بعد از آن به جهت تسلیۀ خاطر عاطر حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى فرماید: تِلْکَ اَلْقُرىٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا :آن شهرهاى امم ماضیۀ طاغیه مانند احقاف و حجر و مؤتفکات و غیره خواندیم بر تو و تذکر دادیم تو را بعضى از خبرهاى آنها را براى تفکر در آن و اخبار امت خود، تا متنبه شوند و عبرت گیرند و دورى جویند از اصرار بر مثل حال آن جماعت مفترین به طول امهال در نعم سابغه و منن متظافره، وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ :و هرآینه بتحقیق آمد آن امم را پیغمبرانشان به معجزات باهره و دلایل واضح مانند نوح علیه السّلام با شدت دعوت و عدم قدرت قوم بر قتل او و هود علیه السّلام با نهایت شفقت و نصح و صالح علیه السّلام با شتر معهوده و لوط و شعیب علیه السّلام
فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا :پس نبودند که ایمان آرند بعد از آمدن رسل، بِمٰا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ :به آنچه تکذیب مى کردند قبل از آمدن ایشان، یعنى ابدا ایمان نیاوردند، بلکه مستمر بودند بر تکذیب و عناد و جحود، یا نبودند که ایمان آرند در مدت عمر خود به آنچه تکذیب مى کردند در اول حال که ارسال رسل به آنها شد و دعوت متطاوله رسولان و آیات متتابعه در ایشان اثر نکرده، در غوایت و ضلالت افزودند یا ما هلاک نکردیم ایشان را مگر آنکه دانستیم هرگز ایشان ایمان نیاورند و آن به منزلۀ آیۀ مبارکه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ باشد کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْکٰافِرِینَ :چنانچه مهر نهادیم بر قلوب کفار گذشته، همچنین مهر نهاد و علامتى در دلهاى کافران، که منهمک و منغمر در کفر و جحود و عناد به حدى که دیگر قابل هدایت نیستند به سوء اختیار خود و ابدا ایمان نخواهند آورد
تبصره: در تفسیر آیۀ شریفه وجوهى است
1 آنکه چون اعراض از حق متمکن و راسخ شده در قلوب کفار به جهت فرط عناد و انکار، پس گوئیا آن طبیعى و خلقى ایشان است که مجبولند برآن
2 آنکه اگر به حسب فرض، حق تعالى طبع قلوبى مى نمود، این قلوب کفار مماثل آن بود
3 آنکه طبع قلب بر کفر فعل کافر است فى الحقیقة، لکن چون صدور آن از کافر به اقدار الهى است، لذا اسناد به ذات احدیت شده از باب اسناد فعل مسبب
4 چون کفار منهمک در ضلالت به طورى که طریقى باقى نمانده به تحصیل ایمان مگر به الجاء و اجبار و آن هم نقض غرض و منافى با تکلیف است، پس تعبیر شده از ترک اجبار به طبع، چه آن سد و منع ایمان آنها نموده
بنابراین آیه مشعر است برتر امى امر کفار در غى و انهماک آنها در ضلال و بغى و تباهى
5 مراد به طبع قلب علامتى است که ملائکه آنها را بشناسند و بدان سبب دشمن آنان، و تنفر نمایند، چه در منهج در آثار آمده: هرگاه کافرى در کفر به غایت رسید که ابدا دیگر ایمان نیاورد، نقطۀ سیاه در قلب او ظاهر فرماید تا ملائکه، عالم شوند، و او را مذمت و لعنت کنند، چنانچه در قلب مؤمن نقطۀ سفید خلق، تا ملائکه معرفى و براى او استغفار نمایند
6 حکم فرمود به طبع قلوبشان، به سبب عدم قابلیت ایشان
[ نظرات / امتیازها ]
«فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ » 100 فخر این جمله را چند جور معنى کرده اند: 1 ابن عبّاس و سدّى گفته اند: یعنى چون روز «الست» که از بنى آدم پیمان گرفته شد این دسته مردم بزبان اقرار بتوحید کردند ولى دروغ مى گفتند و بدل منکر بودند و ناگوارشان بود، پس اکنون که ایمان ندارند براى آن سابقه است، 2 زجّاج گفت: یعنى چون پیش از بیّنات و دیدن معجزات مؤمن نبودند اکنون هم پس از بیّنات مؤمن نمى شوند، 3 چون اکنون ایمان ندارند، اگر پس از هلاکت زنده شان کنیم باز هم براى اینکه از پیش ایمان نداشته اند باز هم مؤمن نمى شوند، 4 چون پیش از ظهور پیغمبران ایمان نداشتند، اکنون هم که پیغمبران و بیّنات را مى بینند نمى پذیرفتند
«کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ » 100 تفسیر عبده: یعنى چنان که مردم گمراه و سرسخت اصرار بر کجى و انحراف دارند و هیچ استدلال و معجزه در عقل و فکر آنها اثر ندارد همین طور است، حال آن کسان که خوى کفر در نهاد آنها جایگیر است و خواسته هاى نفسانى دلشان را فراگرفته است و به هیچ پند و نصیحت تسلیم نمى شوند، و حسّ تقلید و تعصّب وجدانى آنها شده است مانند سکّه ى پول فلزّى که چون در حال ذوب و حرارت نرم بوده است نقش سکّه برآن طبع و تثبیت شده است و پس از سرد شدن قابل تغییر نیست، و این آیه پیغمبر (ص) را آسوده خاطر مى کند که چون کسى تا این اندازه در جمود فکر و حسّ تقلید فرورفت، انتظار پند و راهنمائى به او مدار، و چون کفّار مکّه هر دمى از آن حضرت چیزى مى خواستند و بواسطه ى شدت اشتیاق به سعادت آنها مى خواست تقاضاى آنها انجام شود، باین جمله ها حقیقت و اخلاق و افکار آنها نمودار شده است که این وسائل هم در آن خوى و نهاد اثرى ندارد
[ نظرات / امتیازها ]
تِلْکَ اَلْقُرىٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ الخ تِلْکَ اَلْقُرىٰ ) مبتداء و خبر (نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا) حال،و مى شود (القرى)صفت(تلک)باشد و(نقص)خبر او یعنى اى رسول بر تو خواندیم حکایتهاى قرن پیشینیان را تا اینکه قومت را خبردار گردانى از عذابهائى که دامن گیر آنها شده تا اینکه بترسند و حذر کنند و مثل آنان اصرار بر کفر و عناد نورزند زیراکه مشمولین عذاب کسانى بودند که بعد از ارسال پیمبران باز بر همان حال سابق از کفر و عناد باقى ماندند و مستمر بر تکذیب بودند(لام)در (لیؤمنوا)تأکید در نفى است یعنى اینان هرگز ایمان نمى آوردند به آنچه تکذیب مى نمودند پیش از آمدن رسولان
کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْکٰافِرِینَ آیه اشاره است به اینکه چون آنها چنین بودند خداوند بر قلوب کافرین مهر زد،آرى این چنین مهرى است که انسان بدست اختیار خود درست کرده و خدا بقلب او مى زند،و گویا در علت و سبب آن مهرى که بقلب کافرین زده
[ نظرات / امتیازها ]
تِلْکَ اَلْقُرىٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا «تِلْکَ اَلْقُرىٰ » اشاره است به اهل قریه هاى پنجگانه که عبارتند از: قوم نوح، هود، صالح، لوط و شعیب و خطاب در «نَقُصُّ عَلَیْکَ » متوجّه پیامبر خدا حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است مقصود از این خطاب آن است که مى خواهد اوضاع و احوال گذشتگان را به مسلمانان خبر دهد، تا آنان عبارت گیرند و بترسند وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ
رازى براى تفسیر این قسمت از آیه سه وجه بیان کرده و طبرسى هم وجه چهارم را برآن افزوده است و هیچ یک از آن دو، یکى از این چهار وجه را ترجیح نداده و خوانندۀ معمولى را در وادى حیرت و سرگردانى رها کرده اند، بااینکه معنا روشن است و هیچ گونه پیچیدگى در آن وجود ندارد و خلاصۀ آن از این قرار است: اهالى این قریه ها پیش ازآن که خداوند پیامبران خود را به سوى آنها بفرستد، مشرک و گمراه بودند و پس ازآن که پیامبران با دلایل و معجزات به سوى آنها آمدند، باز هم به شرک و گمراهى شان ادامه دادند و آمدن این پیامبران هیچ تأثیرى بر آنان نگذارد آن سان که گویى خداوند هیچ مژده دهنده و بیم دهنده اى به سوى آنها نفرستاده است و جملۀ کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِ اَلْکٰافِرِینَ نیز بر همین معنا دلالت دارد واژۀ طبع (مهر زدن) در این جمله، کنایه از سنگدلى آنان است و اینکه آنها از گمراهى شان دست برنمى دارند و امید نیک به آنها نمى رود
[ نظرات / امتیازها ]