برنامۀ ربّائی، پـیش از ایـن، حـالت نـاسازگاری و گریزپائی زن را به رشتۀ سـخن درآورده است، و مـقرّرات لازم را برای حفظ هستی خانواده - در سرآغاز این جزء - بیان داشته است. هم اینک سررشتۀ سخن را بدست میگیرد و حالت نـاسازگاری و گریز پائی مرد را به تصویر میکشد، و از حالتی سخن میراند که امکـان وقوع ناسازگاری و گریزپائی از جانب شوهر باشد، و چنین حالتی امنیّت همسر و کرامت و احترام او را و امنیّت خانواده را بطور کلّی در معرض خطر بیندازد... دلها دگرگون میشوند. فکرها و فـهمها تغییر میپذیرند. اسلام هم برنامۀ زندگی است و به چارهجوئی هر جزئی از آن میپردازد، و از هر چیزی که در زندگی پیش آید - در دائـرۀ اصول و ارکان و رهنمودهای خود، و در حوزۀ نقشۀ جامعهای که خودش آن را ترسیم میکند و میکشد، و چنین جامعهای را برابر آن پدید میآورد - سخن میراند و ارائه طریق میکند.
هنگامی که زن بترسد از این که بدو جفا شود و مورد بیمهری قرار گیرد، و این جفا و بـیمهری به طلاق منتهی گردد که مبغوضترین حلال در پیشگاه خدا است، یا کار به نوعی از اعراض و رویگردانی بکشد که او را پا در هوا کند و بسان زن معلّقهای درآورد. یعنی نه همسر بشمار آید و نه زن مطلّقهای که آزاد و رها باشد. در این چنین تنگائی گناهی بر او و بزهی بر شوهر او نخواهد بود اگر زن از بخشی از واجبات مالی یا واجبات زندگی بگذرد. مثلاً از قسمتی یا از همۀ نفقۀ واجبی که بر شوهر دارد، صرف نظر کند. یا اگر شوهرش همسر دیگری داشته باشد و دل بدو داده باشد، و این زن هم پیر و فرتوت بوده و رونق و نشاط و جاذبیّت زناشوئی را از دست داده باشد، از نوبت همستری با خود گذشت نماید ... همۀ این چیزها وقتی است که زن با اختیار کاملی که داشته باشد، و برابر حساب و کتابی که با توجّه به شرائط کرده باشد، متوجّهگردد که پذیرش این امر برای او بهتر و محترمانهتر از طلاق است:
(وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاْحَ عَلَیْهِمَا أَن یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحاً ).
هرگاه همسری دید که شوهرش (خویشتن را بالاتر از او میگیرد و از انجام امور خانوادگی) سرباز میزند و (یا با او نمیسازد و از او) رویگردان است، بر هیچیک از آن دو گناهی نیست این که (بکوشند به وسیلۀ صرف نظر کردن زن از برخی از مخارج و همبستری با خود) میان خویشتن صلح و صفا راه بیندازند.
این صلح، همان صلحی است که بدان اشاره کردیم ... سپس روند قرآنی، پیروی بدنبال حکم میآورد و میفرماید: صلح بطور کلّی، بهتر و نیکتر از جنگ و ستیزهگری و جفا پیشه بودن و ناسازگاری و گریزپائی کردن و طلاق دادن و طلاق گرفتن است:
(وَالصُّلْحُ خَیْرٌ ).
صلح (همیشه از جنگ و جدائی) بهتر است.
نسـیمی از گذشت و بخشش و انس و الفت بر دلهـائی وزیدن میگیرد که جفا و بیمهری و نـاسازگاری و نامهربانی، بدانها خزیده است. آن دلهائی که میخواهند ارتباط زناشوئی برقرار بماند، و پیوند همسری نگسلد. اسلام با انسان چنانکه هست رفتار میکند. اسـلام با همۀ وسائل مؤثّری که در اختیار دارد، میکوشد انسان را به بالاترین سطحی برساند که طبیعت و فـطرتش توان و آمادگی رسیدن بدانجا را دارد. هرگز هم حدود پـذیرش و شایانی این طبیعت و فطرت را نادیده نمیگیرد و نمیکوشد که انسان را به انـجام کـاری و چیزی وادارد که تاب و توان آن را ندارد. اسلام هرگز به مردم نمیگوید: سرتان را به دیوار بزنید، چون مـن این را میخواهم و بس! چه بتوانید و چه نتوانید!
اسلام هیچوقت فریاد نمیزند که آی انسان! به ضعف و قصور خود بسنده کن، و بر سستی و ناتوانی خود بمان! وقتی که انسـان در گل و لای دست و پـا میزند و میلولد و غلط میخورد، سرود تمجید برای او سـر نمیدهد و چکامۀ آفرین برای وی نمیخواند، به بهانۀ این که: انسان همین است و سرشت او بر این است! همچنین اسلام گردن انسان را با ریسمانی به جهان بالا نمیبندد و او را میان زمین و آسـمان آویزان نمیسازد تا تاب بخورد و پا در هوا بماند. به بهانۀ این که رفعت و عظمت این است، و وامقامی و صدرنشینی این چنین است!
اسلام میانهرو است. اسـلام همگام با فطرت است. اسلام ایدئالیسم رئالیسم، یعنی آرمانگرای واقـع بین است. بگونۀ دیگر: اسلام رئالیسم ایدئالیسم، یعنی واقع بین آرمانگرا است ... اسلام با انسان به عنوان انسـان رفتار میکند. انسان آفریدۀ شگفتی است. تنها انسـان است که پاهای خود را بر زمـین میگذارد، ولی روح خود را در آسمان به پرواز درمیآورد. امّا در یک لحظه هم روح او از پیکر او جدا نمیگردد. به لاشهای افتاده بر زمین، و روحی در آسمان، تبدیل نمیشود. در اینجا، با همین حکم، اسلام با ایـن انسان رفتار میکند، و در این جولانگاه یکی از ویژگیهای او را ذکر میفرماید:
(وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ ).
انشانها با بخل سرشته شدهاند (و مال دوستی خصلت ذاتی و دائمی بشر است و باید پیوسته با آن مبارزه و پیکار کرد).
یعنی بخل پیوسته در نفسها آماده است. همیشه در درونها بر جا است، بخل با همۀ انواع خود. بخل در مال. بخل در احساسات و افکار. گاهی در زندگی شوهر و همسر، اسباب و عللی انباشته میگردد یا پیش میآید که چنین بخلی را در درون شوهر نسبت به همسرش برمیانگیزد. همسر از مقداری از ماندۀ مهریّۀ خود یا از نفقه و مخارج خویش صرف نظر میکند تا این حسّ بخل در مال را ارضاء سازد، و بدین وسـیله پـیوند ازدواج بر جای بماند و نگسلد. گاهی این صرف نظر، مـتوجّه نوبت همبستری مـیگردد. همسر از نوبت همبستری زناشوئی خود مـیگذرد، در صـورتی کـه شوهرش زن دیگری داشته باشد که محبوب و دلربا بوده، و زن نخستین سرزندگی یا جاذبیّت آن چنانی نداشته باشد که ایـن بخل در احساسات و افکار را بگونهای ارضاء کند که پیوند ازدواج به وسیلۀ آن نگسلد و بر جای بماند!
به هر حال،کار به همسر واگذار است و آنچه او بخواهد و مصلحت بداند، انجام میپذیرد. برنامۀ ربّانی او را وادار به انجام چیزی نمیکند. تنها بدو اجازه میدهد که آنچه مـیخواهد بکند. همچنین بـدو آزادی رأی و اندیشه میدهد تا هرگونه کـه برای خود مصلحت میبیند عمل کند.
در همان حال برنامۀ اسلامی اینگونه با بخل برخورد مـینماید، آن را همۀ جوانب نـفس انسـانی بشمار نمیآورد و دست بسته در کنار آن نمیایستد. بلکه با آهنگ دیگری او را فریاد میدارد، و نغمۀ دیگری را برای او ساز میکند و مینوازد:
(وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (128)
اگر نیکوکاری و نیک رفتاری کنید و (با زنان بسازید و به بهترین وجه با آنان معامله کرده و با ترک ستمکاری و بدرفتاری با ایشان) پرهیزگاری کنید، بیگمان خداوند از آنچه میکنید بس آگاه است (و پاداش شما را چنانکه باید میدهد).
نیکوکاری و نیک رفتاری، و تقوا و پـرهیزگاری، در نهایت ملاک کار هستند. از این دو تا چیزی از دارندۀ آنها کم و کاستی نمیگیرد، زیرا خدا آگاه از هر آن چیزی است که یکایک آدمیزادگان انجام میدهند، و میداند انگیزۀ این کار و نهان آن چیست ... انسـان مؤمن را با واژههای نیکوکاری و نیک رفتاری و تقوا و پرهیزگاری فریاد زدن، و صدای (خدا میداند هر آنچه را که میکنید) را به ژرفای جان او رسـاندن، فریاد مؤثّری است، و صدائی است که باید شنید و پاسخ آن گفت. بلکه فریاد مؤثّر تنها این است، و صدای شنیدنی و پاسخ گفتنی فقط همین است.
بار دیگر خـویشتن را در پیشگاه برنامۀ ممتاز و یگانه می بینیم. بدانگاه که با ایدئالیسم رئالیسم، یعنی آرمان گرائی واقعبینانه، یـا به عبارت دیگر: با رئـالیسم ایدئالیسم، یعنی واقع بینی آرمانگرایانه، با ذات انسان، و شرائط زندگی انسـانی، رویـاروی مـیشود، و به ترکیب بند وجود دو بعدی شگفت منحصر او اعتراف میکند:
[ نظرات / امتیازها ]