● سيد علي بهبهاني
جریان رویت به چند قسم تقسیم میشود بعضی از اینها خارج از محل بحث است چه از محدوده سؤال چه در محدوده جواب سوالا و جوابا از آیه خارجاند بعضیها داخل در محل بحثند منتها مقدور نیستند اما رویت به معنای حسی که انسان با چشم بتواند ذات اقدس اله را ببیند چنین چیزی عقلا و نقلا محال است و از سؤال و جواب هم خارج یعنی کسی بتواند با چشم ظاهری ذات اقدس اله را ببیند لازمهاش آن است که -معاذالله- خدای سبحان در جهت معین باشد ماده باشد جسم باشد چنین چیز یمحال است و سورهٴ مبارکهٴ انعام هم عهده دار این بحث بود که ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾ عقل میگوید لیس کمثله شیء نقل میگوید لیس کمثله شیء لا تدرکه الابصار و وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) هم که از انبیای اولوالعزم است به این امر واقف بود و برای اولین بار نبود که موسای کلیم به این معارف آشنا شد بعد از اینکه در جریان کوه تور آن نور برای او روشن شد و به مقام شامخ نبوت و رسالت رسید این حرفها یقینا برای آن حضرت کاملا بین و روشن بود پ سرویت حسی عقلا محال است نقلا محال است و در سؤال موسای کلیم هم نمیگنجد و خارج از جواب هم هست یعنی راسا از بحث بیرون است این رب ارنی انظر الیک قسم دوم روایتهای علمی است همین علم فکری و علم حصولی که از او به رای هم یاد میشود وقتی انسان یک مطلبی را با برهان مخصوصا با برهان ریاضی برای او روشن شد میگویند رای او فتوای او در این مسئله این است یک عالم ریاضی میتواند بعد از اقامه برهان ریاضی بگوید من مطلب را به خوبی مییابم میبینم یعنی با دیدن فکری با دیدن برهانی میبینم ذات اقدس اله را به چنین وضعی هم نمیشد شناخت برای اینکه در معرفتهای ریاضی و مانند آن بالأخره انسان جنس یک شیء فصل یک شیء ماهیت یک شیء را ترسیم میکند و از راه ماهیت یک شیء شیء را در خارج میشناسند مثلاً درختی که در خارج است ماهیتی را در ذهن انسان ترسیم میکند وقتی گفتند درخت چیست میگوید جسمی است نمو میکند و سایر خصوصیات را هم ذکر میکند این ماهیت در ذهن میآید آنگاه از راه ماهیت ذهنی یا مفهوم ذهنی به آنچه در خارج است پی میبرد یعنی آنچه که در ذهن است ماهیتا مثل آن است که در خارج است یا مفهوما مثل آن است که در خارج است چون مثلش را تعقل میکنند به مماثل پی میبرند و چون ذات اقدس اله لیس کمثله شیء ماهیتی ندارد و خودش هم مفهوم نیست گرچه برای ذات او مفهومی هست ولی خودش مفهوم نیست از سنخ حقیقت است نه از سنخ مفهوم بنابراین نمیشود آن طوری که انسان را میشناسیم -معاذالله- خدا را آنطور بشناسیم یعنی او یک جنس و فصلی داشته باشد ماهیتی داشته باشد اینها را در ذهن ترسیم بکنیم و آنچه در ذهن ماست مماثل آنچه که در خارج است باشد و از راه مماثل پی به مماثل دیگر ببریم چون خدا لیس کمثله شیء وقتی ماهیت ندارد جنس و فصل هم ندارم رسم خاص هم ندارد نوبت به تمثیل میرسد تمثیل هم که قسم پنجم معرفت است یعنی در قبال حد تام و حد ناقص رسم تام و رسم ناقص یک معرف پنجمی هست به نام تمثیل که البته تاثیر این معرف پنجم به اندازه آن معرفهای چهارگانه نیست یعنی به اندازه حد تام یا ناقص رسم تام یا ناقص نیست ولی برابر تقریب به ذهن کافی است به عنوان نمونه میگویند مثل روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربان رد سفینه است ربان سفینه آن ناوخدا که به او میگویند ناخدا این مدبر کشتی است مسلطان مدبر مدینه است میگویند روح در بدن مثل سلطان در مدینه یا ربان در سفینه است که این برای تقریب به ذهن است این گونه از معرفها را میگویند معرفهای تنزیلی که ضعیفتر از آن اقسام چهارگانه تعریف است یعنی ضعیفتر از حد تام وحد ناقص و رسم تام و رسم ناقص ذات اقدس اله هم منزه از این قسم است که ما بگوییم خدا در عالم نظیر روح در بدن است و مانند آن چون به هیچ وجه مثل ندارد شبیه ندارد تنها راهی که برای شناخت خدا هست این است که انسان چون خود را میشناسد با علم حضوری و خودش هم عین ارتباط با خداست ممکن نیست خود را بشناسد وخدا را نشناسد بعد از اینکه خدای خود را با علم شهودی و حضوری شناخت آنگاه از او ترجمه میکند و همه این براهین حضوری ترجمه آن علم شهودی است در حقیقت نه اینکه معرف باشد بعد از اینکه
لا تضربوا لله الامثال و لله المثل الاعلی یعنی آن وصف اعلی مال اوست مَثَل دارد اما مِثل که ندارد یک وقتی است انسان از راه وصف میخواهد خدا را بشناسد وصف دارد منتها وصف کردن به عهده خود خداست فرمود خدا را آنچنان که خودش وصف کرده است موصوف کنید مثل ندارد اما مثال یعنی آیات دارد آیه دارد مثل یعنی وصف دارد خب بنابراین این گونه از دیدنهای فکری که از او گاهی به عنوان رای یاد میشود اینها هم درباره ذات اقدس اله نیست حالا اگر مناسب شد روایتی را که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند به یک مناسبتی آن روایت هم خوانده خواهد شد که خدا را نمیشود با حد شناخت با رسم شناخت با مثل شناخت با مفهوم شناخت با ماهیت شناخت بلکه ذات اقدس اله را باید با علم حضوری شناخت و همه ما هم با علم حضوری خدا را میشناسیم بعد آن علم شهودی و حضوری خودمان را ترجمه میکنیم و آنچه که در کتابهای برهان هست براهین برهانی است ترجمه آن علم شهودی است خب این قسم هم یقینا در سؤال و جواب بین ذات اقدس اله و موسای کلیم (سلام الله علیه) هم نیست چون او از انبیای اولوالعزم است منزه است از این نحوه ادراک و خدا را بخواهد با علم حصولی بشناسد و بگوید ارنی انظر الیک مثل اینکه گفته با شد الانسان ما هو یعنی ماهیتت را به من نشان بده تا من از راه ماهیت تو را درک بکنم اینچنین نیست او که ذهن میآید ذهنی میشود آن دیگر خدا نیست خدا یعنی حقیقت خارجیت عین ذات اوست ین یک چیزی که خارجیت عین ذات اوست هرگز ماهیت یا مفهوم ذهنی نخواهد بود میشود انقلاب بنابراین ذات اقدس اله به ذهن نمیآید یک معلومی است که پیش عالم نمیآید عالم باید به حضور آن معلوم برود بعضی از معلومها آنقدر عزیز و منالند که تا عالم به حضور آنها نرود او را درک نمیکند بعضی از معلومها هستند که دوتا راه دارند هم عالم میتواند به حضور آنها برود هم آنها به حضور عالم میآیند هم ماهیتی دارند که عالم میتواند ماهیت آنها را در ذهن ترسیم کند هم وجودی دارند که خود عالم میتواند با علم شهودی به حضور آنها راه یابد اما ذات اقدس اله این خصیصه را دارد که به هیچ وجه به ذهن کسی نمیآید هر کسی او را میفهمد باید به حضور او برود تا او را با شهود خارجی بیابد چون خارجی بودن و واقعیت عین ذات اوست چیز یکه به ذهن میآید یعنی بی اثر موجود ذهنی یعنی موجود بی اثر پس این قسم هم حتما منظور موسای کلیم هم نبود و در محدوده جواب هم نمیگنجد
ظهور آسمانها و زمین به وسیله خداست اگر چنانچه آسمان و زمین ظهوری دارند به وسیله ذات اقدس اله است البته در روایت آمده است که نور به معنای منور است آن هم یک توجیه است ولی در حقیقت ظهور هر چیزی به وسیله ذات اقدس اله است خب مطلب سوم اینکه
پرسش: ... پاسخ: آن دوتا روایت هست که یک وقتی هم آن دوتا روایت از توحید مرحوم صدوق خوانده شد یک روایت این است که «ان الله خلق آدم علی صورته» را وجود مبارک معصوم (سلام الله علیه) میفرماید که اینها مشبهه با این روایت برخورد سوء کردند و سوء استفاده کردند و -معاذالله- برای خدا صورت قائل شدند در حالی که این روایت یک صدری دارد و آنها صدر روایت را رها کردند و آن صدر این است که دو نفر باهم منازعهای داشتند یکی به دیگری گفت قبح الله وجهک وجه او را تقبیح کرد گفت چه بد صورتی معصوم (سلام الله علیه) میگذشت فرمود به صورت او بد نگو صورتش را تقبیح نکن چون ان الله سبحانه و تعالی خلق آدم علی صورته یعنی آدم را بر صورت خود او آفرید که ضمیر صورته به آدم برمیگردد یعنی انسان را به صورت مناست خود انسان آفرید چرا به صورت او بد میگویی که ضمیر به خود آدم برمیگردد که ان الله خلق آدم را علی صورته یعنی علی صورته المناسبة له این یک روایت است که در توحید مرحوم صدوق آمده
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر تسنیم
حالا که رویت حسی و فیزیکی منظور نیست رویت علم حصولی منظور نیست که از راه فکر ماهیت و مفهوم و امثال ذلک باشد معلوم میشود رویت شهودی است حالا که رویت شهودی شد موسای کلیم بعد از اینکه مناجات کرد و لذت کلام الهی را شنید مشتاق شد به شهود لقای حق به همان شهود باطنی و رویت باطنی لکن به ذات اقدس اله وقتی عرض کرد ارنی انظر الیک خدا نفمرود من خودم را نشان نمیدهم چون تفاوت در ناحیه خدا نیست فرمود تو نمیبینی تو اگر بخواهی ببینی قدرت تجلی نداری قدرت نداری ن تجلی را تحمل بکنی به عنوان آزمون این کوهی که در برابر توست از این الف و لام جبل معلوم میشود یک کوهی در برابر آنها بود که عهد حضوری داشت انظر الی الجبل نه الی جبل کوهی در مقابل بود و معهود حضوری بود فرمود به این کوه نگاه کن جای این سؤال نیست که چرا خدا این امتحان را درباره خود موسای کلیم انجام نداد چون اگر امتحان انجام میداد دیگر موسایی نمیماند همانطوری که کوهی نماند میگویند کوه آنچنان متلاشی شد که اثری از او نبود خب امتحان برای جایی است که طرف بعد از آن آزمون به یک نتیجهای برسد ولی اگر امتحان درباره خودش باشد میگویند این گاز را اگر شما رها کنی این منطقه را محیط را منفجر میکند خب برای آزمون که خود انسان را محل آ زمایش قرار نمیدهند که بالأخره یک چوبی چیز دیگر را آزمایش میکنند میگویند نه بیا آزمایش کن خب وقتی آزمایش کرد معلوم شد که سوخت از بین رفت آن وقت چه میفهمد؟ این امتحان درباره شخص موسای کلیم قابل علم نبود خب اگر خدا خود را یعنی آن تجلی خاص را به موسای کلیم میتابید آن وقت موسای کلیم هم مثل یک کوه متلاشی میشد و از موسی دیگر خبری نبود تا بعد افاقه پیدا کند بعد بگوید من متوجه شدم که شهود تو ممکن نیست لذا به جبلی که در روبروی آن حضرت بود معهود حضوری بود با الف و لام اشاره کرد فرمود انظر الی الجبل
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
همانطوری که رحمت لاهی دو قسمت است یک رحمت رحمانی که وسعت کل شیء رحمتی وسعت کل شیء و یک رحمت خاص که فرمود و ساکتبها للذین یتقون یا بالمومنین رئوف رحیم که این رحمت خاصه غیر از آن رحمت مطلق و عام است تجلی هم همینطور است یک تجلی عام است که در نهجالبلاغه هم آمده است الحمد الله المتجلی لخلقه بخلقه سراسر عالم تجلی حق است آیات الهی است یک تجلی خاص است که در جریان جل پدید آمد فلما تجلی ربه للجبل این تجلی خاص است که نظیر رحمت خاصه شرایط ویژه میطلبد پس آن تجلی عام همیشه بود و هست که الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه و این تجلی خاص است که یک مجرای ویژه میطلبد و هر کسی نمیتواند آن تجلی خاص را تحمل کند چه این که هر کسی استحقاق دریافت آن رحمت خاص که رحمت رحیمیه است نیست
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
روح ولی بدن است سرپرست بدن است گاهی این روح منطقه ولایتش را بالکل ترک میکند و دیگر معذور میشود از تدبیر بدن این همان است که موت پدید میآید یک وقت است که به طور کل منطقه تدبیر و ولایتش را ترک نمیکند موقتا ترک میکند یا به مرحله ضعیف میرساند این همان است که میگویند ولی از مولی علیهش غیبت کرده است کما فی النوم در حال خواب غیبت است نه عزل این ولی معزول نشده ولی فعلاً بعضی از مراحل عالیه او غیبت کرده است برای موسای کلیم (سلام الله علیه) نه موت بود و نه نوم یک حالت خاصی بود که مدهوشی از آن نام برده میشود نه بیهوشی گاهی میبینید عقل آدم معزول است بری اینکه این عقل را ظل میگیرد گاهی این عقل معزول است برای اینکه تحت الشعاع عشق واقع میشود بیان ذلک این است که یک انسان مست کارش عاقلانه نیست و یک انسان عاشق هم کارش عاقلانه نیست منظور از این عالقانه همین عقل متعارف رایج خود ماست اما آنجا که یک انسان مست کار و عاقلانه نیست برای اینکه عقل او را ظل گرفته مثل اینکه ماه را گاهی ظل میگیرد آفتاب را گاهی ظل میگیرد و تاریک میشود وقتی «انارة العقل مکسوف بطوع الهوی» وقتی این عقل را ظل گرفت حالا یا ظل شهوت یا ظل غضب قهرا شهوت یا غضب میداندارند انسان مست یا کار شهودی مست میکند یا غضبی صرف هیچ کدامش عقلانی نیست در اینجا عقل او را ظل گرفت چون عقل او را ظل گرفت کار او عاقلانه نیست یک وقت است که ظلی در کار نیست یک نور قویتر میتابد و عقل تحت الشعاع آن نور است خاصیت خودش را از دست میدهد مثل این که گاهی ماه را ظل نمیگیرد ولی ما در جوار شمس قرار گرفته تحت الشعاع شمس است آنجایی که ماه تحت الشعاع شمس است دیگر نوری از ماه نصیب کسی نمیشود ماه جایی را روشن نمیکند هر چه را روشن میکند شمس است نه قمر پس گاهی قمر در اثر خسوف و ظل گرفتگی بی خاصیت میشود گاهی چون تحت الشعاع شمس است بی خاصیت است آنجای یکه عقل در کنار عشق قرار گرفته است دیگر کار کار عاقلانه متعارف نیست همه کارها را عشق انجام میدهد همین جریان سید الشهداء (سلام الله علیه) که در بحث دیروز اشاره شد از این قبیل است همه علما و دانشمندان آن روز به سید الشهداء (سلام الله علیه) عرض کردند نرو این کار پر خطر است عراق نرو این کار را عاقلانه نمیدانستند یعنی عقل متعارف ولی بعد معلوم شد عاشقانه است یعنی این قمر عقل تحت الشعاع آن عشق است این همان بیان نورانی امام (سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی یاد کرده است که افضل الناس من عشق العباده آنهایی که عاقلانه عبادت میکند یا خوفا من النار است یا شوقا ال یالجنة آن که عاشقانه عبادت میکند تیر هم اگر از پای او دربیاورند در حال سجده متوجه نخواهد شد در محدوده عشق عقل تحت الشعاع اوست نور میگیرد اما بالأخره آن چه را که اثر دارد همه مال آن نور برتر است یک چنین حالتی را میگویند تجلی شهودی ذات اقدس اله موسای کلیم یک چنین چیزی را طلب میکرد آنچه که در محدوده سؤال میگنجد همین است آنچه در محدوده جواب است همین است منتها هر کسی به اندازه خودش بعضی از اگر قمر یک مقدار جلوتر بود فاصله شمس و قمر میلیونها کیلومتر است حالا اگر یک کمی جلوتر شد کل قمر آب میشد مگر میتواند در یک کره کوچک در برابر شمس به قرب شمس راه پیدا کند اینطور نیست که چون فاصله طولانی دارد اینطور است حالا اگر زمین خدای سبحان زمین اگر نزدیک کره شمس بود مگر میتوانست تحمل کند آن هم آب میشد گداخته میشد نظیر همین کوههای مذاب آتشفشانی این باید در فاصله معین نور بگیرد اگر کسی با نور السماوات و الارض خواست تماس شهودی داشته باشد آب میشود لذا وجود مبارک ذات اقدس اله به موسای کلیم فرمود تو نمیتوانی ببینی نه اینکه من خودم را نشان نمیدهم ببینید سؤال ارنی است جواب لن ترانی است جواب لم ار نفسی نیست نفرمود من خودم را نشان نمیدهم خب من چگونه خودم را نشان بدهم
با صد هزار جلوه برون آمده که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
او که مخفی نماند در آن ناحیه که خفایی نیست اینجاست که خفاست ببینید سؤال با جواب هماهنگ نیست فرمود نشان بده فرمود تو نمیبینی نه اینکه م نشان نمیدهم تو اگر بخواهی ببنی ریز ریز میشوی میگویی نه کوه را ببین این آزمون درباره خود موسای کلیم عملی نشده در باره آن جبل آزمون شده حالا به عنوان تبرک یک روایتی را به بعضی از این بحث روایی اشاره کنیم سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) یک بحث روایی خوبی دارند در جاهایی که بحث عقلی لازم باشد ایشان برای اینکه بحثهای فلسفی با بحثهای تفسیری مخلوط نشود بحث تفسیری را به حد نصاب میرساند پرونده تفسیر آیات را میبندند آنگاه بحث فلسفی را شروع میکنند که مبادا بحثهای فلسفی وارد بحثهای تفسیری بشود تفسیر یک طعم خاص خود را دارد بحثهای علمی هم همینطور است بحثهای اجتماعی هم همینطور است بحثهای اخلاقی هم همینطور است چه اینکه بحثهای فقهی هم همینطور است بحثهای روایی هم همینطور است طعم تفسیر چیز دیگر است اینکه این بحثها را جدا میکنند برای اینکه هیچ کدام مخلوط نشود ببینم این آیه من حیث هی آیه چه میگوید آنگاه برداشتهایی از خارج داریم شواهد دیگر چه چیزی را تایید میکنند و آیه چه خط فکری درباره آن مسائل ارائه میکند این نظیر پنج مطلب نیست که الاول و الثانی و الثالث و الرابع انسان بحث تفسیری را اول بحث روایی را دوم اخلاقی را سوم فلسفه را چهارم نه اینها محدوده چهار جاست مبادی جداست در خصوص این مسئله فرمودند این بحثهای روایی به قدر پر مغز و عمیق و مستدل و مبرهن است که ما را از عقد یک بحث جدید به عنوان بحث فلسفی بی نیاز میکند لذا این بحث روایی که در ضمن این آیات شده است گذشته از این که سایر روایات را ملاحظه میفرمایید بحث روایی المیزان را هم حتما ملاحظه بفرمایید چون خود این روایات راه نشان میدهند قبلاً حالا نمیدانم دو سه سال قبل بود یا بیشتر این بحثهای روایی که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتبا شریف توحیدشان باب هشتم به عنوان باب ما جاء فی الرویه نقل میکنند این روایات را تا حدودی خواندیم روایت اول این باب این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگذشت دید مردی صورتش را به آسمان کرده دارد دعا میکند حضرت فرمود غض بصرک یا دیدش را کوچک کن برای اینکه فانک لن تراه خدا را که نمیبینید کجا را نگاه میکنی به طرف آسمان نگاه میکنی که چه؟ خدا را ببینی یا دستت را به طرف آسمان زیاد دراز نکن فانک لن تناله در همین روایت با چندین روایت برهان اقامه میکنند که ذات اقدس اله قابل رویت نیست به هیچ وجه روایت پانزدهم این باب که زراره نقل میکند این است میگوید که من به امام صادق (سلام الله علیه) عرض کرد «جعلت فداک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) إذا أنزل علیه الوحی» آن غشیه آن مدهوشی آن چه بود یعنی آنجایی که دیگر عقل آ دمی کار نمیکند تحت شعاع وحی قرار میگیرد نه اینکه -معاذالله- عقل را بیهوشی بگیرد مثل خسوف انسان مدهوش عقلش تحت شعاع وحی قرار میگیرد که دیگران که عاقلانه عادی فکر میکنند این کار را روا نمیدانند زاره به امام صادق (سلام الله علیه) عرض کرد آن حالتی که به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست میداد هنگام نزول وحی آن چه بود حضرت فرمود این همیشه نبود «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد» وحی میکرد و جبرئیل (سلام الله علیه) یا فرشته دیگری (سلام الله علیه) واسطه نبودند آنجا این حالت به پیغمبر دست میداد «ذاک إذا لم یکن بینه و بین الله أحد ذاک إذا تجلى الله له قال ثم قال تلک النبوة یا زرارة و أقبل بتخشع» خودش حضرت هم دیگر حالش عوض شد در آن حالت فرمود آن نبوت است مقام شامخ نبوت است که بین وجود مبارک پیغمبر و ذات اقدس اله احدی واسطه نیست در شرح آن آیه که ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اشاره شد که معنای این که بین خدا و بین آن بشر هیچ کسی واسطه نیست یعنی غیر از خود آن بشر کسی واسطه نیست وگرنه بدون واسطه محال است برای اینکه بدون این بشر به اندازه خودش آن ذات غیر متناهی را میبیند خودش به هر تقدیری که باشد حجاب است روایت دیگری که مرحوم صدوق نقل کرده است روایت بیستم این باب است مرحوم صدوق میگوید که ابی بصیر نقل میکند ابی بصیر مستحضرید نابیناست این نابیناها را میگفتند ابو بصیر این کسی که البته وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) و امام صادق پیشنهاد دادند که میخواهی بینا بشوی به کرامت آن حضرت بینا شده است فرمود به اینکه مصلحت تو در این است که فعلاً نا بینا باشی بالأخره ابی بصیر کور است راوی این روایت ابی بصیر کور است و وجود مبارک امام صادق با ابی بصیر کور دارد سخن میگوید این ابی بصیر نابینا به امام صادق (سلام الله علیه) عرض کرد که « أخبرنی عن الله عز و جل هل یراه المؤمنون یوم القیامة» آیا ذات اقدس اله را مومنین در قیامت میبینند «قال نعم» بله خدا را مومنین در قیامت میبینند بعد فرمود «و قد رأوه قبل یوم القیامة» به ابی بصیر فرمود که خداوند را مومنین قبل از قیامت هم دیدهاند ابی بصیر عرض کرد متی کی مونین خدا را قبل از قیامت دیدهاند «قال (علیه السلام) حین قال لهم أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» در عالم ذریه و اخذ میثاق آنجا که ذات اقدس اله به اینها فرمود الست بربکم آنها گفتند بلی با چشم باطن ذات اقدس اله را دیدند «ثم سکت ساعة» یک لحظهای وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) ساکت شد «ثم قال» دوباره امام صادق (سلام الله علیه) فرمود «و إن المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامة» فرمود مومنین واقعی در دنیا قبل از قیامت ذات اقدس اله را میبینند بعد به همین ابی بصیر نابینای کور فرمود «أ لست تراه فی وقتک هذا» آیا الان خدا را نمیبینی؟ خب البته این به عنایت وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) است پرده از قلب او برمیدارد قلبی که توان شهود الهی را ندارد به مقدار خود حالا مشاهده میکند به همین ابی بصیر کور میگوید مگر الان خدا را نمیبینی «الست تراه فی وقتک هذا» آنگاه «قال أبو بصیر فقلت له جعلت فداک فأحدث بهذا عنک» اجازه میدهید من این حدیث را از طرف شما نقل کنم؟ فقال لا؟ این حدیث را برای همه که نمیتوانی نقل بکنی «فقال لا فإنک إذا حدثت به فأنکره منکر جاهل بمعنى ما تقوله ثم قدّر أن ذلک تشبیه کفر» این طرزی که تو بخواهی برای توده مردم نقل بکنی آنهای یکه از دیدن غیر از رویت چشم ظاهر چیزی را متوجه نیستند که دیگر نمیدانند که رویت چشم ظاهر منظور نیست رویت رای حصولی و مفهومی و ماهوی منظور نیست آن شهود قلبی است همان که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «لا تدرکه العیون بمشاهدة الابصار بل تدرکه القلوب بحقایق الایمان» آنها یا ما را تکذیب میکنند یا ظاهر این حرف را باور میکنند هر دویش محذور دارد «و لیست الرؤیة بالقلب کالرؤیة بالعین» رویت با جان و دل که شبیه به رویت با چشم نیست «تعالى الله عما یصفه المشبهون و الملحدون» مر حوم صدوق (رضوان الله علیه) در پایان بحث رویت بعد از نقل 22 تا روایت توضیحی میدهند بعد میفرماید «و الأخبار التی رویت فی هذا المعنى و أخرجها مشایخنا رضی الله عنهم فی مصنفاتهم عندی صحیحة» آن روایاتی که در لقاء الله وارد شده است یعنی در رویت قلبی خدا وارد شده است همه آن روایات پیش من صحیح است «و إنما ترکت إیرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهل بمعانیها فیکذّب بها فیکفر بالله عزوجل و هو لا یعلم» من آن روایات را عمدا نقل نکردم با اینکه 22 روایت از این سنخ روایات را نقل کرده است اما نه به آن ظهوری که روایتهای متروک دارد فرمود ما آن روایات را که همهاش پیش من صحیح است آنها را نقل نرکدیم برای اینکه مبادا کسی یا اینها را انکار بکند که خب یک محذور دارد یا -معاذالله- ظاهرش را بگیرد بشود مجسمه و مشبهه محذور دیگری دارد بعد فرمود «و الأخبار التی ذکرها أحمد بن محمد بن عیسى فی نوادره» یک «و التی أوردها محمد بن أحمد بن یحیى فی جامعه فی معنى الرؤیة» دو همه این روایاتی که در این دوتا جامعه آمده «صحیحة لا یردها إلا مکذب بالحق أو جاهل به و ألفاظها ألفاظ القرآن» منتها «و لکل خبر منها معنى ینفی التشبیه و التعطیل و یثبت التوحید و قد أمرنا الأئمة (صلوات الله علیهم) أن لا نکلم الناس إلا على قدر عقولهم»
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
علم را به حضوری و حصولی تقسیم کردند علم حضوری آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر باشد علم حصولی آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نباشد ماهیتی که حاکی از آن واقعیت است یا مفهومی که حاکی از آن واقعیت است پیش عالم حاصل باشد مثلاً اگر کسی به کنه درخت پر برد حقیقت درخت برای او روشن شد میشود علم حضوری و اگر ماهیت درخت و مفهوم حاکی از این حقیقت برای کسی روشن شد میشود علم حصولی اینکه میگویند علم یا حضوری است یا حصولی برای اینکه معلوم از این دو قسم بیرون نیست یا واقعیت است یا مفهوم حاکی از واقعیت علم نه بیش از این دو قسم است نه کمتر از این دو قسم برای اینکه معلوم بیش از این دو قسم نیست و کمتر هم نیست اگر واقعیت معلوم شد چنین علمی حضوری است اگر ماهیت یا مفهوم حاکی از آن واقعیت روشن شد میشود علم حصولی
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
در قرآن کریم راجع به ملکوت و همچنین راجع به ذات اقدس اله دو نحوه علم مطرح است یکی علم استدلالی یکی هم علم شهودی علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است خداوند به وسیله ادله و براهین وجود خود را اثبات میکند یا تنبه میدهد که این ادله جنبه تنبیه داشته باشد نه تعلیل و اثبات در باره بعضی از افراد یا بعضی از حالات تعبیر به شهود میکند میفرماید آنهایی که لقای خدا را امیدوارند کسانی که به لقاء الهی میرسند یا کسانی که به طرف خدا نگاه میکنند و مانند آن که این علم علم شهودی است آن علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است چه آایتی که برای اثبات اصل وجود یا تنبیه بر اصل وجود حق تعالی باشد نظیر ﴿ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون﴾ یا آیاتی که برای توحید نازل شده است نظیر ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ که گاهی به صورت قیاس اقترانی گاهی به صورت قیاس استثنایی اصل وجود حق تعالی را حالا یا تعلیل میکند یا تنبیه میکند مطرح میکند که علم به اصل وجود حق تعالی است اینها علوم حصولی است که از راه برهان حاصل میشود یک نحو علم دیگری را قرآن کریم ثابت میکند که از آن به رویت یاد میشود میفرماید اینها به شهود حق و رویت حق میرسند باید دید که منظور از این رویت چیست اگر روشن شد که این رویت یک علم مخصوص است آنگاه معلوم میشود که آنچه را که موسای کلیم (سلام الله علیه) طلب میکرد از آن سنخ بود درباره ملکوت گذشته از اینکه ما را به برهان و استدلال بر ملکوت دعوت کرده است که ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ درباره شخص ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) طبق آنچه که قبلاً گذشت یعنی آیه 75 سورهٴ مبارکهٴ انعام فرمود ما ملکوت آسمانها و زمین را نشان ابراهیم خلیل دادیم قهرا او هم دید آنچه از طرف خدا بود ارائه بود و آنچه که خلیل خدا (سلام الله علیه) دریافت کرد رویت بود که آیه 75 سورهٴ مبارکهٴ انعام این بود ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ درباره افراد عادی آنچه که در سوره اعراف بعد خواهد آمد دعوت به نظر کرده است فرمود ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یکی از مصادیق روشن ملکوت همان جریان قیامت است جریان بهشت است جریان جهنم است این جریان قیامت جریان بهشت و جهنم را قرآن کریم به صورت استدلال در آیات فراوانی ذکر کرد خدا حکیم است حسابی هست قیامتی هست دوزخی هست پاداشی هست کیفری هست اینچنین نیست که مومن و کافر یکسان باشند مجرم و متقی یکسان باشند اگر -معاذالله- معادی نباشد قیامتی نباشد حساب و کتابی نباشد تبهکار و صالح یکسانند چون هر دو از بین میروند ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾ آنهایی که میگویند حساب و کتابی نیست معنایش آن است که مجرم و متقی یکسانند ظالم و عادل یکسانند چون هر دو میمیرند و نابود میشوند اگر بعد از مرگ خبری نباشد خب بین صالح و طالح فرقی نیست ذات اقدس اله میفرماید آیا حساب و کتابی نیست ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾ خدای حکیم خدای عادل بین صالح و طالح قهرا فرق میگذارد آیاتی که از راه حکم ت از راه عدالت قیامت را و بهشت و جهنم را ثابت میکند فراوان است و افراد مومن که به قیامت وب هشت و جهنم عالمند علمشان حصولی است اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ تکاثر آمده است از سنخ استدلال و علم حصولی نیست فرمود ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ فرمود اگر اهل استدلال بودید اهل برهان بودید و علم الیقین پیدا کردید و به این علمتان ایمان آوردید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید خب و آنچه هم که در خطبه همام در نهجالبلاغه آمده است موید همین آیه سورهٴ مبارکهٴ تکاثر است که فرمود متقیان کسانیاند که «هم و الجنة کمن قد رآها و هم فیها منعمون هم و النار کمن قد راها و هم فیها معذبون» آنجا البته مرحله کان است فرمود مردان با تقوا گویا بهشت را میبینند گویا جهنم را میبینند یا آنچه که حارثة بن مالک گفته است که من عوای اهل جهنم را یعنی زوزه سگان جهنم را میشنوم همین است
بعد ذات اقدس اله درباره اینها فرمود که ما در قیامت جهنم را نشان میدهیم بعد فرمود ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ آیا این هم سحر است اینکه فرمود ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ بعد فرمود ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ آن که دیگر بعد از مرگ است در همین دنیا فرمود اگر اهل علم الیقین بودید و برابر علمتان مومن بودید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را بمیینید وگرنه بعد از مرگ منکر هم میبیند منکر هم میبیند خدا میفرماید ما به او نشان میدهیم بعد میگوییم ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ خب بنابراین یک نحوه علمی در قرآن کریم از راه استدلال ثابت میکند که آن فراوان است ادله زیادی در قرآن کریم بر ضرورت قیامت اقامه شده است که از قیامت به عنوان ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾ این لا ریب فیه در اصطلاح قرآن کریم همان اصطلاح بالضروره اسهت که در کتابهای منطقی میآید وقتی ما میگوییم هر چهاری زوج است هر عدد چهاری زوج است اگر از ما بخواهند که ما این قضیه را جهت بدهیم موجهه بکنیم جهتش را ذکر بکنیم نمیگوییم کل اربعة زوج بالاامکان میگویند کل اربعة زوج بالضروره این ضروره جهت این قضیه است کل انسان ناطق بالضروره این ضروره جهت این قضیه است این لا ریب فیه در قرآن به منزله بالضروره جهت است ان القیامة حق لا ریب فیه یعنی بالضروره دیگر مادام الذات است البته ضرورت ازلی مخصوص ذات اقدس اله است ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾ القیامة حق لا ریب فیها یعنی القیامة موجود بالضرورة خب آن براهین فراوان ثابت میکند که قیامت هست و انسانی که از راه آن براهین یا با دلیل نقلی معتقد شد علمش علم حصولی است ولی انچه که از کریمه سوره تکاثر برمیآید یک علم دیگری است فرمود ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾
فرمود اگر علم الیقین داشته باشید میبینید معلوم میشود کسی که اهل علم الیقین باشد امکان رویت جهنم را دارد فرمود ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ اگر منظور آن است که در قیامت میبینید این هم با سیاق آیه سازگار نیست چون فرمود ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ این یکی و از طرف دیگر ملحد و موحد هر دو جهنم را میبینند در قیامت این دوتا دیگر علم الیقین نمیخواهد این که فرمود اگر اهل علم الیقین باشید جهنم را میبینید یعنی همان بیان خطبه نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) که در نهج آمده است فرمود متقیان طوری در دنیا زندگی میکنند که گویا جهنم را میبینند آنکه مرحوم کلینی از حارثة بن مالک نقل کرد که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «کیف اصبحت» عرض کرد اصبحت موقنا عرض کرد اصبحت کانی انظر الی عرش الرحمان بارزا انظر الی الجنة گویا بهشت را میبینم گویا جهنم را میبینم بعد فرمود عبد نور الله قلبه فاثبت فرمود یک بندهای است که خدا قلبش را روشن کرده است و همینجا ثابت قدم باشد بعد هم او درخواست شهادت کرده است و شهید هم شد پس یک نحو علم قرآن کریم درباره ملکوت عالم غیب عالم ثابت میکند که با برهان ثابت میشود آن علمی است که اکثری مومنین دارند یا با دلیل عقلی یا با دلیل نقلی راجع به ملکوت عالم قیامت بهشت جهنم نسبت به اینها یقین دارند یک علم دیگری است که فرع بر این علم اول است فرمود اگر اهل علم الیقین باشید زمینه برای شهود هست که جهنم را هم اکنون ببینی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند هنگام تکبیرة الاحرام صورتش سرخ میشد خیلی متاثر میشد مثل اینکه جهنم را دید اینطور بود وقتی هم که از معاد سخن میگفت آنطوری که مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) در امالی نقل میکند اگر از قیامت و از جهنم سخن میگفت میخواست انذار کند تحمار وجناته کانه منذر جیش جرار خدا به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید قم فانذر برخیز و مردم را از جهنم بترسان مهمترین عاملی که جامعه را حفظ میکند ترس از قیامت است وگرنه ترس از دستگاه قضایی و زندان و امثال ذلک یک درصد ضعیفی را تأمین میکند آنکه با همه در همه شرایط هست همان انذار قیامت است فرمود قم فانذر و روحانیت هم وظیفه اصلیش همین است که ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ نه سخنرانی کنند درس بگویند سخنرانی کردن و درس گفتن اینها حرفه است همه اینها مقدمه است آن که رسالت انبیاست و علما وارث آن رسالتند ﴿لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ هست انذار بکنند مرحوم مفید (رضوان الله علیه) نقل میکند وقتی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت صورتش سخن میگفت تحمار وجناته کانما او کانه منذر جیش جرار مثل اینکه فرمانده لشکر اگر بخواهد از لشگر خودش خبر تلخی بدهد بگوید یک لشگر جراری حمله کردن آماده باشید چطور صورتش سرخ میشود به صورت جدی دستور آماده باشد میدهد وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت اینطور دستور آماده باش میداد پس این آیات دلالت میکند بر اینکه انسان به ملکوت و به غیب از دو راه میتواند عالم باشد یک علم استدلالی یک علم شهودی این درباره مظاهر اسمای الهی درباره ذات اقدس اله هم بشرح ایضا آیات فراوانی است که توحید را ثابت میکند اصل وجود حق تعالی را ثابت میکند که آنها اکثری آیات را تشکیل میدهند ادله فراوانی است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾ کم آیهای است که راجع به توحید سخن به میان نیاد و دلیل اقامه کند ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ اما بخشی از آیات که فراوان هم نیست از شهود خدا رویت خدا لقای خدا سخن به میان میآورد که آن را باید معنا کرد آن یعنی چه آیا شهود خدا رویت خدا لقای خدا یعنی علم استدلالی و برهانی یا نه یک چیز دیگر است بعد الفراغ از اینکه رویت حسی منظور نیست رویت حسی بین الغی است محال است عقلا و نقلا یعنی محال است که کسی ذات اقدس اله با این رویت حسی و فیزیکی و چشم ظاهری ببیند چیزی که مجرد محض است جهت معین ندارد مکان معین ندارد در سمت خاصی نیست جرم نیست ماده نیست زمانی نیست مکانی نیست این با رویت حسی مرئی نخواهد بود لذا هم نقل فرمود «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر» هم عقل فتوا میدهد که دیدن خدا محال است چون لیس کمثله شیء مورد قبول عقل و نقل است اما مع ذلک یک سلسله علمهای شهودی و رویتی و لقائی را قرآن کریم به ذات اقدس اله اسناد میدهد آیا آنها هم به معنای علم استدلالی و برهانی است؟ آن آیاتی که میگوید عدهای به لقاء الله بار مییابند یا همگان در قیامت به لقاء خدا بار مییابند یعنی در قیامت برای همه طبق علم استدلالی و برهانی روشن میشود که خدا موجود است و واحد یا یک ع لم دیگری است به عنوان نمونه در سورهٴ مبارکهٴ القیامة به این صورت آمده است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ آیه 23 به بعد سورهٴ مبارکهٴ قیامة این است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ عدهای از افراد رد قیامت چهرههای آنها نضارت و طراوت و شادابی درد و به طرف پروردگارشان ناضرند وجوه ناظر است نه عیون اگر منظور از این وجه همان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ باشد یعنی چهره هستی خود را روی انسان به طرف خدا نگاه میکند نه چشم انسان خب ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾ خب پس این نظر در قیامت هست در قیامت هم کار لغو وجود ندارد و اینها هم مومنیناند بنابراین رؤیتی هست لقائی هست که اینها مینگرند در سورهٴ مبارکهٴ نجم که جریان معراج پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است در آیه 10 به بعد سوره نجم اینچنین آمده است ﴿فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ معمولا ما در علمهای حصولی از راه چشم و گوش بعدها چیزی را در فؤاد و دل جا میدهیم ولی در علمهای شهودی اول قلب میبیند بعد چشم و گوش آشنا میشود ما کتابی را که میخوانیم اول چشم میبیند درسی را یا بحثی را که میشنویم اول گوش آشنا میشود بعد از راه چشم و گوش مطلب به دل میریزد لکن در جریان شهود که از باطن به ظاهر میآید اول قلب میفهمد و یابد بعد به چشم و گوش میرسد لذا فرمود ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ ما یَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى﴾ بعد از چند آیه تازه سخن از چشمه است اول سخن از دل است بعد از گذر از چند آیه نوبت به چشم میرسد چشم در شهود بعد از دل میبیند خب در سورهٴ مبارکهٴ فصلت آنجا به این صورت استدلال شده است فرمود آیه 53 سورهٴ مبارکهٴ فصلت ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اینجا سخن از ارائه است ما آیات خود را چه آیات آفاقی چه آیات انفسی نشانشان میدهیم تا برایشان روشن بشود ک خدا حق است و در اثر حق بودن خدا وحی و نبوت ه م حقانیتشان ثابت میشود بعد فم رود ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ فرمود چه حاجت که ما حالا آیت الهی یا آیات آفاقی یا آیات انفسی را ارائه کنیم مگر خدا کافی نیست این بای بربک زاید است رب فاعل یکف است اولم یکف بربک یعنی کفی ربک خب وقتی خدا کافی باشد نیازی به آیات آفاقی و آیات انفسی نیست چرا خدا کافی است اگر خدا کفایت کرد برای شهود نیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست حتی نیاز نیست کسی من عرف نفسه دست او را بگیرد بگوید من از راه من عرف نفسه عرف ربه دارم چون خود را شناختم خدا را شناختم بالأخره کسی هست که از خود نزدیکتر هم باشد خب این را آیات آفاقی فراوان است بله بعد میرسیم به آیات انفسی بعد میفرماید از جانتان نزدیکتر کسی هم هست از دلت تو به تو کسی هست که نزدیکتر باشد این اولم یکف بربک گذشته از اینکه برای افاده و اثبات این مسئله است ما را از آن دو آیت بی نیاز میکند میفرماید که دنبال آیات آفاقی رفتن دنبال آیات انفسی رفتن لازم نیست مگر خود خدا کافی نیست خب چرا خدا کافی است حتی نیاز به خودت هم نیست که بگویی من فکر میکنم از باب من عرف نفسه عرف ربه میشود یک وقتی میگویند انسان عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم بحل العقود که آن را وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) یاد مبتدیان یا متوسطان سائران سیر نفس داده است از این بابت است جریان من عرف نفسه فقد عرف ربه است که آنها یاد اوحدی از سالکان معرفت نفس دادند از آن بالاتر این کریمه است که اصلاً از خودت هم کمک نگیر یک کسی هست که به تو از تو نزدیکتر باشد از ما به ما نزدیکتر هست یا نه؟ خب یقینا هست اگر او نامتناهی است اینچنین نیست که ما به خودمان از او نزدیکتر باشیم اگر ما بهخودمان از او نزدیکتر باشیم پس از او اعلمیم از او اقدریم و مانند آن درحال یکه او بالقول المطلق اعلم است و اقدر است ایچنین نیست که ما به خود ما از ا و -معاذالله- نزدیکتر باشیم برهان مسئله چیست؟ چرا او کافی است ونیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست برهان مسئله این است که ﴿أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ یعنی کفی بربک چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ اینجا شهید فعیل به معنا مفعول است نه شهید به معنای شاهد چون اگر خدا شهید به معنای شاهد باشد برهان مسئله تام نیست چون مدعا این است که خدا کافی است حتی لازم نیست خودت را بشناسی از راه خود شناسی خدا را بشناسی چه رسد به آیات آفاقی و انفسی نه تنها نیازی نیست که از راه برهان امکان و حدوث و نظم و حرکت و براهین دیگری کمک بگیری لازم ینست از باب من عرف نفسه فقد عرف ربه هم وارد بشوی چرا؟ چرا خدا کافی است آنها لازم نیست برای اینکه انه علی کل شیء شهید ا و مشهود بالای هر چیزی است هر چیزی را که شما میخواهیم بفهمید اول خدا میفهمد انه علی یعنی فوق کل شیء مشهود است خواستی خود را بشناسی اول او را میبینی منتها درک نمیکند علم به علم نداری خواستی فهمت را بفهمی قبل از اینکه فهمت را بفهمی خدا را میفهمی چون فهم شیء است بالأخره مگر نه آن است که میخواهی استدلال کنی قبل از اینکه وارد حوزه استدلال بشوی با خدا روبرو هستی قبل از فهمیدن اصل فهم خدا را مییابی فوق کل شیء و علی کل شیء و در بالای هر چیزی و ظاهر هر چیزی او مشهود است وقتی این است خب کافی است دیگر این که وجود مبارک سید الشهداء عرض کرد «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا» این نفرین نیست این خبر است نه انشاء فرمود آن که تو را نمیبیند کور است متی غبت نه این کور باد که نفرین بکند وگرنه شامل خیلی از وحدین میشود فرمود آن که تو را نمیبیند کور است «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا» این کور است خب چرا؟ چون بالای هر چیزی تو مشهودی خب اگر اینجا شهید به معنای شاهد باشد آن برهان تام نیست مدعا آن است که خدا در معرفت خود کافی است دلیل این است که خدا بکل شیء شاهد است بکل شیء عالم است این دلیل چگونه مدعا را ثابت میکند مدعا آن است که شما هیچ احتیاجی به آیات آفاقی به آیات انفسی ندارید لازم نیست به هیچ دلیل کلامی و فلسفی استدلال کنید یک لازم نیست به هیچ دلیل عرفانی معرفت نفس هم مدد بگیری دو این مدعاست دلیل چیست؟ دلیل این است که خدا به هر چیزی عالم است خب خدا به هر چیزی عالم است خدا به هر چیزی شاهد است چه ارتباطی به من دارد من میخواهم او را بشناسم پس الا و لابد این شهید به معنای مشهود است یعنی بالأخره شما میخواهی یک کاری بکنی دلیل میخواهی بیاوری یا نفسی یا خارجی یا آفاقی یا انفسی بالار دلیل اوست بالای استدلال اوست بالای مستدل اوست دنبال چه چیزی میگردی اگر او داخل فی الاشیاء لا بالممازجة دنبال چه چیزی میگردی فقط یک چشم پیدا کن کافی است اگر ما یک نوری داشتیم همه جا را روشن میکرد نداریم یک چنین نوری غیر از نور السماوات و الارض اگر افتاب نورش همه جا را روشن میکرد درون اشیاء را بیرون اشیاء را دل ما را فهم ما را خود ما را ما قبل از اینکه دلیل اقامه کنیم که آفتاب طلوع کرد هر چیزی را بخواهیم ببینیم اول نور آفتاب را میبینیم فرمود میخواهید دلیل اقامه کنید دلیلت زیر پوشش فیض اوست او علی کل شیء مشهود مرئی معلوم چشم پیدا کن او را میبینی همین در سورهٴ مبارکهٴ مطففین فرمود به اینکه گناه نمیگذارد اینها ببینند در سورهٴ مبارکهٴ مطففین برهان مسئله را هم اقامه کرده است که چرا اینها نمیبینند آیه 13 سورهٴ مبارکهٴ مطففین این است که ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یعنی این سیئات و عقاید و اخلاقی که اینها کسب کردند این رین است این غبار است این غبار جلوی آینه دل را گرفته است اگر این دل آیینهای است غبار آلود خب آن نور السماوات و الارض در آ نمنعکس نیست به ما گفتند فقط آیینه شو تا بردت سوی دوست کوی دوست خدا رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم آقای الهی قمشهای را به ما همین را گفتند اگر کسی آیینه شد دیگر او میتابد مشکلی ندارد که ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ پس دو نحوه علم ذات اقدس اله در قرآن کریم برای ملکوت خود برای قیامت خود برای بهشت و جهنم خود اقامه کرده است یکی از راه استدلل یکی از راه شهود این یک درباره خودش هم اینچنین است دو نحوه علم ثابت کرده یکی علم استدلالی که با آیات آفاقی و انفسی که آن بخش مهم قرآن را همان آیات علم استدلالی تشکیل میدهد چون غالب مردم همان است اکثری ماها هم اگر توفیق داشته باشیم همان است یک راهی را هم برای خواص ارائه کرده است که آنهایی که صاحب دلاند بصیرند آن راه را ترجیح میدهند آنها راه را طی میکنند این راه که در قیامت هست برای همه ما اینها عجل الله است ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ این برای همه هست عمده در دنیاست در دنیا انسان راهی را طی کند قبل از اینکه دیگران بمیرند و ببینند این با موت ارادی ببیند خب آنهایی که میمیرند بعد نشانشان میدهند برای آنها ارزان تمام نمیشود به آسانی دیده نمیشود تا این رینها گرفته نشود که خدا را آدم نمیبیند با چشم باطن خب اگر کسی با اهمین رینها و معاصی مرد آنجا هم ﴿اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ تمام این رینها را میتراشند از صحنه نفس او بعد نشانش میدهند چگونه میتراشند خدا میداند این که قابل تحمل نیست این خذوه فغلوه برای تراشیدن آن رینهاست آنگاه بعد از مدتهایی از عذاب میگوید ﴿ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا﴾ خب پس دو نحوه علم در قرآن کریم هم ردباره ملکوت هست بهشت جهنم و قیامت و هم درباره رب الملکوت است ذات اقدس اله است آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ کهف آمده بخش پایانیاش یا عنکنبوت از همین قبیل است آیه پنجم سوره عکنبوت این است ﴿مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ﴾ چه اینکه بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ کهف هم این است ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ﴾ خب ما از این دو نحوه علم که قرآن کریم خبر داد میبینیم وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آن هم مثل قرآن کریم بخش مهم از براهین نهجالبلاغه همان توحید است اثبات مبدأ است از راه نظم است حدوث است حرکت است فقر است و مانند آن اما بخش خاصی از خطبههای حضرت امیر (سلام الله علیه) درباره شهود حق است رویت حق است اینکه ذئلب از حضرت سؤال کرد که شما خدا را دیدید عبادت کردید هم مرحوم سید رضی در نهجالبلاغه نقل کرده هم مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده است فرمود ما اعبد ربا لم اره أفاعبد ربا لم اره ما کنت اعبد ربا لم اره به تعبیرات مختلف آمده فرمود من آن نیستم که خدا را نبینم و بپرستم بعد هم فرمود «لا تدرکه الابصار بمشاهدة العیون بل تدرکه القلوب بحقایق الایمان» این نحوه رویت را و علم را ذات اقدس اله در قرآن کریم دارد در نهجالبلاغه هم دارد پس آیات علم به خدا د و طایفه است و معلوم هست که منظور از رویت رویت حسی نیست آیا منظور از این رویت همان علم بدیهی است چون خیلی روشن است تعبیر به رویت شده یا نه ما از علمهای بدیهی هایمان هم تعبیر به رویت نمیکنیم ما بعضی از چیزهاست که برای ما یقینی و بدیهی است اما نمیگوییم دیدم میبینم آنهایی که مکه نرفتند از وجود کعبه یقینا باخبرند عالمند مکهای وجود دارد روی کره زمین کعبهای وجود دارد بیت الله است روی کره زمین هیچ تردیدی ندارند اما نمیگویند که من دیدم میبینم میگویند من میدانم یک امر بدیهی است ولی نمیگوییم میبینم میگوییم میدانم بسیاری از شهرها پایتختها جایی است که ما نرفتیم ولی به وجودش یقین داریم اما نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانم این درباره محسوساتی که متیقن ماست ولی نمیگویند با اینکه دیدنی است مع ذلک نمیگوییم دیدم این درباره محسوسات از اینها وقتی به درون میرویم میبینیم ما علوم بدیهی فراوانی داریم این علوم بدیهی که الاکل اعظم من الجزء یا الواحد نصف الاثنین یا اربعة زوج اینها که قیاساتها معها یا آن اولی نظیر استحاله اجتماع نقیضین امتناع نقیضن اینها را ما میگوییم میدانیم نمیگوییم دیدم نمیگوییم میبینم با اینکه خیلی بدیهی است نه تنها بدیهی است بلکه بدیهیات هم به آنها منتهی میشوند اولی است ا ولی آن است که قابل تعلیل نباشد بدیهی آن است که قابل تعلیل هست ولی نیازی ندارد دو دوتا چهارتا دلیل میخواهد ثبوت شیء لنفسه دلیل میخواهد دور محال است دلیل میخواهد اجتماع مثلین محال است دلیل میخواهد اجتماع ضدین محال است دلیل میخواهد دلیل هم دارد ولی نیازی نیست دلیل دارد ولی نیازی نیست آن را میگویند بدیهی اولی آن است که دلیل بردار نباشد نه اثباتش ممکن باشد نه نفیش ممکن باشد نه شکی در ا و ممکن باشد چنین چیزی را میگویند اولی شک او دلیل است بر اینکه او هست نفی او دلیل است بر اینکه او هست اثبات او دلیل است بر اینکه او هست اولی یعنی چیز یکه به هیچ وجه قابل تعلیل نباشد ما نه تنها درباره بدیهیات نمیگوییم میبینم درباره اولی هم نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانیم ا ین دو قسم پس محسوسات خارجی با اینکه برای ما یقینی است تعبیر به دیدن نمیکنیم معقولات ذهنی ما با اینکه برای ما یقینی است نه تناه بدیهی است بلکه اولی است تعبیر دیدن نمیکنیم به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) اما یک علم سومی هست که کاملا از او به دیدن یاد میکنیم و آن خویشتن ماست میبینیم که علاقمند م خودم را میبینم میبینم امیدوارم میبینیم ناامیدم میبینیم میترسم میبینم اینها را درباره خودمان میگوییم و هیچ تردیدی هم نداریم و مجاز هم نیست اینکه میبینم که حال ندارم میبینیم که اشتها ندارم میبینیم که امیدوارم میبینم که هراسناکم از ذات خودمان به اوصاف ذاتی مان به دیدن یاد میکنیم این دیدن دیدن حسی نیست آنطور یکه ما در و دیوار این مسجد را میبینیم به معنی فهمیدن اصولی هم نیست برای اینکه ما دو قسم فهم اصولی نشان دادیم که از آنها به دیدن یاد نمیشد پس معلوم میشود یک نحوه علم است که از آن ما به رویت یاد میکنیم این علم حضوری است یک از سنخ حس فیزیکی نیست از سنخ فهم حصولی نیست از سنخ بدیهی و اولی علم حصولی نیست یک سنخ دیگری از علم است ما خودمان داریم که از او به رویت یاد میکنیم و آن شهود حضوری است از این راه شاید بتوان تشخیص داد که معنای شهود ملکوت چیست معنای دیدن جهنم چیست معنای دیدن بهشت چیست
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
انسان تا اشتغال به تدبیر بدن دارد آن حالت برایش پیش نمیآید که ذات اقدس اله را ملاقات کند به اندازه هستی خود لکن اوحدی از انسانها ممکن است که در دنیا که هستند کسانی که با موت ارادی به موت ارادی موفق شدند مردند از طبیعت به موت ارادی آنها به لقاء الله بار یابند لذا ممکن است در جریان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود «ما کذب الفواد ما رای» آنجا مقداری از عظمت نور الهی را مشاهده کرده باشد بنابراین ین که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فرمودند انسان تاز نده است به لقاءالله بار نمییابد مال غالبا نسانهاست یا مال متوسطین از انها ولی اوحدی از آنها مثل خلیفة الله انسان کامل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ممکن است که قبل از مرگ طبیعی هم به لقاء الله بار یابند نظیر آنچه در معراج مشهود حضرت شد ایشان قبول دارند که کلمه لن گاهی استثنا پذیر است اما نظر مبارکشان این است که لن برای تعبید است و گاهی تخصیص پذیر ظاهرا اینچنین نیست لن برای نفی تاکید است نه تعبید خب چیزی که استثنا پذیر است غایت دارد معلوم میشود تعبید نیست دیگر ما حمل بر مجاز بکنیم خلاف ظاهر است این که در قرآن دارد ﴿وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ چیزی که غایت برمیدارد معلوم میشود ربای ابدیت نیست یا ﴿لن ابرح الارض حتی یاذن لی ابی﴾ که حدی برای این لن ذکر میکنند معلوم میشود این لن برای نفی ابد نیست برای نفی تاکید است
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وجود مبارک موسای کلیم تا کنون حوادث فراوانی را دید که هر کدام کافی بود برای مدهوش شدن خب وقتی همه تماشاچیها فرار میکندن ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ در صحنه نبودند دیدند یک مار .. در میدان پیدا شد و مارهای دیگر را بلعید طبق آن معنای ظاهری نه آن معنایی که سحر را بلعید اگر به آن تفسیر باشد خب خیلیها فرار کردند و موسای کلیم با اینکه عهده دار بود باید این مار را میانداخت عصا را میانداخت و مار که میشد دست میزد او را میگرفت هیچ کدام از این حوادث نتوانست به او اثر بگذارد او مثلاً خر موسی صعقا بشود یا وقتی وارد دریا شدند این دریا نظیر سلسله جبال آبها روی هم رفت از ین طرف هم صدها نفر تلف شدند مسئولیت همه این بنی اسرائیل مستضعف هم به عهده موسای کلیم است در این صحنه تلخ که بین الموت و الحیات است حضرت در کمال طمانینه و آرامش بود این آبها روی هم آمد آن رفتهها که رفت این نیامدهها به جای اینکه باید روی هم آمد مثل دیوار دیوار آب هر لحظه احتمال سقوط هست اگر فرو بیاید همه همراهان موسای کلیم را با خود آن حضرت در کام غرق فرو میبرد و حضرت در کمال طانی و آرامش این راه را طی میکند و همه همراهان را هم با طانی میبرد وقتی اینها از این دریا گذشتند این دیواره فرو ریخت دیوار آب آبها که روی هم رفتند بالا آبهای قبلی از فاصله یک کیلومتر یا یک فرسخ آنها همانطور میآمدند اینطور نبود که آنها بایستند که به همین این مرز جاده خاکی که رسیدند اینها روی هم انباشته میشدند وقتی موسای کلیم (سلام الله علیه) و همراهان از این دریای روان گذشتند نوبت به فراعنه رسید که به وسط دریا آمدند این دیوار فروریخت این دیوار آب ﴿فغشیهم من الیم ما غشیهم﴾ خب این حا دثههای سنگین را موسای کلیم پشت سر گذاشت در کمال آرامش چطور شد که حالا یک کوه ریز ریز شد این دریای به این عظمت هزارها نفر هم زیر آوار آب رفته است و هیچ تکان نخورد وجود مبارک موسای کلیم حالا یک کوه متلاشی شد از این کوههای متلاشی شده زیاد است در عالم وقتی کوه منفجر میشود آتشفشان میشود به صورت مذاب منطقه فراوانی رابه صورت سنگ ریزه درمیآورد عدهای هم ممکن است از نزدیک ببینند اما بی هوش نشوند این یک تجلی عتاب آلودی است نسبت به موسای کلیم که این درخواست درخواست روایی نیست به دلیل اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) که بیهوش شد وقتی به هوش آمد نگفت که انا اول المومنین گفت ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ معلوم میشود یک حادثهای که نباید اتفاق میافتاد اتفاق افتاد اگر صرف جریان علمی بود خب موسای کلیم عرض میکرد که خدایا من فهمیدم که تا زندهام نمیشود تو را با جان مشاهده کرد اما این تبت یعنی چه؟ رجوع کردم توبه کردم معلوم میشود یک کاری بود که آن کار باعث میشود که انسان از خدا فاصله بگیرد بعد رجوع میکند حالا آن که گناه نبود نه گناه کبیره بود نه گناه صغیره بود نه ترک اولی بود نه مکروه بود از این سنخ مسائل نبود یک درخواست مقام برین بود برای کسی که باید بعد الموت ببیند یک تمنی بود
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
ظاهراً این سؤال برای خود حضرت بود نه برای درخواست قوم چون آن قوم که درخواست رؤیت ظاهری میکردند یک امر محالی را طلب میکردند و همانطوری که وجود مبارک موسای کلیم آنها را در جریان ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ رد کرده حرف آنها را ابطال کرد فرمود ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ یعنی خدای جعلی بت پرستها باطل است کار آنها باطل است اگر چنانچه درخواست آنها این بود که ذات اقدس اله را با چشم ظاهر مشاهده کنند که میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً﴾ وجود مبارک موسای کلیم آن را هم ابطال میکرد و هرگز خواسته باطل آنها را به عرض ذات اقدس اله نمیرساند ظاهرش این است که درخواست رؤیت برای خودش بود البته رؤیت قلبی و نه رؤیت بصری
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
این صعقا که در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) به کار رفت که فرمود وخر موسی صعقا آیا به معنی موت است یا مدهوشی است صعق هم در قرآن هم به معنای موت آمده هم به معنای مدهوشی با قرینه معینه مشخص میشود که منظور از این صعق مردن است یا مدهوش شدن است در سورهٴ مبارکهٴ طور آیه 45 این است ﴿فَذَرْهُمْ حَتّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی فیهِ یُصْعَقُونَ﴾ فرمود اینها را رها کن تا آن روزی را که مصعوق میشوند و میمیرند یعنی یوم الموت را ملاقات کنند یعنی تا مرحله مرگ اینها را رها کن اینها میمیرند و بعد مسائل برای آنها حل میشود که در آنجا یصعقون یعنی یموتون چه اینکه در آیه 68 سوره زمر هم آنجا ظاهراً صعق به معنی موت است که در نفخ اول همه میمیرند ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾ در نفخ اول همگان میمیرند مگر کسی که تحت مشیت الهی باشد در نفخه ثانی دوباره زنده میشود خب پس ظاهر این صعق مردن است و قرینه و چه اینکه برای مدهوشی هم به کار میروند قرینه معینه باید تعیین کند که آیا جریان صعق موسای کلیم از سنخ موت بود یا از سنخ مدهوشی در جریان قوم موسی صعقی که برای آنها بود به معنی موت بود برای اینکه آیه 55 و56 سورهٴ مبارکهٴ بقره که قبلاً بحثش گذشت این صورت بود ﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ فرمود صاعقه شما را گرفت شما نگاه میکردید که به جمال الهی بنگرید ولی صاعقه آمد به حیات شما خاتمه داد و خداوند شما را بعد از مرگ زنده کرد تا شاکر باشید از اینکه فرمود ﴿ثم بعثناکم من بعد موتکم﴾ معلوم میشود که فأخذتکم الصاعقة انجا صعق به معنای موت و رحلت از دنیا است اما در جریان موسای کلیم نفرمود به اینکه خداوند او را بعد از موت مبعوث کرد کلمه موت و مانند آن به کار نرفت بلکه فرمود فلما أفاق این تعبیر افاقه نشان میدهد که آن صعق، صعق به معنی موت نیست از اینکه فرمود فلما أفاق و افاقه برای کسی است که مدهوش باشد نظیر آنچه که گفته شد رُفع القلم عن المجنون حتی یفیق بالأخره افاقه یا از بیهوشی است نظیر افراد متعارف یا از مدهوشی است نظیر افراد فوق متعارف و معنای صعق به معنی موت نیست به دلیل اینکه نفرمود فلما بعث یا فلما بعثه الله فلما احیائه الله بلکه فرمود فلما أفاق
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
این جبل که خداوند برای او تجلی کرده است آیا حال عادی جبل بود چیزی از تجلی الهی سهم جبل شد یا نه همانطوری که گاهی کوه در اثر آتشفشانی منفجر میشود، منفجر شد یک وقت است که انسان در اثر یک ادراک قالب تهی میکند نظیر آن خطبه نورانی وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) که آن شخص به حضرت عرض کرد سفلی المتقین حتی کأنی اراهم وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود تو طاقت شنیدن آن سخنان را نداری او اصرار کرد بعد وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) اوصاف متقیان را طوری تبیین کرد که گویا تقوی را مجسم کرد که آن شخص هم گفت که سفلی المتقین حتی کانی أراه در پایان سخنان حضرت صعق صعقتاً کانت نفسه فیها صیحهای زد و مدهوش شد و از دنیا رفت خب این یک مرگی است که به دنبال یک ادراک عقلی پدید میآید در جریان ﴿فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا﴾ آیا نظیر انفجار کوههای آتشنشانی است که با درک همراه نیست یک پدیده مادی توانفرسا کوه را متلاشی میکند یا از سنخ قالب تهی کردن ادراکی موجود مدرک است نظیر مستمع خطبه تقوی از کدام قبیل است احتمال اینکه این جبل مقداری از معارف الهی را ادراک کرده باشد و نظیر مستمع خطبه تقوایی حضرت امیر قالب تهی کرده باشد هست برای اینکه در آیه هجدهم سورهٴ مبارکهٴ صاد این است ﴿إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ اْلإِشْراقِ﴾ در جریان داوود (سلام الله علیه) نفرمود این سلسله کوه را ما مسخر کردیم به همراه داوود و به امامت داوود (سلام الله علیه) نماز جماعتی میخواندند تسبیح میکردندیا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ این تأویل این ناله کردن این اوبی و آه و ناله گاهی وحده است گاهی مع الجماعه است مثل صلاة گاهی فرادی است گاهی به جماعت است ذات اقدس اله به جبال فرمود یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ اینجا هم فرمود ﴿إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ اْلإِشْراقِ﴾ اینها به امامت داوود (سلام الله علیه) عبادت میکردند خب اگر کوه تحت تسخیر ولی خدا است اهل عبادت است اهل نماز جماعت است اهل آه و ناله است اهل تسبیح است در بامداد و شامگاه بالعشی والاشراق در شامگاه و بامداد چنین کوهی هم ممکن است در جریان کوه طور از فیض الهی برخوردار باشد معرفت الهی نصیبش شده باشد همانطوری که موسای کلیم مدهوشی او عارفانه بود متلاشی شدن کوه هم عارفانه بود این یک پدیده مادی بی درک نبود نظیر انفجاری که در کوههای آتشفشانی رخ میدهد این احتمال است که کوه فهمید و نتوانست تحمل کند و متلاشی شد و وجود مبارک موسای کلیم با اینکه پر تجلی او را گرفت او در مستقیماً در مسیر تجلی قرار نگرفت صعق و مدهوش شد این احتمال هست خب از توبه او پیدا است که چیزی زا میطلبید که در توان او نبود اما اینکه گفته شد در بحثهای قبل آنهایی که در دنیا کافر بودند و کور بودند در قیامت بینا میشوند که ﴿لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ اینها در قیامت میگویند به اینکه ابصرنا و سمعنا همینهایی که کورند میگویند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا﴾ همینهایی که ﴿لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ همینهایی که ﴿وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ همینها در قیامت بیدار میشوند سؤال این است آیا اینها بینا میشوند آیا اینها فقط عذاب الهی را میبینند حقیقت قیامت را میبینند یا نه وجه الرب را هم میبینند پاسخش این است که معاد چیزی جدای از رجوع الی المبدأ نیست بیگانهای از مبدأ نیست چون ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ در آمدن در قوس نزول که انا لله همگان از طرف خدایند از خدا صادر میشوند اما با حفظ مراتب اینطور نیست که همه صادره اول باشند همه از خدایند اما این سلسله آفرینش با نظم و چینش خاص محفوظ است صادره اول فرمود اول ما خلق الله نور نبینا یا نور جدنا از ائمه (علیهم السلام) رسیده است که اول ما خلق الله آن انسان کامل است تا برسد به آفرینش آسمان و زمین که در شش روز یا تطورات ششگانه خلق شده است پس همه من اللهاند اما فقط بعضیها صادره اولاند بقیه صادره وسطی و متأخرند در جریان قیامت هم همینطور است همه الی اللهاند اما آنکه به قله میرسد همان صادره اول است آنکه صادره اول است پایان راه را هم او طی میکند آنکه وسط این سلسله خلقت است در قوس نزول در بازگشت هم به وسط اسمای حسنی میرسد او دیگر به اوحی دنی فتدلی که نمیرسد که آنکه اول ما صدر است به دنی فتدلی راه پیدا میکند بنابراین چون معاد غیر از رجوع به مبدأ نیست همه من اللهاند همه هم الی اللهاند آن وقت هر کسی به اندازه خود لقاءالله را ادراک میکند فرمود اینها بلقاءالله راه مییابند نه اینکه حالا به لقای عالیترین اسم از اسمای حسنای الهی راه بیابد پس یقیناً اینها در معاد به وجه الرب میرسند منتهی با ربشان هم گفتگو میکنند میگویند ربنا همه اینهایی که میگفتند ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نموت و نحیی و مایهلکنا الی الدهر﴾ همه اینها میگویند ربنا اینکه در دنیا لائیک بود منکر رب بود و از جهت اعتقاد به رب نابینا بود در قیامت میگوید ربنا اما خب خیلی طول میکشد به آسانی برای اینها پدید نمیآید یک منکری بشود مقر چون در دنیا با برهان میشود یک منکری را مقر کرد یا با شهود میشود یک منکری را مقر کرد چون مرز تکلیف محفوظ است اما وقتی کسی به سوء اختیار خود تا آخرین لحظه منکراً ماند بعد وقتی بخواهند چیزی را به او بفهمانند آسان نیست باید تمام این رینهایی که این ﴿رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ اینها را جراحی بکنند که از فشار قبرش شروع میشود تا کم کم به او بفهمانند تکامل علمی هست تکامل عملی نیست تکامل علمی الی ماشاءالله بعد از مرگ هست خیلی از چیزها است انسان الآن یا نمیداند یا به طور ضعیف میداند بعد برایش روشن میشود
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
اگر در دعای سمات آمده است که آبها به مثابه سنگ شدهاند شاید معنایش این باشد که از نظر سکون شبیه سنگ شدهاند دیگر حالا آبهای رفته فاصله گرفتهاند و آبهای نیامده در حد یک دیوار سنگی روی هم انباشته شدهاند و نیامدهاند همانجا متوقف شدهاند نه اینکه آب سنگ شده است البته آب سنگ بشود محال نیست چه اینکه سنگ هم بخواهد آب بشود محال نیست چون در طی مدتهای طولانی ممکن است آبی سنگ بشود برای اینکه همه آبها در اثر رسوبات با گذشت قرون متمادی تبدیل میشوند به املاح و سنگ همان کاری که شدنی است در طولانی مدت اگر در کوتاه مدت بشود میشود معجزه اما چیزی که محال عقلی باشد کوتاه مدت و دراز مدت ندارد ولی منظور آن است که ظاهرش این است که اثر سنگ پیدا کرده است یعنی متوقف شد نه واقعاً سنگ شد
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
مطلب دیگر درباره شهود ذات است چگونه انسان خدای خود را که بر او متجلی است میبیند البته ما اگر راههای مفهومی را طی بکنیم یعنی آن براهین حصولی را که قرآن کریم ارائه میدهد این راه فطرت شکوفا نخواهد شد ولی اگر بر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ مائده که فرمود ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾ اگر بر این اساس حرکت بکنیم که رونده و راه یکی است از راه شهود درونی حرکت بکنیم این شهود درونی غبار روبی میکند انسان ذات خود را کاملاً میبیند دیگر این چنین نیست که خود را فراموش کرده باشد بر اساس ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ و مانند آن حقیقت خود را میبیند و چون حقیقت او عین وابستگی به ذات اقدس اله است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ﴾ این وابسته به الله است ممکن نیست یک موجودی که عین ربط و فقر الی الله است مشهود بشود این ربط مشهود بشود و مربوط علیه که خداست مشهود نباشد فقیر مشهود بشود و غنی را آدم نبیند چون فقیر به وسیله غنی زنده است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ﴾ انسان فقیر است نه غنی این یک، و فقرش هم الی الله است حاجتش و نیازش هم الی الله است لا الی غیر الله این دو تا یک وقت است که کسی﴿کَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى﴾ آن کسی که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ خیال میکند غنی است خب چنین کسی خودش را نشناخت گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ شد خودش را فراموش کرد این از بحث خارج است اگر کسی خویشتن خویش را یافت به فقر خود پی میبرد یک، و چون این فقر به یک تکیهگاه غنا و بی نیازی وابسته است و غیر ذات اقدس اله احدی تکیهگاه فقر فقیران نیست این دو لذا اگر خود را مشاهد کرد الا و لابد خدای خود را مشاهده میکند چرا؟ چون این فقیر الی الله است مرتبط به الله است یک وقت هست انسان طناب آویخته به سقف را ممکن است ببیند ولی سقف را نبیند انسان که اینطور نیست که ما بگوییم این بسته به خداست این طناب یک حقیقتی دارد غیر از سقف آن گوشه بالایی او به میخ سقف بسته است این را که نمیگویند ربط که ربط آن است که ظاهرش، باطنش، اولش، آخرش هر چه دارد وابسته است به غیر دیگر ممکن نیست که کسی ربط را ببیند و از مربوط علیه غافل باشد این شدنی نیست این فرض ندارد خب اگر کنه انسان چیزی جز ربط الی الله نیست هر شأنی از شئون انسان را کسی بخواهد ببیند خدا را خواهد دید اگر علم او را ببیند به علیم مطلق وابسته است اگر قدرت او را بخواهد ببیند به قدیر محض وابسته است اگر هستی او را بخواهد ببیند به هست صرف وابسته است اگر کسی گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ شد معاذ الله آنگاه خدای خود را نمیشناسد بر فرض هم با علم حصولی از خویشتن خویش به خدا پی ببرد خدا را در حد مفهوم حاکی میشناسد ولی اگر بر اساس علم حضوری بخواهد خود را بشناسد یعنی به حقیقت پیوند بودن خود پی ببرد این ممکن نیست خدا را نشناسد چون انسان چیزی جز فقر الی الله نیست فقیر را نمیشود بدون غنی شناخت اگر یک وقتی ما فرض کردیم این فقر بیرون دروازه هستی انسان است مثل آن طنابی که به میخ سقف وابسته است این که فقر ذاتی نشد فقر ذاتی آن است که هیچ چیزی برای او نیست الا ارتباط به غیر نظیر معنای حرفی، معنای حرفی را هرگز نمیشود تصور کرد مگر به وسیله طرفین خود معنای حرفی نظر استقلالی ندارد و میبینید در کتابهای عقلی وقتی سخن از مفهوم است، سخن از ماهیت است خدا میشود علت، علت درخت است علت انسان است علت آسمان است علت زمین است خالق است و مانند آن ولی وقتی سخن از هستی آسمان و زمین شد نه سخن از ماهیت اینها سخن از شجر و مدر نیست سخن از هستی شجر و مدر است دیگر نمیگویند خدا علت است میگویند خدا مقوم است اگر خدا مقوم است ممکن نیست کسی متقوم را بدون شهود مقوم بشناسد هیچ ممکن نیست لذا اگر کسی خود را شناخت قبلاً خدا را شناخت این «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معنایش این نیست که من عرف نفسه سیعرف ربه معنایش این است که قبلاً خدا را شناخت ظاهر فعل ماضی که این است «من عرف نفسه فقد عرف ربه» او اولاً که بعد خودش را شناخت برای اینکه اگر آن تکیهگاه را نبیند که قابل دیدن نیست این ربط مثل اینکه این مربوط الیه را آدم نبیند متعلق را نبیند معنای حرفی درک نمیشود که اگر کسی صر را نبیند بصره را نبیند معنای من قابل فهم نیست اگر من را مستقلاً فهمید دیگر این من، من حرفی نیست این میشود اسم حرف اینکه گفته میشود من حرف جاره است من له عدة معانٍ این من الآن مبتداست و اسم است برای اینکه آن منی که در صرت من البصره الی الکوفه است آنکه در صرت من البصره است او حرف است نه اینکه گفته میشود من حرف جاره است من دارای معانی است این اسم برای آن حرف است و مبتداست مشکل ما این است که ما این اعتبار را تکوین مخلوط نکنیم در جریان من و فی و الی و علی که حرفند این چون به قرارداد بشر حرفند به قرارداد بشر برمیگردند اسم میشوند میگویند ما فیه ینظر است ما به ینظر است و مانند آن خود بشر اینها را حرف قرار داد خود بشر میتواند اینها را با نظر استقلالی نگاه بکند بشود اسم برای حرف همین منی که در صرت من البصرة الی الکوفه حرفست به ربط در من حرف جاره است من له عدة معانٍ این اسم است و مبتدا قرار میگیرد این در ساخت بشر که اعتبار است یک اعتبار دیگر میپذیرد اما ما سوای خدا این چنین نیست که ما بتوانیم نظر استقلالی بکنیم این داریم دیدمان را خلاف عرضه میکنیم وگرنه آن یک حرفی نیست که با دید دیگر اسم بشود آن یک ربطی نیست که به دید دیگری نفسی یا رابطی بشود او ربط است و برای همیشه ربط و ما حالا نمیبینیم که چه کسی را داریم میبینیم و به حساب چه داریم میآوریم نمیشود گفت ما شجر را اگر به نظر استقلالی نگاه بکنیم حکمش این است و اگر به نظر ربطی و وجود رابط حساب بکنیم حکمش آن است مگر این به دست ماست به قرارداد ماست مگر این وجود مخلوقات هم نظیر من و ان و الی و علی است که با اعتبار عوض بشوند فقیر الی الله را جز ربط الی الله نمیشود دید نمیشود گفت که به او نظر استقلالی کردیم در حقیقت ما یک مستقل دیگری را دیدیم خیال کردیم آن مستقل این است چیز دیگری را دیدیم و گرنه ربط بما هو ربط عین گوهر ذات است این بی ذات بودن عین ذات یک وجود رابط است چون وجود رابط ذات ندارد اگر ذات داشته باشد میشود نفسی یا رابطی آنکه ذات ندارد رابط است آنکه قابل نیست ماهیت بگیرند چرا میگویند معنای حرفی ماهیت ندارند؟ برای اینکه ماهیت ما یقال فی جواب ما هو این مقول قرار میگیرد ماهیات را هم که میگویند مقولات برای اینکه مقول در جواب ما هوست یک کسی میتواند سؤال بکند الشجر ما هو انسان در جوابش میگوید جسم نام معنای شجر ماهیت شجر در ذهن مجیب است اولاً در ذهن سائل قرار میگیرد ثانیاً این در جواب ما هوست اما نمیشود گفت من ما هو چون هرگز به ذهن نمیآید به تنهایی این من را فقط باید در صرت من البصره جستجو کرد آن منی که میشود گفت من ما هو آن دیگر اسم است و مبتداست او دیگر حرف جر نیست خب این تعدد لحاظ در حروف راه دارد اما در ذات انسان و غیر انسان ما سوای خدا که ربط محضاند که نمیشود نسبت به اینها نظر استقلالی کرد روی این جهت هم بساط فلسفه کاملاً با دید دیگر عوض خواهد شد همه مقولات بساطش برچیده میشود برای اینکه ما این مقولات را این ماهیات را اشیاء میگیریم اگر اشیاء ربط محضاند ربط محض جز مفهوم چیزی به ما نمیدهد ماهیت نخواهد داد قهراً در حکمت متعالیه بساط ماهیات برمیگردد به مفاهیم در مسئله حروف آسان است اینها که خود بشر جعل کردهاند پس میتواند با نظر استقلالی نگاه کند با نظر حرفی نگاه کند و مانند آن اما تکوین دیگر دست کسی نیست اگر تکوین به دست کسی نبود هر موجودی جز ربط الی الله چیز دیگر نیست این یک، ربط را بدون مربوط الیه نمیشود فهمید دو، پس من عرف شیئاً فقد عرف الله قبله سه، اختصاصی به نفس ندارد هر چیزی را انسان به علم حضوری بخواهد درک کند اول خدا را میبیند بعد این ربط را چون ربط بدون شهود مستقل درک نمیشود اول منتها نزدیکترین چیزی که انسان میتواند با او از راه شهود خدای خود را بشناسد نفس انسانی است لذا فرمود من عرف نفسه ... السابقه نه یعرف ربه تا انسان خدا را نشناسد خود را نمیشناسد منتها حالا علم به علم ندارد
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
فرق تجلی و انجلا گفتند این است که در تجلی تدریج مأخوذ است در انجلا ممکن است دفعی باشد اگر تجلی قابل تحمل نبود انجلا به طریق اولی قابل تحمل نیست یعنی اگر نور معنوی ذات اقدس اله به تدریج ظاهر شد برای کوه و برای موسای کلیم قابل تحمل نبود اگر دفعتاً ظاهر میشد به طریق اولی قابل تحمل نبود این مطلب اول دوم اینکه در بعضی از روایات آمده است که این تجلی به اندازه بند انگشت کوچک بود این یک تشبیه معقول و محسوس است یعنی کنایه از کوچکترین و کوتاهترین درجه تجلی است کمترین تجلی این اثر را گذاشت چه رسد به اینکه اگر تجلی بالغ بود و از این مرحله بیشتر بود مطلب سوم آن است که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که گفت ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی اول المومنین بانک لا تراه یعنی اول کسی ایمان میآورد به اینکه تو قابل دیدن نیستی ولو با چشم باطن با کنه ذات و مانند آن با چشم باطن قابل دیدن نیستی منم وگرنه اصل ایمان را خب وجود مبارک موسای کلیم قبلاً داشت چه اینکه مومنین به او هم قبلاً داشتند و قبل از موسای کلیم هم انبیایی بودند امتهای متدین و الهی بودند که همه به خدا ایمان داشتند پس این ایمان خاص است و آن ایمان به اینکه و انک لا تراه مطلب چهارم آن است که اینکه گفته میشود ذات ممکنات همان بی ذاتی است ذات به دو معنا است یکی معنای جامع است که شیئیت هر شیء را میگویند ذات او و یکی معنای خاص ذات است که آن برای جواهر است و اعراض و امثال و ذلک گفتند شیء یا دارای نفسیت است که فی نفسه است و به اصطلاح لنفسه مثل جوهر که برای خودش موجود است نه برای چیز دیگر یا نه فی نفسه است ولی لنفسه نیست به اصطلاح وجودش رابطی است و عرض است و قائم بذات نیست ولی به یک وصفی متکی است مثل رنگ بو حرارت برودت و مانند آن که به اصطلاح پیشینیان اینها اعراض بودند و به جواهر متکیاند قسم سوم موجودی است که نه دارای نفسیت است مثل جوهر که فی نفسه و لنفسه باشد به اصطلاح نه مثل عرض است که فی نفسه و لغیره باشد بلکه شیئیت او به این است که به غیر وابسته باشد به این معنا گفته شده است به اینکه هفت ذات او بی ذاتی است یا ممکنات که وجودشان عین ربط است ذاتشان بی ذاتی است یعنی ذات به معنای جامع که شیئیت هر شیء را شامل میشود در این است که اینها نفسیت نداشته باشند وگرنه آن ذات به معنای عام هم اثبات بشود هم نفی بشود البته این تناقض است
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
عتابی که در تبت هست که گفته شد این خطاب عتاب آلوده است این نه آن عتابی که جناب فخر رازی پنداشتند که چون بدون و خیلی از اهل سنت آنچه که از عبارت امام رازی آن روز نقل شد با آنچه که المنار نقل میکند فرق میکند خود امام رازی به صراحه گفت به اینکه این نشانه آن است که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب شده است آن که در المنار آمده است این است که غالب مفسرین بر ایناند که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب آمد غالب مفسرین یعنی غالب مفسرین اهل سنت خب نه آن سخن تام است چه غالب چه غیر غالب تام نیست چون اینها که به مقام شامخ اولی العزمی رسیدند بدون اذن سؤال نمیکنند اصلاً منتهی این اذن برای آن است که حتماً اذن گرفتند منتهی خیلی از این اذنها برای آن است که صحنه برای دیگران روشن بشود خیلیها تشنه شهود ذات اقدس اله هستند چون همه بالأخره گمشدهای دارند یک وقتی آن روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کافی نقل کرد آن روایت را خواندیم که وجود مبارک معصوم (سلام الله علیه) فرمود عارفٌ و کل مجهول و معروفٌ عند کل جاهل هر انسانی ولو لائیک و غیر موحد او خداشناس است منتهی نمیداند که خدا چیست معروفٌ عند کل جاهل ممکن نیست کسی در جهان خدا را نشناسد و خدا را منکر باشد منتهی آن کسی که انکار میکند خدا نیست آنچه را که او نمیشناسد خدا نیست و آنچه را که انبیاء آوردند علم به علم است باید عالم بشود و نشده است خب اگر او معروفٌ عند کل جاهل که این روایت یک وقتی هم خوانده شد ظاهراً مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) هم در توحیدشان نقل میگند معروفٌ عند کل جاهل منتهی آنچه را که در حالتهای خطر پدید میآید یک علم جدید نیست بلکه غبار روبی میشود پرده کنار میرود آنگاه دعوا الله مخلصین له الدین میشود وگرنه اینطور نیست که آنها در آن وقت خدا را بشناسند در آن وقت این پرده کنار میرود و میشناسند او را
پرسش: ... پاسخ: به خدا پناه ببرید از هر چه که وسوسه غیر خدایی است این معوذتین را انسان زیاد بخواند اثر دارد خب این عتاب نشانه گاهی عتاب با دلال آمیخته است گاهی بدون دلال است اینکه در دعای افتتاح و مانند آن آمده است که مدلاً علیک مدلاً علیک یعنی با زبان دلال و با زبان دوستی و با زبان خودمانی گاهی انسان با خدای خود سخن میگوید یعنی تو به ما اجازه دادی که مدلاً علیک با تو با دلال با زبان خودمانی با زبان گله با زبان ناز حرف بزنیم وگرنه اگر آن اجازه نبود که انسان نمیتوانست بگوید که خب حالا اگر تو من را موأخذه کردی خب من هم تو را موأخذه میکنم تو اگر من را به جهنم ببری که چرا گناه کردی من هم اعتراض میکنم که تو چرا نبخشیدی خب میبینید این جز دلال لئن اخذتنی بجرمی لاخذتک بعفوک خب این را اگر خدا اجازه ندهد به زبان ائمه (علیهم السلام) کسی حق ندارد اینجور با خدا سخن بگوید که اصلاً منطقی نیست مگر عفو بر خدا واجب است اما به ما گفتند که با این زبان ناز هم که شد با او مناجات کنید اگر نبود اهل بیت (علیهم السلام) اینها نبودند که کسی اجازه نداشت اینجور دعا کند که یا در طلیعه دعای ابوحمزه ثمالی که انسان بالأخره گله میکند ناله میکند که اعتراض آمیز خب بالأخره خدایا تو گفتی آدم خوبی باش من خوبی را کجا پیدا کنم نه من خوبی دارم نه دیگری آخر این چه تکلیفی است که میکنی پس بده من داشته باشم میبینید این لحن لحن دلال است فقط کسی اینجور دعا میکند که رفته باشد خانه زاد باشد من این لی الخیر یارب، ولایوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لاالذی اساء واجترء علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک آخر تو میگویی من آدم خوبی باشم از کجا باید خوب باشم پس من را خوب کن میبینید این حرف برای آدم خانه زاد است وگرنه برهانی نیست که خب عقل دادم فطرت دادم آدم خوب باش دیگر اینکه به ما اجازه دادند بگوییم من این لی الخیر، ولا یوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لاالذی اساء واجترء علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک این برای کسی است که خانه زاد باشد این برای کسی است که لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی آدمی که در حصن توحید شد خانه زاد است او شیرین زبانی میکند وگرنه هر کسی که این جرأت را ندارد که بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما بر خلاف دل نیست بر خلاف عشق نیست بر خلاف ناز نیست این ناز را هم به ما اجازه دادند آن حرفها بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است که انسان به خدا بگوید خب تو اگر من را موأخذه بکنی و عذاب بکنی من هم انتقاد میکنم که چرا تو نبخشیدی آخر مگر بخشش برای خدا واجب است؟ ده بار بخشید صدبار بخشید دویست بار بخشید فرمود او ﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ او دهها بار بخشید حالا دید که پرده دری کردید پس بنابراین کسی بخواهد در برابر ذات اقدس اله اعتراض کند بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما شیرین زبانی جائز است ناز جائز است دلال جائز است مدلاً علیک یعنی تو اجازه دادی من خودم را لوس کنم پیش تو همین حرفی میزنم بر خلاف عقل حرفی میزنم بر خلاف نقل که آنها محکوماند اما ناز میکنم تو اجازه دادی این است وگرنه انسان دهها بار گناه کرد و خدا حفظ کرد آبروی او را و یعفوا عن کثیر این دعای یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر خب این متخذ از آن آیه سورهٴ مبارکهٴ حم است دیگر﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
آنچه را که وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، بعد فهمید که تجلی کامل قابل تحمل نیست این مقدار از تجلی و بالاتر از این قابل تحمل نیست حالا کمتر از این را که تجربه نکرد این مقدار از تجلی و بالاتر از او قابل تحمل نیست پس آنچه را که او مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، و آنچه برای او روشن شد این است که این مقدار از تجلی و مافوق او قابل تحمل نیست دو، کمتر از این ممکن است قابل تحمل باشد
مطلب بعدی آن است که چون شهود ذات اقدس اله محال است تفضل پذیر نیست چون آنچه را که ذات اقدس اله عطا میکند بالأخره فیض خدا است فعل خدا است این یک فعل خدا و فیض خدا باید ممکن باشد چون محال لا شیء است وقتی لاشیء بود مشمول و هو علی کل شیء قدیر نیست محال شیء نیست لاشیء است اینکه میگویند متلاشی متلاشی از همین این لا شیء باب تفاعل ساختهاند وگرنه این از لاشی که مشتق نشده ثلاثی مجردش هم که که لَشَیَ نیست این اصلاً ماده ندارد این از لا شیء مشتق شده است بعد شده متلاشی یک همچنین مشتق ساختگی این چنین است اگر چیزی ممکن بود شیء است وقتی شیء بود مشمول کل شیء و هو علی کل شیء قدیر است این دو، پس اگر چیزی ممکن بود شیء است این یک، و اگر چیزی شیء بود مشمول و علی کل شیء قدیر است این دو، اما محال شیء نیست لاشیء است یعنی مثلاً دو دو تا پنج تا لاشیء است شما بگویید الاربعة فردٌ این لفظ این مفهوم، زیرش خالی است هیچ چیز نیست شما وقتی میگویید شجر مفهوم زیرش پر است مصداق دارد و از آن مصداق حکایت میکند وقتی میگویید انسان این مفهوم زیرش پر است مصداق دارد از آن مصداق حکایت میکند اما وقتی گفتید دو دو تا پنج تا این مفهوم زیرش خالی است هیچ چیزی نیست که این دو دوتا پنج تا از این حکایت بکند چون محال لا ذات است لا شیء است وقتی لا شیء شد ان الله علی کل شیء قدیر شاملش نمیشود چون چیزی نیست پس شهود تام حق چون محال است لا شیء است این یک، وقتی لا شیء شد مشمول و هو علی کل شیء قدیر نیست تخصصاً بیرون است وگرنه قدرت الهی که تخصیص پذیر نیست این دو، بنابراین پس ممکن نیست که ذات اقدس اله روی تفضل روی عنایت به یک ممکن آنقدر ظرفیت بدهد که ذات واجب را آنطوری که هست اکتناه کند اگر یک موجود هر چند تفضل الهی شامل حالش بشود بالأخره محدود است محدود بخواهد ذات غیر متناهی را بلکل شهود کند میشود محال محال هم لا شیء است لذا تفضل و امثال ذلک اثر نمیکند
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
آنچه برای شهید پدید میآید که بالاترش برای عالم با عمل پدید میآید که دماء شهداء هرگز معادل مداد علماء نیست آنچه که بهره شهدا میشود نظر و شهود به بعضی از اسمای حسنای الهی است که آن هم وجه رب است البته وجه رب است البته ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ منتهی آدم نابینا هر طرف را نگاه بکند چیزی نمیبیند ولی اگر بینا هر طرف را او نگاه بکند میتواند بگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم خب کور هر جا را نگاه بکند لا یری شیئاً بصیر به هر سمت نگاه بکند بالاخره ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آدمهای عادی مومنین عادی با برهان و با ادله عقلی و حکمت و کلام و امثال ذلک روی علم حصولی آیات آفاقی را میفهمند یا آیات انفسی را میفهمند ولی شهید همین که گوشه چشم باز کرد آیات الهی را میبیند بین آن دیدن و این فهمیدن خیلی فرق هست مثل اینکه کسی یک مقدار عسل میچشد یک کسی میداند عسل شیرین است یا یک کسی یک گل را میبوید و کسی میفهمد گل معطر است خیلی فرق میکند
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
آنچه که در رویا اتفاق میافتد انسان در عالم خواب میبیند اگر به مثال متصل رابطه پیدا کرد آنچه را که انسان در عالم رویا میبیند البته شهود است از سنخ علم حضوری است شهودی است علم حصولی و مفهومی و اینها نیست لکن گاهی نفسانیات خود و خاطرات خود را که تقویت میشود میبیند این با مثال متصل رابطه برقرار میکند خویشتن خویش برای او روشن میشود شیخنا الاستاد مرحوم آقای آملی آقا شیخ محمد تقی آملی آملی بزرگ (رضوان الله تعالی علیه) ایشان در دو بار این قضیه را نقل کرد در دو مقطع فرمود یک بار من در عالم خواب دیدم که دشمنی به من حمله کرده است و قصد از بین بردن من را دارد او حمله کرد من هم ناچار شدم حمله کنم به او و بعد هیچ راهی نبود مگر اینکه دست بردم به طرف چشمش که به چشم او آسیب برسانم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم که دست من جلوی چشم خود من است به چشم خودم آسیب رساندم در همان عالم خواب به من گفتند دشمن تو فقط خود تو هستی هیچ کس با آدم کاری ندارد این یک، بار دیگر فرمودند به اینکه باز خواب دیدم دشمنی به من حمله کرده است و قصد اینکه ما را از پا در بیاورد دارد من هم ناچار شدم حمله کنم دیدم هیچ چارهای ندارم دست او را گاز گرفتم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم دستم در دهان خود من است بعد در عالم رویا به من فرمودند که دشمن تو همین دست خود تو است خود تویی کسی کاری به تو ندارد اگر کسی گفت اعداء عدوک نفسک الذی بین یدیه گاهی با این تمثلهای رویاهای آموزنده به آدم میفهمانند که هیچ کسی بد آدم را نمیخواهد مگر خود ما وگرنه سراسر جهان صف بستند که به آدم خدمت بکنند این لله جنود السماوات والارض همه مأموران الهیاند مگر سراسر عالم بدون دستور خدا کار میکند اگر و ما یعلم جنود ربک الا هو اگر لله جنود السموات والارض اگر همه آنها فرمانبردار خدایند اگر خداوند رئوف بالعباد است اگر بالمومنین رئوفٌ رحیم است اگر اقرب الینا من حبل الورید است خب پس کسی به آدم آسیب نمیرساند این خود ماییم این نفس اماره ما است این نفس مسوله ماست این اعداء عدو ما نفسک الذی بین یدی است گاهی به این صورت اگر چنانچه تمثل با مثال متصل بود این درون خود آدم را برای آدم شرح میدهد اگر با مثال منفصل بود آن البته واقعیت دارد نظیر ﴿إِنّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ که با واقعیت خارجی همراه است نه با درون آن رویاهایی که با حقهای خارجی ارتباط دارد آن میشود مثال منفصل گاهی آنها را از نزدیک میبیند گاهی از دور میبیند گاهی آنطوری که میبینند به یادشان است نظیر ﴿إِنّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ گاهی نه از آن میگذرند صورت دیگر را میبینند که نیازی به عبور دارد معبر کسی است که بتواند عبور بکند از آن صور به آن صورت اصلی برسد غرض آن است که اگر چنانچه چیزی در عالم رویا دیده شد به عنوان علم شهودی است یک، گاهی علم شهودی با مثال متصل است که واقعیتی جز در محدوده مثال خود انسان ندارد گاهی هم با مثال منفصل است این دو، و هم چنین آنچه که برای سالک پدید میآید اگر چنانچه آن سالک جمع سالم کرده باشد بین حصول و حضور قدرت آن را دارد که مشهودهای خود را برهانی کند چون این برهان و علم حصولی یک سرپل خوبی است یک ابزار خوبی است آنها که اهل این راهند میگویند حکمت و کلام برای عرفان همان نقشی را دارد که منطق برای حکمت و کلام آن نقش را دارد یعنی در حد آلت است منطق علمٌ عالیٌ ابزار کار است که انسان به وسیله او اندیشهاش را تنظیم میکند حکمت و کلام برای عرفان در حد یک منطق میارزد یعنی آنچه را که عارف میبیند بتواند با ابزار فلسفی و کلامی او را تشریح بکند همین چون تا قالب مفهوم در نیاید تا قالب صغری و کبری در نیاید تا قالب استدلال در نیاید به درد کسی نمیخورد که یک کسی هم بگوید که من حالا چنین چیزی را مشاهده کردم این بالاخره یا دروغ است یا راست اگر دروغ است که به درد خودش هم نمیخورد اگر راست است فقط به درد خودش میخورد مثل آدمی که خیلی چیز دارد ولی منطق نمیداند یا یک کسی خیلی چیز بلد است ولی ادبیات نمیداند بالأخره چه مرفوع است چه منصوب است همینطور فلهای حرف میزند این نمیتواند چیزی را به دیگران منتقل کند که اصلاً این ادبیات برای این است که انسان زبانش را کنترل بکند منطق برای این است که فکرش را کنترل بکند خب چه چیزی را اول قرار بدهد چه چیزی را وسط قرار بدهد چه چیزی را آخر قرار بدهد که نتیجه بگیرد آن بزرگان گفتهاند به اینکه همانطوری که ادبیات جنبه ابزاری دارد که انسان آن دانشهای فکری خود را با قلم یا بیان عرضه کند و بالاتر از آن منطق جنبه ابزاری دارد تا یک حکیم و متکلم آن برهانهای معقول را بتوانند خوب ارائه کنند حکمت و کلام برای عرفان جنبه ابزاری دارد تا آنچه را که عارف میبیند او را برهانی کند و گرنه به درد کسی نمیخورد که اگر کسی عارف بود ولی قبلاً حکیم و متکلم نبود مثل کسی که بخواهد حکمت و کلام بخواند ولی منطق نداند این هر چه هم یاد بگیرد به درد کسی نمیخورد چون نمیتواند تبیین کند در هم حرف میزند آن هم که دید اگر نظیر مرحوم علامه طباطبائی و مانند آنها بودند اگر چیزی برایشان مشهود شد میتوانند برهانی کنند خیلی از این حرفها را بعضی از این مراجع که همه اینها را خدا قرین رحمت کند بارها به من میگفت که آنچه را که این آقای طباطبائی دارد برای خودش است این پیش کسی درس نخواند چون من اساتیدشان را در نجف میشناسم که پیش چه کسی بود خب آنها هم خیلی ملا بودند فرمود این انسان کامل است اینقدر ملا نبودند که طباطبائی ملا است گفت این حرفها برای خودش است چندین بار به من میگفت خدا قرین رحمتش کند خب مرحوم آقای شیخ محمد حسین هم دید مرحوم آقای سید حسین بادکوبی را هم دید مرحوم آقای خوانساری را هم دید هم آنهایی را که پیشش مرحوم آقای طباطبائی ریاضیات میخواندند هم آنهایی که تفسیر میخواندند هم آنهایی که پیش ایشان خب مرحوم آقای شیخ جواد بلاغی هم تفسیر میگفت مرحوم آقای طباطبائی پیشش میرفت و تفسیر میخواند اما آن کجا المیزان کجا همین بحثهای اخیر المیزان را ببینید همین بحثهایی که اخیر گذشت درباره رؤیت ببینید این بحث روایی که ایشان دارند در معرفت شناسی ببینید ذیل همین است این حرفهایی نیست که بالأخره اساتید او داشته باشد وگرنه لو کان .. خب یک چیزهایی به آدم میدهند آدم درس خوانده وقتی سلیم النفس والفطره بود توان آن را دارد که مشهود خود را مبرهن کند کسی که فنی نیست هر چه یافت برای خودش است با ایماء و اشاره ممکن است یک چیزهایی را بگوید او اهل اینکه که شاگرد بپروراند نیست او اهل اینکه از راه کتاب کسی را ملا بکند نیست برای اینکه حرفهای او حرفهای مبرهن نیست یعنی زبان برهان زبان ترجمه است که بتواند مشهود را معقول کند معروف را مفهوم کند این کار هر کسی نیست ولی اگر سالکی جامع بین این دو رشته بود یعنی جمع سالم کرد توان آن را دارد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
کلامی که نصیب موسای کلیم (سلام الله علیه) شد ظاهراً بلاواسطه بود زیرا آن کلام مع الواسطه برای خیلی از انبیا است چون هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خدا با او سخن گفته است حالا یا به وسیله حجاب بود یا به وسیله ارسال رسول بود اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ حم آمده است که ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ کلام خدا را به سه قسم تقسیم کرده قسم اولش بدون واسطه است قسم دوم و سومش با واسطه است و خداوند با جمیع انبیاء سخن گفته است اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) را بالاختصاص یاد کرد فرمود ﴿و کلم الله موسی تکلیما﴾ در غیر آیه محل بحث یا ﴿کلمه ربه﴾ در آیه محل بحث معلوم میشود که کلام بلاواسطه است چنین کلام بلاواسطهای که با لذت قلبی همراه بود زمینه درخواست شهود را فراهم کرده است آن کلام مع الواسطه شهود مع الواسطه را داشت و به اندازه کلام مع الواسطه لذیذ بود و شهود مع الواسطه هم حاصل بود الآن هم که کلام بلاواسطه حاصل شد طلب شهود بلاواسطه کرد که پاسخ شنیدند
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
گاهی انسان نگاه میکند برای اینکه ببیند گاهی توان نگاه را هم ندارد مثلاً از باب تشبیه معقول و محسوس انسان میتواند به آسمان نگاه بکند که ماه را یا ستارههای ثابت و سیار را ببیند نگاه میکند گاهی در اثر ضعف باصره موفق نمیشود گاهی هم موفق میشود ولی آن ستارهها و بخشی از کهکشانها که نامرئیاند و به تعبیر قرآن کریم ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾ جزء لاتبصروناند آنها را انسان نگاه هم نمیکند چون میداند نگاه فایدهای ندارد کجا را نگاه کند آنهایی که کشف نشدهاند و آنهایی که قابل رؤیت نیستند نگاه به طرف آنها هم وجهی ندارد کلیم خدا (سلام الله علیه) بسیاری از آیات الهی را مشاهده کرد اما آن مقام برتر را نمیتواند نگاه بکند کجا را نگاه بکند این همانطوری که انسان ستارههای کشف نشده و قابل دیدن نیست نمیتواند نگاه بکند به کدام سمت بنگرد بر فرض هم صورتش را به یک سمتی متوجه کند بی فایده است چون نمیبیند این تشبیه معقول و محسوس درباره رؤیت قلبی هم همینطور است درباره قلب هم بالأخره انسان یک معنایی را یک حقیقتی را متوجه میشود و به آن سمت گرایش پیدا میکند ولی وقتی یک چیزی به هیچ وجه معلوم او نیست قلبش را به کدام سمت متوجه کند قلب سمت حسی و جغرافیایی ندارد و آن مرئی هم سمت حسی و جغرافیایی ندارد ولی گرایش معنوی که دارد اگر انسان چیزی را که نمیفهمد نمیتواند طلب هم بکند درباره او بیندیشد همانطوری که علم حصولی بالأخره ممکن نیست مگر اینکه بعضی از زوایای امر ممکن باشد در علم شهودی هم همینطور است به کسی بگویند درباره فلان مطلب بیندیش این سؤال میکند درباره چه فکر بکنم بالأخره مجهول مطلق قابل فکر هم نیست قابل علم حصولی هم نیست چه اینکه علم شهودی هم نیست موسای کلیم (سلام الله علیه) عرض کرد به اینکه آن مقامی که شما دارید من اسمش را هم نمیبرم تأدباً نمیگویم ارنی ذاتک و حقیقتک چون مفعول محذوف است تأدباً عرض نکرد ارنی ذاتک و نفسک و حقیقتک این ادب را رعایت کرد ولی تا تنزل نکند قابل نگاه نیست حالا انسان نگاه میکند گاهی میبیند گاهی نمیبیند حالا فرض این ماه جزء آن کهکشانهای لا تبصرون بود آدم نگاه هم نمیکرد وقتی آمد در این افق قریب حدی است که آدم نگاه میکند حالا یا میبیند یا نمیبیند اگر باصرهاش قوی باشد میبیند نظیر دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی یا اوحی الی ما ربک ما اوحی اگر باصرهاش ضعیف باشد بالأخره نمیبیند ولی نگاه را میکند اما وقتی در منطقه لا تبصرون قرار بگیرد اصلاً نگاه هم نمیکند نمیداند به کدام سمت بنگرد پس همانطوری که در مثالهای حسی گاهی انسان نگاه میکند و موفق میشود به دیدن گاهی نگاه میکند موفق به دیدن نمیشود و گاهی اصلاً توان نگاه ندارد در بخش معنوی هم اینچنین است در بخشهای شهود معنوی گاه اصلاً قدرت نگاه ندارد گاهی نگاه میکند یک مرحله برتر را میبیند مثل اینکه ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ گاهی هم نمیتواند نگاه بکند نظیر ﴿فلما تجلی ربه للجبل﴾
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
بعضیها خواستند بگویند این تجلی برای جبل از سنخ تمثیل است چون ذات اقدس اله در قرآن کریم فرمود ما بسیاری از امور را به عنوان مثل برای مردم بیان کردیم تنزل داریم در حد تمثیل ﴿ولقد ضربنا للناس فی هذا لقرآن﴾ یا ﴿صرفنا للناس فی هذا القرآن امثالهم ضربنا کل شیء مثلا﴾ ما مثلهای زیادی زدیم و کریمه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ را هم بر تمثیل حمل کردند یا آنچه که در سوره حم آمده است ﴿قالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ آن را هم افرادی مثل مرحوم آقا سید عبدالحسین شرف الدین (رضوان الله تعالی علیه) و دیگران حمل بر تمثیل کردند گفتند که ﴿َقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ نه یعنی یک امر است یک فرمان است یک امتثال است بلکه خدا اراده کرد اینها هم برابر اراده خدا مسخرند وگرنه قولی نیست و جوابی نیست این در حد تمثیل است البته این سخن ناصواب است که آنجا که ذات اقدس اله به عنوان تمثیل یاد میکند با قرینه محفوف است از طرف دیگر ما پنج شش طایفه از آیات در قرآن کریم داریم که شعور عمومی را ثابت میکند آیات سجده است آیات تسلیم است آیات تسبیح است آیات اطاعت است آیات اسلام است که همه مسلمانند همه مسبحاند همه ساجدند همه خاضعند و مانند آن و شواهد دیگری هم هست که شعور عمومی را تأیید میکند بنابراین نمیشود گفت اینها چون چیز نمیفهمند قابل امر نیستند پس آن ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ به ظاهر خودش باقی است مگر ما دلیل عقلی و نقلی معتبر بر خلاف اقامه بکنیم اگر دلیل عقلی یا نقلی معتبر بر خلاف اقامه نشد خب ظاهر حجت است این فقال لها ظاهرش مأخوذ است به حجت ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ ظاهرش مأخوذ است به حجت اگر ما دلیل عقلی داشته باشیم که اینها اشیاء اصلاً چیز نمیفهمند یا دلیل نقلی معتبر داشته باشیم که اشیاء چیز نمیفهمند آنگاه این ظواهر را حمل بکنیم بر معنای مجازی و مانند آن ولی اگر دلیل عقلی این ظاهر را تأیید میکند نقلی هم همین ظواهر را تأیید میکند خب این ظواهر حجتاند دیگر بنابراین ﴿اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ به ظاهرش باقی است در جریان ﴿تجلی ربه للجبل﴾ آنطور که در تفسیر آلوسی و مانند آن از بعضیها نقل کردند این است که این تمثیل است خدا اراده کرد کوه منفجر بشود شد نه اینکه تجلی کرده است و جبل متابع این تجلی بود خدا وقتی تجلی کرد ظاهر شد و این کوه نتوانست او را تحمل کند اینها مجاز است و تمثیل است و البته این سخن ناصواب است مورد پذیرش خود آلوسی نیست البته این را نقل میکنند نه اینکه این را بپذیرند غرض آن است که تمثیل در کار نیست
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
جوابی که ذات اقدس اله به موسای کلیم داد این است که من بر فرض تنزل هم بکنم نمیتوانی ببینی الان ما تنزل کردیم دیگر یک وقت است کسی میگوید که این آفتاب یک کمی پائینتر بیاید ما او را ببینیم حالا پایینتر آمد میبینیم نمیشود دید یک وقتی ممکن است کسی بگوید که نه یک مقدار ابر روی آفتاب باشد که ما او را ببینیم میبینیم یک قدری ابر رویش میکشند باز هم نمیشود دید خواسته موسای کلیم عمل شد عرض کرد تنزل کنید تجلی کنید نشان بدهید فرمود من نشان بدهم هم نمیتوانی ببینی حالا من خودم را نشان دادم دیگر ببین آن هم نمیتوانی ببینی پس از باب تشبیه معقول و محسوس اگر یک چیزی جزء ما لاتبصرون بود و تنزل کرد جزء ما تبصرون شد تو نمیتوانی ببینی بالأخره یک کسی باید که دنی فتدلی باشد او ببیند حالا نمونههایش را هم از آن حدیث زعلب میخوانیم آلوسی از تفسیر خازن نقل میکند که این جبل، جبل طور سینا بود و اسمش هم زبیر بود به وزن امیر اسم این کوه به نام زبیر بود
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
خدا با او سخن گفت ایشان تشنه شدند که همانطوری که سامعه ایشان از شنیدن مناجات الهی لذت برد قلب ایشان هم از مشاهده جمال االاهی لذت ببرد کلام خداوند در قرآن کریم به موسای کلیم اسناد داده شده است در بعضی از موارد که موسای کلیم کلام خدا را شنیده است کلم الله موسی تکلیما که در سورهٴ مبارکهٴ نساء به این صورت بیان شد آیه 164 سوره نساء این است ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلیمًا﴾ این مطلب اول در این بخش
مطلب دوم این است که حالا صغرا را خدا مشخص کرده است ما وقتی در آیه محل بحث میتوانیم تقریبا به یک نتیجه بهتری برسیم که بفهمیم این تکلمی که خداوند با موسای کلیم داشت از چه قسم بود اصل کلام را فی الجمله در آیه محل بحث یعنی سورهٴ مبارکهٴ اعراف است آشنا هستیم در آیه 164 سورهٴ مبارکهٴ نساء هم آشنا هستیم و مانند آن لکن نمیدانیم این نحوه تکلم چیست در آیه 51 سورهٴ مبارکهٴ شوری سه قسم است ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیُّ حَکیمٌ﴾ این حصر است فرمود هرگز برای بشری نیست که خدا با او سخن بگوید مگر به یکی از سه راه یا وحی که معلوم میشود این وحی بلا واسطه است چون تقسیم قاطع شرکت است معلوم میشود این بلا واسطه است پس یک قسم از کلام بلا واسطه است قسم دوم کلام من وراء حجاب است نظیر آنچه که وجود مبارک موسای کلیم از وراء شجر شنید انی انا الله قسم سوم ﴿او نرسل رسولا﴾ به وسیله فرشتگان کلام خدا به قلب انبیاء میرسد این یک به وسیله انبیاء که فرستادگان لاهیاند کلام خدا به سطح امت اسلامی و جامعه انسانی میرسد این دو یعنی آنچه را که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای مسلمین میخواند و قرائت میکند این کلام خداست پایان خط کلام خدا قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست این بین راه است کلام خدا از قلب پیغمبر به زبان پیغمبر و از زبان پیغمبر در فضای جامعه و در فضای جامعه تا سطح گوش امت اسلامی میرسد وقتی وارد گوش مردم شد مردم فهمیدند از آن به بعد دیگر مختارند بیایند میپذیرند یا نمیپذیرند بنابراین این انسان عادی هستم آنچنان میتواند ترقی کند که کلام خدا را بشنود این مجاز نیست حقیقت است قسم سوم از اقسام تکلم الهی است اینچنین نیست که وقتی کلام خدا به قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است از آن به بعد -معاذالله- دیگر بشود کلام رسول نه کلام الله است منتهااین کلام الله را تا قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرشته میآورد از قلب پیغمبر تا گوش مردم را خود پیغمبر که رسول خداست میآورد آنها فرشتگان رسول الهی بودند وجود مبارک پیغمبر هم رسول الهی است رسالت پیغمبر که باالتر از رسالت فرشتههاست که پس هیچ بشری نمیتواند کلام خدا را بشنود مگر یا وحی است که این وحی ظاهرا بلا واسطه است یا من وراء حجاب است او یرسل رسولا که آن رسول وحی الهی را به اذن خدا به سطح گوش مردم میرساند حالا در سوره اعراف که محل بحث است در سوره نساء :ه قبلاً گذشت شاهدی داشتیم که خدا با موسای کلیم سخن گفت این یک مطلب در آیه 51 سوره شوری خدوند کلام خود را منحصر میکند که خدا سه طور حرف میزند عمده آن است که ما ببینیم خداوند با موسای کلیم چگونه سخن گفت آیا وحی بود یا من وراء حجاب بود یا ارسال رسول بود آیا در همه مواردی که وجود مبارک کلام خدا را شنید از یک سنخ بود یا در آغاز نبوت در کوه طور یک جور بود در این ملاقات چهل شبانه روزی جور دیگر بود و مانند آن
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
در این گونه از سفرها خداوند رفتن آمدن و مانند آن را به خود پیغمبر اسناد میدهد ولی در جریان معراج این کار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خود اسناد میدهد در جریان ابراهیم خلیل موسای کلیم (سلام الله علیه) و انبیای دیگر میفرماید که اینها رفتند به ملاقات حق یا آمدند به دیدار ما از این تعبیرات یا انی ذاهب الی ربی که خلیل حق (سلام الله علیه) دارد ولی در جریان معراج فرمود ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ آن خدایی منزه است که بنده خود را سیر داد نفرمود در معراج پیغمبر به طرف خدا رفت فرمود خدا پیغمبر را به طرف خود برد اگر کسی تحت ولایت الله باشد همه کارهای مولی علیه را ولی به عهده میگیرد به هر تقدیر وقتی که موسای کلیم در میقات قرار گرفت و با خدا سخن گفت تعبیری که قرآن از کلام خدا دارد متنوع است گاهی به صورت نجواست گاهی به صورت نداست گاهی به صورت کلام است گاهی میفرماید که و قربناه نجیا یعنی ما او را نزدیک کردیم در حال یکه او نجی بود هم نجوای ما بود ما با او مناجات کردیم او هم اگر با ما مناجات میکرد گوش میدادیم این نجی از نجوا و مناجات و اینهاست گاهی سخن از نداست که درباره خیلی از انبیاء (علیهم السلام) دارد و نادیناهم اذ نادا ربکم و مانند آن درباره موسای کلیم هم (سلام الله علیه) در سوره طه دارد که نودی یا موسی گاهی سخن از نجواست که قریبترین و نزدیکترین گفتگوست و گاهی سخن از نداست که نشانه دور بودن مخاطب است و گاهی سخن از تکلم است نظیر آنچه که در قرآن کریم درباره موسی (سلام الله علیه) آمده است که خدا در بین انبیاء فقط موسی را کلیم خود معرفی کرد ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلیمًا﴾
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
حالا این افعال گاهی نداست گاهی نجواست گاهی کلام است مبدأ فاعلی اینها فرق میکند گاهی خداوند به عنوان الله مبدأ فاعلی کلام قرار میگیرد نظیر آیه 164 سورهٴ مبارکهٴ نساء که قبلاً گذشت آنجا به این صورت بود ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلیمًا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ نساء آیه 164 این بود ﴿وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَکْلیمًا﴾ مبدأ فاعلی تکلیم الله است گاهی مبدأ فاعلی مقام ربوبیت است که نازلتر از مقام الله است که آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ اعراف عهده دار آن است البته تناسب هر مورد اقتضا میکند که برابر آن مورد اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان ذکر بشود گاهی الله ذکر میشود که اسم اعظم است گاهی رب ذکر میشود که اسم عظیم است و چون پرورش و تدبیر مطرح است از کلمه رب کمک گرفته میشود
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
کلام به معنای اسم مصدر آن بر هر کتابی از کتابهای الهی صادق است الان قرآن کلام الله است هر کس میخواند کلام الله را میخواند و هر کس میشنود کلام الله را میشنود آنچه در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ توبه است آیه ششم سورهٴ مبارکهٴ توبه ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ﴾ اگر در میدان جنگ یکی از مشرکین از شما خواست که بیاید حرف شما را کتاب آسمانی شما را و منطق و مکتب شما را تحقیق کند به آنها جوار بدهید پناه بدهید یک پناهندگی فرهنگی موقتی است امنیت پیدا کنند بیایند و حرف شما را و قرآن شما را بشنوند وقتی کارشان تمام شد حالا یا ایمان میآورند یا ایمان نمیآورند اگر ایمان آوردند که در صف شما مومنیناند و اگر ایمان نیاوردند که شما مسئول امنیت اینهایید باید در کمال امنیت اینها را به شهرشان برگردانید یا به لشکرشان برگردانید ﴿وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ﴾ از شما جوار خواستند پناهندگی خواستند امنیت طلب کردند که کلام خدا را بشوند ﴿فَأَجِرْهُ﴾ اینها را پناهنده کنید امنیتشان بدهید جوار بدهید پناه بدهید ﴿حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ﴾ آنگاه ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ اگر ایمان آوردند خب در جمع شما میماند اگر نشد تا به آنجایی که امنیت او تامی است او را برگردانید اینجا کلام اسم مصدر است معنای اسم مصدری که هست یعنی کلام خدا را دارد میشنود اما آن قاری قرآن که دارد تکلم میکند آیا او هم رسالت الهی را دارد یا نه آن شاید برای هر خوانندهای نباشد یک و برای هر شنوندهای اهم نباشد دو ولی قرآن کلام الله است به معنی اسم مصدری هر کس قرآن را میخواند کلام الله را میخواند و قرآن را میشنود کلام الله را میشنود نه تنها کتاب خداست کلام خدا هم هست
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
بنی اسرائیل گرفتار اصالة المادة و الحس بودند یعنی این گروه از بنی اسرائیل نه خواص آنها چون عدهای از بنی اسرائیل و اهل کتاب را قرآن به عظمت معرفی میکند آنها را میستاید ﴿و من اهل الکتاب امة قائمة آناء اللیل یتلون آیات الله﴾ خیلی با عظمت از همینها درباره همانها سخن میگوید یا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ صف به ما مسلمانها خطاب میکند که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللّهِ﴾ به ما میفرماید ای مسلمانها شما مثل حواریین عیسی باشید که اینها حرف ما را شنیدند و مقاومت کردند و پیروز شدند از آنها به عظمت یاد میکند آنهایی که در عصر پیغمبر بودند با اینکه فاصله داشتند مع ذلک از آنها به عظمت یاد میکند ولی خصیصین اصحاب موسای کلیم بودند به طریق اولی همه بنی اسرائیل اینچنین نبودند غالب آنها یا عده زیادی از آنها گرفتار اصالت الحس و الماده بودند اینهایی که گرفتار اصالة الحساند در بحث شناخت شناسی گرفتار حس و تجربهاند میگویند چیزی که به حس نیاید خواه حس مسلح خواه حس غیر مسلح قابل اثبات نیست چیز یکه اثبات نباشد ابطال پذیر نباشد یعنی در محدوده حس و تجربه اثبات و ابطال نپذیرد قابل باور نیست اینها منشأ فکرشان این است که هر موجودی ما دی است وقتی هر موجودی مادی بود عکس نقیضش هم این است که اگر چیزی ماده نداشت موجود نیست وقتی موجود نشد میشود پندار و وهم و افسانه و خیال لذا مسائل ادیان و مذاهب و شرایع و ماوراء طبیعت را پندار و خیال و افسانه میدانند -معاذالله- چرا چون کل موجود مادی به گمان آنها این یک اصل عکس نقیضش این است که ما لیس بمادی فلیس بموجود این دو اصل پس اگر یک چیزی به عنوان مجرد یا غیب باشد به گمان باطل اینها افسانه است دین که آمد اولین کاری که کرد فرمود موجود دو قسم است یا غیب است یا شهادت بعد ثابت کرد بعد مردان الهی را معرفی کرد که اینها یومنون بالغیب اینها به موجود غیب عالمند و خدا عالم غیب و شهادت است و ثابت کردند که موجود منحصر در شهادت نیست بعضی از موجودها هستند که غیباند بعضی از موجودات هستند که مشهودند آن موجود غایب را باید با دید غایب دید با عقل دید با برهان فهمید یا با نقل قطعی پذیرفت آن موجود مشهود و محسوس را البته با حس بعد از اینکه اصل این مبنا را اصلاح کرد فرمود به اینکه الموجود علی قسمین مجرد و مادی و به تعبیر قرآن کریم غیب است و شهادت آنگاه ذات اقدس اله را اسمای الهی را وحی و نبوت و عصمت و اینها را جزء غیب دانست و درباره خدا هم فرمود ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾ که این بحث در سورهٴ مبارکهٴ انعام قبلاً مبسوطا گذشت که فرمود خداوند با چشم درک نمیشود چشم خدا را درک نمیکند آیه صد و سوم سورهٴ مبارکهٴ انعام این بود که لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر این سه تا قضیهای که هست اینها همه شان ضروریاند یعنی جهت این سه تا قضیه ضروری است یعنی اگر به یک منطقی بگویید لا تدرکه الابصار را موجهه کن جهت به آن بده میگوید لا تدرکه الابصار بالضروره و هو یدرک الابصار بالضروره و هو اللطیف الخبیر بالضرروه این قضیه چون قطعی است و مبرهن است وقتی محمول هم برای موضوع بالضروره ثابت است ضروری الثبوت است وقتی یک منطقی خواست به این قضایا جهت بدهد که این قضیه بشود موجه جهت او ضرورت است دیگر امکان که نیست نمیتواند گفت که لا تدرکه الابصار بالامکان که بشود قضیه ممکنه یا وهو یدرک الابصار بالامکان یا و هو اللطیف الخبیر بالامکان خب پس آنهای یکه میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً﴾ بر این اساس بود که شناخت شناسی آنها حس است و مبنای شناخت شناسی آنها هم حصر موجود در عالم طبیعت بود که چون کل موجود مادی بنابراین چیز یهم که ماده ندارد موجود نیست قابل درک هم نیست برابر آن مبنای باطل شناخت شناسی باطل هم داشتند به استناد شناخت شناسی باطل میگفتند که ﴿ارنا الله جهرة﴾ یا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً﴾
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
همانطوری که قبلاً اشاره شد معلوم شد که اینها موسای کلیم را فقط برای مبارزه با فرعون میخواستند کم نبودند کسانی هم که تفکر الحادی یا مادی یا اصالة الحس داشتند و امام راحل (رضوان الله علیه) را هم برای مبارزه با طاغوت میخواستند لذا بعد از پیروزی انقلاب هنگام اراده استقرار نظام با امام درگیر شدند بنی اسرائیل موسای کلیم را برای براندازی نظام فرعون میخواستند نه برای تثبیت نظام الهی وگرنه نمیگفتند ارنا الله جهرة این همه مشکلات را ایجاد نمیکردند
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
کلمه لن برای نفی اکید است نه ابید نفی موبد نیست به دلیل آن غ ایتی که برای کلمه لن ذکر میکنند اگر یک چیزی مفادش نفی موبد باشد که مغیی نیست اگر کسی گفت لن ابرح من الارض حتی یاذن لی ابی پیداست که لن برای نفی ابد نیست چون ابد که غایت ندارد که اگر گفته شد ﴿لن ابرح الارض حتی﴾ معلوم میشود نفی اکید است نه برای ابد خب گاهی ممکن است براهین دیگر اقامه بشود برای ابدیت یک منفی لکن پیام لن این نیست مگر کسی قرینهای اقامه کند که در آن جایی که لن برای نفی موکد است نه موبد بالمجاز است آن باید قرینه اقامه کند وگرنه چیز یکه مغیی است حتی و تا برمیدارد و غایت و حد دارد چنین چیزی ابدی نیست در همین تعبیر هم که گفته شد لن نومن لک حتی نری الله جهرة آنها برای این لن یک غ ایت ذکر کردند پس معلوم میشود که ولو آن کار باطل بود لکن به زعم اینها یک چیز محدود و غایتمندی است اما ذات اقدس اله برابر با همان آیه 103 سورهٴ مبارکهٴ انعام که فرمود ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾ اینها قضیه شان ضرورت ازلی است لا تدرکه الابصار بالضرورة الازلیه اینچنین است
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
چون ضرورت ازلی است و غیب محض است و قابل درک هیچ بصری نیست این اختصاصی به ملک و ملکوت ندارد چه ملکوت متصل چه منفصل چه مثال متصل چه منفصل چه دنیا چه آخرت ذات اقدس اله را نمیشود با چشم ظاهری دید چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت چه در خواب چه در بیداری چه اینکه خدا را هم نمیشود شنید آنچه که محسوس است خواه به حس ظاهر خواه به حس باطن این یا باید مادی باشد یا مثال چیز یکه از نشئه طبیعت بالاتر است یک از عالم مثال بالاتر است د و چنین چیزی نه در دنیا نه در آخرت نه در خواب نه در بیداری محسوس به هیچ حسی نخواهد بود نه حس ظاهر نه حس باطن نه میشود او را شنید چون آن آهنگ و صوت نیست نه میشود او را بویید چون بو نیست نه در خواب نه در بیداری گاهی انسان در عالم رویا بوی خوبی به مشامش میرسد این بو که از ملک نیامده این از ملکوت برخواست گفت سحر از بسترم بوی گل آیو خب آنکه در عالم رویا در سحر بوی گل استشمام میکند او را با شامه درون استشمام میکند همان شامهای که میگوید ﴿إِنّی َلأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ ولی یک چیزی که مجرد محض است بو ندارد جهت هم ندارد نه آهنگ اشت تا بتوان او را شنید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری نه منظری دارد که بتوان او را دید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
صدایی را که موسای کلیم شنید گفتند از شش جهت میشنید آنچه را که در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ طه است که آیه دوازه به بعد ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى إِنَّنی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری﴾ گفتند این را موسای کلیم از شش جهت میشنید هم از بالا هم از زیر پا هم یمین هم یسار هم جلو هم پشت سر میشنید انی انا الله حالا شنیدن چنین صدایی از شش جهت یا از د رون است که انسان از شش جهت میشوند یا نه ممکن است ذات اقدس اله از بیرون این صدا را ایجاد بکند که شنونده از جهات بشنود لکن یک شنوندهای چون موسای کلیم میطلبد نه هر انسان عادی خب درباره شهود کلام اینچنین است اما درباره شهود جمال و رویت حق چه هیچ تلازمی نیست بین شنیدن کلام و دیدن چون کلام فعل حق است کار حق است مخلوق حق است خب انسان میتواند کلام الله را بشنود اما ذات حق با کلام حق خیلی فاصله دارد ممکن است انسان کلام خدا را بشنود ولی نتواند ذات خدا را مشاهده کند تلازمی نیست
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
وجود مبارک موسای کلیم وقتی میتواند ذات حق را به مقدار خود مشاهده کند که صلاحیت برای دیدن داشته باشد وقتی موسای کلیم عرض کرد ارنی یعنی شرایط رویت را به من عطا بکن در خواست کرد که آن شرایط دیدن را به من عطا بکن تا تو را ببینم البته خداوند بر اساس آن قرب نوافل گاهی سمع افراد میشود آناهیی که تحت ولایت الهیاند با سمع الهی آن امواج وحی آهنگ وحی و کلام خدا را میشنوند و گاهی خداوند بصر آنها میشود آنها با بصر الهی حقایق غیبی را مشاهده میکنند و مانند آن در اینجا تفکیک ممکن است از دو جهت تفکیک ممکن است یعنی ممکن است ولایت کسی در حدی باشد که مظهر هو السمیع بشود اما مظهر هو البصیر نباشد او بالعکس ممکن است ذات اقدس اله در قرب نوافل سمع کسی بشود کنت سمعه الذی یسمع به ولی بصر کسی نشود کنت بصره الذی یبصر بها نشود لذا ممکن است کسی کلام خدا را بشنود با سمع الهی ولی نتواند جمال الهی را مشاهده بکند با بصر الهی تفکیک ممکن است این یک چه اینکه تفکیک در درجه هم ممکن است اگر درجه شهود جمال به اندازه درجه نزول کمال باشد آنجا بر اساس قرب نوافل ممکن است ذات اقدس اله سمع یک کسی بشود و شنونده کلام خدا را بشنود و بصر همان شخص هم بشود و فلان ولی خدا جمال خدا را به اندازه خودش مشاهده بکند ولی ممکن است آنچه را که به عنوان شهود جمال و تجلی جمال مطرح است فوق تجلی کلام باشد لذا خداوند در آن حدی که سمع این ولی الله است این شخص کلام الهی را میشنود ولی چون در همان حد بصر آن ولی الله است و تجلی جمال فوق این حد است لذا این شخص توان آن را ندارد که جمال الهی را مشاهده کند این حدیث شریف قرب نوافل را که هم به طریق صحیح نقل شده هم به طریق حسن و موثق فریقین نقل کردند هم مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) در مرآت العقول این را تا حدود مختصری شرح کرده است هم بزرگان درگیر در این زمینه شرح کردهاند هم علمای اهل سنت این را نقل کردند این حدیثی است که فریقین آن را نقل کردند که ذات اقدس اله فرمود بنده من به وسیله نوافل به من نزدیک میشود تا من محب او باشم و او محبوبمن بشود وقتی او محبوب من شد «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر بها و لسانه الذی ینطق به و یده الذی یبطش بها» و مانند آن خب هم مجاری ادراکی هم مجاری تحریکی
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
ذات اقدس اله یک تجلی خاصی برای کوه کرده فرمود شما به کوه نگاه بکن اگر او توانست تحمل بکند تو هم تحمل میکنی این راجع به تجلی خاص است وگرنه تلازمی در کار نیست چون خود قرآن کریم دارد که از انسان کاری ساخته است که آسمان بار امانت نتوانست کشید نه تنها کوه این چه برهانی است که اگر کوه نتونست تو هم نمیتوانی در حالی که به عکس آمده چیزی را که کوه و دشت و هامان نمیتوانند و انسان میتواند اگر ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾ کوه به تنهایی از او چه کاری ساخته است این که یک کوه است فرمود سلسله جبال و کره ارض و آسمانها ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ﴾ خب چطور آن امانت را انسان کامل حمل میکند این یک مرحله از تجلی باید باشد که اگر آن مرحله از تجلی به آسمانها و زمین میکرد بساط و السماوات مطویات بیمینه میشد و الارض قبضته میشد این نمونه است وگرنه اگر کاری از کوه ساخته نیست از ولی الله ساخته نیست این چه تلازمی است ر حال یکه خدا فرمود کاری که از ولی الله ساخته است از کوه ساخته نیست یک وقت انسان عادی است انسان عادی به همین هیکل و در و دیوار داشتن میبالد و مینازد قرآن برای چنین انسانی که رشد مادی دارد و لا غیر حرمتی قائل نیست میگوید که تو به چه مینازی و میبالی اگر ستبری قدرتمندی نیرومندی ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ زمین از تو محکمتر است کوه از تو محکمتر است آخر تو چه داری که زمین ندارد اگر به زمین بخوری سرت میشکند به کوه بروی سرت اگر بدنی قدرتهای مادی است اینها همه از تو بالاتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ بعد اگر سر بلند کنی آ سمان را نگاه کنی ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ اگر روی بعد معنویت است کرامت انسانی است البته توی انسان که خلیفة اللهی ولی اللهی کرامت داری چیزی داری که زمین ندارد کوهها ندارند آسمانها ندارند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾ بنابراین اینچنین نیست که انسان شناسنامهای از همه چیز بالاتر باشد همه اینها را قرآن کریم تحلیل کرده فرمود تو اگر دارای ایمانی ولایتی بله اما اگر نه دارای قدرت بدنی هستی خب بالأخره همه اینها از تو بالاترند سنگین ترند زمین است کوه است آسمان است همه را در آیات گوناگون تشریح کرده خب پس این تلازم تام نیست که اگر کوه نتوانست انسان هم نمیتواند برای اینکه بالاتر از کوه اینکه یک کوه است کوه کاری که از سلسله جبال ساخته نیست کاری که از کره ارض ساخته نیست کاری که از مجموعه سماوات و سپهریها ساخته نیست از انسان ساخته است خب این چه تلازمی است که اگر کوه نتوانست تو هم نمیتوانی معلوم میشود آن تجلی اگر چنانچه بر سماوات و ارضین و جبال میتابید همه آنها معطل میشد منتها یک جریان نقدی است فرمود لکن ﴿انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی﴾ اگر او توانست تحمل بکند تو هم میتوانی تحمل بکنی بعدها میبینید حالا این هم چرا همان وقت نمیبینی اگر او مستقر بود من یک تجلی دیگر میکنم یا همان را معلوم میشود که وجود مبارک موسای کلیم یک چیزی بالاتر از این را میخواست ذات اقدس اله پایینتر را نشان داد موسی نتوانست تحمل کند فرمود آن که تو میخواهی بعدها به تو میدهم اما الان این را آزمایش بکن اگر مستقر بود تو بعدها من را میبینی نه تنها کوه مستقر نبود موسی هم مستقر نشد اینچنین نیست که ﴿فملا تجلی ربه للجبل﴾ ذات اقدس اله برای کوه تجلی کرده است فقط کوه را مندک کرد و متلاشی کرد بلکه و خر موسی صعقا فرمود دیدی ما کاری به تو نداشتی ولی خودت افتادی ما مستقیما یک نگاه به کوه کردیم این تجلی ما او را متلاشی کرد اما درباره تو تخریبی که نشد که خودت افتادی ما تو را دستی نزدیم نگفتیم تو را انداختیم دیدی نتوانستی تحمل بکنی حالا این جعله یعنی جعل الله الجبل دکا متلاشیا یا جعل التجلی الجبل مندکا بالأخره آن تجلی جنبه فاعلی داشت اما مانسبت به تو کاری نکردیم ولی خود بخود افتادی و خر موسی صعقا البته مدهوش شد و نه بیهوش نه آنطوری که افراد مصروع و مانند آن -معاذالله- هوش از دست میدهند این یک بیهوشی است مدهوشی است که بالاتر از هر هوشمندی است به همین دلیل که در آن حال ت تورات نصیبش شده است
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● رضا رضائي
برگزیده تفسیر نمونه، ج2، ص: 90 و ص : 91
(آیه 143)- تقاضاى مشاهده پروردگار! در این آیه و آیات بعد صحنه عبرت انگیزدیگرى از صحنههاى
زندگى بنى اسرائیل نشان داده شده است، و آن این که جمعى از بنى اسرائیل با اصرار و تأکید از موسى (ع) خواستند که خدا را مشاهده کنند و اگر او را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد، موسى (ع) از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و همراه خود به میعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنید که همه چیز را براى بنى اسرائیل در این زمینه روشن کرد.
نخست مىگوید: «هنگامى که موسى (ع) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ).
ولى به زودى این پاسخ را از پیشگاه پروردگار شنید که «گفت: هرگز مرا نخواهى دید» (قالَ لَنْ تَرانِی).
«ولى به کوه بنگر، اگر به جاى خود ایستاد مرا خواهى دید»! (وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی).
«هنگامى که خداوند بر کوه جلوه کرد آن را محو و نابود و همسان با زمین نمود»! (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).
موسى (ع) از مشاهده این صحنه هول انگیز چنان وحشت زده شده که «مدهوش به روى زمین افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً).
«و هنگامى که به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا! منزهى تو، من به سوى تو باز مىگردم و توبه مىکنم و من نخستین مؤمنانم» (فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ).
آیا مشاهده خدا امکان پذیر است؟
در آیه فوق مىخوانیم که خداوند به موسى (ع) مىگوید: «به کوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى دید» آیا مفهوم این سخن این است که به راستى خداوند قابل مشاهده است؟
پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعى است، همانند جمله حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ کافران در بهشت نمىروند مگر آن که شتر از سوراخ سوزن بگذرد (اعراف/ 40) و از آنجا که معلوم بوده کوه در برابر جلوه خداوند محال است پایدار بماند، چنین تعبیرى ذکر شده است.
همان گونه که قبل از آن نیز فرمود: «لَنْ تَرانِی) یعنى، هرگز مرا نخواهى دید نه در دنیا و نه در آخرت.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» سایت تبیان
تفسیر کشاف
(لمیقاتنا) لوقتنا الذی وقتنا له و حددنا . و معنی اللام الاختصاص ، فکأنه قیل : و اختص مجیئه بمیقاتنا ، کما تقول ، أتیته لعشر خلون من الشهر (و کلمه ربه ) من غیر واسطة کما یکلم الملک ، و تکلیمه : أن یخلق الکلام منطوقا به فی بعض الأجرام کما خلقه مخطوطا فی اللوح و روی : أن موسی علیه السلام کان یسمع ذلک الکلام من کل جهة . و عن ابن عباس رضی الله عنه : کلمه أربعین یوما و أربعین لیلة ، و کتب له الألواح . و قیل إنما کلمه فی أول الأربعین (أرنی أنظر إلیک ) ثانی مفعولی أرنی محذوف أی أرنی نفسک أنظر إلیک . فإن قلت : الرؤیة عین النظر ، فکیف قیل : أرنی أنظر إلیک ؟ قلت : معنی أرنی نفسک ، اجعلنی متمکنا من رؤیتک بأن تتجلی لی فأنظر إلیک و أراک ، فإن قلت : فکیف قال (لن ترانی ) و لم یقل لن تنظر إلی ، لقوله (أنظر إلیک ) ؟ قلت : لما قال (أرنی ) بمعنی اجعلنی متمکنا من الرؤیة التی هی الإدراک ، علم أن الطلبة هی الرؤیة لا النظر الذی لا إدراک معه ، فقیل : لن ترانی ، و لم یقل لن تنظر إلی . فإن قلت : کیف طلب موسی علیه السلام ذلک و هو من أعلم الناس بالله و ما یجوز علیه و ما لا یجوز ، و بتعالیه عن الرؤیة التی هی إدراک ببعض الحواس ، و ذلک إنما یصح فیما کان فی جهة و ما لیس بجسم و لا عرض فمحال أن یکون فی جهة . و منع المجبرة إحالته فی العقول غیر لازم ، لأنه لیس بأول مکابرتهم و ارتکابهم ، و کیف یکون طالبه و قد قال حین أخذت الرجفة الذین قالوا أرنا الله جهرة (أتهلکنا بما فعل السفهاء منا) إلی قوله (تضل بها من تشاء) فتبرأ من فعلهم و دعاهم سفهاء و ضلالا ؟ قلت : ما کان طلب الرؤیة إلا لیبکت هؤلاء الذین دعاهم سفهاء و ضلالا . و تبرأ من فعلهم ، و لیلقمهم الحجر ، و ذلک أنهم حین طلبوا الرؤیة أنکر علیهم و أعلمهم الخطأ و نبههم علی الحق ، فلجوا و تمادوا فی لجاجهم و قالوا : لابد ، و لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة ، فأراد أن یسمعوا النص من عند الله باستحالة ذلک ، و هو قوله (لن ترانی ) لیتیقنوا و ینزاح عنهم ما دخلهم من الشبهة ، فلذلک قال : (رب أرنی أنظر إلیک ) . فإن قلت : فهلا قال : أرهم ینظروا إلیک ؟ قلت : لأن الله سبحانه إنما کلم موسی علیه السلام و هم یسمعون ، فلما سمعوا کلام رب العزة أرادوا أن یری موسی ذاته فیبصروه معه ، کما أسمعه کلامه فسمعوه معه ، إرادة مبنیة علی قیاس فاسد . فلذلک قال موسی : أرنی أنظر إلیک ، و لأنه إذا زجر عما طلب ، و أنکر علیه فی نبوته و اختصاصه و زلفته عند الله تعالی ، و قیل له : لن یکون ذلک : کان غیره أولی بالإنکار ، و لأن الرسول إمام أمته ، فکان ما یخاطب به أو ما یخاطب راجعا إلیهم . و قوله (أنظر إلیک ) و ما فیه من معنی المقابلة التی هی محض التشبیه و التجسیم ، دلیل علی أنه ترجمة عن مقترحهم و حکایة لقولهم ، وجل صاحب الجمل أن یجعل الله منظورا إلیه ، مقابلا بحاسة النظر ، فکیف بمن هو أعرق فی معرفة الله تعالی من واصل بن عطاء ، و عمرو بن عبید ، و النظام ، و أبی الهذیل و الشیخین ، و جمیع المتکلمین ؟ فإن قلت : ما معنی (لن ) ؟ قلت : تأکید النفی الذی تعطیه " لا " و ذلک أن " لا " تنفی المستقبل . تقول : لا أفعل غدا ، فإذا أکدت نفیها قلت : لن أفعل غدا . و المعنی : أن فعله ینافی حالی ، کقوله (لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ) فقوله (لا تدرکه الأبصار) نفی للرؤیة فیما یستقبل . و لن ترانی تأکید و بیان ، لأن المنفی مناف لصفاته . فإن قلت : کیف اتصل الاستدراک فی قوله (و لکن انظر إلی الجبل ) بما قبله ؟ قلت : اتصل به علی معنی أن النظر إلی محال فلا تطلبه و لکن علیک بنظر آخر : و هو أن تنظر إلی الجبل الذی یرجف بک و بمن طلبت الرؤیة لأجلهم ، کیف أفعل به و کیف أجعله دکا بسبب طلبک الرؤیة ؟ لتستعظم ما أقدمت علیه بما أریک من عظم أثره ، کأنه عز و علا حقق عند طلب الرؤیة ما مثله عند نسبة الولد إلیه فی قوله (و تخر الجبال هدا ، أن دعوا للرحمن ولدا) . (فإن استقر مکانه ) کما کان مستقرا ثابتا ذاهبا فی جهاته (فسوف ترانی ) تعلیق لوجود الرؤیة بوجود ما لا یکون من استقرار الجبل مکانه حین یدکه دکا و یسویه بالأرض ، و هذا کلام مدمج بعضه فی بعض ، وارد علی أسلوب عجیب و نمط بدیع . ألا تری کیف تخلص من النظر إلی النظر بکلمة الاستدراک ؟ ثم کیف بنی الوعید بالرجفة الکائنة بسبب طلب النظر علی الشریطة فی وجود الرؤیة ؟ أعنی قوله (فإن استقر مکانه فسوف ترانی ) . (فلما تجلی ربه للجبل ) فلما ظهر له اقتداره و تصدی له أمره و إرادته (جعله دکا) أی مدکوکا مصدر بمعنی مفعول کضرب الأمیر . و الدک و الدق أخوان ، کالشک و الشق . و قرئ دکاء . و الدکاء : اسم للرابیة الناشزة من الأرض ، کالدکة أو أرضا دکاء مستویة . و منه قولهم : ناقة دکاء متواضعة السنام ، و عن الشعبی : قال لی الربیع بن خثیم : ابسط یدک دکاء ، أی مدها مستویة . و قرأ یحیی بن وثاب : دکا ، أی قطعا دکا جمع دکاء (و خر موسی صعقا) من هول ما رأی . و صعق من باب : فعلته ففعل : یقال صعقته فصعق . و أصله من الصاعقة . و یقال لها الصاقعة ، من صقعه إذا ضربه علی رأسه و معناه : خر مغشیا علیه غشیة کالموت ، و روی أن الملائکة مرت علیه و هو مغشی علیه فجعلوا یلکزونه بأرجلهم و یقولون : یا ابن النساء الحیض أطمعت فی رؤیة رب العزة ؟ (فلما أفاق ) من صعقته (قال سبحانک ) أنزهک مما لا یجوز علیک من الرؤیة و غیرها (تبت إلیک ) من طلب الرؤیة (و أنا أول المؤمنین ) بأنک لست بمرئی و لا مدرک بشی ء من الحواس . فإن قلت : فإن کان طلب الرؤیة للغرض الذی ذکرته ، فمم تاب ؟ قلت : من إجرائه تلک المقالة العظیمة و إن کان لغرض صحیح علی لسانه ، من غیر إذن فیه من الله تعالی ، فانظر إلی إعظام الله تعالی أمر الرؤیة فی هذه الَیة ، و کیف أرجف الجبل بطالبیها و جعله دکا ، و کیف أصعقهم و لم یخل کلیمه من نفیان ذلک مبالغة فی إعظام الأمر ، و کیف سبح ربه ملتجئا إلیه ، و تاب من إجراء تلک الکلمة علی لسانه و قال أنا أول المؤمنین ، ثم تعجب من المتسمین بالإسلام المتسمین بأهل السنة و الجماعة کیف اتخذوا هذه العظیمة مذهبا . و لا یغرنک تسترهم بالبلکفة ، فإنه من منصوبات أشیاخهم ! و القول ما قال بعض العدلیة فیهم : لجماعة سموا هواهم سنة و جماعة حمر لعمری موکفه قد شبهوه بخلقه و تخوفوا شنع الوری فتستروا بالبلکفه و تفسیر آخر : و هو أن یرید بقوله (أرنی انظر إلیک ) عرفنی نفسک تعریفا واضحا جلیا ، کأنها إراءة فی جلائها بَیة مثل آیات القیامة التی تضطر الخلق إلی معرفتک (أنظر إلیک ) أعرفک معرفة اضطرار ، کأنی أنظر إلیک ، کما جاء فی الحدیث " سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر " بمعنی : ستعرفونه معرفة جلیة هی فی الجلاء کإبصارکم القمر إذا امتلأ و استوی (قال لن ترانی ) أی لن تطیق معرفتی علی هذه الطریقة ، و لن تحتمل قوتک تلک الَیة المضطرة و لکن انظر إلی الجبل ، فإنی أورد علیه و أظهر له آیة من تلک الَیات ، فإن ثبت لتجلیها و استقر مکانه و لم یتضعضع فسوف تثبت لها و تطبیقها ، (فلما تجلی ربه للجبل ) فلما ظهرت له آیة من آیات قدرته و عظمته (جعله دکا و خر موسی صعقا) لعظم ما رأی (فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک ) مما اقترحت و تجاسرت (و أنا أول المؤمنین ) بعظمتک و جلالک ، و أن شیئا لا یقوم لبطشک و بأسک .
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
تفسیر نور
«دَکّ»، به معناى زمین صاف و«جعله دکّا»، یعنى کوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت. «خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است. آن نیروى الهى که بر کوه وارد آمد، آیا نیروى عظیم اتم بود، یا قدرت امواج صوتى و یا نیروى مرموز دیگر، هر چه بود کوه را متلاشى ساخت و موسى در اثر صداى غرّش انهدام کوه (یا از این مکاشفه و جذبهى باطنى)، بیهوش بر زمین افتاد. <252> دیدن خداوند، تقاضاى جاهلانهى بنىاسرائیل بود که از موسى مىخواستند خدا را با چشم سر به آنان بنمایاند (که در آیه 155 مىخوانیم)، و آن کافران غافل از بودند که هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدرکه الابصار» <253> ، بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانکه حضرت على علیه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان» <254> چشم دل باز کن که جان بینى آنچه نادیدنى است آن بینى امام صادق علیه السلام در مورد «انا اوّل المؤمنین» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّک لاتُرى» <255> ، من اوّلین ایمان آورندگان باشم به این که ذات الهى قابل دیدن نیست. در جلسهاى مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: مگر شما نمىگویید انبیا معصومند، پس چرا موسى رؤیت الهى را از خداوند درخواست کرد؟ «أرنى أنظر الیک»، آیا موسى نمىدانست که خداوند قابل دیدن نیست؟ امام علیه السلام در جواب او فرمودند: حضرت موسى علیه السلام مىدانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست، امّا هنگامى که خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمىآوریم مگر اینکه کلام الهى را بشنویم. هفتادنفر از بنىاسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسى علیه السلام سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان کلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمىآوریم مگر اینکه سخن گفتن خدا را خود ببینیم، صاعقهاى از آسمان آمد و همهى آنان هلاک شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى که دیگران را به قتل رساندى. به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مىآوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا کیفیّة له و انّما یعرف بآیاته و یکلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانهها و آیاتش مىتوان درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مىپرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمىکنم. حضرت موسى علیه السلام گفت: «ربّ ارنى انظر الیک»، خطاب آمد: «لن ترانى» هرگز، امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى. با اشارهى الهى کوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد وموسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانک تبتُ الیک»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت ومعرفتى که داشتم بازگشتم ومن اوّلین کسى هستم که اعتراف مىکنم خدا را نمىتوان با چشمسر دید. مأمون با این پاسخ شرمنده شد. <256> در واقع حضرت موسى علیه السلام با بیان جملهى «ارنى» و پاسخ «لن ترانى» خواست به مردم بفهماند که خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما. از امام صادق علیه السلام پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى که مىگویند: پیامبر صلى الله علیه وآله، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مىبینند، شما چه مىفرمایید؟ حضرت تبسّمى کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصى 70 - 80 سال در زمین خدا زندگى کند و از رزق و روزى او استفاده کند، امّا او را چنانچه باید نشناسد. پیامبر، خدا را باچشم ندیده است و اگر کسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و کافر است، چنانکه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد کفر» کسى که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند، کافر است. حضرت على علیه السلام در پاسخ به این سؤال که اى برادر پیامبر صلى الله علیه وآله! آیا تو خدا را دیدهاى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان»، <257> خدایى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم، امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رأیتُ شیئاً الاّ و قد رأیتُ اللّه قبله و بعده و معه و فیه» <258> چیزى را ندیدم، مگر آنکه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم. آرى، چشم توان دیدن او را ندارد، «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» <259> ، امّا با چشم دل مىتوان خدا را دید، چنانکه قرآن مىفرماید: «لقد رآه نَزلَة اُخرى عند سِدرة المنتهى» <260> پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در کوه طور آمده، از تحریفات تورات است. <261> 1- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربیت او بود. «کلّمه ربّه» 2- آمدن به میقات و شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار را نیز در موسى زنده کرد. «لمّا جاء... قال ارنى انظر الیک» 3- خداوند، با چشم ظاهر دیدنى نیست، نه در دنیا و نه در آخرت. «لن ترانى» 4- تجلّى خداوند بر موجودات طبیعى، امکان دارد. «تجلّى ربّه للجبل» 5 - خداوند را باید از راه آثارش شناخت و به جلوههاى او نگریست. (حقیقت تجلّى هم روشن نیست، بلکه آثار آن مشهود است). «تجلّى... جعله دکّاً» 6- خدا دیدنى نیست، و گرنه موسى شایستگى و لیاقت دارد. «سبحانک» 7- دیده شدن خداوند با چشم، نشانهى جسم بودن اوست که باید خداوند را از آن منزّه دانست. «سبحانک» 8 - فکر و تقاضاى ناروا نیز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، باید سریعاً او را تنزیه کرد. «سبحانک» 9- پس از روشن شدن حقیقت، باید آن را پذیرفت و به آن اعتراف کرد. «قال... انا اوّل المؤمنین» 10- انبیا، پیشگامان راه مکتباند. «أوّل المؤمنین»
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.