قوله تعـــالی:{یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها فیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها إِلی رَبِّکَ مُنْتَهاها إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها}
"ای رسول ما از تو سؤال میکنند قیامت کی بر پا خواهد شد؟ تو را چکار افتاد که از آن بیاد آری, یعنی علم آن بتو تعلق ندارد و غایت و منتهی علم آن با خــــداوند است و جز خــــدا کسی نمیداند و آنچه کار تو است و بتو تعلق دارد این است که تو ترساننده کسی هستی که از یاد آنروز و احوال آن ترسانست و چون آنروز بر مردم پدیدار شود گویا چنان است که تمام دنیا شبی تا صبح یا روزی تا شام بیش نبوده است."
در کافی از ابی حمزه ثمالی روایت کرده که حضرت زین العابدین ع فرمود شخصی با اهل بیت خود بکشتی سوار شد و در اثر امواج خروشان دریا کشتی شکست و تمام اهل بیتش غرق شدند جز یکنفر زن جوان که آنهم روی یکی از الواح کشتی نشست و خود را به جزیره ای رسانید در آن جزیره مرد جوان قطاع الریق بود که از هیچ محرمات و عمل زشتی روگردان نبود متوجه شد بانوئی جوان و صاحب جمال و نبکو منظر بالای سر او ایستاده از او سؤال کرد انسیه هستی یا جنبیه؟ آن بانو گفت انسیه هستم و مرد دیگر تکلم نکرد اما وقتی خواست عمل منافی با عصمت باو انجام دهد مشاهده کرد که آن بانو مضطرب است و میلرزد گفت این چه حالت است که در تو مشاهده مینمایم؟ بطرف آسمان اشاره نمود و جوابداد که من از خـــــداوند و کیفر او در روز جزا میترسم آیا تو از خـــــداوند دوری و جدائی؟ آنمرد متوجه شد و برخاست و به گوشه ای رفت و از روی خلوص توبه و استغفار نمود, بعدها روزی در یکی از مسافرتهایش مصاحب و رفیق راهبی شد, خورشید بشدت تمام بر آنها تابیده و عطش بر ایشان غلبه کرد آبی هم وجود نداشت, راهب باو گفت ای جوان خـــــداوند را بخوان تا ابری بفرستد و بر ما سایه افکند, آن جوان گفت من نزد پـــــروردگار حسنه و عمل نیکی ندارم تا بوسیله آن جرئت پیدا کنم و از خـــــداوند در خواست و تقاضائی بنمایم, راهب گفت پس من دعا میکنم تو آمین بگو, جوان گفت روا باشد, راهب دعا کرد و جوان آمین گفت و طولی نکشید ابری ظاهر شد و بر سر آنها سایه افکند و مقداری راه باهم سیر نمودند رسیدند سر دو راه, اینجا راهب مسیرش از مسیر جوان جدا بود او به راهی و جوان براه دیگر سیر کردند, راهب دید ابر بسر جوان سایه افکنده و او را دنبال میکند گفت ای جوان تو بهتر از من هستی که خـــــداوند دعای تو را اجابت فرمود نه دعای مرا, بگو ببینم چه کاری انجام داده ای و داستان تو از چه قرار است که خــــداوند نظر لطف و مرحمت بتو دارد, جوان داستان خود رابا آن بانو در جزیره بیان کرد, راهب گفت خـــــداوند در آن وقتی که متوجه شدی و از کیفر روز جزا ترسیدی, گناهان گذشته تو را آمرزیده لذا متوجه آتیه خود باش.
[ نظرات / امتیازها ]