و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ...
توضیح عدم منافات بین آیاتى که دلالت دارند بر اینکه نتیجه خلقت ، رحمت است باآیه : (لقد ذراءنا لجهنم کثرا من الجن
کلمه (ذرء) به معناى آفریدن است ، و در این آیه خداى تعالى جهنم را نتیجه و غایت آفریدن بسیارى از جن و انس دانسته ، و این با تعریفى که در جاى دیگر کرده و فرموده نتیجه آفریدن خلق رحمت است که همان بهشت آخرت باشد، از قبیل آیه (الا من رحم ربک و لذلک خلقهم ) منافات ندارد، براى اینکه معناى غرض بحسب کمال فعل و آن هدفى که فعل منتهى به آن مى شود مختلف مى گردد.
توضیح اینکه ، نجار وقتى بخواهد دربى بسازد نخست به چوب هایى که براى اینکار تهیه دیده مى پردازد، آنگاه آنها را ورانداز نموده سپس به اره کردن و تیشه زدن و رنده نمودن آن مى پردازد تا در آخر، درب مورد نظر خود را مى سازد، پس کمال غرض نجار از اینکارها که روى انجام مى دهد تنها و تنها به عمل آوردن درب است ، و این از یک جهت است ، و از جهت دیگر نجار از همان اول امر مى داند
که تمامى این چوب ها (مثلا اگر بیست من است همه این بیست من ) صالح براى درب شدن نیست ، چون درب هیاءت مخصوصى دارد غیر هیاتى که این الوارها و چوب ها دارند، و برگرداندن هیاءت آنها به هیاءت یک جفت درب مستلزم این است که مقدارى از آن ضایع گشته و به صورت هیزم در آید، چون این مقدار، از هندسه و نقشه عمل بیرون است ، و این هیزم شدن مقدارى از ابعاض چوب و دور ریختن آن در نقشه و قصد نجار داخل بوده ، و نجار نسبت به آن اراده اى داشته که باید آن را اراده ضرورى نامید، پس این نجار نسبت به این الوار و تیرهایى که در جلو خود گذاشته دو نوع غایت در نظر دارد، یکى غایت کمالى است ، و آن این است که این چوب ها را به صورت دربى در آورد، دوم غایتى است تبعى و آن این است که مقدارى از این چوب ها را درب بسازد و مقدارى را که استعداد درب شدن ندارد، ضایع کرده و دور بریزد.
و همچنین زارع ؛ او نیز زمین را زراعت مى کند براى اینکه گندم درو کند، و لیکن در روز درو، همه کشت هایش عایدش نمى شود، بلکه مقدارى از بذرش فاسد گشته در زمین مى پوسد، و یا کرم ها آن را مى خورند و یا بعد از سبز شدن گوسفندان آن را مى چرند، و حال آنکه غرض زارع از افشاندن بذر این بوده که همه آن عایدش شود، پس او نیز دو غرض دارد به دو وجه یکى همینکه همه عایدش شود، دیگر اینکه مقدارى از آن عایدش گشته ما بقى ضایع شود.
خداى تعالى نیز مشیتش تعلق گرفت به اینکه در زمین موجودى خلق کند تمام عیار و کامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگى نموده و بدین وسیله مشمول رحمتش شود، و لیکن اختلاف استعداداتى که در زندگى دنیوى کسب مى شود، و اختلافى که در تاءثیرات هست نمى گذارد تمامى افراد این موجود (انسان ) در مسیر و مجراى حقیقى خود قرار گرفته و راه نجات را طى کند، بلکه تنها افرادى در این راه قرار مى گیرند که اسباب و شرایط برایشان فراهم باشد، اینجاست که غرض خداى تعالى هم مانند آن نجار و زارع به دو اعتبار متعدد مى شود، و صحیح است بگوییم : براى خداى تعالى غایتى است در خلقت انسان - مثلا - و آن این است که رحمتش شامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد، و غایت دیگرى است در خلقت اهل خسران و شقاوت ، و آن این است که ایشان را با اینکه براى بهشت خلق کرده به دوزخ ببرد، ولى غایت اولى غایتى است اصلى ، و غایت دوم غایتى است تبعى و ضرورى ، و در هر جا که مى بینیم سعادت سعید و شقاوت شقى مستند به قضاى الهى شده باید بدانیم که آن دلیل ناظر به نوع دوم از غایت است ، و معنایش این است که خداى تعالى از آنجایى که مال حال بندگان خود را مى داند و از اینکه چه کسى سعید و چه کسى شقى است همین سعادت و شقاوت مورد اراده او هست ، لیکن اراده تبعى نه اصلى .
و از جمله ادله اى که باید حمل بر این نوع از غایت شود آیه (و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ) و آیات دیگرى است که داراى چنین سیاقى باشد، و آن بسیار است .
دوزخیان خود سبب شدند بر جوارح آنان مهر بزند
(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها) این قسمت از آیه شریفه اشاره است به اینکه دوزخیان کسانى هستند که استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته ، و دیگر در مسیر وزش نفحات ربانى قرار نمى گیرند، و از مشاهده آیات خدا تکانى نمى خورند، گویا چشم هایشان نمى بیند، و از شنیدن مواعظ مردان حق متاءثر نمى گردند تو گوئى گوش ندارند، و حجت ها و بیناتى که فطرتشان در دلهایشان تلقین مى کند سودى به حالشان ندارد و یا گوئى دل ندارند.
البته هیچ عقل و گوش و چشمى در عمل خود فاسد نمى شود، چون همانطور که قرآن فرموده : (لا تبدیل لخلق الله ) در خلقت خدا تغییر و تبدیلى رخ نمى دهد، مگر اینکه همین تغییر و تبدیل هم به دست خود خداى تعالى انجام شده و خود از باب خلقت باشد، و لیکن آیه شریفه (ذلک بان اللّه لم یک مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم ) صریحا اعلام مى دارد به اینکه خداى تعالى نعمتى را که به قومى داده پس نمى گیرد، مگر آنکه خود آنان باعث زوال و دگرگونى آن شوند.
پس این نفهمیدن و ندیدن و نشنیدن دوزخیان از چیست ؟ جواب این است که گر چه بطلان استعداد و فساد عمل دل ها و چشم ها و گوش هاى ایشان مستند به خداى تعالى است ، الا اینکه خداى تعالى این کار را به عنوان کیفر عمل هاى زشت ایشان کرده ، پس خود آنان سبب شدند که با تغییر راه عبودیت نعمت خدا را تغییر دادند، خداوند هم مهر بر دل هایشان نهاده و دیگر با این دل ها آنچه را که باید بفهمند نمى فهمند، و پرده بر چشم هایشان کشیده و دیگر با این چشم ها آنچه را که باید ببینند نمى بینند، و سنگینى را بر گوش هایشان مسلط کرده و دیگر با این گوش ها آنچه را که باید بشنوند نمى شنوند، و همه اینها نشانه این است که ایشان راه به دوزخ مى برند.
(اولئک کالانعام بل هم اضل ) این جمله نتیجه بیان سابق و شرح حال ایشان است ،
آنچه را که مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده اند، و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگى سعید انسان ، به وسیله چشم و گوش و دل است . و اگر در میان همه حیوانات بى زبان به انعام تشبیه شدند با اینکه اینگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نیز دارا هستند، براى این است که در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن که خوى انعام است مقدم تر نسبت به طبع حیوانى است ، چون جلب نفع ، مقدم بر دفع ضرر است ، و اگر در انسان قواى دافعه و غضبیه نیز به ودیعه سپرده شده باز بخاطر همان قواى جاذبه شهویه است ، و غرض نوع انسان در زندگى حیوانیش اول به تغذى و تولید مثل تعلق مى گیرد، و سپس براى حفظ و تحصیل این دو غرض ، قواى دافعه را اعمال مى کند، پس آیه مورد بحث از نظر مفاد نظیر آیه (و الذین کفروا یتمتعون و یاءکلون کما تاکل الانعام و النار مثوى لهم ) است .
توضیحى درباره گمراه تر بودن دسته اى از مردم ، از چهارپایان (اولئک کالانعامبل هم اضل )
و اما جمله (بلکه ایشان از چارپایان هم گمراه ترند) که لازمه اش وجود یک نحوه ضلالتى در چارپایان است دلیلش این است که ضلالتى که در چارپایان هست ضلالتى است نسبى و غیر حقیقى ، براى اینکه چارپایان بحسب قواى مرکبه اى که آنها را وادار مى کند به اینکه همه همت خود را در خوردن و جهیدن صرف کنند، در تحصیل سعادت زندگى اى که برایشان فراهم شده گمراه نیستند و در اینکه قدمى فراتر نمى گذارند هیچ مذمتى بر آنها نیست ، و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگى انسانى است که آنها مجهز به وسائل تحصیل آن نیستند.
بخلاف کر و کورهاى از افراد انسان که با مجهز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى که راهنماى آن سعادت است با این حال آن وسائل را اعمال نکرده و چشم و گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطل گذارده اند مانند حیوانات تنها در تمتع از لذائذ شکم و شهوت استعمال کرده اند به همین دلیل اینگونه مردم از چارپایان گمراه ترند، و بر خلاف چارپایان استحقاق مذمت را دارند.
(اولئک هم الغافلون ) این جمله نتیجه کلام قبلى و بیان حال دیگرى است براى آنان ، و آن این است که حقیقت غفلت همان است که ایشان دچار آنند، چون غفلتى است که مشیت خداى سبحان مساعد آن است ، و مشیت خدا با مهر زدن بر دل ها و چشم ها و گوش هایشان ، ایشان را به آن مبتلا کرده ، و معلوم است که غفلت ریشه هر ضلالت و باطلى است .
[ نظرات / امتیازها ]
لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ).
(ذراءنا) از ماده (ذرء) (بر وزن زرع ) در اینجا به معنى خلقت و آفرینش است ولى در اصل به معنى پراکنده ساختن و منتشر نمودن آمده ، چنانکه در قرآن مى خوانیم تذروه الریاح : (بادها آنرا پراکنده مى کنند) (سوره کهف آیه 45) و از آنجا که آفرینش موجودات موجب انتشار و پراکندگى آنها در روى زمین مى گردد، این کلمه به معنى خلقت آفرینش نیز آمده است .
و در هر حال اشکال مهمى که در اینجا پیش مى آید این است که چگونه خداوند مى فرماید: (ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفردیم )، مگر نه این است که در جاى دیگر مى خوانیم و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون : که مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تکامل و سعادت آفریده شده اند، به علاوه این تعبیر بوى جبر در آفرینش و خلقت مى دهد و به همین جهت بعضى از طرفداران مکتب جبر همچون (فخر رازى ) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال کرده اند.
ولى اگر آیات قرآن را کنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهیم و گرفتار استنباطهاى سطحى و زودگذر نشویم ، پاسخ این سؤ ال ، هم در خود آیه نهفته شده و در آیات دیگر به وضوح دیده مى شود به طورى که محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.
زیرا اولا این تعبیر درست به آن مى ماند که شخص نجار بگوید قسمت زیادى از این چوبهائى را که فراهم ساخته ام براى تهیه درهاى زیبا است و قسمت زیاد دیگرى براى سوزاندن و افروختن آتش ، چوبهائى که صاف و محکم و سالمند در قسمت اول مصرف مى کنم ، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تکه پاره را در قسمت دوم ، در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد، یکى هدف اصلى و دیگرى هدف تبعى ، هدف اصلى او ساختن در و پیکر و ابزار خوب است و تمام کوشش و تلاش او در همین راه مصرف مى شود، ولى هنگامى که ببیند چوبى به درد این کار نمى خورد، ناچار آنرا براى سوزاندن کنار مى گذارد، این هدف تبعى است نه اصلى (دقت کنید).
تنها تفاوتى که این مثال با مورد بحث ما دارد این است که تفاوت چوبها با یکدیگر اختیارى نیست ، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختیار خود آنها است .
بهترین گواه براى این سخن صفاتى است که براى گروه جهنمیان و بهشتیان در آیات فوق مى خوانیم که نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه این گروهبندى مى باشد.
و به تعبیر دیگر خداوند طبق صریح آیات مختلف قرآن همه را پاک آفریده و اسباب سعادت و تکامل را در اختیار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ مى کنند و سرانجامشان شوم و تاریک است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت کارشان خوشبختى و سعادت است .
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى کند: نخست اینکه آنها قلبهائى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند (لهم قلوب لایفقهون بها).
بارها گفته ایم که قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فکر و نیروى عقل است یعنى با اینکه استعداد تفکر دارند و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمى گیرند و فکر نمى کنند، در عوامل و نتائج حوادث اندیشه نمى نمایند و این وسیله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.
دیگر اینکه (چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند اما با آنها چهره حقایق را نمى نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى گذرند) (و لهم اعین لا یبصرون بها).
سوم اینکه (با داشتن گوش سالم ، سخنان حق را نمى شنوند) و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى سازند (و لهم آذان لا یسمعون بها).
(اینها در حقیقت همچون چهار پایانند چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است که متاءسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئک کالانعام ).
(بلکه آنها از چهار پایان گمراه تر و پستتر مى باشند) (بل هم اضل ).
چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما بر اثر هوا پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همینجا آغاز مى گردد.
(آنها افراد غافل و بیخبرى هستند) و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئک هم الغافلون ).
چشمه آب حیات کنار دستشان است ، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است ، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود که آنها با دست خود وسائل بدبختى خویش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل ) و چشم و (گوش ) را به هدر مى دهند، نه اینکه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخیان قرار داده باشد.
چرا همچون چهار پایان ؟!
بارها در قرآن مجید غافلان بیخبر به چهار پایان و حیوانات بى شعور دیگر تشبیه شده اند ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان ) شاید این باشد که آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى که تحت شعارهاى فریبنده انسانى آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانکه على (علیه السلام ) در نهج البلاغه مى فرماید: کالبهیمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها: (همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گیرند)
به تعبیر دیگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى ، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست !
آنچه در بالا گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت ، ملتهائى که اندیشه هاى خود را از کار انداخته اند و به سرگرمیهاى ناسالم روى آورده اند و در ریشه هاى بدبختى خود نمى اندیشند و در عوامل ترقى فکر نمى کنند،
نه گوش شنوا دارند و نه چشم بینا، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قیامت ، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.
[ نظرات / امتیازها ]