این آیه تعریضى است به کسانى که در باره کشته شدگان در راه خدا مىگفتند اگر به جنگ نرفته بودند نمىمردند، و در آیه 156 همین سوره گفتارشان را حکایت مىکند، که گفتند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا ...»، و هم چنین تعریض به کسانى است که گفته بودند اگر اختیار رهبرى جنگ به دست ما بود این افراد کشته نمىشدند، و قرآن کریم این گفتارشان را در آیه 154 همین سوره حکایت کرده است که گفتند: «لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا ...»، و صاحب این سخنان مؤمنین بودند، نه منافقین، که بکلى از یارى رسول خدا (ص) خود دارى نموده و براى قتال از خانههایشان بیرون نیامدند. و مفهوم این سخنان از مؤمنین با کمال ایمان نمىسازد چرا که لازمه چنین سخنى این است که: "مرگ و میر و سنت محکمى که از قضاى ثابت و استوار سرچشمه گرفته است به اذن خدا نباشد". و این خود نیز لازمه فاسد دیگرى دارد و آن این است که ملک الهى و تدبیر ربانى باطل باشد، و حال آنکه چنین نیست.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : پس اصل کلام باطل است، و ما ان شاء اللَّه در اول سوره انعام بحثى پیرامون "نوشته بودن اجلها و معناى آن" خواهیم داشت.
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
جمله «وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها»، هم در باره کسانى که منظورشان از اسلام دنیا است فرموده از آن به ایشان مىدهیم، و هم آنها که منظورشان آخرت است فرموده از آن به ایشان مىدهیم، و نه در باره طایفه اول فرمود: (نؤتها- آن را به وى مىدهیم)، و نه در باره طایفه دوم، براى اینکه همیشه اراده و خواستن انسان با موافقت همه اسباب روبرو نمىشود، تا همه خواستهاش تامین گردد، ولى چنان هم نیست که با موافقت بعضى از اسباب مواجه نگردد پس اگر با موافقت همه اسباب مواجه شد همه خواستهاش بر آورده مىشود، و اگر با موافقت بعضى از آنها رو برو گردید تنها بعضى از خواستهاش بر آورده مىشود.
[ برای مشاهده توضیحات کلیک کنید. ]توضیح : هم چنان که در جاى دیگر فرموده: «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ، ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً، وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً»(الإسرا/18و19).و نیز فرمود: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى»(النجم/39).
[ بستن توضیحات ] [ نظرات / امتیازها ]
اصل یکم: مرگ همگانی است: ﴿کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت) 1 بنابراین «آب حیات» افسانه و ناسازگار با پیام رسمی و جدی قرآن حکیم است، چنانکه مخالف عقل و برهان است، زیرا دنیا منطقه آزمون و جهان حرکت است، نه امتحان مستمرّ و ابدی معنا دارد و نه حرکت دائمی و بیمقصد معقول است، مگر آنکه مراد از آب حیات همان علم و ایمان باشد، چنان که حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) فرمود: و العلماء باقون ما بقی الدهر 2.
اصل دوم: علل گوناگون مادی و معنوی در کوتاهی یا بلندی عمر آدمی یعنی در قَدَر دخیلاند، نه در اصل قضا.
اصل سوم: هیچ کس زمان، مکان و چگونگی مردن خویش را نمیداند: ﴿ما تَدری نَفسٌ ماذا تَکسِبُ غَدًا وما تَدری نَفسٌ بِاَی اَرضٍ تَموتُ اِنَّ اللهَ عَلیمٌ خَبیر) 3
اصل چهارم: خدای سبحان به تمام اشیای جهان حتی به مقدار عمر و کیفیت مرگ و زندگی همگان آگاه است: ﴿وما تَکونُ فی شَأنٍ وما تَتلوا مِنهُ مِن قُرءانٍ ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّ کُنّا عَلَیکُم شُهودًا اِذ تُفیضونَ فیهِ وما یَعزُبُ عَن رَبِّکَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِی الاَرضِ ولافِی السَّماءِ ولا اَصغَرَ مِن ذلِکَ ولا اَکبَرَ اِلاّ فی کِتبٍ مُبین) 1 ﴿وکُلُّ شیءٍ عِندَهُ بِمِقدار) 2 بنابراین هرگز نباید منافقانه گفت که اگر شهدا به جنگ نمیرفتند، کشته نمیشدند و نمیمردند: ﴿لَو کانوا عِندَنا ما ماتوا وما قُتِلوا) 3
باید به سه مطلب توجّه کرد:
1. قضای الهی تغییر ناپذیر است: ﴿کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت) 1 ﴿اِنَّکَ مَیِّتٌ واِنَّهُم مَیِّتون) 2 ﴿وما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِکَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخلِدون) 3 معیّن بودن زمان مرگ فرد و امّت در قرآن کریم آمده است: ﴿ولَن یُؤَخِّرَ اللهُ نَفسًا اِذا جاءَ اَجَلُها واللهُ خَبیرٌ بِما تَعمَلون) 4 ﴿لِکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ اِذا جاءَ اَجَلُهُم فَلا یَستَءخِرونَ ساعَةً ولایَستَقدِمون) 5 این اجل مسمّا نه تأخیر دارد و نه تقدیم؛ یعنی تغییر آن شدنی نیست.
2. قَدَر الهی در امور ارادی نه امور طبیعی که فعل ارادی انسان محسوب نمیشوند با انتخاب و اختیار انسان تنظیم میشود و معلّق است نه منجّز؛ هرچند خداوند گزینههای صحیح را با عقل برهانی و نقل معتبر فراسوی بشر نهاد.
3. شاید سیر جریان مرگ و حیات و تأثیر متقابل کارهای انسان و حوادث عالم برای او مبهم باشد؛ امّا خدا آن را میداند و آنچه نزد خداست تغییر ناپذیر است و این همان اجل مسمّاست که تقدیم و تأخیر ندارد.
اجل معلّق سرانجام با اجل مسمّا هماهنگ است، وگرنه کارساز نیست، پس انسان هرگونه رفتار کند، اثری در سرنوشت او دارد و خدا هم میداند وی چه راهی را بر میگزیند، بنابراین هم انسان در انتخاب راه و تعیین سرنوشت خود آزاد است و هم سرنوشت انسان را خدا میداند (هرچند سرنوشت انسان برای خود او مبهم باشد) و هم اجل معلّق با هماهنگی اجل مسمّا اثرگذار است.
[ نظرات / امتیازها ]