همچنین در آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/23) و آیه «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» (نجم/11) و آیه «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» (عنکبوت/5) و آیه «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» (حم سجده/54) و آیه «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (کهف/110) و نیز آیات بسیار دیگرى که رؤیت خدا و لقاى او را اثبات مىکند چیست؟ و آیا شما بین این آیات و آیاتى که صریحا امکان رؤیت را نفى مىکند مانند جمله «لن ترانى» از آیه مورد بحث و همچنین مانند آیه «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) و امثال آن چگونه جمع مىکنید؟ و به چه بیانى منافاتى را که بین این دو دسته از آیات به چشم مىخورد بر طرف مىسازید؟
جواب این سؤال را دیگران هم داده و گفتهاند: مراد از این رؤیت قطعىترین و روشنترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است، چیزى که هست باید دانست حقیقت این علم که آن را علم ضرورى مىنامیم چیست؟ چون از هر علم ضرورى به رؤیت تعبیر نمىشود، مثلا ما به علم ضرورى مىدانیم که شخصى به نام ابراهیم خلیل و یا به نام اسکندر و یا کسرى وجود داشته، و با اینکه علم ما به وجود ایشان ضرورى است علم خود را رؤیت نمىخوانیم، و همچنین ما به علم ضرورى مىدانیم که شهرى بنام لندن و یا شیکاگو و یا مسکو وجود دارد، و لیکن صحیح نیست به صرف داشتن این علم بگوییم «ما لندن را دیدهایم» حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نیز صحیح نیست چنین تعبیرى بکار بریم، اگر هم بخواهیم مبالغه کنیم باید بگوییم: «وجود ابراهیم و اسکندر و کسرى آن قدر براى من روشن است و یقین من به وجود ایشان آن قدر زیاد است که تو گویى من ایشان را دیدهام» نه اینکه بگوییم: «من ایشان را دیدهام» و همچنین در مثال لندن و شیکاگو و مسکو.
از این مثال روشنتر علم ضرورى به بدیهیات اولیه از قبیل «یک نصف عدد دو است» و یا «عدد چهار جفت است» مىباشد، زیرا این بدیهیات بخاطر کلیتى که دارند محسوس و مادى نیستند و چون محسوس نیستند مىتوانیم اطلاق علم بر آنها بکنیم و لیکن صحیح نیست آنها را رؤیت بنامیم، و همچنین تمامى تصدیقات عقلیى که در قوه عاقله انجام مىگیرد و یا معانیى که ظرف تحققش وهم است که ما اطلاق علم حصولى بر آنها مىکنیم و لیکن آنها را رؤیت نمىنامیم، و اگر در پارهاى از امور عقلى کلمه «رأى و رأیت» را بکار مىبریم مقصودمان دیدن به چشم نیست بلکه مقصود حکم کردن و اظهار نظر است.
بله، در میان معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مىشود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلا مىگوییم: «من خود را مىبینم که منم و مىبینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم، و مىبینم که فلان چیز را دوست و فلان چیز را دشمن مىدارم، و مىبینم که نسبت به فلان امر امیدوار و آرزومندم» معناى این دیدنها این است که من ذات خود را چنین مىیابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، کراهت و بغض دارد، امید و آرزو دارد و ...، و این امور نه به حواس محسوساند و نه به فکر، بلکه درک آنها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آنها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواس ندارد.
البته اشتباه نشود این تعبیر غیر تعبیر «مىبینمت که فلان چیز را دوست مىدارى و فلان چیز را دشمن مىدارى» مىباشد، براى اینکه معناى جمله اخیر این است که من با چشم خود تو را در هیاتى مىبینم که آن هیات و قیافه دلالت دارد بر این که تو در دل، فلان چیز را دوست مىدارى. و این غیر آن مطلبى است که ما خاطر نشان ساخته و به حب و بغض و ارادت و کراهت نفس مثال آوردیم، چون در آن مثال که مىگفتیم: «من مىبینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم ...» مقصودمان این است که من خود ارادت و کراهت و حب و بغض را و خلاصه حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مىیابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال مىکنم.
تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت تعبیرى است شایع، این معنا که معلوم شد اینک مىگوییم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر کرده که از آن خصوصیات مىفهمیم منظور از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مىنامیم: مثلا در آیه «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» (فصلت/53 و 54) که یکى از آیات اثبات کننده رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، بطورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مىتواند او را در و جدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند، این است معناى دیدن خدا و لقاى او نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسى و جسمانى و متعین بودن مکان و زمان دو طرف صورت نمىگیرد.
آیه شریفه «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» نیز به این معنا اشعار دارد. چون نسبت رؤیت را به فؤاد مىدهد که بدون تردید مراد از آن نفس انسانیت و آن حقیقتى است که انسان را از سایر حیوانات متمایز مىسازد نه قلب صنوبرى شکل که در قسمت درونى طرف چپ سینه قرار دارد.
نظیر آیه فوق آیه شریفه «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ، کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (مطففین/15) است که دلالت دارد بر اینکه آن مانعى که میان مردم و خدا حائل شده همانا تیرگى گناهانى است که مرتکب شدهاند و این تیرگىها است که دیده دلها (جانها) ى ایشان را پوشانده و نمىگذارد که به مشاهده پروردگار خود تشرف یابند، پس معلوم مىشود که اگر گناهان نباشد جانها خدا را مىبینند نه چشمها.
خداى تعالى در کلام مجید خود یک قسم دیگر از رؤیت را هم اثبات کرده که در آن رؤیت، مانند رؤیت مورد بحث حاجتى به عضو بینایى نیست، و آن رؤیتى است که در آیه شریفه «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ» (تکاثر/5-7) و آیه «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/75) ذکر شده، زیرا در تفسیر آیه دوم در جلد هفتم ص 240 این کتاب گفتیم که مقصود از «ملکوت» باطن اشیاء است، نه ظاهر محسوس آنها.
در اینجا به تفسیر آیه مورد بحث برگشته و مىگوییم: بنا بر آنچه که گذشت موسى (علیه السّلام) در جمله «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ پ» پاز پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد، چون خداى تعالى قبلا به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) را به وى ارزانى داشته بود، از این هم بیشتر و بالاتر، او را براى رسالت و تکلم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود، موسى (علیه السّلام) مىخواست از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز علم به او پیدا کند، و خداوند بهترین مایه امید است.
و قهرا وقتى مساله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد نفى ابدى آن در جمله «لن ترانى» راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مىشود: مادامى که انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و بر آوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرف نمىشود، تا آنکه بطور کلى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد (یعنى بمیرد) و تو اى موسى هرگز توانایى دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آیى، آن وقت است که آن علم ضرورى را که درخواست مىکنى نسبت به من خواهى یافت.
و کسى خیال نکند که ثبوت رؤیت در آخرت منافات با تعبیر «لن ترانى» دارد به توهم اینکه کلمه «لن» نفى ابدى را مىرساند، زیرا براى نفى، امکان رؤیت در سراسر زندگى دنیایى موسى و غیر موسى تعبیر به «لن ترانى» کافى است، هم چنان که کلمه مذکور در آیه «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» (اسری/37) و آیه «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» (کهف/67) نیز در معناى نفى ابد در دنیا استعمال شده.
و به فرضى که این جمله ظاهر در نفى ابد در دنیا و آخرت باشد تازه بیش از یک ظهور نیست، که قابل تقیید است، هم چنان که در آیه «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره/120) با جمله «حَتَّى ...» تقیید شده است، با این حال چه مانعى دارد امثال آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» نیز مقید آیه مورد بحث و مفسر معناى نفى ابدى آن بوده باشد؟.
مؤید اینکه گفتیم برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است جمله «وَ لکِنِ انْظُرْ ...» است که در آن نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلى من براى کوه عینا مانند ظهورى است که من براى تو کنم، اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود باقى بماند تو نیز مىتوانى تجلى پروردگارت را تحمل کنى.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 305- 311 |
قالب : فلسفی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تجلّی خداوند بر کوه
جمله «وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی» استدلال بر محال بودن تجلى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است که موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد و اگر تجلى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمىگیرد، و خواسته است به وى بفهماند اگر تجلى کنم وجودت به کلى از بین مىرود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت.
جمله «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» این معنا را به خوبى افاده مىکند، چون خداى تعالى وقتى که براى کوه تجلى نمود کوه را مدکوک و متحول به صورت ذراتى از خاک گردانید، و هویت کوه بودنش را نیز به کلى از بین برد.
و بطورى که از ظاهر سیاق بر مىآید بیهوشى موسى از هول و هیبت آن منظرهاى بوده که مشاهده کرده، و لیکن این ظاهر قابل قبول نیست، براى اینکه موسى از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایى دیده بود که مساله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلى مهم نبود، موسى همان کسى است که عصاى خود را مىانداخت و فورا اژدهایى دمان مىشد و هزاران هزار مارها و طنابها را مىبلعید، این همان کسى است که دریا را شکافت و در یک لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق کرد، و کوه را از ریشه کند و بر بالاى سر بنى اسرائیل مانند سایه نگهداشت، موسى صاحب چنین معجزاتى بود که به مراتب هول انگیزتر از متلاشى شدن کوه بوده، پس چگونه تصور مىشود در این قضیه از ترس مرده و یا بیهوش شده باشد، با اینکه بر حسب ظاهر مىدانسته که در این تجلى آسیبى به خود او نمىرسد، و خدا مىخواهد او سالم باشد، و تجلى به کوه را ببیند. پس معلوم مىشود که غیر از مساله متلاشى شدن کوه چیز دیگرى او را به این حالت در آورده، گویا در آن صحنه، قهر الهى براى او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، که چنان اندکاک عجیبى به او دست داده و نتوانسته حتى یک چشم بر هم زدن در جاى خود و به روى پاهایش قرار بگیرد، استغفارى هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معنا است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 312 |
قالب : فلسفی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● توبه حضرت موسی (علیه السلام) از درخواست دیدن خداوند
توبهاى است که وى بعد از به هوش آمدن کرده، چون فهمید درخواستى که کرده بود بىموقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنایت الهى خود، او را عملا تعلیم داد و به او فهماند که تقاضاى غیر ممکنى کرده است.
لذا موسى (علیه السّلام) نخست شروع کرد به تقدیس خداى تعالى و منزه دانستن او از آن خیالى که وى دربارهاش نموده و سپس، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار امیدوارى ترجمه المیزان، ج8، ص: 313
کرد که خدا توبهاش را بپذیرد. ما در جلد چهارم (جلد چهارم عربى ص 245 ط بیروت. و جلد چهارم فارسى ص 385 ط انتشارات اسلامى) این کتاب بطور مفصل بیان نمودیم که توبه لازم نیست همیشه از معصیت بوده باشد، بلکه معناى آن بازگشت به خدا است که ممکن است از کوچکترین شائبه دورى از خدا بوده باشد.
موسى سپس اقرار نمود و چنین شهادت داد: «وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى من در میان قوم خودم اولین کسى هستم که به عدم امکان رؤیت تو ایمان آوردهام.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : این آن معنایى است که از مقام و سیاق آیه استفاده مىشود، البته احتمال هم هست که معناى جمله مورد بحث، اولین ایمان آورنده به دین و هدایت بوده باشد و مقصود موسى (علیه السّلام) هم این باشد که: من به تو ایمان آوردم قبل از آنکه دیگران به تو ایمان بیاورند، پس جا دارد در هر قصور و یا تقصیرى به تو بازگشت کنم. و لیکن این احتمال خیلى بعید است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 312 و 313 |
قالب : تفسیری |
موضوع اصلی : حضرت لوط (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رویت خداوند
در کتاب معانى الاخبار (معانى الاخبار و تفسیر برهان ج 2 ص 34 ح 3) به سند خود از هشام روایت کرده که گفت: نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم که ناگاه معاویة بن وهب و عبد الملک بن اعین بر آن جناب در آمدند، معاویة بن وهب رو به آن حضرت نمود و عرض کرد: شما در باره روایتى که مىگوید رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پروردگار خود را دیده چه مىگویید؟ و اگر این روایت بنظر شما صحیح است رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پروردگار خود را به چه صورتى دیده؟ و همچنین روایتى که مىگوید مؤمنین در بهشت پروردگار خود را مىبینند؟ اگر این نیز صحیح است به چه صورتى خواهند دید؟
حضرت تبسمى نمود و فرمود: اى معاویه! چقدر زشت است که مردى هفتاد یا هشتاد سال از عمرش بگذرد، و در این مدت در ملک خدا زندگى نموده و از نعمتهاى خداوندى بهرهمند باشد و خدا را آن طور که باید نشناسد؟ آن گاه فرمود: اى معاویه! محمد بن عبد اللَّه (صلوات اللَّه علیه) پروردگار خود را ندید، و خداوند بزرگتر از آن است که بمشاهده چشمها در آید، باید دانست که رؤیت دو گونه است، یکى رؤیت به چشم و یکى رؤیت به قلب، هر کس مقصودش از رؤیت خدا رؤیت به قلب باشد او مصیب است و به خطا نرفته و هر کس مقصودش از آن رؤیت به چشم باشد او دروغ گفته و به خداى تعالى و آیات او کفر ورزیده، براى اینکه خود رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: هر کس خدا را به خلق خدا تشبیه کند کافر شده است.
پدرم نیز از پدرش از حسین بن على (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: شخصى از امیر المؤمنین (علیه السّلام) پرسید: اى برادر رسول خدا آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ حضرت فرمود: من هرگز عبادت نمىکنم پروردگارى را که ندیدهام و لیکن چشمها او را به مشاهده اعیان نمىبیند، بلکه دلها او را به حقیقت ایمان مىبیند.
اى معاویه! چطور ممکن است مؤمن پروردگار خود را به مشاهده بصرى ببیند؟ و حال آنکه هر چیزى که در چشم بگنجد و به رؤیت در آید آن چیز بدون شک مخلوق است و مخلوق را هم ناچار خالقى مىباید، پس هر کس چنین ادعایى بکند خدا را مخلوق و حادث دانسته، و هر کس او را به مخلوقات او تشبیه کند براى او شریکى اتخاذ نموده است.
واى بر چنین مردمى، مگر نشنیدهاند کلام خداى را که فرموده: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» (انعام/103)؟ و آن کلام دیگرش را که خطاب به موسى نموده و فرموده: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»، تازه آن تجلى هم که به کوه کرد و کوه را به آن صورت در آورد به این نحو بود که از نور بىپایان خود مقدارى را که- در مثل- از سوراخ سوزن عبور کند ظاهر ساخت، و سرزمین طور را آن طور متلاشى و کوهها را منهدم ساخت و موسى از ترس افتاد و مرد، بلکه مرد و افتاد، «فَلَمَّا أَفاقَ» یعنى وقتى خداوند جان او را دوباره به کالبدش برگردانید: «قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ» توبه کردم از اینکه به زبان بیاورم گفتار کسانى را که خیال مىکنند تو به چشم در مىآیى، من به معرفتى که به تو داشتم و مىدانستم که تو به چشمها در نمىآیى بازگشت نموده «وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» و من اولین کس هستم که ایمان آوردهام به اینکه تو مىبینى و دیده نمىشوى و اینکه تو در منظر اعلى و مسلط بر همه عالمى.
و در کتاب توحید (توحید صدوق ص 262 ب 36) به سند خود از على بن ابى طالب (صلوات اللَّه علیه) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: موسى (علیه السّلام) در ضمن حمد و ثنائى که بر زبان جارى مىساخت عرض کرد: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و چون این سؤال، سؤال بزرگى بود لذا مورد عتاب الهى قرار گرفت و جواب آمد: «لن ترانى» تو در دنیا مرا نخواهى دید تا آنکه بمیرى، وقتى مردى در آخرت مرا خواهى دید. و لیکن اگر میل دارى در همین دنیا مرا ببینى نظر به کوه کن، اگر کوه بر جاى ماند تو نیز مرا خواهى دید. آن گاه خداوند بعضى از آیات خود را اظهار نمود و به کوه تجلى کرد، کوه قطعه قطعه شد و از هم پاشید، «وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» و موسى مرد و به زمین افتاد، آن گاه خداوند او را دوباره زنده نمود و مبعوث کرد، موسى وقتى زنده شد عرض کرد: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى من اولین کس هستم که ایمان آورده به اینکه تو را نمىتوان دید.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: بطورى که ملاحظه مىکنید این دو روایت همان بیانى را که ما در ذیل این آیه کردیم تایید مىکنند، زیرا چند نکته از آن دو استفاده مىشود:
اول اینکه درخواست موسى رؤیت (متن حدیث چنین است: «و سئل موسى و جرى على لسانه من حمد اللَّه عز و جل رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و ترجمهاش به نظر ما همان بود که از نظر خواننده گذشت.) قلبى بوده نه بصرى که بهر معنا تصور شود بر خداى تعالى محال است، و حاشا بر مقام موسى بن عمران و کلیم اللَّه که نسبت به ساحت پروردگار خود از یک امر بدیهى بىخبر بوده باشد، در حالى که او خودش مردمى را که براى میقات انتخاب نموده بود بخاطر همین که درخواست رؤیت خدا را کرده بودند سفیه خواند و به پروردگار خود عرض کرد: «أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا» (اعراف/155) با این حال چطور ممکن است خودش اقدام به کارى کند که مردم را بخاطر همان کار سفیه خوانده؟
و عجب اینجا است که روزگارى همین مطلب بدیهى، اهل بحث و علماى اسلامى را به خود مشغول کرده و از صدر اسلام تا زمان حضرت رضا (علیه السّلام) مورد نزاع واقع شده است، مخصوصا در زمان امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) که نزاع و مشاجره در آن به اوج شدت رسیده، معتزله آن را بطور مطلق انکار مىکردند، و اشاعره آن را نسبت به آخرت اثبات و نسبت به دنیا انکار مىنمودند (تفسیر قرطبى ج 7 ص 54 و 279 و ج 19 ص 8- 107 و تفسیر کبیر فخر رازى ج 13 ص 5- 124). طایفه دیگرى هم بودند که مىگفتند خداوند هم در آخرت دیده مىشود و هم در دنیا (تفسیر فخر رازى ج 13 ص 127). و از این عجیبتر اینکه هر سه فرقه به همین آیه استدلال مىکردند، و این مشاجره هم چنان ادامه داشت تا آنکه با از بین رفتن فرقه معتزله بدست آل ایوب سر و صداى آن خوابید.
این فرقه بر مدعاى خود- خداوند نه در دنیا دیده مىشود و نه در آخرت- به آیه «لن ترانى» و سایر ادله عقلیه و نقلیه عدم امکان رؤیت بصرى استدلال مىکردند، و آیات و روایاتى را که دلالت بر امکان آن دارند تاویل مىکردند.
و اما اشاعره- عمده چیزى که این طایفه به آن استدلال مىکردند تنظیر در جمله «وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی»، و نیز آیات و روایاتى که دلالت دارند بر امکان رؤیت در آخرت، این طایفه نیز روایات و آیات داله بر عدم امکان را تاویل مىکردند، هم چنان که در سایر مسائل کلامى همین روش را معمول مىداشتند، البته بغیر از آیات و روایات مزبور، گاه گاهى به ادله دیگرى نیز تمسک مىجستند از آن جمله مىگفتند: هیچ دلیلى در دست نیست که دلالت بر انحصار رؤیت بصرى در جسمانیات کند و بنا بر این چه مانعى دارد بگوییم رؤیت بصرى به امور غیر مادى نیز تعلق مىگیرد، و خلاصه چشم انسان مجردات را هم مىبیند. و نیز استدلال کردهاند به اینکه چشم جوهر و عرض را مىبیند، و جز موجود مطلق هیچ جامعى بین جوهر و عرض نیست، پس وقتى چشم آدمى موجود مطلق را مىبیند صحیح است بگوییم چشم همه چیز را مىبیند هر چند آن چیز موجود مادى جسمانى نبوده باشد.
و لیکن امروز بطلان این دو استدلال و همچنین حرفهاى دیگرى که در این باره زدهاند آن قدر روشن شده که مىتوان آن را جزو بدیهیات شمرد.
بهر حال، ما فعلا لازم نمىدانیم در باره آن حرفها و نقض و ابرامى که طرفین دارند گفتگو کنیم، خواننده اگر بخواهد در باره آن اطلاعى بدست آورد باید به کتب کلامى و تفاسیر (تفسیر کبیر فخر رازى ج 13 و 14، ص 229- 232 و تفسیر قرطبى ج 7 ص 54 و 279) مبسوط این دو فرقه مراجعه کند.
گفتگوى ما در این بود که روایت توحید و روایت معانى الاخبار بحث گذشته ما را تایید مىکند.
آرى، از بحثى هم که ما در باره رؤیت ایراد نمودیم این معنا بدست آمد که:
اولا رؤیت بصرى چه به همین نحوى که تا کنون بوده باقى بماند و چه در اثر پیشرفت زندگى مثلا در آخرت تحولاتى به خود بگیرد مادامى که مادى بوده باشد، و تنها به اجسام و اشکال و الوان تعلق بگیرد و خلاصه مادامى که رؤیت عبارت بوده باشد از بکار افتادن عضلات و عدسىهاى چشم و گرفتن و پس دادن نور، محال است که به خداى تعالى تعلق گرفته و در نتیجه انسان خدا را ببیند، و در این معنا هیچ فرقى بین دنیا و آخرت نیست، برهان عقلى و آیات و روایات هم بر این معنا دلالت دارند. بله، در این میان علمى است ضرورى و مخصوص که به خداى تعالى تعلق مىگیرد و آن را نیز رؤیت مىنامند، و مقصود آیات و روایاتى که رؤیت خدا را اثبات مىکند به شهادت قرائن بسیار و صریحى که در آنها است همین علم است که جز در موطن آخرت براى کسى دست نمىدهد، و این غیر آن علم ضرورى است که از راه استدلال حاصل مىشود. و ثانیا جمله «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ ...»، بطور کلى از مساله رؤیت بصرى از حیث اثبات و نفى و سؤال و جواب اجنبى است، و اصلا متعرض آن نیست، و مدار کلام در آن رؤیت، به معناى دیگرى است که اصطلاح روایات بر آن است، و آن رؤیت به قلب است.
و اما روایت عیون الاخبار (ج 1 ص 159) که متضمن سؤالات مامون است از حضرت رضا (علیه السّلام) و در آن دارد که: «حضرت رضا (علیه السّلام) در جواب از مساله درخواست رؤیت فرمود: موسى این سؤال را از زبان قومش کرد، چون قوم او اصرار داشتند خدا را ببینند و مىگفتند: «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ» و وقتى خداوند دوباره زندهشان کرد ناچار موسى را وادار کردند که این درخواست را براى خود کند، و موسى قبول نمىکرد ولى وقتى دید اصرار مىکنند عرض کرد: «رَبِّ أَرِنِی» یعنى خدایا اینها مىگویند که تو خودت را به من بنمایى"؟ همانطورى که در اخبار راجع به بهشت آدم (ترجمه المیزان ج 1 ص 220 ط جامعه مدرسین) اشاره کردیم سندش ضعیف است.
علاوه بر این مضمون آن با اصول مسلم اخبار ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) سازگار نیست، زیرا اخبار آن حضرات و مخصوصا خطبههاى امیر المؤمنین (علیه السلام) (نهج البلاغه فیض ص 582 خطبة التوحید) و حضرت رضا (علیه السّلام) (عیون الاخبار ج 1 ص 125) مملو است از داستان تجلى و رؤیت به قلب، و با این حال جهت ندارد که آن حضرت رؤیتى را که در آیه مورد بحث مورد سؤال و جواب واقع شده حمل بر رؤیت بصرى نموده، آن گاه به امثال جوابهاى جدلى متوسل شده و آیه را توجیه کنند، توجیهى که هم خلاف ظاهر خود آیه است و هم خلاف ظاهر حال موسى (علیه السّلام) است، زیرا اگر بنى اسرائیل از او درخواست کرده بودند که رؤیت خدا را براى خود تقاضا کند، بطور مسلم درخواستشان را رد مىکرد. هم چنان که وقتى از او خواستند که برایشان بتى تعیین کند و گفتند: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ» درخواستشان را رد نموده و فرمود: «إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ».
دومین نکتهاى که از روایت توحید و روایت معانى الاخبار استفاده مىشود این است که خداوند درخواست موسى را اجابت نموده و او را به دیدار خود- به آن معنایى که ما براى رؤیت خدا نمودیم- امیدوار ساخت این اجابت وعده براى ایام زندگى دنیوى موسى نبود، بلکه او را وعده داد که در آخرت به دیدار خود نائل سازد، و از ظاهر روایات بر مىآید که ائمه (علیهم السّلام) این معنا را از خود قرآن و از آیه «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» استفاده نمودهاند.
آرى، از استدراک «وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» بر مىآید که همان تالى فاسد و اثرى که در تجلى به کوه فرض شده عینا همان اثر در تجلى به موسى هست، و هم چنان که کوه تاب تجلى خدا را ندارد موسى نیز نمىتواند آن را تحمل کند، به شهادت اینکه وقتى تجلى صورت گرفت کوه از هم پاشیده شد، و اگر این تجلى به موسى مىشد موسى نیز مانند کوه از بین مىرفت. از اینجا به خوبى معلوم مىشود که تجلى خداى تعالى فى حد نفسه امر ممکنى است و تنها اندکاک و از بین رفتن طرف تجلى مانع از این است که خداوند خود را تجلى دهد، و اگر این مانع نبود خداوند خود را براى هر کسى که شایستگى دارد تجلى مىداد، هم چنان که در روایات بسیار زیادى از طرق ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) دارد که خداوند سبحان براى اهل بهشت تجلى مىکند، و اهل بهشت در هر روز جمعه به زیارت خداى تعالى موفق مىشوند، و هم چنان که آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/23) آن را تایید مىکند.
نکته سومى که از دو روایت مزبور، استفاده مىشود این است که صعقه موسى عبارت بود از مردن او و خلاصه اینکه موسى با دیدن تجلى به کوه از دنیا رفت نه اینکه بیهوش شده باشد.
چهارم آنکه مقصود از تحدید نور خدا به مقدار سوراخ سوزن که در روایت معانى الاخبار بود، تشبیه معنا به امور محسوسه است، و گر نه نور خدا نور جسمى نیست تا به سوراخ سوزن و یا اندازههاى حسى دیگر تقدیر و تحدید شود، و لذا مىبینیم همین معنا را در روایت دیگرى که به زودى خواهد آمد به نوک انگشت کوچک مثال زدهاند، و بهر حال مقصود از اینگونه مثالها بیان کمى مقدار و کوچکى آن است، مىخواستهاند بفهمانند نورى که خداوند آن روز تجلى داد به مقدارى بود که براى متلاشى ساختن کوه کافى باشد، و گر نه کمال نور او نامتناهى است، و هیچ امر متناهى و مفروضى نیست که با نور او برابرى کند، آرى متناهى، محاذى و برابر غیر متناهى قرار نمىگیرد.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 328- 334 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تجلّی خداوند بر کوه در میقات
در الدر المنثور (ج 3 ص 119) است که احمد و عبد بن حمید و ترمذى- ترمذى این روایت را صحیح دانسته- و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن عدى در کتاب کامل و ابو الشیخ و حاکم- وى نیز صحیح دانسته- و ابن مردویه و بیهقى در کتاب رؤیت از چند طریق از انس بن مالک روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) وقتى آیه «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى» را قرائت کرد، فرمود: اینطور، و نوک انگشت ابهام را به بند انگشت کوچک- و در روایت دیگرى دارد که بر مفصل بالایى انگشت کوچک- گذارد، و فرمود: کوه از هم پاشیده شد و موسى در حالى که دچار صعقه شده بود به زمین افتاد- و در روایت دیگرى دارد که کوه در زمین فرو رفت و تا قیامت هم چنان در زمین نشست مىکند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: در احادیث ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) چنین آمده که کوه در اثر اندکاک پوسیده شد. و در بعضى دارد که به دریا فرو رفت و تا روز قیامت در آن فرو مىرود. و در بعضى دیگر تا این ساعت هم چنان در دریا فرو مىنشیند. و ما اگر این روایات را با یکدیگر تفسیر کنیم حاصل جمع آنها این مىشود که کوه مزبور پوسیده شده و در دریا فرو ریخت و دیگر اثرى از آن باقى نیست.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 334 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تجلّی خداوند بر کوه در میقات
نیز در الدر المنثور (ج 3 ص 119) است که: ابو الشیخ و ابن مردویه از طریق ثابت از انس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) روایت کردهاند که در ذیل آیه «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ» فرمود: این مقدار از نور خود را ظاهر ساخت- آن گاه انگشت بزرگ را به روى بند انگشت کوچک قرار داد- حمید که راوى این حدیث است به ابا محمد که روایت را از انس نقل کرده گفت: این حرفها چیست که تو به آن دل مىبندى؟ ابا محمد به سینهاش زد و گفت: تو کیستى و چیستى اى حمید!؟ انس بن مالک از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) براى من حدیث نقل مىکند آن وقت تو مىگویى این حرفها چیست؟!
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 334 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رویت خداوند
در الدر المنثور (ج 3 ص 118) است که حکیم ترمذى در کتاب نوادر الاصول و ابو نعیم در کتاب حلیه از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آیه «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» را تلاوت کرد و فرمود: خداى تعالى در جواب موسى فرمود: اى موسى! هیچ زندهاى مرا نمىبیند مگر آنکه مىمیرد، و هیچ خشکى نمىبیند مگر آنکه از جاى کنده مىشود، و هیچ ترى نمىبیند مگر آنکه متلاشى مىشود، تنها اهل بهشت مرا مىبینند که مرگ ندارند نه چشمهایشان از کار مىافتد و نه بدنهایشان مىپوسد.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت نظیر روایت قبلى است که از کتاب توحید از على (علیه السّلام) نقل شد، و توضیح معنایش گذشت.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 334 و 335 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تجلّی خداوند بر کوه در میقات
در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 26 ح 72) از ابى بصیر، از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) روایت شده که فرمودند: وقتى موسى (علیه السّلام) از خداى تعالى درخواست رؤیت نمود و عرض کرد: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و خطاب آمد: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی» به بالاى کوه رفت تا تماشا کند درهاى آسمان باز شد و ملائکه فوج فوج با گرزهایى که از نوک آنها نور مىدرخشید بیرون شده و دسته دسته از جلوى موسى عبور کردند، و هر دستهاى که بر وى عبور مىکردند مىگفتند: اى پسر عمران! ثابت باش که امر عظیمى درخواست کردهاى، موسى هم چنان در تماشاى این صحنه سرگرم بود که خداى عز و جل به کوه جلوهاى کرد و کوه را از هم متلاشى نمود و موسى به زمین در غلتید. بعد از آنکه خداوند دوباره جان او را به او برگردانید و موسى به خود آمد عرض کرد: «سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ».
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : نیز در تفسیر عیاشى (ج 2 ص 27 ح 74 ط تهران) از ابى بصیر روایت شده که گفت: «من از امام صادق (علیه السّلام) شنیدم که مىفرمود: وقتى موسى بن عمران از خداوند درخواست کرد که او را ببیند خداوند دستور داد تا وى در یک محل معینى بنشیند، آن گاه ملائکه را دستور داد تا دسته دسته با رعد، برق، باد و صاعقه از وى عبور کنند، هر موکبى که از ملائکه به وى عبور مىکرد موسى بند بند بدنش به لرزه درمىافتاد و مىپرسید کدامیک از شما پروردگار منید؟ هر دستهاى در جوابش مىگفتند موکب پروردگارت از دنبال مىآید ولى اى موسى بدانکه امر عظیمى را درخواست کردهاى.
علامه طباطبایی: این روایت جعلى است، چون مطالب آن با هیچ یک از اصول مسلمى که از کتاب و سنت اتخاذ شده سازگارى ندارد.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 335 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● تجلی خداوند توسط کروبین
در بصائر الدرجات (جزء 2 ص 69 ح 2) به سند خود از ابى محمد عبد اللَّه بن ابى عبد اللَّه فارسى و از غیر او روایت کرده که ایشان بدون ذکر سند از امام صادق (علیه السّلام) روایت کردهاند که فرمود: «کروبیین» قومى هستند از شیعیان ما که از خلق اولند و خداوند محل ایشان را پشت عرش خود تعیین نموده، اگر نور یکى از آنان بر اهل زمین تقسیم شود کافى است که همه اهل زمین صاحب نور شوند. آن گاه فرمود: موسى (علیه السّلام) بعد از آنکه آن درخواست را از خداى تعالى کرد خداوند یکى از همین کروبیین را امر کرد تا تجلى کند، و این تجلى بود که کوه را متلاشى ساخت.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: از این روایت بر مىآید که تجلى خداوند هم مانند سایر امورى که منسوب است به او از قبیل قبض ارواح، زنده کردن، روزى دادن و وحى و غیر آن قابل وساطت هست، همانطورى که سایر امور را بواسطه فرشتگان خود انجام مىدهد، مثلا قبض ارواح را بوسیله ملک الموت و زنده کردن مردگان را بوسیله صاحب صور و رزق را بوسیله میکائیل و وحى را بوسیله جبرئیل روح الامین انجام مىدهد، تجلى را نیز بوسیله یکى از ملائکه کروبیین مىکند. و ما به زودى در محل مناسبى شرح این روایت را خواهیم داد.- ان شاء اللَّه- و نام کروبیین در تورات هم آمده است.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 336 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● معنای کلمه «دکّا»
در الدر المنثور (ج 3 ص 120) است که ابن مردویه و حاکم- وى سند را صحیح دانسته- از انس روایت کردهاند که گفت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) کلمه «دکّا» را با تنوین و بدون مد قرائت مىفرمود.
و نیز در الدر المنثور (ج 3 ص 119) است که ابن مردویه از انس روایت کرده که گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) کلمه «دکّا» را با تشدید و با مد قرائت کرده است.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 336 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : بدون موضوع |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نابودی کوه بر اثر تجلّی خداوند
الدر المنثور (ج 3 ص 119) مىنویسد ابو نعیم در کتاب حلیه از معاویة بن قره از پدرش روایت کرده که گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: وقتى خداوند تجلى کرد از عظمت تجلى او، شش کوه که در آن حوالى بودند از جاى کنده شده و به طرف حجاز پرتاب شدند و از آن شش کوه احد، ورقان و رضوى در مدینه و ثور، ثبیر و حراء در مکه قرار گرفتند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت را از ابن ابى حاتم و ابى الشیخ و ابن مردویه از انس نیز نقل کرده است (الدر المنثور ج 3 ص 119).
و نیز الدر المنثور (ج 3 ص 119) مىنویسد: طبرانى در کتاب اوسط از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) فرمود: بعد از آنکه خداوند براى موسى تجلى کرد هفت کوه از جاى خود کنده شدند، از آن هفت کوه پنج عدد در حجاز و دو عدد در یمن قرار داشتند، کوه احد، ثبیر، حراء، ثور و ورقان در حجاز و کوه حصور و صیر در یمن.
علامه طباطبایی: راجع به کوههایى که در آن روز در اثر تجلى از جاى کنده شدند روایات دیگرى نیز هست، و این روایات صرفنظر از اختلافى که در مضمون آنها است نمىتواند مفسر کلمه «دکّا» باشد، چون با مورد آیه منطبق نیست، و اگر مقصود آنها تفسیر کلمه مزبور نباشد اشکالى در آنها نیست، الا اینکه اثبات مضمون آنها مشکل است، زیرا این سنخ مطالب را نمىتوان با امثال این روایات آحاد که به حد تواتر نیستند اثبات نمود.
و همچنین روایاتى که از طرق شیعه و سنى وارد شده بر اینکه الواح تورات از جنس زبرجد بوده (مجمع البیان ج 4 ص 476 و الدر المنثور ج 3 ص 138) و یا روایاتى که تنها از طرق اهل سنت وارد شده بر اینکه الواح مذکور از درخت سدر بهشتى و طول آن لوح دوازده ذراع بوده (الدر المنثور ج 3 ص 120)، و یا اینکه موسى در موقعى که خداوند الواح را مىنوشت صداى صفیر قلم را مىشنید (الدر المنثور ج 3 ص 121)، و یا بعضى اخبار ما که دارد الواح موسى فعلا در کوهى از کوههاى یمن دفن است (تفسیر عیاشى ج 1 ص 28 ح 77)، و یا در آن موقع سنگى آن الواح را در خود فرو برد، و در شکم آن سنگ محفوظ است (تفسیر عیاشى ج 1 ص 28 ح 77)، و یا اخبار آحاد دیگرى که هیچ یک از آنها قابل اعتماد نبوده و براى اثبات مضمون خود حجیت ندارند، چون همه آنها خبر واحد است و قرینه قطعیهاى هم همراه هیچ یک از آنها نیست، علاوه بر اینکه ربطى هم به تفسیر ندارد، و بحث تفسیر بىنیاز از این است که در پیرامون اینگونه روایات غور و مو شکافى کند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 336 و 337 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : داستان حضرت موسی (علیهالسلام) |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● توحید و تجلی خداوند
مرحوم صدوق در کتاب توحید (ص 37 ح 2) و امالى به سند خود از حضرت رضا (علیه السّلام) روایت کرده که در ضمن خطبهاى از خطبههاى خود فرمود: خداوند یگانه است اما نه یگانه عددى، و او ظاهر است، اما ظهورش مانند ظهور سایر موجودات نیست که ما به مباشرت خود آنها را مىبینیم، و او متجلى است، اما تجلیش مانند تجلى و طلوع خورشید و ماه نیست تا در انتظار طلوعش به جستجو بر آییم، و او باطن است اما باطن بودنش مانند غروب آفتاب و یا غیبت سایر موجودات به مفارقت و جدا شدن نیست.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: داستان تجلى دائمى خداى تعالى براى تمامى موجودات و مخلوقات خود در کلمات امیر المؤمنین و سایر ائمه (علیهم السّلام) مکرر آمده، و ما در مباحث توحید در ذیل آیه «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده/73) پارهاى از آن کلمات را ایراد نمودیم.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 339 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : توحید |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● قائم بودن هر چیزی به خداوند
در کتاب توحید (ص 57 ح 15) به سند خود از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده که در ضمن مطالبى که در باره توحید ایراد نموده چنین فرموده است: خداى تعالى واحد و صمد است، ازلى و صمدى است، او را ظلى نیست تا نگاهش بدارد، بلکه او است که هر چیزى را به ظلش نگاه مىدارد، او عارف به هر مجهول و خودش معروف در نزد هر جاهل است نه او در خلق خویش است و نه خلقش در او است.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: ظاهر اینکه فرمود: «معروف در نزد هر جاهل است» این است که او را در نزد مخلوقاتش معرفتى است که هیچگاه دستخوش غفلت نمىشود، و در پس پرده جهل قرار نمىگیرد، بخلاف معرفتى که از طریق استدلال حاصل مىشود، و در نتیجه وقتى صورت برهان از صفحه ذهن محو شود معرفت نیز از بین مىرود، این در صورتى است که مقصود از جمله مذکور این باشد که انسان در باره هر چیز جاهل باشد نسبت به پروردگارش جاهل نیست، و اما اگر مقصود از آن این باشد که خداى سبحان نزد هر جاهلى معروف است هر چند خودش از معرفت خود غافل باشد گفتار ما که منظور از معرفت، معرفت حاصله از استدلال نیست روشنتر خواهد بود.
و کلمه «ظل» در آنجا که فرمود: «او را ظلى نیست تا نگاهش بدارد ...»، اصطلاحى است در میان ائمه هدى (علیهم السّلام) و مقصود از ظل چیزى، حد آن چیز است، و به همین جهت آن را از خداى سبحان نفى و در باره غیر او اثبات کردند. امام باقر (علیه السّلام) آن را در پارهاى از احادیث ذر و احادیث طینت تفسیر نموده و از آن جمله فرموده: «خداى تعالى طایفهاى از بندگان خود را از طینت بهشت و طایفه دیگرى را از طینت آتش خلق فرمود، آن گاه همه آنان را در ظلال قرار داد. پرسیدند ظلال چیست؟ فرمود: هیچ سایه خود را در آفتاب ندیدهاید، سایه شما چیزیست ولى چیزى نیست». خواستهاند بفرمایند ظل همان حدود وجودى موجودات است که بنظر مىرسد چیزى غیر وجود آنها است و حال آنکه نیست، مانند سایه که بنظر مىرسد غیر خود انسان است و حال آنکه نیست، آرى حدود وجودى موجودات غیر از تعینات آنها چیز دیگرى نیست، لیکن در عین اینکه چیزى نیست اگر نباشد موجودى به وجود در نمىآید، و بعید نیست که ائمه (علیهم السّلام) این اصطلاح را از آیه «ظلال» اقتباس کرده باشند.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 339 و 340 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● علم خداوند به هر چیزی
در کتاب ارشاد (ارشاد مفید ص 120 ط قم) و غیر آن از امیر المؤمنین (علیه السّلام) روایت شده که در ضمن یکى از کلمات خود فرموده است: خداوند بزرگتر از آن است که از چیزى پوشیده و پنهان شود، و یا چیزى از او پوشیده بماند.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 340 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رویت خداوند
(ارشاد مفید ص 120 ط قم) از امیر المؤمنین (علیه السّلام) روایت شده که فرمود: من هیچ چیزى را ندیدم مگر آنکه قبل از دیدن آن، خدا را دیدم. و نیز فرموده: من هرگز پروردگارى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : در نهج البلاغه (نهج البلاغه فیض ص 582) از آن جناب نقل شده که فرمود: دیدگان او را به رؤیت بصرى ندیده، و لیکن دلهاست که او را به حقیقت ایمان دیدار کرده است.
و در کتاب توحید (ص 117 ح 20 ط تهران) به سند خود از ابى بصیر روایت کرده که گفت: از امام صادق (علیه السّلام) پرسیدم آیا مؤمن در روز قیامت خدا را مىبیند؟ فرمود: آرى قبل از قیامت او را
ترجمه المیزان، ج8، ص: 341
دیدهاند. عرض کردم چه وقت؟ فرمود: در آن موقعى که از ایشان پرسید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من پروردگار شما نیستم؟» و ایشان در جواب گفتند: بلى. آن گاه پس از مقدارى سکوت فرمود: مؤمنین او را در دنیا هم مىبینند، مگر تو همین الآن او را نمىبینى؟ عرض کردم: اجازه دارم این مطلب را از قول شما براى دیگران نقل کنم؟ فرمود: نه، براى اینکه هر کسى معناى اینگونه مطالب را نمىفهمد، آن وقت مردم جاهل گفتارت را شبیه به کفر مىپندارند، و نمىفهمند که رؤیت به قلب غیر از رؤیت به چشم است، و هیچ با هم ربطى ندارند، و خداوند بزرگتر از آن اوصافى است که ملحدین و مشبهه برایش قائلند «1».
علامه طباطبایی: از این روایت بخوبى استفاده مىشود که مقصود از رؤیت همانطور که رؤیت به چشم نیست اعتقاد و ایمان قلبى هم که از راه استدلال کسب مىشود نیست، و اگر لفظ رؤیت در مورد خداى تعالى زیاد استعمال نمىشود جهتش همین است که از این لفظ معناى رؤیت جسمانى به ذهن عامه مردم تبادر مىکند، و خلاصه اینکه ترس از گمراه شدن مردم مانع شیوع استعمال این لفظ در مورد خداى تعالى است، و گر نه در مورد خدا نیز حقیقت رؤیت که عبارت از مشاهده علمى چیزى غیر از راه استدلال است ثابت و صادق است، بلکه تعدادى از روایات هم که رؤیت خدا را انکار مىکنند- و بزودى بعضى از آنها از نظر خواننده مىگذرد- به این لسان انکار شده که خداى سبحان از طریق فکر، معلوم و معروف واقع نمىشود.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 340 و 341 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● در حجاب بودن خداوند از انسان
در توحید (ص 178 ح 12 ط تهران) به سند خود از امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) روایت کرده که در خلال کلماتى که در توحید ایراد فرموده چنین گفتند: بین خدا و خلقش غیر خود خلق حجابى نیست، پس اگر از خلق خود محجوب شده این محجوبیش مانند محجوب بودن مادیات بخاطر حائل شدن حائلى نیست، آرى، او از خلقش مستور است بدون سترى مستور، او بزرگ و شایسته بزرگى است و معبودى جز او نیست.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: در کتاب علل (علل الشرائع ج 1 ص 119 ح 1) و کتاب جوامع توحید (التوحید ص 98 ح 5 ط تهران) همین معنا از حضرت رضا (علیه السّلام) نیز روایت شده و روایت شریفه بالا معرفت حقیقى به خدا و آن معرفتى را که جهل و خطا و زوال و تغییر نمىپذیرد تفسیر نموده و مىفرماید: خداى تعالى از هیچ موجودى پوشیده و نهان نیست مگر بوسیله خود آن موجود- بخلاف ما که اگر از کسى و یا چیزى پنهان مىشویم بوسیله دیوار و یا چیز دیگرى خود را پنهان مىکنیم- پس در حقیقت حجاب و مانع از مشاهده خداى تعالى خود موجودات هستند. آن گاه اضافه مىکند که ساتریت و حجاب بودن موجودات بطور حقیقت نیست، حجابى است که نمىبایست حجاب و مانع باشد، و خلاصه اینکه مىفهماند: خداى سبحان بایستى براى مخلوقات مشهود باشد، الا اینکه خود بینى مخلوقات، ایشان را از مشاهده خداوند غافل ساخته و نمىگذارد متوجه شوند به اینکه خدا را دائما مشاهده مىکنند. آرى، علم به او همیشه و در هر حال هست، و لیکن علم به علم است که گاهى به خاطر سرگرمى به چیزهاى دیگر مفقود مىگردد.
امام صادق (علیه السّلام) هم همین نکته را در پاسخ شخصى که نزد وى از ابتلاى به وسوسه و کثرت شبهات شکایت کرد اساس کلام قرار داده و به آن تکیه کرد و فرمود: آیا هیچ سوار کشتى شدهاى و هیچ برایت پیش آمد کرده که کشتیت در دریا شکسته شده باشد و تو تنها بر تختهاى سوار شده باشى و امواج هولناک دریا تو را به اینطرف و آن طرف کشانیده و تو به کلى از نجات مایوس شده باشى؟ و آیا اگر به چنین ورطهاى در افتادهاى هیچ در آن حال دلت به جایى بستگى داشته؟ عرض کرد: آرى. حضرت فرمود همان کسى که در آن حال تکیهگاه تو بود خداى متعال است.
و در کتاب جوامع توحید (التوحید ص 34 ح 2 ط تهران) از حضرت رضا (علیه السّلام) روایت شده که فرمود: حجاب میان خدا و خلق همان آفرینش خلق است.
و در کتاب علل (علل الشرائع ج 1 ص 119 ح 2) به سند خود از ثمالى روایت کرده که گفت: خدمت امام على بن الحسین (علیه السّلام) عرض کردم به چه علت خدا خود را از خلائق محجوب کرد؟ فرمود: براى اینکه خداوند خلقت ایشان را تا اندازهاى و به اعتبارى بر اساس جهل بنا نهاده است.
علامه طباطبایی: معناى این روایت از روایت قبلى کتاب توحید به خوبى بدست مىآید، و از آن بر مىآید که مقصود از «خلقت انسان بر اساس جهل» این است که خداوند انسان را طورى آفریده که به خود مشغول باشد و این اشتغال او را از لقاى پروردگار حاجب و مانع گردد.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 341 و 342 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : اسمهای خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● اطلاق صفات خداوند
در کتاب محاسن (ص 242 ح 128) به سند خود از ابى جعفر (علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: «خداى تعالى بود و هیچ چیز جز او نبود، نورى بود که ظلمتى در او نبود، راستیى بود که دروغى در او نبود، دانایى بود که هیچ جهلى در او نبود، حیاتى بود که مرگ در او راه نداشت، و اکنون هم همین طور است و از این ببعد هم تا ابد همین طور خواهد بود ...».
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 342 و 343 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رویت خداوند
در کتاب توحید (ص 113 ح 13) به سند خود از حضرت رضا (علیه السّلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمودند: رسول خدا هر وقت در مقام بر مىآمد که با چشم دل پروردگار خود را ببیند خداوند او را در نورى نظیر نور حجابها قرار مىداد و در نتیجه هر چه در آن حجابها بود برایش روشن مىشد.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 343 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رویت خداوند
در التوحید (ص 116 ح 17) به سند خود از محمد بن فضیل روایت کرده که گفت از امام ابى الحسن (علیه السّلام) پرسیدم آیا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پروردگار خود را مىدید؟ فرمود: آرى با دل خود مىدید، مگر نشنیدهاى کلام خداى عز و جل را که مىفرماید: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى دل در آنچه دیده بود دروغ نگفت»، از این آیه به خوبى بر مىآید که آن جناب پروردگار خود را مىدیده و لیکن نه به چشم سر بلکه به قلب.
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 343 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● عدم توان در شناخت خداوند
التوحید (ص 142 ح 7) به سند خود از عبد الاعلى مولى آل سام از امام صادق (علیه السّلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمودند: و هر که گمان کند که خدا را شناخته و وقتى از او بپرسند چطور شناختى او در جواب، خدا را به حجاب و یا صورت و یا مثالى تشبیه کند چنین کسى مشرک است، زیرا حجاب و مثال و صورت غیر خدا است، خداى تعالى واحد است و توحید او ضرورى است، بنا بر این، چگونه داراى توحید است کسى که او را به غیر او شناخته است، تنها راه شناختن خدا این است که او را با او و از راه خود او بشناسند، هر کس او را به وسیله غیر او بشناسد در حقیقت او را نشناخته، بلکه همان غیر را شناخته است، چون میان خدا و خلایق واسطهاى نیست تا خلایق او را به وسیله آن واسطه بشناسند، خداوند همه عالم را از هیچ آفریده است.
به اسمایى مسمى مىشود و او غیر آن اسماء است و اسماء هم غیر اوست، و اگر به وصفى توصیفش مىکنیم او غیر واصف و واصف غیر اوست، بنا بر این هر کس خیال کند که ایمانش به خداى تعالى ایمان به کسى است که او را نمىشناسد او گمراه از معرفت است، چون مخلوق جز با خدا چیزى را درک نمىکند، پس معرفت به خدا هم جز با خداى تعالى بدست نمىآید. آرى، نه خداوند در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : علامه طباطبایی: این روایت معرفت خدا را براى هر موجودى که داراى درک است هر چند درکش ناچیز باشد اثبات مىکند، و آن را به آدمیان انحصار نمىدهد، چون ملاک این معرفت و راه آن را فکر ندانسته تا در نتیجه مخصوص آدمیان باشد و صریحا مىرساند که انحصار معرفت به فکر و استدلال خود جهل به خدا و شرک خفى به او است.
بیان این معنا منوط به یادآورى مقدماتى است که در همین روایت مىباشد، و آن مقدمات یکى این است که تعلق گرفتن معرفت انسان به چیزى ادراک همان چیز است، هم چنان که ادراک چیزى عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چیز و لا غیر. پس اگر فرض کنیم که ما چیزى را به وسیله چیز دیگرى شناختهایم و آن چیز دیگر واسطه در شناسایى ما بوده پس در حقیقت همین واسطه متعلق ادراک ما قرار گرفته نه آن چیزى که صاحب این واسطه بود، زیرا اگر معرفت بواسطه معرفت به صاحب واسطه هم بوده باشد بایستى به یک معنا واسطه و صاحب واسطه یکى باشند هر چند به اعتبارى دیگر غیر هم بوده باشند، و تا به یک اعتبار یکى نباشند ممکن نیست معرفت به یکى از آن دو معرفت به دیگرى باشد، مثلا حسین نامى که از جلو ما عبور مىکند و ما او را در ذهن خود تصور مىکنیم، این صورتى که از آن شخص در ذهن ما ترسیم مىشود واسطه میان ما و درک حسین است در عین اینکه به وجهى عین او نیست به وجه دیگرى عین او است زیرا اگر عین او نباشد لازمهاش این است که ما حسین را ندیده درک نکرده باشیم و در نتیجه تمامى علوم ما جهل بوده باشد.
و لیکن این حرف در معرفت خدا جریان ندارد زیرا میان ما و خداى تعالى چیزى واسطه نیست و در نتیجه ما آن طور که حسین را درک مىکردیم و به وى معرفت پیدا مىکردیم نمىتوانیم به خداوند معرفت پیدا کنیم، مگر اینکه او را با خود او بشناسیم. بنا بر این، کسى که ادعا مىکند من خداى تعالى را بوسیله تفکرات و تصور و تصدیق و یا بوسیله آیات خارجى شناختهام در حقیقت به شرک خفى مبتلا شده چون قائل به وجود واسطهاى بین خدا و خلق شده، واسطهاى که نه خدا است و نه خلق خدا و معلوم است که چنین چیزى باید مستقل و بىنیاز از خدا باشد، و یا به عبارتى دیگر خدایى مانند خداى تعالى و شریک او خواهد بود، پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد که خوب و گر نه به هیچ وسیله و واسطه دیگرى شناخته نمىشود و چون خداوند بطور مسلم قابل شناختن است پس او شناخته به ذات خویش است، یعنى معروفیت او و ذات او یک چیز است، و چون محال است که شناخته نشود لذا ثبوت ذات او عین ثبوت شناخته شدن او است.
خواهید پرسید چطور خداى تعالى قابل شناسایى است و محال است که شناخته نگردد؟ در جواب براى توضیح مطلب مىگوییم: هیچ موجودى از موجودات و مخلوقات به ذات خود مستقل از خداى تعالى نیست، نه در خارج و نه در ذهن، و هر موجودى که ما تصور و فرض کنیم وجودش نظیر وجود رابطهاى است که در جمله «عدد چهار جفت است» میان عدد چهار و جفت برقرار است، هم چنان که رابطه میان آن دو به هیچ وجهى از وجوه مستقل از آن دو طرف نیست، همین طور هیچ موجودى مستقل از آفریدگار خود نخواهد بود. بنا بر این، اگر علم ما و یا علم مخلوق دیگرى به چیزى تعلق بگیرد در همان حال به آفریدگار آن چیز نیز تعلق گرفته، چون آن چیز هم در خارج و هم در ذهن ما همراه با آفریدگارش است، چون اگر وجودش متکى به وجود آفریدگارش نباشد خواه ناخواه باید مستقل از او باشد. پس هیچ عالمى پى به معلومى نمىبرد مگر اینکه قبل از پى بردن به آن معلوم به وجود آفریدگار آن معلوم پى برده باشد.
و چون خود آن عالم هم مخلوق است و در عالم بودنش مستقل از خالق خود نیست- چه اگر مستقل از خالقش باشد مخلوق نخواهد بود- پس هم خود عالم در عالم بودنش محتاج به خدا است و هم معلومى که تحصیل کرده در معلوم بودنش محتاج به خدا است، به این معنا که معلوم هیچ وقت معلوم نمىشود مگر آنکه خالقش معلوم شود، و ما هر چیزى را که بفهمیم و به هر چیزى که علم پیدا کنیم نخست علم ما به خالق آن چیز تعلق گرفته و در ثانى به خود آن چیز، هم چنان که خالق آن چیز نخست خودش عالم بود نه اینکه به طفیل علم او ما نیز عالم شدهایم. با در نظر گرفتن این مطلب در آیه شریفه «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ» (بقره/255)، و همچنین در کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) که فرمود: «ما رایت شیئا الا و رایت اللَّه قبله من هیچ چیز ندیدم مگر آنکه قبل از دیدن آن چیز خدا را دیدم»- دقت بفرمایید-.
خلاصه کلام اینکه خداى تعالى معروف و معلوم است به دلیل اینکه به حکم ضرورت ثبوت هر علمى به هر معلومى منوط بر این است که نخست او معروف و معلوم باشد.
پس اینکه امام صادق (علیه السّلام) در روایت بالا فرمودند: «هر که گمان کند که خدا را به حجاب و یا صورت و یا مثالى شناخته او در حقیقت به خدا شرک ورزیده» بعید نیست که مقصود آن جناب از کلمه حجاب همان واسطههایى باشد که فرض کردیم فاصله میان خدا و عارف به او قرار گیرد، و مراد از صورت، صورت ذهنى باشد که همیشه توأم با اوصاف محسوس از قبیل اشکال و الوان و مقادیر است، و مراد از مثال، معانى عقلى و غیر محسوس باشد. ممکن هم هست بگوییم مراد از صورت صور محسوس و مراد از مثال صور خیالى است. و یا مراد از صورت تصور و مراد از مثال تصدیق آن تصور است، و به هر حال روایت به هر کدام از این چند معنا باشد علوم فکرى را شامل است، و روایات دیگر در اینکه علم فکرى به خداى تعالى احاطه پیدا نمىکند بسیار زیاد است.
مقدمه دیگر جمله «خداى تعالى واحد است و توحیدش ضرورى است» مىباشد، زیرا از این جمله نیز بدست مىآید که معرفت با واسطه، شرک است، زیرا در چنین معرفت، چیزى بعنوان واسطه اثبات شده که نه خالق است و نه مخلوق، و چنین چیزى هر چند به وجهى از وجوه مباین با خدا است لیکن به وجهى دیگر باید مشارک با او باشد، و این خود شرک است، و خداوند کسى است که هیچ چیزى به هیچ وجهى از وجوه مشارک با او نیست، تا در نتیجه واحد نباشد، و از قبیل صور علمیه نیست، که در معنا و حقیقت با معلوم خارجى متحد و در وجوه از آن جدا و در نتیجه مرکب از ماهیت و وجود باشد.
مقدمه دیگر جمله «چگونه داراى توحید است کسى که او را به غیر او شناخته» مىباشد، زیرا در این جمله خاطر نشان ساخته که چنین عقیدهاى شرک است، چرا که ذات خدا را مرکب دانسته و براى او شریک اثبات کرده است.
و نیز جمله «تنها راه شناختن خدا این است که او را با خود او از راه خود او بشناسند» است که واسطه در معرفت را لغو کرده، و جمله «هر کس او را بوسیله غیر او بشناسد در حقیقت او را نشناخته بلکه همان غیر را شناخته است» که به ضمیمه تعلیل «چون میان خدا و خلائق واسطهاى نیست» مىرساند که بیرون از خدا و خلایق هیچ موجودى نیست که خلایق را با خدا مرتبط سازد: «خداوند همه عالم را از هیچ آفریده است» آفریدن او مانند صنع صنعتگران نیست که مواد ترکیبى خارجى به ضمیمه نقشه مصنوع در ذهن او، او را با مصنوعش ارتباط دهد.
و جمله «به اسمایى مسما مىشود و او غیر آن اسماء است» به منزله دفع اعتراضى است که ممکن است بشود، و آن این است که کسى بگوید: «ما اگر خدا را مىشناسیم تنها از راه اسمایى مىشناسیم که جمال و جلال او را حکایت مىکنند» در جمله بالا این اعتراض را جواب مىدهد به اینکه مسمى شدن به اسماء، خود اقتضا دارد که او غیر اسماء باشد، براى اینکه اگر غیر اسماء نبود و اسماء عین او و او عین اسماء بود مىبایست معرفت او به اسماءش معرفت خود او باشد نه معرفت او به چیز دیگر. جمله «او غیر واصف و واصف غیر او است» نیز همین معنا را تاکید مىکند.
جمله «هر کس خیال کند که ایمانش به خدا ایمان به کسى است که او را نمىشناسد» اشکالى است که از طرف صاحب اعتراض بیان شده، در حقیقت صاحب اعتراض برگشته و مىگوید: «ایمان ما به خدا ایمان به امر مجهولى است که راهى به شناسایى ذات او نداریم، تنها چیزى که در این باره براى ما امکان دارد ایمان به آیات او است، که آن را بطور مجاز ایمان به خدا هم مىگوییم، در حالى که ایمان به خدا نیست، جمله «او گمراه از معرفت است» اشکال بالا را جواب داده و مىفرماید: چنین کسى نمىفهمد که چه مىگوید، براى اینکه او بدون تردید چیزى را درک مىکند و چنان نیست که هیچگونه درکى نداشته باشد، و چون ناگزیر از اقرار به چنین درکى است مىگوییم «هیچ مخلوقى هیچگونه درکى ندارد مگر بوسیله خدا» پس این شخص خدا را مىشناسد و گر نه ممکن نبود که بوسیله خدا چیز دیگرى را بشناسد، «معرفت خدا هم جز بوسیله خود خداى تعالى بدست نمىآید» چون گفتیم هیچ رابطه مشترکى میان خالق و مخلوق نیست، آرى نه خدا در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
پس خلاصه مفاد روایت این شد که معرفت خداى سبحان براى هر داراى درک و صاحب شعورى ضرورى است، الا اینکه بسیارى از خلق از اینکه چنین معرفتى دارند غافلند، و کسانى هم که خدا را شناخته و مىفهمند که خدا را شناختهاند اینگونه افراد به خوبى مىدانند که خدا را با خود خدا شناختهاند، بلکه هر چیز دیگرى را هم بوسیله خدا شناختهاند، و این مفاد بعضى از قسمتهایش در روایات دیگرى نیز دیده مىشود، و این قبیل روایات در میان روایات صادره از ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) آن قدر زیاد است که نه مىشود همه را در اینجا نقل کرد و نه حاجتى به نقل آنها است.
در خاتمه این بحث خاطر نشان مىسازیم که اگر ما در مساله رؤیت و دیدن خداى تعالى بحث فلسفى جداگانهاى ایراد ننمودیم براى این بود که بیانات ائمه (علیهم السّلام) در روایات این باب خود بیاناتى بود فلسفى و با نقل روایات مذکور دیگر حاجتى به ایراد بحث فلسفى جداگانهاى نبود.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
منبع : ترجمه المیزان، ج8، ص: 343- 347 |
قالب : روایی |
موضوع اصلی : صفات خداوند |
گوینده : علامه طباطبایی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● حجاب -
سيد علي بهبهاني
ذات اقدس اله در پایان سورهٴ مبارکهٴ شوری فرمود خدا با بشر از سه راه سخن میگوید حالا معلوم شد که خدای سبحان با موسای کلیم سخن گفت تنها کلام به معنی اسم مصدری نبود که موسای کلیم شنید بلکه خدا تکلم کرد با او ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلیمًا﴾ یا و کلمه ربه و مانند آن لکن انحای تکلم الهی در آیه 51 سورهٴ مبارکهٴ شوری بیان شده ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیُّ حَکیمٌ﴾ فرمود برای هیچ بشری که خدا با او سخن بگوید مگر به یکی از این سه روش یا وحی است یعنی وحی خاص است معلوم میشود بلا واسطه است یا من وراء حجاب است نظیر آنچه را که موسای کلیم (سلام الله علیه) از وراء حجر شنید یا به وسیله فرستاده فرشته یا بشر است برای انبیاء به وسیله فرشتگان خداوند پیام میفرستد و برای بشرهای عدی به وسیله انبیاء پیام میفرستد الان باید بحث کنیم که موسای کلیم (سلام الله علیه) این کلام را آیا از قسم اول بود یعنی بلا واسطه بود یا قسم دوم بود من وراء حجاب بود یا ارسل رسولا بود اگر چنانچه ما شاهدی پیدا کردیم که در میقات وجود مبارک کلیم خدا به وسیله فرشتگان کلام الهی را دریافت میکرد اینها مثبتیناند معارض نیستند کاملا قابل جمع است هم صادق است خدا با موسی کلام گفت هم صادق است که موسای کلیم به وسیله فرشتگان الهی کلام خدا را شنیدند این که فرمود ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا﴾ اگر راه چهارمی به وسیله آیه یا روایت معتبری ثابت شد آنگاه این حصر میشود حصر اضافی که قابل تقیید خواهد بود و اگر به وسیله دلیل معتبر دیگری ما راه چهارمی نتوانستیم اثبات بکنیم قهرا راه تکلیم همین سه راه است و لا غیر چون ظاهر این کریمه حصر است
این که فرمود ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ چون تقسیم قاطع شرکت است معلوم میشود این وحی من وراء حجاب نیست بدون حجاب است این یک ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ چون تحصیل قاطع شرکت است معلوم میشود این وحی به وسیله پیک نیست یک پیام آوری این وسط فاصله نیست نه انسان هست نه فرشته این دو از اینکه تفصیل قاطع شرکت است میشود استفاده کرد که آن وحی اولی بلا واسطه است حجابی در کار نیست و پیکی هم در کار نیست لکن بدون حجاب بدون حجاب محض ممکن نیست کسی مخاطب خدا باشد برای اینکه گرچه ممکن است بین این مخاطب و بین ذات اقدس اله شجری یا انسانی یا فرشتهای واسطه یا حاجب نباشد اما خود این شخص هستی خود این شخص حاجب است خب انسان مگر نه آن است که یک موجود محدودی است مگر نه آن است که این مرغ باغ در همین قفس ملکوتی او را هر چه هست ر همین محدوده محصور است؟ این از روزنه خویشتن خویش صدای الهی را میشنود نه بیشتر خب این از بیانات نورانی امام باقر (سلام الله علیه) است که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده دیگران هم البته نقل کردند که «لیس بینه سبحانه تعالی و بین خلقه حجاب غیر خلقه فقد استتر بغیر ستر مستور و احتجب بغیر حجاب محجوب لیس بینه سبحانه تعالی و خلقه حجاب غیر خلقه» و اگر کسی گفت تو خود حجاب خودی از همین حدیث نورانی استفاده کرد فرمود خداوند محجوب بی حجاب است مستور بی ساتر است «فقد استتر» اما «بغیر ستر مستور فقد احتجب بغیر حجاب محجوب لیس بینه و بین خلیفه حجاب غیر خلقه» خود این خلق حجاب است پس این شخص هر کس که با شد محجوب است اینها یا در حجاب غلیظند یا حجابشان دو لایه است یا حد اقل یک لایه اگر کسی خود را هیچ چیزی را نمیبیند یک انسان وارستهای است به غیر خویشتن خویش توجه ندارد فقط در صدد تهذیب جان خودش است به فکر اصلاح خودش است به ماسوای خدا هیچ توجهی ندارد چنین کسی گرفتار دو حجاب است یکی اینکه خود او هست چون خود او دارد با خدا سخن میگوید خود او دارد کلام خدا را میشنود خب یک موجود محدود به اندازه حقش حرف میزند به اندازه حدش میشنود این یک حجاب این یک لایه حجاب لایه دیگر این است که خود این شخص به خویشتن خویش الان میپردازد به فکر اصلاح خودش است تمام تلاش و کوششش این است که خود را با تقوا کند تادیب کند تنزیه کند تهذیب کند تطهیر کند به فکر اصلاح خودش است خب همه حواسش این است که عدالت خودش را حفظ بکند طهارت خودش را حفظ بکند این هم لایه دیگر حجاب پس اصل هستی او حجاب است که خود حجاب خودی یک تو مشغول حفظ و تطهیر و تقدیس خودت هستی دو که این هر دو کار خوبی است دیگر از این بهتر چیست ولی این حجاب دولایه کسی که در دو پرده حجاب است دارد با خدا سخن میگوید یا سخن خدا را میشنود آنهایی که از این بالاترند کسانیاند که به مقام شامخ ولایت بار یافتند خود را تسلیم محض او کردند تنزیه و تطهیر جان خود را به او سپردند به عصمت بالغه رسیدند چیزی در آن فضا نیست که اینها را آلوده بکند که حالا اینها به این فکر باشند که مواظب باشند نلغزند آنطور نیست جایی قرار گرفتند که جای لغزیدن نیست اصلاً انسان در مرحله خیال و وهم میلغزد وقتی به عقل ناب باریافت آنجا جا برای لغزش نیست آنکه میلغزاند شیطان است که فرمود ﴿و دلیهما بغرور﴾ به عنوان دلیل رفته گفت که ﴿َهلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى﴾ به بهانه اینکه من دالم دلیلم راهنمایم شما را به بهشت جاودان هدایت میکنم به این بهانه رفته به بهانه دلالت رفته اما کار تدلیه کرده تدلیه یعنی آویزان کردن متدلی یعنی آویخته شده به بهانه ﴿هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى﴾ اما فدلاهما این دلی است متدلی کردن است آن دلل است به عنوان دلالت رفته ولی نیرنگ تدلیه زده زیر پای اینها را خالی کرده وقتی انسان متدلی شد آویخته شد خب میافتد این تدلیه آویزان کردن متدلی کردن بین الارض و السماء معلق نگه داشتن کار شیطان و شطنت اوست اما یک جایی که اصلاً شیطان وجود ندارد در مرز مخلصین اصلاً شیطان را راهی نیست ﴿وَ جَعَلْناها رُجُومًا لِلشَّیاطینِ﴾ آنجا اصلاً جا برای شیطنت نیست جا برای وهم و خیال و باطل نیست چنان جایی اصلاً انسان تحت ولایت خداست و لا غیر بغیر خدا توجه ندارد حتی به خویشتن خویش اگر گفته شد رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند مصداق کاملش میتواند این باشد خب این گروه به این فکر نیستند که حالا آدم خوبی باشند چون فوق او هستند برای اینکه اینجا جای بدی نیست اصلاً اینها نور محض شدند حالا محدق به ارض شدند به تعبیر زیارت جامعه که شما محدق به عرش بودید محدق یعنی محیط شما پایه گذاران عرشید این مقام حالا اگر محدق بودید محیط بودید نگهبانان عرش بودید حاملان عرش بودید آنجا جا برای کارهای فرشی است بنابراین آنها به احدی توجه ندارند حتی به خویشتن خویش لکن در چنین حالی هم محجوبند منتها حجابشان یک لایه است انسانهای خوب حجابشان دو لایه است یعنی هم هستند هم به فکر اصلاح خویشتناند که نلغزند ولی اینها هستند دیگر به فکر اصلاح خویشتند نیستند چون نیاز ندارند تحت ولایت اللهاند خود را به او سپردند آن محدوده هم که محدوده عرش خداست جا برای شیطنت نیست اما بالأخره هستند یا نیتسند رسد آدمی به جایی که نشود یا رسد آدمی به جایی که نبیند اگر انسان به جایی برسد که نیست بشود که این نقص است فنا به معنای نیستی نقص است که نمیتواند مراحل کمال باشد فنا به این معناست که انسان نه تنها غیر خدا را دیگر نمیبیند خود را هم نبیند ولی بالأخره هست یا نه خب اگر هست به اندازه خود میفهمد به اندازه خود حرف میزند به اندازه خود میشنود لذا رفع حجاب بالقول المطلق مستحیل است یعنی یک بشری به جایی برسد که بلا واسطه کل آنچه خدا میگوید بشنود این محال است بالأخره برای اینکه دین موجود است اولاً محدود است ثانیاً اگر هستی یک شیئی محدود بود کمالات و اوصاف او هم بشرح ایضا فهم او هم اینچنین است نجوا و کلام و ندا و خواستن او محدود است استماع او هم محدود است یک موجود محدوده به اندازه حدش حرف میزند به اندازه حدش میشنود پس اگر چنانچه یک اقیانوس نامحدودی به حرف درآمد به تلاطم درآمد این موجود محدود به اندازه ظرفیت خویشتن خویش نجوای او یا ندای او یا کلام او را میشنود پس ممکن نیست آنچه را خدا میگوید همه آنچه را که خدا میگوید آنطوری که گفته است یک موجود محدود بشنود نه تنها انسان فرشتگان اینچنین است نه تنها انسان و فرشته عالم و آدم اینچنین است نه تنها اینها مجموع ماسوی الله و به تعبیر دیگر و ما امرنا الا واحدة آن امر هم باز نمیتواند تمام آنچه را ه خدا میگوید بشنود برای اینکه بر فرض هم آن نفس رهمانی که گفتند غیر متناهی باشد غیر متناهی بالعرض است نه بالذات بنابراین چیزی که در قبال خداست به عنوان مظهر به عنوان آیت نمیتواند نامتناهی بالذات باشد یا متناهی است یا غیر متناهی بالعرض است مثل فیض او فیض او که عطا بغیر مجذوذ است حالا درباره گذشته اگر کسی اختلاف داشته باشد درباره آینده که اختلافی نیست قیامت است و ابدیت بهشت عطاء وعطاء غیر مجذوذ و غی رمقطوع و اگر درباره جهنم و اهل جهنم کسی اختلاف داشته باشد درباره بهشت و ابدیت بهشت وخلود بهشت احدی اختلاف نکرده خب پس از این جهت لاالی نهایه است اما این لا الی نهایه بالعرض است که به آن لا الی نهایه بالذات متکی است و اگر چیزی غیر متناهی بالعرض بود باز توان آن را ندارد که هر چه غیر متناهی بالذات عطا میکند او بگیرد
[ نظرات / امتیازها ]
منبع : تفسیر تسنیم |
قالب : اعتقادی |
موضوع اصلی : وحی الهی |
گوینده : آیت الله جوادی آملی |
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.