لیست نکته های داريوش بيضايي
از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
  سوره بقرة آیه 2 - در بیان فضیلت قرآن و ثواب تلاوت آن
در تفسیر امام است که رسول اکرم ﷺ فرموده است: "این قرآن نور روشن و ریسمان محکم و فضیلت بزرگ و مرتبۀ بلندیست و مایه شفا و سعادت است هر کس از قرآن روشنائی طلب نماید خداوند او را منور فرماید و اگر آمورش را به آن واگذارد خداوند او را حفظ کند و هر که به قرآن توسل جوید خداوند نجاتش بخشد و هرکس ملازم قرآن شود بلند مرتبه گردد، و هر که از غیر قرآن هدایت طلبد خداوند او را بحالت گمراهی واگذارد".
در کتاب امالی بسند خود از پیغمبر اکرم ﷺ روایت نموده که فرمود: "خداوند عذاب نکند هر دلی که حافظ قرآن باشد" و نیز روایت نموده از رسول اکرم ﷺ که فرموده: "بهترین مردم کسانی هستند که قرآن را یاد گرفته و به مردم یاد میدهند" و عیاشی در تفسیرش از حضرت صادق ع روایت کرده که فرمود: رسول اکرم صلى الله علیه و سلم فرموده: "هرگاه فتنۀ روزگار شما مردم را فرا گرفت و روزتان چون شب تار شد برشما باد توسل به قرآن که شفیعی است که شفاعتش پذیرفته میشود و اگر آنرا پیشوای خود کنید شما را به بهشت برساند و چنانچه از آن اعراض و دوری نمائید به جهنم رانده خواهید شد و نیز از حارث اعور روایت کرده که گفت حضور امیرالمؤمنین ع شرفیاب شده و عرض نمودم هرگاه در محضر مبارک حاضر میشوم دینم محکم میشود و زمانیکه خارج میشوم سخنان بیهوده ای میشنوم فرمود: به آن چیزهایی که منافقین میگویند و عمل میکنند؟ عرض کردم بلی فدایت شوم فرمود: شنیدم پیغمبر اکرم ﷺ فرمود: "جبرئیل نازل شد و گفت ای محمد صلى الله علیه و سلم به این زودی فتنه ای میان امتت پدید آید." (مراد غصب خلافت و امامت بود) "گفتم ای جبرئیل چاره و راه خلاص امت چیست؟ گفت قرآن خدا یگانه راه علاج و خلاص است و در آن بیان حوادث گذشته است که وسیلۀ عبرت دیگران بوده و نیز اخبار آینده و وسیلهٔ حکم میان خلایق است و قرآن حق و حقیقت است نه مزاح و افسانه و هر ستمکار که به قرآن پشت نموده و به آن عمل نکند خداوند سرنگونش گرداند و قرآن ریسمان محکم خداست و ذکر و راه راست اوست به هوای نفس مردمان باطل نشود و زبان آنها او را نپوشاند و کهنه نگرداند و عجایب آن به آخر نرساند و دانشمندان از آن سیراب نشوند و هر که گفتارش بر طبق آنست راستگو باشد و مورد تأیید مردم واقع گردد و به آنکه به قرآن عمل کند اجر داده خواهد شد چنگ زدگان به قرآن راهنمائی میشوند و قرآن کتاب با عظمت خداست و هرگز از بین نرود و باطل نگردد و از مصدر عز ربوبی و از جانب خداوند ستوده دانا و توانا نازل شده است". و نیز از پیغمبر اکرم ﷺ روایت نموده که فرمود: "غفلت نکنید از قرائت قرآن در صبح و شبانگاه که زنده کننده دلهای مرده است و انسان را از عمل زشت و منکر باز میدارد.
در تهذیب بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده که فرمود: "سه چیز است که بلغم را برطرف کند و حافظه را زیاد گرداند : مسواک کردن, روزه گرفتن و تلاوت نمودن قرآن."
توضیح : و در کافی از آنحضرت روایت کرده که نیست چیزی که فیما بین دو نفر مورد اختلاف باشد مگر آنکه برای رسیدگی و رفع آن در قرآن اصل و قانونی وجود دارد لکن عقول مردم آنرا درک نمی نماید.
ابن عباس روایت کرده هر که قرآن بخواند و تفسیر آن را نداند نادانی باشد که نمیداند چه میگوید.
و نهایتاً اخبار در فضیلت تلاوت قرآن بسیار است به این مقدار در ابتدا قرآن در سوره بقره اکتفا شد.
قالب : روایی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : قرآن کریم
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره غافر آیه 4 - حرام بودن تفسیر به رای و اظهار نظر نمودن در قرآن و کتاب خدا
شیخ صدوق بسند خود از حضرت رضا ع روایت کرده فرمود: خدای تعالی فرموده: به من ایمان نیاورده کسیکه کلام و قرآن مرا برای خودش تفسیر کند و نشناخته مرا هر آنکه تشبیه نماید مرا به مخلوقاتم و بر دین من نیست کسی که عمل به قیاس کند.
و نیز بسند خود روایت کرده از پیغمبر اکرم ﷺ که فرمود: "من بعد از خودم بر امتم از سه چیز ترسناک هستم یکی آنکه قرآن را برای خودشان تاویل کنند و مردم از آن تاویل پیروی کنند و دوم از عالمی که لغزش دارد سوم هر گاه به آنها مالی رسد و ثروتمند شوند طغیان کنند و خبر میدهم به چیزیکه شما را در این سه امر محفوظ و مصون بدارد و آن قرآن است که به محکماتش عمل نموده و به متشابهاتش ایمان آورید و عالم را نظر کنید ولی از لغزشهایش پیروی ننمائید و شکر مال را بجا آورده و حقوق آنرا ادا کنید".
توضیح : شیح صدوق بسند خود روایت کرده امیرالمومنین ع فرمود: "ای مردم بر شما باد به دوری کردن از تفسیر قرآن برای خودتان و اینکه یاد بگیرید از اهلش چه بسا تفسیری که شباهت دارد به کلام مخلوق و حال آنکه قرآن کلام خداست و کلام خدا تاویلش بکلام بشر شبیه نیست کلام خدا صفت اوست و کلام بشر افعالش میباشد و تشبیه نکنید کلام خدا را به کلام بشر که گمراه و هلاک خواهید شد."
قالب : روایی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : تفسیر به رأی
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره بقرة آیه 238 - خلل و شَکیات واقعه در نمازها
در کافی بسند خود از زراره روایت کرده گفت از حضرت باقر ع سئوال نمودم شخصی شک کرد و نمیداند یک رکعت نماز بجا آورده یا دو رکعت چه کند؟ فرمود: باید آن نماز را اعاده کند.
و نیز از یونس روایت کرده گفت حضرت صادق ع فرموده: در دو رکعت اول از هر نمازی سهو نیست.
و همچنین نیز روایت کرده گفت حضرت رضا ع می فرمود: اعاده نماز در رکعت اول و دوم است و شک و سهو در دو رکعت آخر است.
و در فقیه بسند خود از حضرت باقر ع روایت کرده فرمود: آنچه را خداوند واجب نموده بود بر بندگان از نماز در ابتداء ده رکعت بود و در آن ده رکعت قرائت است و شک و سهو نیست و بعداً پیغمبر اکرم ﷺ به دستور خداوند هفت رکعت دیگر زیاد نمود و در آن شک و سهو واقع میشود و قرائت نیست و هر که در دو رکعت اول شک کند باید نماز را اعاده نماید تا حفظ نماید آن دو رکعت را از سهو و در آن با یقین باشد و اگر در دو رکعت آخر شک کند عمل شکیات را انجام میدهد و نیز از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: وقتی که دو رکعت اول سالم بماند نماز صحیح میشود.
در کافی از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: زمانیکه شک کردید در نماز مغرب و صبح باید آن دو نماز را اعاده کنید.
و نیز از حضرت باقر ع روایت کرده فرمود: در مغرب و صبح شکی نیست و باید اعاده کند.
(ادامه مطلب در نوضیحات آمده است)
توضیح : در فقیه بسند خود از اسحق بن عمار روایت کرده گفت حضرت موسی بن جعفر ع فرمود: وقتى شک کردید در عدد رکعات بنا را بر کمتر گذارید, اسحق گفت عرض کردم حضورش این فرمایشات اصل و قاعده است یعنی در هر شکی باید بنا بر اقل گذاشت؟ فرمود: بلی.
و در تهذیب بسند خود از عبدالرحمن روایت کرده گفت از حضرت موسی بن جعفر ع در مورد مشکیات در نماز سئوال نمودم؟ فرمود: بنا را بر یقین میگذاری. (یعنی بر کمتر).
و در فقیه بسند خود از عمار روایت کرده گفت حضرت صادق ع فرمود: ای عمار میخواهی جمع نمایم برای تو حکم تمام شکها را در دو کلمه؟ عرض کردم منت بر من گذارید لطفا بیان بفرمائید!, فرمود: هر وقت شک کردید در عدد رکعات بنا را در طرف زیادی بگذارید و زمانی که سلام دادید تمام کنید آنچه را کم نمودی.
در تهذیب بسند خود از عمار روایت کرده گفت از حضرت صادق ع حکم شکیات را سئوال نمودم؟ فرمود: میخواهی تو را چیزی یاد بدهم که وقتی عمل به آن نمودی سپس بخاطرت آمد که نمازت تمام بوده یا ناقص دیگر چیزی بر تو نباشد؟ عرض کردم بیان فرمائید!, فرمود: هنگامیکه شک کردی بنا را بطرف اکثر میگذاری و بعد از فراغ برخیز و آنچه احتمال میدادی که ناقص است بجا آور اگر نمازت تمام بوده این نماز احتیاط نافله و مستحب میشود و اگر کم بوده نماز اصل را احتیاط تمام میکند.
در کافی بسند خود از جمیل روایت کرده گفت از حضرت صادق ع سئوال نمودم اگر شخصی شک کرد میان رکعت سه و چهار تکلیف او چیست؟ فرمود: بنا را بر چهار میگذارد و مخیر است در نماز احتیاط بین آنکه یک رکعت ایستاده یا دو رکعت نشسته بجا آورد و نیز از آنحضرت روایت کرده فرمود: هرگاه کسی شک نماید میان رکعت دو یا سه یا چهار بنا را بر چهار میگذارد سپس دو رکعت ایستاده و دو رکعت نشسته بجا میآورد و اگر شک او میان چهار و پنج بود بنا را بر چهار میگذارد بعد از سلام دو سجده سهو بجا آورد.
در تهذیب بسند خود از زید شحام روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق ع شخصی نماز عصر را پنج یا شش رکعت بجا آورده چه کند؟ فرمود اگر یقین دارد باید اعاده کند.
و در فقیه بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: هرگاه انسان در سه نماز پی در پی شک نمود آن شخص را کثیر الشک گویند و چنین شخصی باید به شک خود اعتنا نکند, و نیز از آنحضرت روایت کرده فرمود: هر که نداند چند رکعت نماز بجا آورده آن نماز را اعاده کند و زمانیکه شخصی شک او زیاد بشود به آن شک اعتنا نکند (مراد آنستکه شک کثیر الشک اعتباری ندارد).
در تهدیب بسند خود از زراره روایت کرده گفت حضرت صادق ع فرمود: ای زراره هر گاه از جزئی خارج شدی و بجز بعد از آن داخل شدی اگر شک در جزء سابق کردی به این شک اعتنائی نکن.
(در واقع این گونه شک تجاوز از محل است که شرعاً اعتباری ندارد).
و نیز از محمد بن مسلم روایت کرده گفت فرمود: حضرت باقر ع بعد از نماز هر گاه در چیزی شک نمودى التفاتی به آن ننما و چیزی بر تو نمی باشد.
قالب : احکام گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : احکام
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره آل عمران آیه 45 - چگونگی ولادت حضرت عیسی ع
یاد کن ای پیغمبر وقتی را که فرشتگان به مریم گفتند خداوند بشارت میدهد تو را به فرزندی که نامش عیسی مسیح است و مریم گفت چگونه مرا فرزند باشد و حال آنکه هیچ بشری با من در تماس نبوده و فرشتگان گفتند چنین باشد که تو هستی ولی خداوند بیافریند آن چرا که بخواهد (با مرد و یا بدون او برایش در خلقت مساوی باشد) و شرح این قصه چنانست چون مریم بحد بلوغ رسید حالت حیض به او رخ داد از مسجد اقصی خارج شد و بخانه خواهر خود رفت چند روز در آنجا توقف نمود پس از آنکه طاهر شد به کناری رفت تا غسل کند لباس خود را از تن بیرون آورد, در همان حال جبرئیل بصورت بشری پدیدار شد و در پیراهن مریم دمید وقتی او پیراهن را در بر کرد همان وقت حامله شد.
در کافی بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود؟ جبرئیل دمید در پیراهن مریم و او حامله شد یعنی در همان شب و نهاد او را در روز و تمام مدت حمل نُه ساعت بود خداوند هر ساعت او را بجای یک ماه قرار داد و وقتی مریم را درد زائیدن گرفت به مکانی دور از قوم خود رفت تا حمل خود را بنهد خطاب شد به او کنار درخت خشکیده خرما برو آن درخت سبز و خرم میگردد و بار بیاورد و حرکت بده آن درخت را رطب تازه از آن ساقط شده و تناول کن چون به درخت رسید فوراً سبز و بارور گشت.
(ادامه مطلب در نوضیحات آمده است)
توضیح : در تهذیب بسند خود از ابو حمزه ثمالی روایت کرده گفت حضرت امام زین العابدین ع فرمود: مکان دوری که مریم رفت کربلا بود از دمشق حرکت کرد و به کربلا رسید و عیسی را در موضع قبر امام حسین بزائید سپس در شب به دمشق در طرف بیت اللحم بازگشت.
وقتیکه مریم عیسی را بنهاد نگاهی به او نمود و در اندیشه فرو رفت که به قوم خود چه بگوید و عذری بیاورد و پیش خود گفت این حدیث از من چه کسی قبول میکند؟! از نهایت افسردگی و دل تنگی گفت ای کاش مرده بودم و مردم مرا فراموش میکردند, ناگاه صدائی شنید: ای مریم محزون نباش خداوند زیر پایت نهر آبی جاری ساخته از آن بیاشام و از رطب این درخت تناول کن و دیده به عیسی روشن بدار و هر گاه از آدمیان کسی را مشاهده نمودی بگو با او من روزه برای خداوند نذر دارم و با آدمیان امروز سخن نگویم.
(در کافی بسند خود از جراح مداینی روایت کرده گفت حضرت صادق ع فرمود: در زمان سابق روزه فقط منحصر به امساک نمودن از خوردن و آشامیدن نبود و یک قسم از روزه آنها روزه سکوت بود در اسلام روزه سکوت حرام است).
و روزه مریم نیز روزه سکوت بود و تکلم ننمود با کسی بموجب امر پروردگار تا داخل محراب گردید زکریا و بنی اسرائیل بسوی محراب مریم رفتند و زبان به طعن و ملامت گشودند و گفتند ای مریم خواهر هارون پدرت شخص فاسقی نبود و مادرت نیز بدکاره نبود که تو این کار را انجام دادی و مریم اشاره نمود به عیسی که از او قصه را جویا شوید گفتند چگونه ما با کودکی که در گهواره است سخن بگوئیم زکریا به کنار گهواره عیسی رفت به او گفت ای طفل اگر دستوری از جانب خدا داری که سخن بگوئی تکلم کن تا بدانیم تو کیستی؟ عیسی فرمود: من بنده خدا و (اول اقرار به بندگی نمود تا نصاری نگویند عیسی پسر خداست با اینحالت اعتنائی بگفتار عیسی ننمودند و او را پسر خدا خواندند) و پیغمبر او میباشم کتاب انجیل بمن عطا فرمود و مبارک گردانید مرا در هر کجا که باشم (یعنی با برکت هستم) و به نماز و زکات مرا سفارش نموده تا پایان عمرم و به مادرم نیکوئی کنم و خوشنودی او را بجویم و قرار نداد مرا متکبر و ستمکار و بر من باد رحمت خداوند در آن روزی که متولد شدم و روزیکه بمیرم و روزیکه برای حساب محشور شوم.
ولادت آنحضرت در سال پنجهزار و پانصد و هشتاد و پنج بعد از هبوط آدم واقع شد و از غلبه اسکندر بر بابل شصت و پنجسال و از سلطنت اشکانیان پنجاه و یکسال میگذشت.
در کافی بسند خود از یزید کناسی روایت کرده گفت سؤال نمودم از حضرت باقر ع عیسی بن مریم هنگامیکه در گهواره سخن گفت آیا حجت خدا بر مردمان زمان خود بود یا نه؟ فرمود: حجت بود ولی هنوز پیغمبر مرسل نبود آیا نمی بینی میفرماید: (قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیࣰّا) عرض کردم پس در آنوقت حجت بر زکریا هم بود؟ فرمود: عیسی پس از آنکه سخن گفت ساکت بود تا دو سال و زکریا در آنوقت حجت خدا بود بر مردم سپس وفات نمود و یحیی حجت خدا گردید و وارث زکریا آیا نمیشنوی قول خداوند را که میفرماید: (یا یَحْیى‌ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا) وقتی به هفت سال رسید پیغمبر مرسل شد و حجت خدا بر یحیی و تمام مردم و از زمانی که آدم را خلق فرمود و بزمین فرود آمد هیچوقت زمین خالی از حجت نبوده, عرض کردم آیا امیرالمومنین ع در زمان حیات پیغمبر اکرم ﷺ حجت بر این امت بود؟ فرمود: بلی حجت صامت بود, از آن روزی که نصب فرمود آنحضرت را و امر کرد مردم را اطاعت او کنند, گفتم پس اطاعت امیرالمومنین ع در حال حیات و ممات رسول اکرم ﷺ بر تمام مردم واجب بود؟ فرمود: بلی اما در زمان حضور پیغمبر اکرم ﷺ آنحضرت حجت صامت بود و بعد از وفات آنحضرت حجت ناطق شد و خدا مبعوث فرمود عیسی را بسوی بنی اسرائیل با معجزات و آیات بسیار و خود آنحضرت فرمود: ای طایفه بنی اسرائیل مرا خدا بسوی شما فرستاده با معجزات آشکار تا کوران را بینا و بیماران را شفا دهم و پرنده از گِل درست کنم و در آن بدهم به اذن خداوند زنده گردد و پرواز نماید و هر چه آنها را دعوت به راه حق نمود اثر نبخشید و گفتند اینها که ما مشاهده میکنیم جز سحری بیش نیست اگر راست میگوئی بما علامتی نشان بده تا ثابت شود بر ما صدق گفتارت, فرمود: اگر من بشما خبر دهم در خانه های خود چه ذخیره کرده و میخورید باز هم تردیدی دارید؟ گفتند خیر, آنگاه به یکایک آنها که حضور داشتند فرمود چه خورده و چه آشامیده و چه مقدار ذخیره دارید بعضی ایمان آورده و قبول نمودند و بعضی دیگر در عناد و لجاج خود باقی مانده و کافر شدند.
در کافی بسند خود از بعضی اصحاب حضرت صادق ع روایت کرده که از آن حضرت سؤال نمودند عیسی بن مریم آیا زنده نمود کسی را که پس از زنده شدن باقی مانده و ازدواج کرده و فرزندی برایش متولد شده باشد؟ فرمود: بلی برای عیسی دوستی بوده مدتی از او غایب شد سپس گذارش بمنزل آن دوست افتاد مادر او از آنحضرت استقبال نمود و عیسی از فرزندش پرسش کرد عرضه داشت وفات کرده فرمود: میخواهی او را ببینی؟ گفت: بلی, فرمود: صبح مرا کنار قبر او ببر تا دعا کنم زنده شود و عیسی را به کنار قبر برد, آنحضرت دعا نمود قبر شکافته شد و جوان بیرون آمد وقتی چشمش بمادر افتاد گریه و زاری نمود, عیسی بحالت آن فرزند و مادر رقت کرد و از خداوند درخواست نمود تا او را باقی بدارد خداوند دعایش را مقرون به اجابت فرمود و بیست سال عمر به او عطا نمود آن جوان ازدواج کرد و فرزندانی برای او متولد شد و نیز آنحضرت فرمود: اصحاب حضرت عیسی درخواست کردند که مرده ای زنده کند تا آنان مشاهده کنند آنحضرت را کنار قبر سام بن نوح بردند دعا کرد قبر شکافته و سام بیرون آمد, عیسی به او فرمود: آیا میخواهی زنده بمانی عرض کرد ای پیغمبر خدا من از سختی جان دادن میترسم و هنوز مشقت او از یادم نرفته, فرمود: چرا موهایت سفید شده ؟ عرض کرد از ترس اینکه خیال نمودم قیامت به پا شده, فرمود: پس برگرد به آرامگاه خود برگشت و قبر بهم آمد, و چون بنی اسرائیل و پادشاه آنها هیرودس (همان هردوش میباشد که قاتل حضرت یحیی بود) مشاهده کردند در اثر معجزات آنحضرت مردم همه روزه به عیسی ایمان میآورند در صدد قتل آنحضرت بر آمدند ناچار با مادرش از شهر بیت المقدس بیرون آمده و بطرف مصر روانه شدند مدتی در آنجا توقف نمودند تا پادشاه تلف شد از آنجا حرکت کرده و بطرف بیت المقدس رهسپار شدند در بین راه شنیدند که اغریبس فرزند پادشاه بجای پدر جلوس کرده و مانند پدرش قصد جان او را دارد از ورود به بیت المقدس منصرف شده و در قریه ناصریه بر منزل شخصی از اهالی آنجا نزول نمودند, روزی مریم مشاهده کرد صاحبخانه وارد منزل شد و با عیال خود سِری گفت, فوراً آن زن افسرده و دلتنگ شد, مریم فرمود: چرا محزونی و شوهرت با تو چه گفت که پریشان احوال گشتی؟ عرض کرد آفت و بلایی است که نتوان بزبان آورم, مریم فرمود: بمن بگو شاید بتوانم علاجی بنمایم؟ گفت چگونه توانی علاج نمود؟ فرمود: فرزندم مستجاب الدعوه میباشد دعا میکند خداوند کفایت کند, عرض کرد در ولایت ما پادشاهی است هر چند گاهی خود و لشکرش را به کسی تحمیل کند و بخانه او فرود آید و او را بیچاره کند اکنون فرستاده که بدینجا فرود آید و ما بضاعتی نداریم, مریم وقتی عیسی بمنزل آمد واقعه را به او عرض کرد فرمود: من دعا میکنم ولی فتنه و فسادی پدیدار شود, مریم گفت این مرد حقی بر ما دارد, عیسی ع به آن فرمود: چندانکه توانی آب بیاور و این دیگها را پرکن تا من دعا کنم خدایتعالی آنها را به انواع مطبوخات مبدل گرداند, آن مرد آب آورد و عیسی دعا کرد خداوند اجابت فرمود و آبها را به بهترین غذاها مبدل کرد, پادشاه با لشکر خود وارد شدند و از آن طعامها تناول نمودند و هرگز از آن لذیذتر غذائی نخورده بودند, پادشاه به آنمرد گفت این طعامها را از کجا مهیا نمودی, گفت داشتم, پادشاه گفت دروغ میگوئی, هر چه آن مرد عذر آورد قبول نشد عاقبت حقیقت را بیان کرد و گفت بانوی مجللی وارد خانه ما شده فرزندی دارد دعا نمود خدایتعالی آبها را به این طعامها مبدل ساخت, پادشاه پسری داشت که مورد علاقه و ولیعهد خود قرار داده بود و مدتی بود که دار دنیا را وداع کرده و پادشاه از مرگ فرزند بسیار افسرده شده بود با خود گفت کسیکه دعای او در تبدیل کردن آب به طعام مستجاب گردد قطعاً در زنده کردن مردگان هم مستجاب شود, فرستاد عیسی ع را آوردند درخواست نمود که دعا کند فرزندش را خدا زنده گرداند, فرمود: من دعا میکنم ولی فتنه و فساد بوجود آید, پادشاه گفت باکی ندارم, عیسی ع فرمود: بشرط آنکه من که دعا کردم با مادرم از اینجا بروم و کسی ممانعت از رفتن ما نکند, قبول کرد حضرت عیسی ع دعا نمود خداوند فرزندش را زنده گردانید عیسی و مریم از آنجا حرکت نمودند اهالی آن شهر وقتی مشاهد کردند که فرزند شاه زنده شده خروج کردند بر پادشاه و مشغول کارزار شدند و میگفتند ما امیدوار بودیم که بعد از این پادشاه از جور و ستم خلاص میشویم چون او را ورثه ای نبود اکنون که جانشین برایش پیدا شده نمیگذاریم که بر ما سلطنت کند و چون عیسی از آنجا بیرون رفت به کنار دریا رسید دید جماعتی مشغول صید ماهی هستند فرمود: صید نمودن چه کار کوچکی است بیائید تا صید بهشت و رضای خدا کنیم گفتند چگونه باشد؟ فرمود: من پیغمبر خدا هستم و آنها را دعوت کرد و معجزه آورد آنان ایمان آوردند و ملازم آنحضرت شدند هر وقت گرسنه میشدند میگفتند ای پیغمبر خدا گرسنه هستیم, آنحضرت از زمین نان بیرون میآورد و به آنها میداد و هر زمان تشنه میگردیدند آب از زمین برای آنان بیرون میآورد می آشامیدند و سیراب میگشتند روزی به آنحضرت عرض کردند در جهان کسی بهتر از ما هست هر وقت تشنه و گرسنه شویم ما را طعام و آب دهی و در خدمتت باشیم و عجایبات مشاهده میکنیم؟ فرمود: بهتر از شما آنها باشند که از دست رنج خود خورند چون این سخن شنیدند, در صدد شغلی بر آمدند و اختیار نمودند و در قصاری لباس جامه مردان می شستند و اجرتی میگرفتند و بهمان مقدار قناعت مینمودند از اینجهة نامیده شدند به حواریون, و حضرت عیسی ع هر چه دعوت کرد بنی اسرائیل را ایمان نیاوردند فرمود: کیست که یاری کند دین خدا را حواریون گفتند ما یاران خدائیم و به او ایمان آوردیم و پیغمبرش را یاری مینمائیم ای عیسی گواه بر ما باش که تسلیم امر خدا هستیم و پروردگارا به آنچه از کتاب آسمانی فرستادی ایمان داریم و از او پیروی کنیم و اطاعت پیغمبر تو عیسی را بنمائیم نام ما را در دفتر گواهان ثبت فرما.
در کافی بسند خود از حضرت باقر ع روایت کرده فرمود: عصر شبی که عیسی را خداوند به آسمان بالا برد و از دار دنیا به ملکوت بالا صعود کرد اصحاب خود را احضار نمود که دور او جمع شوند عصر همانشب دوازده نفر حواریون و اصحاب آنحضرت در خانه او حضور یافتند و حضرت عیسی از چشمۀ آبی که در زاویه خانه بود غسل کرده و خارج شد بدن خود را خشک کرد و به حواریون فرمود: از جانب خدا بمن وحی رسیده که همین ساعت مرا بطرف آسمان بالا ببرد و از شر یهودیان نجات بخشد هر یک از شما که بشکل من در آید از طرف یهود مصلوب و کشته شده و در پیشگاه پروردگار به درجه و مرتبه ای خواهد رسید یکی از دوازده نفر که جوانی بود گفت ای پیغمبر خدا من حاضرم که در راه تو قربانی شوم عیسی به او فرمود: آری تو هستی سپس به آنها گفت یکی از شما پیش از آنکه امشب صبح شود کافر شده و از دین من خارج خواهد شد, یکی از آنها گفت آیا آن یکنفر من هستم؟ عیسی فرمود: اگر در نفس خود حس میکنی که تو هستی پس قطعاً تو خواهی بود و آنمرد دوازده مرتبه این موضوع را تکرار نمود, آنگاه عیسی به آنها فرمود: بزودی شما سه دسته میشوید دو فرقه شما به راه باطل رفته و به خدا دروغ میبندید و جایگاه آن در فرقه آتش دوزخ باشد و یک فرقه از شمعون صفا وصی من پیروی نموده و راستگو هستند و جایگاهشان بهشت باشد پس از آن خداوند عیسی را از زاویه خانه بسوی آسمان بالا برد و آنها همه نگاه مینمودند.
و در ادامه حضرت باقر ع فرمود: همان شب یهودیها برای گرفتن حضرت عیسی ع آمده وارد آن خانه شدند جوانی را که بشکل و شمائل عیسی در آمده بود گرفته و بدار کشیده و بقتل رسانیدند و آنشخص که عیسی به او گفت بمن کافر میشوی کافر شد و دوازده مرتبه از عیسی بیزاری جست و حال آنکه هنوز صبح نشده بود.

در کافی بسند خود از امیرالمومنین ع روایت کرده آنحضرت فرمود پیغمبر اکرم ﷺ دستور داد اول چیزیکه به زنان زائو باید داد رطب و خرمای تازه است چه خداوند به مریم فرموده: (وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا) عرض کردند حضورش اگر وقت رطب نباشد چه باید داد؟ فرمود نُه دانه خرمای مدینه و اگر خرمای مدینه موجود نبود هفت دانه از هر خرمائیکه یافت میشود.
قالب : تاریخی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : داستان حضرت عیسی (علیه‌السلام)
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره آل عمران آیه 35 - چگونگی ولادت حضرت مریم و یحیی و تربیت آنها
در کافی ذیل این آیه بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرموده: خداوند به عمران وحی نمود: فرزندى به تو عطا خواهم کرد که کوران و بیماران را شفا بدهد و رسولی باشد برای بنی اسرائیل, عمران این بشارت را به عیال خود داد و او نذر کرد هر گاه بسلامت متولد شود آن فرزند وقف مسجد اقصی باشد وقتی بار خود را به زمین گذاشت دید فرزند دختری میباشد و برای خدمت مسجد نشاید عرض کرد پروردگارا مولود من دختر است خطاب رسید: ما او را قبول داریم و به جای پسر میپذیریم, و نام او را مریم گذاشت مطابق کردارش چه مریم بمعنای عبادت کننده باشد, سپس آنحضرت فرمود: هنگامیکه عیسی از مریم متولد شد وحی خداوند راست آمد و هرگاه گوئیم مردی دارای وصفی است و آن صفت در فرزندانش باشد این کلام ما صحیح باشد و تفصیل او از اینقرار است شخصی بود از فرزند زادگان سلیمان بن داود بنام عمران بن ماتان که در سال پنج هزار پانصد هفتاد دو سال بعد از هبوط آدم در فلسطین میزیست برای او عیالی بود بنام حنه (به زبان عبرانی انائی خوانند) که او نیز از پیغمبر زادگان بود و او فرزندی به جز ایشاع که همسر زکریای پیغمبر بود نداشت روزی در سایۀ درختی استراحت نموده بود مرغی را مشاهده کرد که با منقارش تخمی را شکند و جوجه از آن خارج شد از دیدن آن منظره بخاطرش گذشت که چه خوب بود پروردگار مرا پسری عطا میفرمود و دست به دعا برآورد گفت خدایا مرا فرزند ذکور صالحی مرحمت بفرما تا به عبادت قیام نماید و در همانحال درخواست او به اجابت مقرون شد و فرشتگان به عمران مژده فرزند را دادند, طولی نکشید که حنه از عمران باردار شد و نذر کرد هرگاه این حمل را بسلامت فرو گذارد او وقف و محرر مسجد اقصی باشد و آن زمان رسم بود در میان احبار و نیکان که برای تقرب به درگاه ربوبی یکی از فرزندان خود را اختصاص میدادند به عبادتگاه مسجد اقصی میفرستادند تا در آنجا مشغول عبادت شود (و این عمل را محرر نام گذاشته بودند) ولی دختران را به جهاتی محرر نمینمودند یکی برای حفظ آنان از مردان و دیگر برای عذر آنها از قبیل حیض و استحاضه, اما خداوند مریم را امتیازی بخشید و به محرری قبول فرمود او را مانند پسر چنانچه میفرماید: (فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ) و وقتی خبر قبولی نذر را حنه شنید شاد و خرم شد مریم را در خرقهٔ پیچید و به مسجد اقصی نزد خدمه برد و آنها در پرستاری مریم با هم اختلاف کردند و هر یک میخواستند که شرافت و پرستاری را بخود اختصاص بدهند چه مریم از نژاد پیغمبران و سلاطین بنی اسرائیل بود, زکریا گفت من سزاوار به پرستاری او میباشم زیرا خواهرش بحباله من باشد ایشان گفتند اگر اینطور است مادرش به او از همه نزدیکتر است عاقبت کار قرعه قرار گرفت و هر کدام اینها قلمهائی تراشیده و نام خود را بر او نقش کردند و بنا گذاشتند قلم هر یک که به آب فرو نرفت تربیت مریم با او باشد و به کنار نهر اردن رفتند و نشان های خود را در آب انداختند تمام فرو رفت جز نشانه زکریا چنانچه خداوند میفرماید: (وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ) و باز میفرماید: (وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا) آنحضرت مریم را در یکی از غرفهای مسجد جا داد و به تربیتش اقدام نمود وقتی بیرون می آمد درها را برویش میبست چون مراجعت مینمود بهمان حال باقی بود و مریم چنان رشد و کمالی پیدا کرد که بر تمام عباد و زهاد پیشی گرفت و کرامات بسیاری از او ظاهر میشد و فرشتگان با او حدیث میکردند و هرگاه زکریا به نزد او میرفت میدید میوه های زمستانی در تابستان و تابستانی در زمستان حضورش است, سؤال مینمود ای مریم از کجا این میوه ها را یافتی؟ پاسخ میداد خداوند مرحمت فرموده چنانچه میفرماید: (کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ)
و گویند مریم از هیچ پستانی شیر نخورد و از میوهای بهشتی پروریده شد و چون زکریا این واقعه را مشاهده کرد با خود گفت خدائی که بی موقع میوها و نعمتهای گوناگون به مریم عطا میفرماید البته قادر است فرزندی در حال پیری به من مرحمت فرماید مشغول مناجات شد و به درگاه خدا راز و نیاز کرد و گفت (رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً) پروردگارا به من هم فرزند نیکو و پاکیزه عطا بفرما در آن هنگام فرشتگان او را صدا زدند: (أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَىٰ مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ) ای زکریا خدا بشارت میدهد تو را به فرزندی که نامش یحیی میباشد و پیش از این کسی را به این نام نخوانده اند و او تصدیق کلمه خداست که عیسی میباشد (و عیسی را از اینجهت کلمة الله گویند چون خداوند او را به کلمه و بدون پدر آفرید) و چون این خطاب را شنید گفت: ( رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ) پروردگارا پیر ناتوانی هستم و عیالم نازا و یائسه است چون در آنوقت زکریا نود و هشت سال و عیالش نیز همان مقدار بود لذا به شگفت آمدند جبرئیل گفت: کار خدا چنین است هر چه اراده فرماید بوجود آید, زکریا گفت ای جبرئیل خدا ما را جوان گرداند یا به این حالت عطا بفرماید؟! سپس تقاضا نمود از پروردگار علامتی برایش قرار بدهد تا وقت حمل را بداند و در شکر و عبادت بیفزاید, خطاب رسید: علامت آن باشد که سه روز نتوانی با کسی سخن بگوئی جز با رمز و اشاره با آنکه صحیح و تندرست میباشی و ایشاع به یحیی حامله شد و بعد از شش ماه او را به زمین نهاد و یحیی از پیغمبران بنی اسرائیل بود مانند پدرش زکریا و زکریای پیغمبر سه نفر بودند یکی زکریا بن اذن دوم زکریا بن یهودا سوم زکریا بن برخیا که رئیس خدام بیت المقدس و بزرگ احبار و پدر حضرت یحیی بود.
توضیح : طبرسی بسند خود از حضرت رضا ع روایت کرده فرمود: روزی در حال طفولیت اطفال ملاقات نمودند یحیی را به او گفتند بیا با ما بازی کن, به آنها فرمود: خدا ما را برای بازی کردن خلق نفرموده است.
قالب : تاریخی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : داستان حضرت مریم (سلام الله علیها)
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره بقرة آیه 238 - نماز و دلیل اوقات پنجگانه
حقیقت نماز توجه و اقبال نمودن به ذکر خداست با خلوص نیت از هر گونه شائبه و آرزوهای دنیایی
در فقیه بسند خود از محمد سنان روایت کرده گفت نامه ای حضور حضرت رضا ع ارسال و سئوال نمودم از جهة واجب شدن نماز, ایشان پاسخ آن را مرقوم داشته بودند که: نماز از برای آن واجب شده تا مردم یاد خدا نمایند و هر شبانه روز بخاطر بسپارند که خالقی غیر او نیست و در مقام پرستش و خضوع و خشوع بر آیند و اقرار کنند به گناهان و طلب نمایند عفو و بخشش او را تا باز دارند نفس خود را از نافرمانی و انواع لهو لعب و فساد نکنند.
در کافی بسند خود از معویة بن وهب روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق ع بهترین چیزیکه نزدیک بگرداند انسان را به ساحت قدس ربوبی چیست؟ فرمود: بعد از شناسائی امام نماز است نمی بینی حضرت عیسی ع فرمود: (وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا).
در تهذیب بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: پیغمبر اکرم ﷺ فرموده نماز مانند ستون خیمه میباشد چنانکه خیمه به ستون برپاست دین نیز به نماز قائم است و بسند دیگر از امیرالمؤمنین ع روایت نموده که فرمود: پیغمبر اکرم ﷺ فرمودند: نماز ستون دین است و نخست چیزیکه خداوند توجه به او مینماید نماز است در میان عبادتها اگر صحیح بود به اعمال دیگر هم نظر نمایند و اگر درست نبود التفاتی به اعمال دیگر نکنند.
در کافی بسند خود از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: پیوسته شیطان از انسان دور باشد تا زمانیکه حفظ کند نمازهای پنجگانه را در اوقاتشان و هرگاه ضایع کرد آنها را جرئت پیدا کند بر او و به تدریج انسان را در گناهان بزرگ داخل کند.
در فقیه بسند خود از حضرت صادق ع به روایت نموده فرمود: شفاعت ما اهل بیت نمیرسد به کسی که در نماز سستی کند و او را سبک بشمارد, و سوگند به خدا چنین شخصی بر حوض ما وارد نخواهد شد. ابن بابویه بسند خود از امیرالمؤمنین ع روایت کرده فرمود: مرد یهودی از پیغمبر اکرم ﷺ سئوال نمود: ای محمد برای چه بر امتت نمازهای پنجگانه واجب شده؟!, رسول اکرم ﷺ فرمود: وقتیکه ظهر شد آفتاب وسط آسمان در خط استوا داخل میشود پس در آن وقت, هر موجودی که زیر عرش قرار دارد تسبیح میکند پروردگار را و لذا بر امت من در آنوقت نماز ظهر واجب شد و هر کس در آن هنگام مشغول رکوع و سجود باشد حرام میگرداند خداوند جسد او را به آتش دوزخ و زمانیکه آدم معصیت خدا نمود و از درخت ممنوعه تناول کرد خداوند هنگام عصر او را از بهشت خارج کرد از آن جهت امر نمود به ذریه او تا روز قیامت همان ساعت به نماز اشتغال داشته باشند و عصر بهترین اوقات است نزد پروردگار و خداوند سفارش نموده که حفظ بدارم آن نماز را در میان نمازهای دیگر و اما مغرب ساعتی باشد که توبه آدم قبول شد پس آدم به شکرانه آن سه رکعت نماز بجا آورد یک رکعت آن برای گناه خود و دیگری برای حوا و سوم برای قبولی توبه او خداوند و در آن ساعت دعاها را به اجابت برساند اما نماز عشا برای آن واجب شد که قبر و قیامت تاریکی هائی دارد و لذا خداوند امر نمود در وقت تاریکی نماز بجا آورند تا سبب نورانیت قبر و قیامت انسان گردد و کسی در آنوقت به پا نمی ایستد مگر آنکه بدن او را خداوند بر جهنم حرام گرداند, اما نماز صبح برای آن واجب شد تا امتم خدا را سجده کنند پیش از آنکه آفتاب طلوع کند و در مقابل کفار هم معبودان باطل خود را پرستش کنند.
(اینها خلاصه اخباری بود در بیان علل نماز اما احادیثی که دلالت میکند بر عذاب و عقاب تارک نماز و اینکه او کافر است ذیلا بیان میشود).
در فقیه بسند خود از مسعدة بن صدقه روایت کرده گفت سئوال نمودم از حضرت صادق ع چرا زنا کننده را کافر نمیدانید و تارک نماز را کافر میگوئید دلیل آن چیست؟ فرمود: زناکار مرتکب عمل قبیح میشود برای لذت و غلبه شهوت ولی در ترک نماز لذتی نیست و ترک نمیکند او را مگر به جهت سستی و سبک شمردن امر خداوند و به این سبب او را کافر گویند که استخفاف امر خدا نموده.
ابن بابویه بسند خود از رسول اکرم ﷺ روایت کرده فرمود: نماز ستون دین است هر کس عمداً او را ترک کند دین را خراب کرده و کسیکه ضایع کند اوقات نماز را خداوند او را در ویل جای دهد (مکانیست بسیار بد در جهنم) چنانچه میفرماید: (فَوَیۡلࣱ لِّلۡمُصَلِّینَ ٱلَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ)
و نیز بسند خود از امیرالمؤمنین ع روایت کرده فرمود: هر کس تأخیر اندازد نماز را از وقتش تا قضا شود بدون عذری خداوند تمام اعمال او را ضایع و باطل گرداند و نیست میان کفر و ایمان واسطه ای به جز ترک نماز و هر آنکه او را ترک کند و اعتقاد به ثواب و پاداش او نداشته باشد و از کیفر عذاب نترسد مانند یهودی یا نصرانی و مجوسی میمیرد.
و نیز بسند خود از پیغمبر خاتم ﷺ روایت کرده فرمود: هر که احسانی به تارک نماز بکند و اگر چه به لقمه ای از طعام یا لباس پوشیدنی باشد مانند آنست که هفتاد پیغمبر را به قتل رسانیده باشد که یکی از آنها محمد ﷺ است و فرمود: بدترین دزدیها آنستکه در نماز دزدی کند, امیرالمؤمنین ع عرض کرد ای رسول خدا چگونه باشد دزدی در نماز؟ فرمود: رکوع و سجود او را با تمام نرساند و طمأنینه بجا نیاورد.
و احادیث در کیفر و عذاب تارک نماز بسیار است و ما به این مقدار کفایت مینمائیم.
توضیح : و واجبات نماز بر دو قسم است بعضی از آنها شرایط نماز است و بعضی اجزاء نماز میباشد اما شرایط او از این قرار است که در تهذیب بسند خود از زراره روایت کرده گفت سئوال نمودم واجبات نماز را از حضرت باقر ع فرمود: وقت و طهارت و قبله و توجه نمودن به خدا و رکوع و سجود و قرائت و تشهد و سلام است.
قالب : روایی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : نماز
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره بقرة آیه 90 - قوام دنیا بر چهار چیز است!
حضرت امام حسن عسکری ع فرمود: روزی جابربن عبدالله انصاری خدمت امیرالمؤمنین ع شرفیاب شده و آنحضرت فرمودند: ای جابر بدان قوام این دنیا به چهار چیز است اول عالمی که به علمش عمل کند دوم به جاهلی که از تعلم آنچه نمیداند شرم ننماید و سوم به غنی و ثروتمندی که سخاوت داشته و بخل نورزد و چهارم به فقیری که آخرت خود را به دنیای دیگری نفروشد و هرکس بیشتر از نعمتهای خدا بهره مند است حاجتهای مردم بسوی او زیاد تر میباشد و نهایتاً اگر منعم به آنچه خداوند به او واجب نموده عمل کند خداوند نعمتهای او را پایدار نماید و همیشه در آن نعمتها باقی باشد ولی اگر در واجبات کوتاهی کند خداوند آن نعمتها را زایل خواهد نمود و سپس فرمود: هر گاه عالم علم خود را بکار نبندد و به دسترس طالبین علوم نگذارد و جاهل برای کسب علم اقدام نکند و غنی بخل وزرد و فقیر دینش را بفروشد دچار عقوبت شدید گشته و بر آن مردم بلا و عذاب نازل خواهد شد.
قالب : روایی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : دنیا
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انسان آیه 1 - اطلاق کتاب بر انسان کامل!
و اما اطلاق کتاب بر امیرالمؤمنین ع و انسان کامل زیاد است در عرف اولیاء خدا و خود آن حضرت در فرمایش خویش میفرماید: "ای انسان داروی تو در خودت وجود دارد و تو نمیدانی و دردت هم از خودت میباشد ولی نمیبینی ای انسان تو کتاب روشنی هستی که با حروف خود هر پنهانی را بیان و هر سِری را انشاء میکنی تو گمان کرده ای که فقط وجود و جثه کوچکی میباشی و حال آنکه در وجودت عالم بزرگی پیچیده شده است."
و حضرت صادق ع فرمود: "صورت انسان بزرگترین حجت خدا بر خلق است و این انسان کتاب خداست که بدست قدرت خود آن را نوشته است خلاصه آنکه کتاب بر دو قسم است یکی کتاب انفسی که صورت انسان کامل است و دیگر کتاب آفاقی که قرآن منزل میباشد و امیرالمؤمنین ع در جنگ صفین به اصحاب معاویه فرمود: بدانید قرآن و کتاب ناطق خدا من میباشم".
توضیح : و البته بنده این نکته را بیان نمودم که بیخردان نگویند که بعضی از تفاسیر چون شأن و نزول آیه را از قول معصوم و امام بیان نموده اند و در حق امیرالمؤمنین ع غلو کرده اند گرچه این قبیل اظهارات بزرگترین دلیلی است که آن اشخاص طهارت مولد ندارند!...
قالب : تفسیری گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : انسان
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انعام آیه 74 - چگونگی کیفیت ولادت و نبوت و هجرت حضرت ابراهیم ع
(چگونگی کیفیت ولادت و نبوت و محاجه و آتش انداختن و هجرت حضرت ابراهیم ع)
عیاشی از امیرالمؤمنین ع روایت کرده فرمود: نام پدر حضرت ابراهیم تارخ بود و مادرش به او حامله بود که تاریخ از دنیا رفت و آزر پدر تربیتی ابراهیم بوده و نیز عیاشی و علی بن ابراهیم از این مسکان روایت کرده اند که حضرت صادق ع فرمود: آزر منجم نمرود بن کنعان بود روزی به او گفت در حساب نجوم دیده ام که در همین ایام مردی به دنیا میآید که دین بت پرستی را از بین برده و مردم را به دین دیگری میکند, نمرود سئوال کرد در کدامیک از شهرستان متولد میشود آزر گفت در شهرستان کوثی ربا (بزبان عبری اور گسدیم گویند) مجدداً پرسید که آیا آن شخص متولد شده یا خیر؟ آزر گفت هنوز متولد نشده است نمرود دستور داد که میان مردان و زنان جدائی افکنند تا نطفۀ چنین مولودی منعقد نشود, معذلک مادر ابراهیم به آن جناب حامله شد و چون وضع حملش نزدیک شد گفت من مریض هستم و میخواهم منزوی شوم و در آن زمان چنین رسم بود که هر گاه زنی بیمار میشد عزلت و دوری میکرد و میرفت به غارها و شکافهای کوه زندگی میگرد مادر ابراهیم نیز دوری نموده و در غاری سکونت اختیار کرد و چون وضع حمل نمود فرزندش ابراهیم را پیچیده در همان غاز گذاشت و سنگی بدر غار نهاد و از ترس نمرود به شهر مراجعت کرد و این واقعه در سه هزار و سیصد و بیست و سه سال از هبوط آدم و هزار و دویست و هفتاد سال از طوفان نوح میگذشت و آن حضرت فرزند تارخ بن ناحور بن شاروغ بن راغو بن قالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح میباشد, خداوند بقدرت کاملۀ خود از انگشت ابهام ابراهیم شیری جاری ساخت که وسیلۀ تغذیه آن جناب میشد و همه روزه مادرش به او سرکشی مینمود و نهایت مراقبت مینمود که نمرودیان بوجود طفل اطلاعی پیدا ننمایند تا او را بقتل برسانند و رشد یکروزه ابراهیم معادل رشد یکماه اطفال عادی بود و در غار بود تا به سن سیزده سالگی رسید روزی مادرش بدیدار او آمد چون خواست مراجعت کند گفت مادر مرا همراه خود ببر, به او گفت ای فرزند میترسم که شاه مطلع شود که در این ایام بدنیا آمده و مبادرت به قتل تو نماید و به این علت او را با خود نبرد,
(ادامه مطلب در توضیحات آمده است)
توضیح : مادر از نزد او بیرون آمد ابراهیم صبر کرد همینکه آفتاب غروب کرد از غار خارج شد برای اولین بار چشمش به ستارۀ زهره افتاد که در آسمان می درخشید بی اختیار فریاد زد و گفت این پروردگار منست, ولی همینکه غروب کرد گفت پروردگار غروب نمیکند و پنهان نمیشود و من خدای از بین رفتنی را دوست ندارم, چون نظرش به مشرق افتاد دید ماه طالع میشود گفت این خدای من است که بهتر و بزرگتر از اولی است و چون آنرا هم دید که حرکت نموده و غایب میشود گفت اگر خدا مرا راهنمایی نکند از طایفه گمراهان خواهم بود و چون صبح شد و خورشید از افق مشرق طلوع کرد و از شعاع نورش دنیا را روشن و منور ساخت گفت این خدائی است که میخواستم هم از آن دو بزرگتر و هم نور و جمالش بهتر و روشنتر است اما همینکه بحرکت درآمد و در افق مغرب پنهان شد و خداوند ملکوت آسمانها را بنظر او رسانید و پرده ها را از جلوی چشمش بکنار زد تا عرش پروردگار و فرشتگان و موجودات زمین و آسمان را مشاهده کرد فرمود: من از شریک قرار دادن برای خدا بیزارم و من متوجه به خدائی هستم که آسمان و زمین را آفریده و این توجه به خدای واحد از روی فطرت و خمیرۀ خلقت من است و فرمانبردار آن خدا هستم و هرگز برای خدای خود شریکی قائل نخواهم شد و ابراهیم بسوی خانه مادرش رفت و داخل منزل شد و بین فرزندان او قرار گرفت و چون ابراهیم داخل خانه شد مادرش در تحت سرپرستی و کفالت آزر بود آزر به او نظر کرده به مادرش گفت در این زمان که پادشاه کودکان را بقتل میرساند این طفل کیست و کجا بوده؟ گفت این هم مانند پسر تو میباشد هنگامیکه من دوری جستم بدنیا آمد, آزر گفت وای بر تو اگر پادشاه از وجود این طفل اطلاع حاصل نماید ما از این قرب و منزلتی که در پیشگاه نمرود داریم خارج خواهیم شد, چون آزر در نزد نمرود مقرب بود و برای او و مردم بتهائی میتراشید و بوسیله فرزندانش میداد که آنها را بفروشند, مادر ابراهیم بآزر گفت نگران مباش و وجود این طفل برای شما هیچ ضرری نخواهد داشت اگر پادشاه بوجودش پی نبرد فرزندی برای ما باقی خواهد ماند و اگر مطلع شود تو میتوانی عذری برای پادشاه بیاوری که مقبول واقع گردد, ابراهیم در منزل بود و هر وقت آزر او را میدید از دیدارش مسرور میشد و او را بسیار دوست میداشت روزی بتهائی به ابراهیم داد تا مانند فرزندانش بفروش برساند ابراهیم ریسمانی گردن بتها بسته و بروی زمین میکشید و صدا میزد: کیست چیزی را بخرد که سود و زیانی ندارد؟ و آنها را گاهی به زیر آب فرو میبرد و گاهی لجن مال میکرد و بآنها میگفت بخورید و بیاشامید و سخن بگوئید و فرزندان آزر این موضوع را به پدر خود تذکر دادند آزر ابراهیم را از آن عمل نهی نمود که دیگر چنین حرکاتی بر سر بتان ننماید ولی او اعتنایی نکرد تا اینکه آزر ابراهیم را در منزل حبس نمود و اجازه نداد تا از خانه خارج شود و بعد از مدتی آن حضرت را رها نمود, ابراهیم باز سخنان پیشین را تکرار کرد و در سرزنش آنها اصرار ورزید بطوریکه شهرت یافت در شهر کوئی ربا و مردم آن سامان به نمرود از دست حضرت خلیل شکایت کردند دستور داد آن جناب را حاضر کنند ابراهیم در کمال هیبت و وقار و بدون ترس و واهمه در دربار نمرود وارد شد و چون دیگران سپاس و ستایش نکرد او را نمرود در غضب شد و روی از ابراهیم بگردانید و گفت مگر مرا مستحق سجده نیافتی و اینطور جسورانه وارد شدی فرمود: من پروردگاری را سجده میکنم که میمیراند و زنده میکند نمرود گفت منهم زنده کنم و بمیرانم, ابراهیم گفت چگونه توانی اینکار کنی؟ جواب داد دو نفر که مستحق کشته شدن هستند بریکی از آنها منت گذاشته و خلاص گردانم او را و آن دیگری را بقتل رسانم, ابراهیم فرمود: اگر راست میگوئی و توانائی داری آنکسیکه کشته ای او را زنده کن سپس فرمود: این کار را کنار میگذاریم پروردگار من آفتاب را از مشرق طالع میگرداند شما او را از مغرب بیاور اگر راستگو هستی, نمرود از جواب عاجز ماند و بهتش برد چه میدانست که نمیتواند این کار را انجام دهد, خلاصه محاجه ابراهیم با نمرود بپایان رسید و آن حضرت از دربار به سلامت بیرون رفت و همچنان مردم را به خدا دعوت مینمود و آنها را از بت پرستی نهی میکرد و به راه راست راهنمائی میفرمود تا موسم عید رسید که باید تمام مردم برای مراسم عید از شهر خارج شوند و بعیدگاه بروند ولی آن حضرت بهانه ای از شهر بیرون نرفت پس از آنکه ابراهیم شهر را از اهالی خالی دید, طعامی فراهم کرده و آورد در بتخانه ها نزدیک هر یک از آن بتان میبرد و میگفت بخورید از این طعام و سخن بگوئید وقتی جوابی از آنها نشنید, تبری بدست گرفته و تمام دست و پای بتان را در هم شکست سپس آن تبر را در گردن بت بزرگ انداخت هنگامیکه نمرود و اهالی از جشن عید برگشتند مشاهده کردند که تمام بتها در هم شکسته و به زمین ریخته جز آن بت بزرگ گفتند کسیکه چنین عملی را با خدایان ما کرده همانا ستمکار است و آنانکه مکر لعن بتان و این سخنان را از ابراهیم شنیده بودند که میگفت به خدا قسم که من این بتهای شما را با هر تدبیری بتوانم در هم شکنم, بعد از آنکه از بتخانه روی گردانیدید, گفتند ما جوانی را بنام ابراهیم شنیدیم که این کار را با بتان کرده نمرود امر کرد ابراهیم را حاضر کنند در حضور جماعت تا بر او گواهی دهند, ابراهیم را وارد کردند در دربار نمرود, به او گفتند آیا تو با خدایان ما چنین کردی ای ابراهیم؟ ابراهیم گفت اینکار را بزرگ آنها کرده شما از این بتان پرسش کنید اگر سخن میگویند آنگاه با هم فکر کرده و بعضی گفتند البته شما که این بتان بی اثر را میپرستید ستمکارید و نه ابراهیم, سپس در مقابل حجت ابراهیم همه سر بزیر افکندند و گفتند تو بهتر میدانی که این بتان سخنی نگویند ابراهیم در پاسخ آنها گفت آیا خدائی که هر سود و زیانی بدست او است رها کرده و بتهائی را میپرستید که هیچ نفع و ضرری برای شما ندارند؟! لعنت بر شما و بر آنچه غیر از خدای یکتا میپرستید آیا شما هیچ تعقل نمیکنید؟ نمرود با قوم خویش در باره کیفر ابراهیم مشورت کرد آنها گفتند ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری میخواهید بکنید.
خلاصه حضرت خلیل ابراهیم را حبس کردند و جایگاهی در بیابان بطول شصت و بعرض چهل ذرع درست کرده و هیزم بسیاری جمع نموده و بنایی برای نمرود در آنحوالی ساختند تا در آنجا مشاهده کند چگونه حضرت ابراهیم را آتش میسوزاند تمام هیزمها را آتش زده نمرود و لشکریانش بیرون رفتند تا آن حضرت را در آتش اندازند بطوری حرارت آتش زیاد بود که پرندگان نمیتوانستند در آن حوالی از شدت حرارت پرواز کنند متحیر شدند چگونه ابراهیم را در آتش افکنند زیرا کسی توانائی نداشت نزدیک شود, شیطان بصورت مردی نزد آنها آمد و دستور داد منجنیقی بسازند و ابراهیم را بوسیله منجنیق در آتش افکنند و آن حضرت را در میان منجنیق گذاشته و در آتش انداختند فریاد فرشتگان بلند شد پروردگارا ابراهیم خلیل تو را میخواهند بسوزانند, زمین به درگاه عز ربوبی نالید و عرض کرد خدایا کسی جز ابراهیم نیست در پشت من که تو را پرستش کند و میخواهند او را بسوزانند جبرئیل تضرع و زاری کرد و گفت الهی این خلیل تو ابراهیم است مسلط کرده بر او دشمنش را خطاب رسید: ای جبرئیل ساکت شو مانند تو بندگانی که میترسند اینگونه سخنان را میگویند, ولی ابراهیم بنده خاص و خالص من میباشد اگر مرا بخواند اجابت کنم دعوت او را, آن حضرت خدا را خواند به سوره اخلاص و عرض کرد: (یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَد نجنی به رحمتک من النار) اى پروردگار یگانه و یکتا و کسیکه از همه مردم بی نیاز و همه جهان بتو نیازمندند, ای پروردگاریکه نه کسی فرزند تو است و نه تو فرزند کسی و نه هیچ کس مثل و همتای تو است مرا به فضل و رحمت خود از این آتش نجات ده, جبرئیل به آنحضرت عرض کرد آیا حاجتی بمن داری تا انجام دهم؟, فرمود: بتو حاجتی ندارم حاجت من به خدا است, جبرئیل انگشتری به آنحضرت داد نقش نگین او نوشته بود: (لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ، ألجأت ظهرى إلى اللّه ، أسندت أمرى إلى [قوّة] اللّه و فوّضت أمرى إلى اللّه) "هیچ خدایى جز خدا نیست, محمّد فرستاده خداست, پشت و پناهم را خدا قرار دادم, کارم را به [قوّت] خدا متّکى ساختم, و امر خود را به خدا وا گذاشتم) در آن هنگام خطاب رسید از مصدر جلالت کبریائی به آتش که: ای آتش سرد بشو آتش سرد کردید بطوریکه دندانهای ابراهیم از شدت سرما بهم میخورد, خطاب دیگری شد سلام و رحمت شو بر ابراهیم و جبرئیل فرود آمد و در وسط آتش با ابراهیم نشست و با او حدیث گفت, در آنوقت نمرود متوجه شد دید وسط آتش باغ سبز و است و ابراهیم در آنجا نشسته بسیار تعجب کرد و به درباریان گفت اگر کسی خرمی بخواهد خدائی برای خود اختیار کند باید مانند خدای ابراهیم باشد یکی از درباریان گفت به دروغ و خود شیرینی گفت: من وردی بر آتش خواندم از این جهت ابراهیم را نسوزانید!, و بلافاصله به کیفر این دروغ و افترائیکه گفت فورا شعله ای از آن آتش بطرف او آمد و او را سوزانید, در آنوقت لوط به ابراهیم ایمان آورد, سپس نمرود به آزر گفت چه اندازه فرزندت نزد پروردگار گرامی است؟ و تا سه روز آتشهای دنیا کارگر نشد, نمرود در حالتیکه انگشت بدندان گرفته فریاد زد: ای ابراهیم چگونه از این آتش سوزان زیانی ندیدی؟ فرمود: مرا پروردگاریستکه در آب و آتش نگهبانی میکند, نمرود گفت الحال نزد ما بیا آن حضرت حضور نمرود رفت و او را از عذاب سخت خداوند ترسانید و فرمود: به خدا ایمان بیاور, نمرود از خلیل الرحمن مهلت طلبیده و با هامان که نخست وزیرش بود مشورت کرد آیا ایمان آورم یا خیر؟ هامان گفت بعد از چهار صد سال خدائی میخواهی بندگی اختیار کنی که باعث هزاران شرمندگی است, نمرود چون از آتش انداختن آن حضرت نتیجه نگرفت دستور داد ابراهیم را از مملکت خویش خارج کنند لذا آن حضرت با همسر خود ساره که دختر عمویش و فرزند نومر بن ناحور بود و برادر زاده اش لوط به نهاران از ایالت بابل بود هجرت کرد و به زمین کنعان فرود آمد و چون کنعان بن حام بن نوح در آن سرزمین سکونت داشت از این جهت به زمین کنعان نامیده شده بود, از جانب پروردگار وحی رسید که ای ابراهیم دل خوش دار که نسل تو را مانند ستاره های آسمان فراوان گردانم و این زمین را به ایشان کرامت کنم, حضرت خلیل پس از چندی که در آنجا سکونت کرد قحطی بسیاری در کنعان ظاهر شد با همراهان خود به زمین مصر رهسپار شد وقتی وارد مصر شد جماعتی از عشاران به عرض سنان بن علوان که پادشاه آن مملکت بود رسانیدند که بعد بانوئی در نهایت حسن و جمال با مرد غریبی وارد شده و آن بانو لایق و شایسته حرمسرای پادشاه است آن شاه ستمکار حضرت خلیل الرحمن را با ساره به درگاه حاضر ساخت چون رخساره او را که مانند قرص خورشید تابان بود مشاهده کرد عنان از دست بداد و بطرف مخدره عصمت و طهارت دست درازی کرد همان لحظه دست شاه خشک گردید و از کار افتاد چنان ترس و هراسی بدل راه داد که نتوانست چاره جوئی کند بنای به تضرع و زاری گذاشت و پیوسته از خاندان ابراهیم عذر و پوزش می طلبید و استدعای عفو و بخشش مینمود چون ساره به حقیقت دانست که پادشاه پشیمان گشته و از کردار خود شرمنده است دعا کرد دستش بحالت اول برگشت, شاه کنیزی به ساره بخشید و گفت این کنیز را به پاداشیکه دعا فرمودی از من قبول نما و از این جهت به هاجر نامیده شد و نمرود آن کنیز و گوسفند و گاو و شتر بسیاری حضور حضرت ابراهیم تقدیم داشت و عذرخواهی کرد حضرت ابراهیم با تمام احترام از مصر خارج شد و به زمین فلسطین نزول اجلال فرمود و پس از چندی در قریه حبرون که اکنون به قدس خلیل مشهور است توطن نمود و به این کیفیت ولادت و نبوت و محاجه و آتش انداختن و هجرت آن حضرت از مملکت نمرود بپایان رسید.

در روایتی حضرت صادق ع در این خصوص فرمودند: فرعون ابراهیم و اطرافیانش رشد فکری نداشتند زیرا گفتند ابراهیم را بسوزانیم ولی فرعون موسی و قومش فهمیده تر بودند چه وقتیکه فرعون با درباریان خود مشورت نمود درباره موسی گفتند موسی و هارون را مهلت دهید.
قالب : تاریخی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : داستان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
  سوره انبیاء آیه 83 - داستان حضرت ایوب
داستان ایوب پیغمبر
ایوب پیغمبر نسب شریفش بدین طریق بحضرت ابراهیم خلیل میرسد و آنحضرت از اهالی روم و فرزند امرص بن رازح بن روم بن عیصی بن اسحق بن ابراهیم میباشد مادرش از فرزند زادگان لوط است در شهر حابیه که میان رمله و دمشق واقع شده متولد کردید و خدایتعالی او را برگزید و به پیغمبری مبعوث فرمود و ایوب با مکنت و ثروتمندترین اهل زمان خود بود و تمام سواد شام و حلب و سهل تعلق بحضرتش داشت و حتی گویند دارای پانصد گاو نر و با هر جفت گاوی بنده و مملوکی بود و کار میکرد و هر کدام از آنها اهل و عیال و فرزندان داشتند و گاوهای ماده و گوسفند و شتر بسیار داشت و خداوند انواع مال و ثروت و نعمت دنیا را به او عطا فرموده بود عیالش دختر افرائیم بن یوسف از زیباترین های عصر زمان خود بود از آن مجلله چهارده فرزند هفت پسر و هفت دختر بوجود آمد و جنابش مردی بود با جمال نیکو منظر خوش خوی و پرهیز کار و با خیر و مهربان و مال خود را از مردم و یتیمان و بینوایان و درماندگان دریغ نداشت و در این زمان حتی شیطان در کار او عاجز و حیران بود هر چه خواست او را وسوسه کند و به ترفندی عبادتش را تباه گرداند نتوانست در آنوقت از زمین به آسمان ممنوع شده بود چون عبادات ایوب را بالا بردند, شیطان بر آنحضرت حسد برد گفت خدایا امروز تو را در روی زمین بنده نیست عابد و شاکر تر از ایوب همانا این شکر و عبادت وی برای خاطر آنست که مال و ثروت و فرزندان و تجملات بسیاری به او عطا فرمودی گمان من آنست چنانچه در مورد امتحان و آزمایش قرار بگیرد و این مال و ثروت و فرزندان او را بگیری صبر نکند و کفران و ناسپاسی بجا آورد, پروردگار فرمود: چنین نیست که تو پنداشتی ایوب در هر حال که باشد از سراء و ضراء شکر و سپاس ما بجا آورد و شدت سختی در او تأثیر نکند, در آنحال شیطان گفت خدایا مرا مسلط کن بر مال و فرزندان او, فرمود مسلط کردم, شیطان بتعجیل آمد تمام ثروت و فرزندان او را تباه و هلاک نمود و آنحضرت در شکر و سپاس پروردگار بیفزود و عرض کرد خدایا برهنه و تهی از مادر متولد شدم و برهنه هم بسوی تو میآیم الهی تو مال و فرزند بمن عطا فرمودی خودت بگرفتی راضی هستم به رضای تو حقتعالی,
(ادامه مطلب در توضیحات آمده است)
توضیح : پــروردگار به شیطان فرمود: نگفتم رفاه و شدت در حال ایوب تأثیری ندارد و لغزشی در شکر و سپاس او پیش نیاید, شیطان گفت خدایا ایوب میداند دنیائیکه از او گرفته ای بزودی برمیگردانی و لذا مایملک خود را داد تا نفس خویش را حفظ نماید چه سیره مردم آنستکه مال و فرزند را فدای خود کنند و گرنه چنین است مرا بر تن و جان او مسلط گردان, فرمود: تسلط دادم تو را بر بدنش جز بر دل و زبان و دیدگانش, شیطان از ترس آنکه مبادا رحمت پروردگار بر او سبقت یابد بسرعت خود را بنزدیک ایوب رسانید و بادی در بینی او دمید فوراً حرارت بر مزاجش غلبه نمود تب کرد و بیمار شد.
جمعی از مفسرین عامه احادیثی در موضوع بیماری ایوب نقل نمودند که بکلی مجعول و کذبست و اینگونه مطالب به ساحت قدس پیغمبران روا نباشد مثلا گویند هفت سال حضرتش را در کنایس بنی اسرائیل انداخته بودند کرم در اندامش افتاده و بدنش عفونت پیدا کرده بود و کسی نمیتوانست از آنمکان عبور نماید اینگونه سخنان نقض غرض بعثت پیغمبران باشد و آنها نباید دارای امراض مسریه بوده تا مردم از ایشان نفرت کنند.
ابن بابویه از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود: حضرت ایوب مبتلا شد به بلایا و امراض نه بکیفر معصیت و جزای گناهی, چون پیغمبران معصوم باشند و گناه کبیره و صغیره از آنها سر نزند و امراض ایشان نه بطریقی است که رایحه کریهه داشته و یا خون و جراحت از بدنشان خارج بشود و کرم داشته باشد و یا منظر آنان قبیح کرد و یا مردم از مشاهده آنها وحشت کنند و مردم از جهت فقر و ناتوانائی ایوب از او رو برگردان بودند و نمیدانستند که فقر و احتیاج او نزد پروردگار صلاح و مصلحت بزرگی دارد و در این باب پیغمبر اکرم صلى الله علیه و سلم فرمودند: خداوند پیغمبران و اولیاء و مقربان خود ر ا مبتلا می نماید به ابتلاءتی تا مردم در باره ایشان غلو نکنند و آنها را با خدا شریک قرار ندهند و دیگر آنکه امراض و ابتلائات بر مردم سهل و آسان گردد و مردمان ضعیف را بخاطر ضعف و ناتوانائی آنها اهانت ننمایند و فقیر و مریض را بجهة فقر و مرضش آزرده خاطر نکنند و تا بدانند خداوند قادر است هر که را بخواهد مریض و یا تندرست و سالم قرار میدهد و هر آنکه را بخواهد غنی یا فقیر مینماید این ابتلائات سبب عبرت و پند بعضی از مردم شود و باعث شقاوت و سعادت طایفه دیگر گردد و در تمام این حالات پروردگار حکیم و توانا با عدالت رفتار نموده و در افعال و قضا صلاح و مصلحت حال بندگان را ملحوظ داشته و باید به او توکل نمود و خلاصه در تمام مدت پیغمبری ایوب با آن همه تبلیغات بجز سه نفر بیشتر به او ایمان نیاوردند یکی بنام بفن از اهل یمن بود و دو نفر دیگر از اهل حابیه بودند یکی بنام بلد و دیگری موسوم بصافه این دو نفر روزی باحوال پرسی ایوب آمدند او را رنجور و بیمار یافتند بیکدیگر گفتند ایوب گناهی کرده است که خداوند بر او رحمت نمیکند آن جوان یمنی به ایشان مخاصمه کرد و گفت مگر نمیدانید که ایوب پیغمبر خداست و خدایتعالی دوستان خود را امتحان و آزمایش میکند و آنها را بیمار و مریض میکند پروردگار ایوب را بهر دو حال امتحان کرده به محنت و نعمت و در هر دو حال او را شاکر یافت و در محنت صابر شما از این سخنیکه گفتید توبه کنید, ایشان گفتند راست و نیکو گفتی ایوب از این سخنان آن دو نفر دلتنگ و ملول شد و آن جوان آنها را ملامت کرد, ایوب گفت مرا میگوئید گناه کرده ام و این رنجوری عقوبت آنست خدایا تو میدانی که من هیچ شب روا نداشتم از طعام سیر شوم و هرگز پیراهنی نپوشیدم در حالیکه برهنه را مشاهده کنم و اول او را پوشیده و سیر کردم در حال جبرئیل نازل شد و خبر داد مدت محنت بسر آمد دعا کن تا خدا تو را شفا دهد آنحضرت دعا کرد و گفت (ربانی مسنی الضر وانت ارحم الراحمین) و در مدت بیماری او از اقطار زمین بیماران و صاحبان امراض و بلایا را نزد داود میاوردند دعا میکرد خداوند در اثر دعای آنحضرت آنها را شفا میداد به او گفتند چرا برای خودت دعا نمیکنی میفرمود: من از خداوند شرم دارم هشتاد سال در نعمت و عافیت او بودم اکنون چند روزی که مرا مبتلا کرده از او عافیت طلب نمائیم تا چندانکه در نعمت و عافیت بودم در محنت باشم دعا نکنم جز آنکه خودش امر بفرماید ایوب چنان مریض بود که هر وقت بقضای حاجت میخواست برود اهل او دستش را میگرفت و بجا می نشانید آنگاه او را رها میکرد چون فارغ میشد صدا میکرد میامد دست او را میگرفت و بجای خودش برمیگردانید خویشان و دوستان همه او را رها کردند مکررحمة عیال آنحضرت که او را خدمت مینمود طعام و غذا برایش حاضر میکرد و می آورد و ایوب هر چند رنجش سخت تر میشد شکرش افزون تر میگردید و ساعتی از ذکر خدا غافل نبود و شیطان با مشاهده ایوب فریاد و استغاثه نمود اصحاب خود را دورش جمع کرد و گفت من در کار ایوب عاجزم هر چه محنت او سخت تر میشود سپاسش بیشتر گردد مرا چارۀ بیاموزید که درباره او چه حیله بکار برم ایشان گفتند ما اتباع و پیروی تو هستیم و چاره از تو میاموزیم انواع مکر و حیله که به آن دانشمندان و عالمان را از راه بدر میبری و پدر همه خلایق را که آدم است از راه بدر بردی و بر او ظفر یافتی بکار ببر گفت از جهة زن آدم را از راه خارج و فریب دادم گفتند ایوب را هم باید از راه عیال او بر دست بگیری, گفت این رای نیکوئی است که شما دادید پس از آن آمد و رحمة را یافت که برای ایوب طعام میساخت به او گفت ای بنده خدا شوهرت کجا است جواب داد فلان مکان بیمار و رنجور افتاده مدتی است که بیماری بر او مستولی شده است و هیچ اثر بهبودی در او مشاهده نمیشود چون رحمه را ناتوان یافت طمع کرد که او را فریب دهد گفت وا عجبا یاد نداری زمانیکه مال و جمال و فرزند و کسی به ثروت او نمیرسید همه از بین رفتند و هر چند روز که پیش میآید کار او بد تر و سخت تر میگردد و از این حالات یاد او میداد تا رحمه را بگریه انداخت سپس گفت من دوای او دانم اگر نصیحت مرا بشنود گفت آن چیست؟ شیطان گفت گوسفندی از من بستاند و بنام من قربانی کند تا خدا او را عافیت دهد و شفا بخشد که این دارو مجربست و رحمه گوسفندی از شیطان بگرفت و بنزد ایوب آورد گفت ای پیغمبر خدا تا چندرنج و محنت میکشی طبیبی آمد و مرا چیزی بیاموخت و نصیحتی کرد و آن داستان را بیان نمود و گفت این گوسفند بنام او قربانی کن که شفای درد تو است, ایوب به او گفت ای بیخرد میدانی آن که بود او دشمن خدا ابلیس بود میخواست تا من برای او قربانی کنم او ترا بر جزع داشت روز کار گذشته را بتو تذکر داد تو قبول کردی و اندیشه نمودی که ما را آن اموال داد گفت خدا عطا فرمود ایوب گفت خداوند هم عوض میدهد و هم تواند داد, روز دیگر شیطان بصورت مرد نیکو و با هیبت وزیر پادشاهان بر اسب نیکوئی سوار شده پیش رحمه آمد و به او گفت حال شوهرت ایوب چگونه است؟ رحمه جواب داد بغایت رنجور است, شیطان گفت مرا می شناسی پاسخ داد نه گفت من خدای زمینم و هر چه هست از بیماری ایوب و رنج و تلف مال و فرزندان او همه را من کردم چه تو مرا رها کرده و بر عبادت خدای آسمان اقبال و توجه نموده اگر تو مرا یکبار سجده کنی من آنهمه رنجها از او بردارم و مال و فرزندان او را رد کنم رحمه جوابداد تا من به ایوب نگویم هیچ کاری انجام ندهم, شیطان گفت اگر مراسجده نمیکنی پس به ایوب بگو هنگام طعام خوردن بسم الله و در آخر الحمد لله نگوید تا من از او خشنود شوم و او را شفا دهم و مال فرزندانش را به او بدهم,
رحمه به ایوب خبر داد بهر چه شیطان گفته بود ایوب بر او خشم کرد گفت امروز با دشمن خدا شیطان مناظره و گفتگو کرده ای و برسخنان محال او گوش داده ای والله اگر خدا مراشفا دهد تو را صد چوب بزنم از نزد من بیرون رو و او را براند چون رحمه رفت ایوب تنها بماند و نزد او هیچ طعام و غذا و مونسی نبود صورت بر زمین نهاد و چند مرتبه گفت (رب الى مسنى الضروانت ارحم الراحمین) صدائی شنید که: ای ایوب سر از سجده بردار پروردگار دعای تو را اجابت کرد پای بر زمین بزن آن حضرت پا بر زمین زد چشمه پدیدار شد در آن غسل کرد هیچ رنجی بر اندام او باقی نماند پای دیگر بزمین زد چشمه دیگری نمودار گردید از آن آشامید رنج درونی او را خداوند زایل گردانید و جمال و جوانی به او داد و بعد جبرئیل نازل شد حله ای از بهشت آورد و بر او پوشانید ابری بر آمد و بر او ملخ زرین بیارید او آنها را بدست جمع مینمود خطاب رسید: ای ایوب من تو را غنی کردم عرض کرد بلی اى سید و مولاى من و لکن این برکت و کرامت تست از اینجهة حریص در جمع آن هستم و هر ملک و ثروتی که برای او بود خداوند مضاعف با و مرحمت فرمود و از جا برخاست و بر بلندی نشست و او با جمال تر از اهل روزگار خود و قوی تر از ایشان بود و چون عیال او رحمه از نزدش برفت ساعتی در فکر فرو رفت و بخود گفت اگر چه ایوب مرا دور کرد از خود و براند شرط انصاف نباشد من او را رها کنم در جهان کسی ندارد که پذیرائی از او نماید خوبست بروم و بنگرم حالش چگونه میباشد آمد هر چه در آنمکان تفحص کرد نیافت ایوب را مردی مشاهده کرد که بر بلندی نشسته شرم داشت از او سؤال را کند, ایوب او را دید گفت ای زن چه میجوئی؟ گفت این مرد بیمار را که اینجا بود طلب میکنم!, ایوب گفت پیش آی تا او را بتو نشان دهم پیش رفت گفت با آن مرد چه قرابتی داری؟ رحمه جواب داد شوهر من است گفت اگر او را به بینی می شناسی؟ گفت چطور نمی شناسم ایوب فرمود: آن مرد به که شباهت دارد؟ رحمه عرض کرد پیش از آنکه بیمار شود شباهت تام بشما داشت, ایوب گفت شوهر تو من هستم پروردگار نقمت را بنعمت مبدل گردانید آنگاه دست در گردن یکدیگر انداختند از هم جدا نشدند سپس خداوند مال و فرزندان آنها را به ایشان برگردانید ولی ایوب درغم فرو رفت و بیاد آورد که سوگند خورده رحمه را صد چوب بزند وحی رسید (و خذ بیدک ضغنا فاضرب به ولا تحنث) ای ایوب دسته از شاخ درختان بگیر و در هم بند و یکبار به او بزن تا سوگندت راست شود همچنان کرد.
قالب : تاریخی گوینده : بیضائی
منبع : تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی موضوع اصلی : پیامبران
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.

  • <<
  • <
  • تعداد صفحات : 23
  • >
  • >>