1-امام صادق (علیهالسلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» فرمود: عایشه و حفصه روزى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در خانه ماریه قبطیه بودند به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض کردند که چرا به خانه ماریه رفتى، حضرت سوگند خورد که و اللَّه دیگر نزدیک او نمىشوم، خداى تعالى در این آیه آن جناب را عتاب کرد که چرا حلال خدا را بر خود حرام کردى، کفاره قسم را بده، و هم چنان به همسرت سر بزن.
توضیح : 1-این روایت را تفسیر قمى (ج 2، ص 375) به سند خود از ابن السیار آورده است.
2-در الدر المنثور (ج 6، ص 239) است که ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردویه، به سندى صحیح از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هر وقت به خانه همسرش سوده مىرفت، در آنجا شربتى از عسل مىنوشید، روزى از منزل سوده در آمد و به خانه عایشه رفت، عایشه گفت: من از تو بویى مىشنوم، از آنجا به خانه حفصه رفت، او هم گفت من از تو بویى مىشنوم. حضرت فرمود: به گمانم بوى شربتى باشد که من در خانه سوده نوشیدم، و و اللَّه دیگر نمىنوشم، خداى تعالى این آیه را فرستاد که «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ ...».
علامه طباطبایی: این حدیث به طرق مختلف و الفاظى مختلف نقل شده، لیکن به روشنى با آیات مورد بحث که همه در یک سیاق قرار دارند تطبیق نمىشود.
3-الدر المنثور (ج 6، ص 239) به سند خود از ابن سعد و ابن مردویه، از ابن عباس آورده است که عایشه و حفصه خیلى به هم علاقمند بودند و با هم مىجوشیدند، روزى حفصه به خانه پدرش عمر رفت، و با پدر گرم گفتگو شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وقتى خانه را از حفصه خالى دید، فرستاد کنیزش بیاید، و با کنیزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزى بود که باید رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به خانه عایشه مىرفت، عایشه آن جناب را با کنیزش در خانه حفصه یافت، منتظر شد تا بیرون بیاید، و سخت دچار غیرت شده بود، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کنیزش را بیرون کرد، و حفصه وارد خانه شد و گفت: من فهمیدم که چه کسى با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدى مىکنى. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود. به خدا سوگند راضیت مىکنم، و من نزد تو سرى مىسپارم آن را حفظ کن. پرسید آن سر چیست؟ فرمود: آن این است که به خاطر رضایت تو این کنیزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش. حفصه چون این را شنید نزد عایشه رفت و سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را نزد او فاش ساخت، و مژدهاش داد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کنیز خود را بر خود حرام کرد، همین که حفصه این عمل خلاف را انجام داد، خداى تعالى پیامبر گرامیش را بر آن واقف ساخت، و در آخر فرمود: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ».
علامه طباطبایی: این روایت هم آن طور که باید به روشنى با آیات مورد بحث و مخصوصا با جمله «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» نمىسازد، زیرا ظاهر این عبارت این است که خداى تعالى بعضى از خلافکاریهاى آن دو زن را بیان کرد، و همه را بیان نکرد، و ظاهر عبارت «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ» این است که همه آن اسرار را براى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فاش ساخت، و به آن جناب عتاب کرد که چرا چیزى را که پروردگارت برایت حلال کرده بر خود حرام مىکنى.
4-الدر المنثور (ج 6، ص 241) به سند خود از طبرانى و ابن مردویه از ابن عباس در تفسیر آیه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً» اورده است که فرمود: حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و دید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در حجره او با ماریه کنیزش عمل زناشویى انجام مىدهد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به حفصه فرمود: جریان را به عایشه خبر مده تا من به تو بشارتى بدهم، و آن بشارت این است که پدرت بعد از من و بعد از ابو بکر زمامدار مسلمانان مىشود. حفصه بلافاصله خبر را به عایشه رسانید، عایشه از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پرسید: چه کسى به تو خبر داد که پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مىشوند؟ فرمود: خداى علیم و خبیر، عایشه گفت: من دیگر به روى تو نظر نمىکنم تا ماریه را بر خود حرام کنى، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم او را بر خود حرام کرد، و اینجا بود که آیه شریفه «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ...» نازل گردید.
علامه طباطبایی: روایات در این باب بسیار زیاد، و بسیار مختلف است، و در بیشتر آنها آمده که ماریه را به خاطر کلام حفصه بر خود حرام کرد، نه به خاطر کلام عایشه، و گوینده «مَنْ أَنْبَأَکَ هذا- چه کسى این را به تو خبر داد» حفصه بود، نه عایشه، و منظور حفصه از این سؤال این بود که چه کسى به تو خبر داد که من جریان ماریه را به عایشه رساندم.
و این روایات با همه کثرتش در عین حال، ابهامى را که در جمله «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» هست، برطرف نکرده و روشن نکرده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) براى چه کسى بعضى از داستان را تعریف کرد، و از بعضى دیگرش صرفنظر نمود. بله در روایتى که ابن مردویه از على (علیهالسلام) نقل کرده آمده است که هیچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمىدهد ته و توى یک ماجرا را در آورد، براى اینکه خداى عز و جل (در باره رسول گرامیش) مىفرماید: «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» قسمتى از داستان را با پىگیرى کشف کرد، و از بقیه آن صرفنظر نمود (الدر المنثور، ج: 6، ص: 241). و نیز در روایتى که ابن ابى حاتم، از مجاهد و ابن مردویه از ابن عباس نقل کردهاند، آمده که آن قسمتى را که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پىگیرى و کشف کرد مساله ماریه بود، و آنچه را که از پىگیریش صرفنظر نمود مساله زمامدارى ابو بکر و عمر بعد از رحلت خود بود، چون ترسید اشاعه پیدا کند (الدر المنثور، ج: 6، ص: 241).
اشکالى که متوجه این دو روایت است این است که کجاى این کار کرامت و بزرگوارى است، آیا افشا کردن ماجراى ماریه (که یک مساله خانوادگى است بزرگوارى است)؟! و یا پنهان کردن زمامدارى ابو بکر و عمر بزرگوارى است؟ یا اینکه اگر کرامتى باشد در عکس این قضیه است؟ یک انسان بزرگوار همواره مسائل خانوادگى و ناموسى خود را پنهان مىدارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مىگذارد.
علاوه بر این، سبب نزول آیه از عمر بن خطاب به چند طریق روایت شده، و در روایات او اسمى از این ماجرا برده نشده، مثلا در عدهاى از کتب حدیث نظیر بخارى (صحیح بخارى، ج: 7، ب: 83، کتاب نکاح، ص: 36) و مسلم (صحیح مسلم، ج: 10، کتاب طلاق، ص: 90) و ترمذى (صحیح ترمذى، ج: 5، ب: 66، ص: 48) از ابن عباس روایت شده که گفت: من همواره حریص بودم، از عمر جریان دو نفر از همسران رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را که آیه «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما» در باره آنان نازل شده بپرسم: تا آنکه سالى عمر به حج رفت، من نیز با او حج کردم، در بین راه عمر از جاده منحرف شد، (من حس کردم مىخواهد دست به آب برساند) مشک آب را گرفتم، و با او رفتم، دیدم بله در نقطهاى نشست، ایستادم تا کارش تمام شد، بعد آب به دستش ریختم تا وضو بگیرد، (و یا دست خود را بشوید).
آن گاه گفتم: اى امیر المؤمنین آن دو زن از زنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که خداى تعالى در بارهشان فرموده: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما» کیانند؟
گفت: این از تو عجب است، اى ابن عباس، آن دو زن عایشه و حفصه بودند، آن گاه شروع کرد جریانشان را برایم نقل کرد.
و گفت: ما مردم قریش و اهل مکه زنان را توسرى خور خود داشتیم، و بر آنان مسلط بودیم، و چون به مدینه مهاجرت کردیم، به مردمى برخوردیم که توسرى خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع کردند از زنان مدینه چیز یاد گرفتن، روزى من به همسرم غضب کردم، و با او قهر نمودم، ولى او مرتب از در آشتى در مىآمد، و من آشتى نمىکردم، همسرم گفت چرا آشتى نمىکنى، (تو که از پیغمبر بالاتر نیستى)، به خدا قسم زنان پیغمبر اگر بین یکى از آنها با پیغمبر اختلافى بیفتد، این کدورت بیش از یک روز طول نمىکشد، روز قهر مىکند و شب آشتى. گفتم: زنان پیغمبر هم هر کدامشان چنین کنند زیانکارند.
آن گاه گفت: و منزل من در مدینه در محله عوالى بود، و مرا همسایهاى از انصار بود، که با او نوبت گذاشته بودم، یک بار او به خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مىرفت و خبر وحى و اخبار دیگر را براى من مىآورد، و یک نوبت من مىرفتم. در این بین چند روزى داشتیم با آن همسایه صحبت مىکردیم، که قبیله غسان دارند اسبهاى خود را نعل مىکنند که به جنگ ما بیایند، روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا کوبید و گفت: حادثه مهمى رخ داده، پرسیدم: آیا قبیله غسان آمده؟ گفت نه، حادثهاى که از حمله غسان مهمتر است، و آن این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم اى داد و بیداد حفصه دخترم بیچاره شد، و من این را همیشه پیش بینى مىکردم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نتواند با دختر من زندگى کند، و سرانجام او را طلاق دهد، همین که نماز صبح را خواندیم، لباس خود را پوشیدم و به طرف خانه حفصه روان شدم، دیدم حفصه گریه مىکند. پرسیدم آیا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تو را طلاق داد؟ گفت: نمىدانم، ولى از من کناره گیرى کرده و در مشربه (نام باغى است که ماریه در آن منزل داشت، و به همین مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهیم مىگفتند) عزلت گزیده. من به طرف مشربه رفتم، در آنجا به غلامى سیاه برخوردم، گفتم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اجازه بگیر داخل شوم غلام سیاه برگشت و گفت اجازه گرفتم، لیکن حضرت چیزى نفرمود، ناگزیر به طرف مسجد رفتم و پیرامون مسجد جمعیتى را دیدم که مىگریستند، پهلوى آنها نشستم.
ولى نتوانستم خود را آرام کنم، دوباره برخاستم نزد غلام سیاه آمده گفتم برایم اجازه بگیر. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، لیکن حضرت چیزى نگفت، همین که خواستم برگردم، غلام صدایم زد که برگرد و داخل شو، حضرت اجازه فرمودند، داخل منزل شدم دیدم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به حصیرى تکیه کرده و خشونت حصیر در بدنش اثر گذاشته. عرض کردم: یا رسول اللَّه آیا زنان خود را طلاق گفتهاى؟ فرمود: نه، عرض کردم: اللَّه اکبر، یا رسول اللَّه ما مردم قریش همواره مسلط بر زنان خود بودیم، از روزى که وارد مدینه شدهایم زنان ما بد هوا شدهاند، چون در مدینه زنان بر مردان مسلطند، روزى من به همسرم خشم کردم، ولى او بدون اینکه پروایى داشته باشد و به خشم من اعتنایى بکند با من گفت و شنود و نشست و برخاست کرد، من به او پرخاش کردم که مثلا چقدر پررویى گفت: پررویى ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همینطورند، اگر کدورتى پیش بیاید بیشتر از یک روز طول نمىکشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مىکنند، من در پاسخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم بد مىکنند، هر کس این کار را بکند زیانکار است، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسیدم آیا شما زنان پیامبر اینطورید که سر به سر آن جناب مىگذارید، و اگر قهر هم بکنید تا شب بیشتر ادامه نمىدهید؟ حفصه گفت: آرى، گفتم: هر کس از شما چنین کند بدبخت و زیانکار است، براى اینکه چه امنیتى دارید، از اینکه خداى تعالى به خاطر خشم رسولش بر شما خشم کند؟ و آیا بعد از خشم خدا جز هلاکت چه خواهد بود، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چون این را شنید تبسم کرد.
عرض کردم من همواره به حفصه سفارش کردم سر به سر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مگذار، و از او چیزى درخواست مکن، هر چه خواستى به خود من بگو تا برایت فراهم کنم، و اگر هوویت از تو قشنگتر بود، و نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) محبوبتر بود تحریک نشوى، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بار دیگر تبسم کرد.
(من چون آن جناب را خوشحال دیدم) عرض کردم اجازه مىدهى خودمانى و آزاد بنشینم؟ فرمود بله. همین که اجازه داد سرم را بلند کردم و نگاهى به اطراف خانه افکندم، بجز سه قطع پوست دباغى نشده چیزى نیافتم، عرض کردم: یا رسول اللَّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست کن، مردم فارس و روم با اینکه خدا را نمىپرستند چه زندگى مرفه و گشادهاى دارند، تا این را گفتم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) برخاست و نشست، آن گاه فرمود: اى پسر خطاب آیا (از دارایى روم و فارس و تهىدستى من و امتم نسبت به حقانیت دین من) به شک افتادى؟ آخر آنها مردمى کافرند، و خداى تعالى هر سهمى که از خوشى زندگى داشتهاند همه را در دنیا به آنان داده. و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) (در همان ایام) سوگند یاد کرده بود که به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در این باب مورد عتاب قرار داده، و برایش کفاره سوگند را واجب کرده بود.
علامه طباطبایی: این داستان از عمر بن خطاب به طور مختصر و مفصل به چند طریق نقل شده،- و لیکن به طورى که ملاحظه مىکنید- این روایت هیچ سخنى در باره اینکه سرى که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به بعضى از همسرانش سپرده بود چه بوده؟ ندارد، و نیز در آن نیامده که آنچه افشا کرد چه بوده و آنچه از افشایش اعراض فرمود چه بوده، با اینکه مهم به دست آوردن این معانى است.
و در عین حال از ظاهر این روایت برمىآید که مراد از تحریم حلال در آیه شریفه این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تمامى زنان خود را بر خود حرام کرده بوده، با اینکه آیه شریفه غیر این را مىفرماید، چون آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه آن جناب در صدد تحصیل رضاى همسرانش بوده، و به خاطر دلخوشى آنان چیزى را بر خود حرام کرده، علاوه بر این در این روایات نیامده که چرا مساله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ ...».
[ بستن توضیحات ]