از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
(ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بهاولهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون ):(بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریده ایم ، دلهایی دارند که با آن درک نمی کنند و چشمهایی دارند که با آن نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند،ایشان چون چهار پایانند، بلکه از آنها گمراهتر هستند وایشان همان غفلت زدگانند)، (ذرأ)به معنای آفریدن است ، در این آیه خدای متعال جهنم را غایت و هدف آفرینش بسیاری از جن و انس دانسته و این غایتی تبعی و ضروری است ، اما غایت اصلی همان است که در جای دیگر فرمود:(و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون )(48)،(ما جن و انس را نیافریدیم ، جز برای آنکه مارا عبادت کنند)،اما در رابطه با غرض دوم ، می فرماید:(فالقاسطون منهم کانوا لجهنم حطبا)(49)،(عهد شکنان از آنان هیزم جهنم هستند). لذا مشیت الهی به این تعلق گرفته که در زمین انسانی خلق کند که خلیفه اوباشد و واجبات بندگی او را به جا آورده و به این وسیله مشمول رحمت او گردد،اما این جریان اقتضاء نمی کند که همه انسانها به حسب اختلافاتی که در عقاید واعمال دارند مشمول این رحمت گشته و به سعادت ابدی برسند، بلکه کسانی که از ذکر پروردگارشان غفلت بورزند در زندگی دنیا بسیار در فشار بوده ، (چون پایگاه اعتقادی مستحکمی ندارند)و در آخرت نیز خداوند آنها را نابینا محشورمی کند،(و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا و نحشره یوم القیامه اعمی )(50). و بدیهی است که نتیجه اعمال آنها شقاوت و خسران و دخول در آتش جهنم است ، در ادامه در توصیف اینها می فرماید:دوزخیان استعداد وقوع در مجرای رحمت الهی را ندارند، چون قلبهایشان فهم و درک ندارد و چشمهایشان حق رانمی بیند و گوشهایشان مواعظ انبیاء را نمی شنود،گویا گوش و چشم و قلب ندارند و باطل شدن اثر چشم و گوش و قلب آنها به جهت کیفر اعمال زشتشان می باشد و به همین جهت هم مانند حیوانات چهار پا شده اند، بلکه از آنها هم گمراهترند، چون آنچه مایه امتیاز انسان از حیوان است ، همان قوه عقل وتشخیص خیر و شر می باشد و اینها که این قوه را از دست داده اند فرقی باحیوانات ندارند، جز اینکه ضلالت در حیوانات ضلالتی نسبی و غیر حقیقی است ، چون آنها در همان جهتی که برای آن آفریده شده اند گام بر می دارند، ولی دوزخیان همه وسایل و ابزار کسب سعادت و رسیدن به تکامل را دارند،اماخودشان آنها را معطل گذارده اند ،به همین جهت به دست خود باعث گمراهی خویش شده اند و به همین دلیل از حیوانات هم گمراهترند. و چون غیر از شهوت و شکم به چیز دیگری توجه نکرده اند، لذا اهل غفلت هستند و خداست که با مهر زدن بر دلها و چشمها و گوشهایشان آنها را به این غفلت مبتلا کرده و غفلت هم ریشه هر گمراهی و باطلی است . [ نظرات / امتیازها ]
نظرات کاربران :
1) : اینکه در بعضی آیات چشم و گوش برای کسب معرفت قبل از قلب آمده و در اینجا برعکس از قلب شروع کرده و به چشم و گوش ختم شده است شاید به این دلیل باشد که افرادی که باب معرفت را به روی خود بسته و مهر بر قلبهایشان با عملکرد خودشان زده و آماده رفتن به جهنم شده اند دیگری امیدی به استفاده از ابزار شناخت و معرفت که همانا چشم و گوش باشد تا قلب را هشیار کند نیست. قلب که تاریک شد دیگر چشم و گوش هم از کار می¬افتد و وظیفه معرفت بخشی خود را نمی¬تواند ایفا کند و این برخلاف آیه «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (اسرا، 36) است. . غلامرضا فدائی
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  سيد علي بهبهاني - تفسیر تسنیم
چون طبق آیات دیگر هدف خلقت معرفت و عبادت است و ذات اقدس اله بر اساس رحمت عالم را آفرید قهراً این لام لجهنم لام عاقبت خواهد بود نه لام غایت یعنی گرچه ما انسانها را برای بهشت آفریدیم ولی آنها را آزاد گذاشتیم عده‌ای به حسن اختیار خود راه را و هدف را شناختند و طی کردند عده‌ای به سوء اختیار خود راه و هدف را تغییر دادند لذا پایان کار تبهکاران دوزخ است و ما آنها را برای بهشت خلق کردیم ولی آنها راه جهنم را انتخاب کردند همانطوری که می‌گویند لدو للموت وبن للخرابی که لام برای عاقبت است نه برای غایت وگرنه انسان خانه را برای سکونت می‌سازد نه برای ویرانی ولی پایان خانه بالأخره ویرانی است این لام عاقبت هم در کلمات شعرا و ادبا است هم در قرآن کریم نمونه‌هایی هم در قرآن کریم در بحث دیروز اشاره شد و یکی از نمونه‌هایی که لام برای عاقبت است در سورهٴ مبارکهٴ انعام که فرمود ما این آیات الهی را بازگو کردیم و بررسی کردیم تا آنها بگویند دَرَستَ این آیه 105 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ لام لیقولوا لام عاقبت است یعنی عاقبت آنها یک همچنین حرفی می‌زنند نه اینکه باید یک همچنین حرفی بزنند یا ما برای این منظور آیاتی را فرستادیم ما برای هدایت همه آیاتی فرستادیم ولی آنها چون نمی‌پذیرند یک همچنین حرفی را می‌زنند بنابراین این لام عاقبت هم در قرآن هم در کلمات ادبا به کار می‌رفت
مطلب دیگر این است که در تفسیر المنار و مانند آن آمده است که سر تقدیم جن بر انس که فرمود کثیراً من الجن و الانس این است که اکثری جن‌ها گرفتار دوزخ خواهند بود آنها برای اینکه قلوب لا یفقه و اعین لا یبصر و آذان لا یسمع داشته باشند از انسانها اولی هستند و طبع آنها هم که بالأخره از نار است چون اکثری آنها به نار مرتبط‌اند یعنی اهل دوزخ‌اند از این جهت جن مقدم شد این ناتمام است برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ ذاریات هم جن مقدم است ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ و شاید سر تقدیم جن بر انس این باشد که ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾ چون جن قبل از انس روی زمین خلق شدند از این جهت است که نام آنها قبل از انس ذکر می‌شود وگرنه از نظر تشریع در سورهٴ مبارکهٴ اسراء دارد که اگر انس و جن ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ آنجا که تحدی است و جریان دعوت به آوردن مثل در فصاحت و بلاغت است انس را مقدم ذکر می‌کند اما آنچه که مربوط به خلقت کلی است و هدف خلقت است برابر با همان نظم خارجی ذکر می‌کند چون در نظم خارجی جن قبل از انس خلق شده است برای اینکه فرمود ﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ﴾ لذا در این آیه محل بحث و در آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ ذاریات که فرمود ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ جن مقدم شده است نه برای آن نکته‌ای که در تفسیر المنار آمده
مطلب بعدی آن است که این لطیفه الهی را عقل می‌گویند قلب می‌گویند حجر می‌گویند نحیی می‌گویند به مناسبتهای گوناگونی که دارد و هیچ کدام از اینها منظور آن قلب انسانی نیست چون قلب انسانی در حیوان هم هست یعنی همین این عضو صنوبری شکلی که به اصطلاح در طرف چپ بدن قرار دارد و کارهای پالایش خون و خون رسانی به عهده او است این در همه هست چه در مومن و چه در کافر چه در انسان و چه در غیر انسان و اگر قرآن می‌فرماید مثلاً فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ منظور این قلب نیست برای اینکه ممکن است متخصصین قلب دل یک منافقی را با نوار و عکس و همه آزمایشها بررسی کنند ببینند این قلب سالم است ولی به اصطلاح قرآن کریم این قلب مریض است پس منظور از این قلب این گوشت صنوبری نیست این همان است که ما در ادبیات فارسی می‌گوییم فلان کس صاحبدل است صاحبدلی به مدرسه آمد این ناظر به آن است که یک کسی که دارای آن لطیفه الهی است و اگر قرآن می‌فرماید لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ یعنی کسی که دارای آن لطیفه الهی را دارا است پس نه این عضو صنوبری شکل و آن اگر انسان مومن بود آن قلب سالم است و ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ یا ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ و اگر مومن نبود مریض است که فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ این لطیفه الهی را قلب گفتند چون سریع الانقلاب است تحولات فراوانی در او راه پیدا می‌کند زود تصمیم می‌گیرد زود عوض می‌شود حالات فراوانی دارد و سریع است عقل گفتند برای اینکه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که این نیروی الهی دستگاه غضب و شهوت انسان را عقال می‌کند آن زانوبند شتر را که جلوی چموشی و جموهی او را می‌گیرد و نمی‌گذارد او چموشی کند جموهی کند او را می‌گویند عقال این شترهایی که چموش‌اند جموه‌اند زانوهای آنها را می‌بندند می‌گویند عقال کرده‌اند اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مردی که شتر را رها کرد در رفت مسجد فرمود «اعقل و توکل» یعنی عقال بکن بعد توکل بکن نه اینکه علل و اسباب عادی را رفع بکنید آن حالت را می‌گویند عقال چون این دسیسه الهی زانوی غضب و شهوت را می‌بندد عقال می‌کند جلوی چموشی و جموهی این قوا را می‌گیرد از این جهت به او گفتند عقل و حجر هم گفتند ﴿هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ﴾ برای اینکه تحجیر کردن یعنی جدار کشیدن در بحث دیروز سخن از احتیاط به میان آمده در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که احتیاط کردن یعنی دور دیوار دین دور باغ دین را حائط و دیوار کشیدن آدم محتاط یعنی آدمی که دور دینش حائط رسم شده است دیوار دارد بالأخره میوه‌های باغ او مال خود او است اینطور نیست که بی دیوار باشد هر که بخواهد بیاید و از میوه دین او بچشد چنین آدمی را می‌گویند محتاط احتیاط کرده خذ الحائطة لدینک یعنی برای دینت دیوار بکش و به همین مناسبت هم عقل را حجر می‌گویند در تیازت املاک موات یعنی اگر تحجیر کرد آن محدوده مال او است تحجیر یعنی سنگچین حجر هم با همان حجر هماهنگ است و منع است اگر کسی تحجیر کرده آن بیرون حق ندارد به درون راه پیدا کند آن می‌شود مهجور چون حجر دارد منع دارد و این عقل با این تحجیر کردن با سنگچین کردن حجر ایجاد کرد که منع ایجاد کرده بیرونی به درون راه ندارد و عنوان چهارم عقل هم همان عنوان نهیه است که عقل را نهیه می‌گویند و جمعش نُهی است که ﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ.. ِلأُولِی النُّهى﴾ اولی النهی مثل همان اولی الالباب است که نهی جمع نهیه است عقل را نهیه گفتند برای اینکه ناهی از منکر است و اگر کسی گرفتار منکر شد این ناهی را از دست داده است به این مناسبت مردان عاقل و خردورز را می‌گویند اولی النهی تعبیر به اولی النهی یا ذی حجر یا قلوب یا عقول به این مناسبتها است منظور همه همان لطیفه الهی است و عمده فقه است یعنی انسان علمی باید داشته باشد که به درد آخرتش بخورد غزالی یک سهم مهمی در این سلسله مسایل اخلاقی دارد باید اعتراف کرد که در بخشهای اخلاقی دیگر مثل غزالی کسی نیامده بعدها هم از مرحوم فیض (رضوان الله علیه) المهجة البیضاء را نوشته اما بالأخره به روال غزالی نوشته گر چه نقطه ضعفهای غزالی را ترمیم کرده آن احادیث ضعیف اهل سنت را به احادیث متنی شیعه مبدل کرده از اینجا روایتی آورده لکن بالأخره یک آدم قدرتمندی است که حتی امام رازی و امثال امام رازی را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد غزالی از نظر قلم طوری است که طرزی مطلب را بیان می‌کند با اینکه اما رازی هم تا حدودی خوش قلم است مجذوب گفته‌های غزالی است او خیلی روان نویس است مثل اینکه شما یک صفحه بلورین شفافی داشته باشید آن وقت یک در غلتانی را هم روی این صفحه شفاف بلوری رها کنید این بالطبع پایین می‌آید طرز قلم غزالی اینطور است بالأخره خیلی به طبع پایین می‌آید عزمه‌ای در نوشته‌های ایشان نیست عقده‌ای نیست پیچیدگی در گفتارش نیست حرفهایش منظم است البته تفکر او جبری است و اشتباهات فراوانی دارد خب بعضی از چیزها را بدون اینکه درس بخواند مطالعه کرده است آن علوم علومی نیست که آدم همینطوری درس بخواند بدون استاد یاد بگیرد ولو طرف غزالی باشد به هر تقدیر فخر راز خیلی از آثار غزالی را پذیرفته در تحت تاثر غزالی است این بخش هم که بخش جبر است در تفسیرش می‌گوید به اینکه غزالی در احیا العلوم فصلی در تقریر مسئله جبر دارد و آن چنان غزالی گرفتار جبر شده است که جبر را حق لا ریب فیه می‌داند گاهی اصرار می‌کند البته نه در ذیل این آیه در همان آن بخشهای اولی که فرمود می‌گوید ان الجبر الذی تفرون منه فانه ملاقیکم مثل مرگ آنقدر جبر بر او حق جلوه کرده است اما خب برکت اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) باعث شده است که همانطوری که مسئله تفریض ابطال شد جبر هم ابطال شد امر بین الامرین اثبات شد به هر تقدیر مسئله قلوب گفتن و فقیه نبودن قلوب به همین مناسبت است پس ممکن است کسی علم داشته باشد و فقیه نباشد فقه را غزالی در احیاءالعلوم می‌گوید به اینکه این اصطلاح جدیدی که انسان احکام فرعی را بداند این بعد پیدا شده وگرنه برابر کتاب و سنت فقه به این معنا نیست آن وقت آیه سورهٴ مبارکهٴ توبه را هم شاهد می‌آورد ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ آن علمی فقه است که بتواند با او انظار قیامت را به همراه داشته باشد بالأخره انسان به جای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌نشیند ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾ بشود با این علمها که سخن از جهنم و ترس از جهنم مطرح نیست ..انسان فروع فقهی را می‌داند آن بحث قیامت شناسی و آیات معاد و برزخ و جهنم و درکات جهنم و تطایر کتب و ان طاق جوارح و حساب و نشرو میزان آن بحثها است که انظار را به همراه دارد وگرنه بحثهای فرعی فقط تبلیغ است نه انظار خب بالأخره باید به آنجا منتهی بشود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ عمده همین است گاهی تعبیر دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ گاهی تعبیر قرآن این است که می‌فرماید لهم قلوبهم لا یعقلون بها در سورهٴ مبارکهٴ حج که فرمود ﴿لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ آنجا دارد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها﴾ که عقالی در او نیست در عقل نظری اگر کسی اهل برهان باشد و حکیمانه و مبرهنانه بیندیشد این زانوی وهم را عقال می‌کند زانوی خیال را عقاله می‌کند نمی‌گذارد اینها جموهی کنند چموشی کنند در عقل نظری گرفتار مغالطه بشوند هر کسی اشتباه می‌کند مطلبی را بد می‌فهمد برای آن است که در حین مطالعه وقتی عقل دارد مطالعه می‌کند این کودکان وهم و خیال هم شیطنت می‌کنند بساط را به هم می‌زنند صغری را عوض می‌کنند کبری را عوض می‌کنند اوضاع کتابخانه عقل را به هم می‌زنند موضوع را عوض می‌کنند چیز دیگر جایش می‌نشانند محمول را عوض می‌کنند چیز دیگر جایش می‌نشانند انسان گرفتار مغالطه می‌شود و بد می‌فهمد اگر کسی بتواند واهمه را که جموه است خیال را که چموش است عقال بکند و اینها را شیعیان عقل قرار بدهد شیعه را شیعه گفتند برای اینکه پیروی امام را به عهده دارد باعث شیوع فکر امام است یک امامت علمی درست کند و این دستگاه ادراکی اعم از احساس و خیال و وهم همه را امت قرار می‌دهد و عقل را امام قرار بدهد چنین انسانی از مغالطه‌های علمی مصون است این توانسته است زانوی خیال و وهم را عقال کند آنگاه نوبت به عمل می‌رسد عقل عملی که «بِه عُبِدَ الرحمان والکتسب الجنان» حالا می‌خواهد تصمیم بگیرد نیت کند ارائه داشته باشد عزم داشته باشد یعنی بعد از فهم و جزم که کار عقل نظری است تازه نوبت به عزم و اراده و نیت می‌رسد که کار عقل عملی است اینجا هم باید یک عقالی باشد که زانوی شهوت و غضب را عقال کنند که جلوی تصمیم حق او را نگیرند آن وقت همانطوری که یک امتی در بخش علمی پدید آمده است یعنی مسایل احساسی بالاتر از خیالی بالاتر از وهمی همه مجاری ادراکی امتان عاقله شدند و به هم نزدند اوضاع علمی این متفکر را دستگاه عملی مان باید همینطور باشد یعنی همه اجتهادهای او همه کارهای غضبی او باید زیرمجموعه عقل عملی او امتان او قرار بگیرند تا او در عزم و تصمیم و اراده و اخلاص و نیت مشکلی نداشته باشد در فطرت ممکن نیست از بین برود فطرت را ضعیف می‌کند مستور می‌کند فطرت از بین بردنی نیست به دلیل اینکه فرمود ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ به نحو نفی جنس است برای اینکه نه خدا عوض می‌کند چون به احسن تقویم آفرید نه غیر خدا عوض می‌کند چون قدرت ندارد ولی می‌تواند او را دفن کند در ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ اما فطرت را نابود بکند اینچنین نیست خب اگر کسی توانست مجاری ادراک را عقال بکند تا مزاحم عقل نظری نشود و گرفتار مغالطه نگردد و توانست تمام مجاری عمل را و گرایشهای عملی را یعنی شهوت و غضب را عقال بکند تا مزاحم عقل عملی نشود آن عقلی که «بِه عُبِدَ الرحمان و الکتسب به الجنان» مزاحم او نشوند چنین شخصی عاقل است و اولی النهی است و ذی حجر است و فقیه و اما اگر نشد کم کم ممکن است خدای ناکرده به این روز سیاه مبتلا بشود که ﴿لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها﴾ بعد فرمود أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ چون طفره محال است این سه مرحله است اول انسان نزدیک انعام می‌شود بعد واقعاً خودش در حد انعام است مرحله سوم پایین تر از انعام است نه در سیر صعودی و طی درجات طفره ممکن است نه در سیر نزولی و درکات طفره ممکن اگر گفته شدند فلان انسان کل ملک است بل هو ارفع یعنی این سه مرحله دارد اول نزدیک ملک است بعد در حد فرشته است بعد بالاتر این چنین نیست که اول نزدیک فرشته بشود در مرحله دوم بالاتر از فرشته باشد این وسط را طی نکند چه در صعود و چه در سقوط سه مرتبه است اما اینکه فرمود ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی اول انسان نزدیک حیوان می‌شود بعد واقعاً حیوان است بعد از این هم پایین‌تر حیوان پایینتر نمی‌آید برای اینکه راهی برای پایین تر آوردن نیست اما انسان وسیله دارد هم پایین تر بیاید و هم بالاتر این نردبان را خدا به آنها داده است این نردبان را شما اگر به مهندس بدهید این با نردبان بالا می‌رود و سقف را روشن می‌کند و اگر به دست منی بدهید به ته چاه می‌رود حالا نردبان دست چه کسی باشد طناب در دست چه کسی باشد بالأخره این نردبان است دیگر مقنی هم همین نردبان را دارد منتهی این مقنی از این نردبان به عنوان درکات استفاده می‌کند و آن مهندس از همین نردبان به عنوان درجات استفاده می‌کند خب اینکه می‌فرماید ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی طفره شده نه بعضی‌ها نزدیک بهائم‌اند بلکه پست تر از بهائم خب یعنی اول نزدیک بهائم‌اند شبیه بهائم‌اند در مرتبه دوم پست‌تر از بهائم‌اند یا نه در مرحله سوم پست تر از بهائم‌اند اول نزدیک بهائم‌اند در مرحله دوم واقعاً بهیمه‌اند در مرحله سوم واقعاً از بهیمه پایین‌ترند تا به جایی می‌رسند که در حد سنگ قرار می‌گیرند در حد حیات زندگی جمادی دارند بعد از این مرحله هم پایین تر می‌روند که ﴿ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ آنجا هم این تخصیص مطرح است اینچنین نیست که انسان اول نزدیک جماد بشود بعد پست تر از جماد بشود اینطور که نیست اول نزدیک جماد است بعد در حد جماد است بعد سقوط می‌کند منتهی وسیله سقوط را همیشه با خودش دارد آنجا در سوره بقره گذشت که برهان مسئله را ذات اقدس اله چنین یاد کرده است که ﴿ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ برای اینکه بعضی از سنگها هستند که یتفجر منه الماء چشمه از دل سنگگ می‌جوشد اما هیچ خیری از دل افرادی که قست قلوبکم نمی‌جوشد لذا کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً خواهد بود
پرسش: ... پاسخ: بله عزرائیل ...اضرار حالا او را خواهیم گفت که این اضرار به چه معنا است خب پس بنابراین ﴿لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ﴾ وقتی کالانعام شدند بعد خودشان انعام‌اند واقعاً انعام‌اند و در حد حیات حیوانی‌اند بعد مرحله سوم از حیات حیوانی می‌گذرند در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) هم در نهج البلاغه در خطبه 87 بند دوازدهم این است که درباره عالم بی عمل اصل خطبه خطبه 87 است صفات متقین و صفات فساق را بازگو کند درباره صفات فساق فرمود «واخروقد تسمی عالماً و لیس به، فاقتبس جَهائل من جُهال، و اضالیل من ضُلالٍ، و نصب للناس أشراکاً من حبائل غرورٍ، و قول زورٍ، قد حمل الکتاب علی ارائه» و یا در حقیقت حَمَلَ «و عطف الحق علی اهوائه، یُومن الناس من العظائم، و یهون کبیر الجرائم، یقول أقف عندالشبهات و فیها وقع، و یقول: أعتزل البدع و بینها اضطجع» آنگاه فرمود «فالصورة صورة أنسانٍ، والقلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فَیَتَبِعَه، و لا باب العمی فَیُصَد عنه، فذلک میت الأحیاء» در زنده‌ها یک آدم مرده است همین عالم بی عمل حالا اگر وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) باشد در سرزمین عرفات نشان می‌دهد بالأخره آن حق را دید دیگر یک ولی الهی این قدرت را دارد الآن هم وجود مبارک حضرت می‌تواند نشان بدهد که چه کسی انسان است و که غیر انسان خب پس اینچنین نیست که اول کسی شبیه انعام بشود بعد در مرتبه دوم از انعام پست تر باشد حتماً در مرتبه دوم در حد حیوانیت است در مرتبه سوم از حیوانیت پست تر است در جریان حجار هم همینطور اما این بل به معنای ترقی است نه اضراب یک وقتی بل به این معنا است که گذشته را دارد باطل می‌کند یک وقت است نه ترقی است با حفظ گذشته از مرحله گذشته دارد بالا می‌آید این بل که فرمود ِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ نه اینکه ما می‌خواهیم بگوییم در آن ردیف نیست نه آن ردیف هست آنها سرجایشان هستند منتها اینها دارند از آن مرحله می‌گذرند مرحله بعدی آن است که چطور اینها حالا از حیوان پست ترند و گمراه‌ترند برای اینکه حیوان بالأخره آنچه را که باید داشته باشد دارد برابر همان عمل می‌کند دیگر بیش از اینکه سرمایه ندارد دیگر ولی انسان با داشتن سرمایه بیراهه می‌رود در همین فضا می‌بینیم می‌گویند حیوان هرگز از صاحبش نمی‌رمد بالأخره اگر کلب است از صاحبش نمی‌رمد وقتی نان کسی را خورده برای او پارس می‌کند و به دنبال او راه می‌افتد گوسفندان هم همینطورند گاو هم همینطور است حیوانات دیگر هم همینطورند و این انسان است که در کنار سفره ذات اقدس اله نشسته است یأکل رزق ربی و یعصیه روزی خدا را می‌خورد و خدا را معصیت می‌کند حیوان مستحضرید که غالب این حیوانات اینطورند یک حس بویایی دارند یا راههای دیگر این علفها را اول بو می‌کنند اگر این علف سمی بود ضرر داشت خب نمی‌خورند مگر اینکه دیگر غافلگیر بشوند اما انسان است که عالماً عامداً به ضرر خودش اقدام می‌کند اصلاً پوزبند ندارد که چه بدبو است چه خوشبو است چه حلال است چه حرام است وقتی با آن راه افتاده مثل اسب نیست که اول بو کند یک علفی را بعد بخورد غالب این حیوانات اول این علف را بو می‌کنند که اگر سمی است نخورند خب این انسان است که بو نکند با اینکه بو می‌کند و بعد هم بدبو هم هست معذلک اقدام می‌کند از این جهت و جهات دیگری که غالب مفسرین ذکر کردند از آن جهت فرمودند بل هم اضل عمده آن است که چرا حالا در بحث دیروز اشاره شد که چطور ایشان چرا فرمود أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ آخر در بین حیوانات انعام یعنی اسب و گاو و گوسفند و اینها را که می‌گویند انعام برای اینکه پای اینها با نعومت و نرمی است هم چنین خشن نیست چون با نعومت و نرمی راه می‌روند و خشن نیست اینها را گفتند انعام بر خلاف درنده‌های دیگر چرا نفرمود کالسباع برای اینکه اکثری انسانها اگر یک وقتی گرفتار غفلت می‌شوند منشأ شان همین اجوفین است از راه شکم و غرایز دیگر آلوده می‌شوند و غضب در خدمت همین شهوت است چون می‌خواهد به اجوفین برسد جلوی او را دیگران می‌گیرند آنگاه از راه غضب می‌خواهد آن مانع را بردارد در سورهٴ مبارکه‌ای که به نام پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی سوره 47 آیه دوازدهم تعبیر قرآن کریم این است که ﴿إِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ اْلأَنْعامُ﴾ خب چون اینها گرفتار اجوفین‌اند اساسش همان انعام بودن است و اگر درنده‌اند نه برای آن است که درندگی برای آنها مطلوب است بل برای آن است که این قوه دافعه و غضب را در خدمت قوه شهوت می‌خواهند قرار بدهند پس اصل برای اینها همین قوه شهویه است بعد فرمود به اینکه بالأخره انعام بودنش با اینکه اینها سباع‌اند تعبیر به انعام شده برای اینکه اگر شخص گرفتار گناه می‌شود برای آن است که اصل برای او لذت است و چون به این لذت نمی‌رسد یا نمی‌گذارند برسند دست به کار غضب و شر می‌زنند آن نیروی دفاعی را در خدمت نیروی جاذبه قرار می‌دهد اصل برای آن است وگرنه اصل برای او کشتن نیست اصل برای او تامین لذت است خب از اینکه اولئک تعبیر فرمود با اینکه اسامی اینها آمده است با اسم اشاره بعید این برای تحقیر است برای تاکید در این تحقیر تکرار فرمود و برای تاکید در این خصیصه بدون عاطف ذکر کرد سه نکته است یکی اینکه تعبیر از این گروه از این هولاء به اولئک برای تحقیر است برای اینکه الآن اسمشان نزدیک برده شد دیگر اینها دور نیستند تا اینکه اولئک تعبیر بشود تعبیر اولئک که اشاره به بعید است برای تحقیر است یک تکرارش هم که با فاصله کم این اولئک را باز تکرار فرمود این هم تاکید تحقیر است دو و بدون عاطف ذکر کرد پشت سر هم دیگر می‌فرمود این را مثل اینکه نیازی به اصل ندارد این سه همه اینها برای اهمیت تحقیر آنها است یک بیان لطیفی در تفسیر کاشف است که مرحوم محمد جواد دارد ایشان می‌گوید به اینکه ذات اقدس اله کسی را برای جهنم خلق نکرده مگر اینکه کسی جهنمی بشود نظیر آمریکایی و صهیونیست چون این خودش لبنانی است و اشغال فلسطین را از نزدیک دیده و از نزدیک درد این فلسطینی‌های محروم را لمس کرده ایشان نقل می‌کند که این آمریکایی‌ها .... می‌ریزند این هم در خونش می‌غلطد اینها یقهقهون قهقهه می‌کنند آنگاه دارد به اینکه اگر کسی آمریکایی و صهیونیست شد آنگاه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ﴾ تا آنجا نرسد ذات اقدس اله به این چنین جهنم نمی‌برد چون اینها از نزدیک درد اشغال فلسطین را چشیده‌اند و از نزدیک می‌دانند برخی از اهل تفسیر احتمال دادند که این از سنخ قلب باشد که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا﴾ این مغلوب است اصلش این بود که ولقد ذرأنا جهنم لکثیراً من الجن و الانس که این لام لام کثیر دربیاید نه روی جهنم ما جهنم را برای گنهکاران خلق کردیم نه انسانها را برای جهنم خلق کردیم این هم تام نیست برای اینکه قلب را معمولاً در اشعار و اینها به کار می‌برند و ثانیاً وقتی که ما بتوانیم با حفظ اصل معنای خوبی داشته باشیم که لام عاقبت در قرآن و در ادبیات هست نظیر ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾ نظیر ﴿رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِکَ﴾ نظیر ﴿وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ این همه آیات که لام‌اش لام عاقبت است این هم می‌تواند لام عاقبت باشد [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  جابر حاتم زادي - تفسیر المیزان
و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ...

توضیح عدم منافات بین آیاتى که دلالت دارند بر اینکه نتیجه خلقت ، رحمت است باآیه : (لقد ذراءنا لجهنم کثرا من الجن
کلمه (ذرء) به معناى آفریدن است ، و در این آیه خداى تعالى جهنم را نتیجه و غایت آفریدن بسیارى از جن و انس دانسته ، و این با تعریفى که در جاى دیگر کرده و فرموده نتیجه آفریدن خلق رحمت است که همان بهشت آخرت باشد، از قبیل آیه (الا من رحم ربک و لذلک خلقهم ) منافات ندارد، براى اینکه معناى غرض بحسب کمال فعل و آن هدفى که فعل منتهى به آن مى شود مختلف مى گردد.
توضیح اینکه ، نجار وقتى بخواهد دربى بسازد نخست به چوب هایى که براى اینکار تهیه دیده مى پردازد، آنگاه آنها را ورانداز نموده سپس به اره کردن و تیشه زدن و رنده نمودن آن مى پردازد تا در آخر، درب مورد نظر خود را مى سازد، پس کمال غرض نجار از اینکارها که روى انجام مى دهد تنها و تنها به عمل آوردن درب است ، و این از یک جهت است ، و از جهت دیگر نجار از همان اول امر مى داند
که تمامى این چوب ها (مثلا اگر بیست من است همه این بیست من ) صالح براى درب شدن نیست ، چون درب هیاءت مخصوصى دارد غیر هیاتى که این الوارها و چوب ها دارند، و برگرداندن هیاءت آنها به هیاءت یک جفت درب مستلزم این است که مقدارى از آن ضایع گشته و به صورت هیزم در آید، چون این مقدار، از هندسه و نقشه عمل بیرون است ، و این هیزم شدن مقدارى از ابعاض چوب و دور ریختن آن در نقشه و قصد نجار داخل بوده ، و نجار نسبت به آن اراده اى داشته که باید آن را اراده ضرورى نامید، پس این نجار نسبت به این الوار و تیرهایى که در جلو خود گذاشته دو نوع غایت در نظر دارد، یکى غایت کمالى است ، و آن این است که این چوب ها را به صورت دربى در آورد، دوم غایتى است تبعى و آن این است که مقدارى از این چوب ها را درب بسازد و مقدارى را که استعداد درب شدن ندارد، ضایع کرده و دور بریزد.
و همچنین زارع ؛ او نیز زمین را زراعت مى کند براى اینکه گندم درو کند، و لیکن در روز درو، همه کشت هایش عایدش نمى شود، بلکه مقدارى از بذرش فاسد گشته در زمین مى پوسد، و یا کرم ها آن را مى خورند و یا بعد از سبز شدن گوسفندان آن را مى چرند، و حال آنکه غرض زارع از افشاندن بذر این بوده که همه آن عایدش شود، پس او نیز دو غرض دارد به دو وجه یکى همینکه همه عایدش شود، دیگر اینکه مقدارى از آن عایدش گشته ما بقى ضایع شود.
خداى تعالى نیز مشیتش تعلق گرفت به اینکه در زمین موجودى خلق کند تمام عیار و کامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگى نموده و بدین وسیله مشمول رحمتش شود، و لیکن اختلاف استعداداتى که در زندگى دنیوى کسب مى شود، و اختلافى که در تاءثیرات هست نمى گذارد تمامى افراد این موجود (انسان ) در مسیر و مجراى حقیقى خود قرار گرفته و راه نجات را طى کند، بلکه تنها افرادى در این راه قرار مى گیرند که اسباب و شرایط برایشان فراهم باشد، اینجاست که غرض خداى تعالى هم مانند آن نجار و زارع به دو اعتبار متعدد مى شود، و صحیح است بگوییم : براى خداى تعالى غایتى است در خلقت انسان - مثلا - و آن این است که رحمتش شامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد، و غایت دیگرى است در خلقت اهل خسران و شقاوت ، و آن این است که ایشان را با اینکه براى بهشت خلق کرده به دوزخ ببرد، ولى غایت اولى غایتى است اصلى ، و غایت دوم غایتى است تبعى و ضرورى ، و در هر جا که مى بینیم سعادت سعید و شقاوت شقى مستند به قضاى الهى شده باید بدانیم که آن دلیل ناظر به نوع دوم از غایت است ، و معنایش این است که خداى تعالى از آنجایى که مال حال بندگان خود را مى داند و از اینکه چه کسى سعید و چه کسى شقى است همین سعادت و شقاوت مورد اراده او هست ، لیکن اراده تبعى نه اصلى .
و از جمله ادله اى که باید حمل بر این نوع از غایت شود آیه (و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ) و آیات دیگرى است که داراى چنین سیاقى باشد، و آن بسیار است .
دوزخیان خود سبب شدند بر جوارح آنان مهر بزند
(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها) این قسمت از آیه شریفه اشاره است به اینکه دوزخیان کسانى هستند که استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته ، و دیگر در مسیر وزش نفحات ربانى قرار نمى گیرند، و از مشاهده آیات خدا تکانى نمى خورند، گویا چشم هایشان نمى بیند، و از شنیدن مواعظ مردان حق متاءثر نمى گردند تو گوئى گوش ندارند، و حجت ها و بیناتى که فطرتشان در دلهایشان تلقین مى کند سودى به حالشان ندارد و یا گوئى دل ندارند.
البته هیچ عقل و گوش و چشمى در عمل خود فاسد نمى شود، چون همانطور که قرآن فرموده : (لا تبدیل لخلق الله ) در خلقت خدا تغییر و تبدیلى رخ نمى دهد، مگر اینکه همین تغییر و تبدیل هم به دست خود خداى تعالى انجام شده و خود از باب خلقت باشد، و لیکن آیه شریفه (ذلک بان اللّه لم یک مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم ) صریحا اعلام مى دارد به اینکه خداى تعالى نعمتى را که به قومى داده پس نمى گیرد، مگر آنکه خود آنان باعث زوال و دگرگونى آن شوند.
پس این نفهمیدن و ندیدن و نشنیدن دوزخیان از چیست ؟ جواب این است که گر چه بطلان استعداد و فساد عمل دل ها و چشم ها و گوش هاى ایشان مستند به خداى تعالى است ، الا اینکه خداى تعالى این کار را به عنوان کیفر عمل هاى زشت ایشان کرده ، پس خود آنان سبب شدند که با تغییر راه عبودیت نعمت خدا را تغییر دادند، خداوند هم مهر بر دل هایشان نهاده و دیگر با این دل ها آنچه را که باید بفهمند نمى فهمند، و پرده بر چشم هایشان کشیده و دیگر با این چشم ها آنچه را که باید ببینند نمى بینند، و سنگینى را بر گوش ‍ هایشان مسلط کرده و دیگر با این گوش ها آنچه را که باید بشنوند نمى شنوند، و همه اینها نشانه این است که ایشان راه به دوزخ مى برند.
(اولئک کالانعام بل هم اضل ) این جمله نتیجه بیان سابق و شرح حال ایشان است ،
آنچه را که مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده اند، و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگى سعید انسان ، به وسیله چشم و گوش و دل است . و اگر در میان همه حیوانات بى زبان به انعام تشبیه شدند با اینکه اینگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نیز دارا هستند، براى این است که در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن که خوى انعام است مقدم تر نسبت به طبع حیوانى است ، چون جلب نفع ، مقدم بر دفع ضرر است ، و اگر در انسان قواى دافعه و غضبیه نیز به ودیعه سپرده شده باز بخاطر همان قواى جاذبه شهویه است ، و غرض نوع انسان در زندگى حیوانیش اول به تغذى و تولید مثل تعلق مى گیرد، و سپس ‍ براى حفظ و تحصیل این دو غرض ، قواى دافعه را اعمال مى کند، پس آیه مورد بحث از نظر مفاد نظیر آیه (و الذین کفروا یتمتعون و یاءکلون کما تاکل الانعام و النار مثوى لهم ) است .
توضیحى درباره گمراه تر بودن دسته اى از مردم ، از چهارپایان (اولئک کالانعامبل هم اضل )
و اما جمله (بلکه ایشان از چارپایان هم گمراه ترند) که لازمه اش وجود یک نحوه ضلالتى در چارپایان است دلیلش این است که ضلالتى که در چارپایان هست ضلالتى است نسبى و غیر حقیقى ، براى اینکه چارپایان بحسب قواى مرکبه اى که آنها را وادار مى کند به اینکه همه همت خود را در خوردن و جهیدن صرف کنند، در تحصیل سعادت زندگى اى که برایشان فراهم شده گمراه نیستند و در اینکه قدمى فراتر نمى گذارند هیچ مذمتى بر آنها نیست ، و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگى انسانى است که آنها مجهز به وسائل تحصیل آن نیستند.
بخلاف کر و کورهاى از افراد انسان که با مجهز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى که راهنماى آن سعادت است با این حال آن وسائل را اعمال نکرده و چشم و گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطل گذارده اند مانند حیوانات تنها در تمتع از لذائذ شکم و شهوت استعمال کرده اند به همین دلیل اینگونه مردم از چارپایان گمراه ترند، و بر خلاف چارپایان استحقاق مذمت را دارند.
(اولئک هم الغافلون ) این جمله نتیجه کلام قبلى و بیان حال دیگرى است براى آنان ، و آن این است که حقیقت غفلت همان است که ایشان دچار آنند، چون غفلتى است که مشیت خداى سبحان مساعد آن است ، و مشیت خدا با مهر زدن بر دل ها و چشم ها و گوش هایشان ، ایشان را به آن مبتلا کرده ، و معلوم است که غفلت ریشه هر ضلالت و باطلى است . [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
 » تفسیر نمونه
لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ).
(ذراءنا) از ماده (ذرء) (بر وزن زرع ) در اینجا به معنى خلقت و آفرینش است ولى در اصل به معنى پراکنده ساختن و منتشر نمودن آمده ، چنانکه در قرآن مى خوانیم تذروه الریاح : (بادها آنرا پراکنده مى کنند) (سوره کهف آیه 45) و از آنجا که آفرینش موجودات موجب انتشار و پراکندگى آنها در روى زمین مى گردد، این کلمه به معنى خلقت آفرینش نیز آمده است .
و در هر حال اشکال مهمى که در اینجا پیش مى آید این است که چگونه خداوند مى فرماید: (ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفردیم )، مگر نه این است که در جاى دیگر مى خوانیم و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون : که مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تکامل و سعادت آفریده شده اند، به علاوه این تعبیر بوى جبر در آفرینش و خلقت مى دهد و به همین جهت بعضى از طرفداران مکتب جبر همچون (فخر رازى ) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال کرده اند.
ولى اگر آیات قرآن را کنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهیم و گرفتار استنباطهاى سطحى و زودگذر نشویم ، پاسخ این سؤ ال ، هم در خود آیه نهفته شده و در آیات دیگر به وضوح دیده مى شود به طورى که محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.
زیرا اولا این تعبیر درست به آن مى ماند که شخص نجار بگوید قسمت زیادى از این چوبهائى را که فراهم ساخته ام براى تهیه درهاى زیبا است و قسمت زیاد دیگرى براى سوزاندن و افروختن آتش ، چوبهائى که صاف و محکم و سالمند در قسمت اول مصرف مى کنم ، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تکه پاره را در قسمت دوم ، در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد، یکى هدف اصلى و دیگرى هدف تبعى ، هدف اصلى او ساختن در و پیکر و ابزار خوب است و تمام کوشش و تلاش او در همین راه مصرف مى شود، ولى هنگامى که ببیند چوبى به درد این کار نمى خورد، ناچار آنرا براى سوزاندن کنار مى گذارد، این هدف تبعى است نه اصلى (دقت کنید).
تنها تفاوتى که این مثال با مورد بحث ما دارد این است که تفاوت چوبها با یکدیگر اختیارى نیست ، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختیار خود آنها است .
بهترین گواه براى این سخن صفاتى است که براى گروه جهنمیان و بهشتیان در آیات فوق مى خوانیم که نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه این گروهبندى مى باشد.
و به تعبیر دیگر خداوند طبق صریح آیات مختلف قرآن همه را پاک آفریده و اسباب سعادت و تکامل را در اختیار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ مى کنند و سرانجامشان شوم و تاریک است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت کارشان خوشبختى و سعادت است .
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى کند: نخست اینکه آنها قلبهائى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند (لهم قلوب لایفقهون بها).
بارها گفته ایم که قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فکر و نیروى عقل است یعنى با اینکه استعداد تفکر دارند و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمى گیرند و فکر نمى کنند، در عوامل و نتائج حوادث اندیشه نمى نمایند و این وسیله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.
دیگر اینکه (چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند اما با آنها چهره حقایق را نمى نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى گذرند) (و لهم اعین لا یبصرون بها).
سوم اینکه (با داشتن گوش سالم ، سخنان حق را نمى شنوند) و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى سازند (و لهم آذان لا یسمعون بها).
(اینها در حقیقت همچون چهار پایانند چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است که متاءسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئک کالانعام ).
(بلکه آنها از چهار پایان گمراه تر و پستتر مى باشند) (بل هم اضل ).
چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما بر اثر هوا پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همینجا آغاز مى گردد.
(آنها افراد غافل و بیخبرى هستند) و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئک هم الغافلون ).
چشمه آب حیات کنار دستشان است ، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است ، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود که آنها با دست خود وسائل بدبختى خویش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل ) و چشم و (گوش ) را به هدر مى دهند، نه اینکه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخیان قرار داده باشد.
چرا همچون چهار پایان ؟!
بارها در قرآن مجید غافلان بیخبر به چهار پایان و حیوانات بى شعور دیگر تشبیه شده اند ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان ) شاید این باشد که آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى که تحت شعارهاى فریبنده انسانى آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانکه على (علیه السلام ) در نهج البلاغه مى فرماید: کالبهیمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها: (همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گیرند)
به تعبیر دیگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى ، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست !
آنچه در بالا گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت ، ملتهائى که اندیشه هاى خود را از کار انداخته اند و به سرگرمیهاى ناسالم روى آورده اند و در ریشه هاى بدبختى خود نمى اندیشند و در عوامل ترقى فکر نمى کنند،
نه گوش شنوا دارند و نه چشم بینا، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قیامت ، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند. [ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  رعنا سليمان عباسي - تفسیر کوثر ، جلد چهارم
ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجنّ و الانس.... : تقسیم انسانها به هدایت یافته و گمراه شده که در آیه پیش عنوان شد، این نتیجه را در پى دارد که گروهى از انسانها راهى جهنم مى شوند و گروهى دیگر همان هدایت یافته ها هستند که به بهشت خواهند رفت. در این آیه از آن گروه که به جهنم خواهند رفت یاد مى شود به این صورت که مى فرماید: بسیارى از جنّ و انس را براى جهنم آفریدیم.
این سخن در خور دقت و تأمل بسیار است. آیا منظور آیه این است که خدا این گروه را با هدف رفتن به جهنم آفریده است؟ البته چنین نیست; زیرا علاوه بر اینکه این هدف غیر حکیمانه و حتى ظالمانه است که خدا از آن دور است، با آیات فراوان دیگر سازگار نمى باشد. از آیات متعدد قرآنى استفاده مى شود که هدف از آفرینش جن و انس، رسیدن به کمال و عبودیت حق و ورود در رحمت الهى و بهشت است:
و ما خلقت الجنّ و الانس الالیعبدون
جن و انس را نیافریدم مگر براى اینکه مرا عبادت کنند.
الامارحم ربک و لذلک خلقهم (هود/ 119)
مگر آنکه پروردگارت رحم کند و براى همین آنها را آفریده است
عاقبت بسیارى از جنّ و انس افتادن در جهنم است. دلیلى که براى آن مى آورد این است که آنها امکانات هدایت شدن را دارند ولى از آن استفاده نمى کنند و گمراه مى شوند. آنها وسیله فهم و درک حقایق را دارند، و آن روح و اندیشه و فکر است که در قرآن از آن به «قلب» تعبیر شده است; ولى آنها با این «قلب» درک نمى کنند و با گناه و عناد، پرده اى بر روى فهم خود کشیده اند، و آنها چشم دارند ولى با آن حقیقت را نمى بینند و گوش دارند ولى با آن سخن حق را نمى شنوند. آنها استعدادهاى خود را کور کرده اند و راههاى رسیدن به حق را بسته اند و این از اراده و اختیار خود آنها صورت گرفته است و جبرى در میان نیست. آنها هم مى توانستند مانند مؤمنان، دل و چشم و گوش خود را باز کنند و قواى خود را در مسیر درست قرار دهند تا حقیقت را دریابند و آن را با چشم ببینید و با گوش بشنوند.
اکنون که آنان راههاى ارتباطى خود را به روى حقیقت بسته اند، شایسته است که گفته شود آنها چون چارپایانند، بلکه از آنها گمراه ترند. زیرا چارپایان اگر سخن حق را نمى شنوند و مفاهیم عالى را درک نمى کنند، حق دارند; زیرا که قدرت و ابزار اندیشیدن، دیدن و شنیدن حقیقت در آنها وجود ندارد. بدین ترتیب این گروه از انسانها به مراتب از چنین حیواناتى گمراه تر و پست ترند و آنان همان غافلان از حقیقت هستند.
[ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
  مرضيه علمدار .ب - تفسیر نمونه وبلاگ نمونه
در این آیه و دو آیه بعد مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هرکدام توضیح داده شده: «گروه دوزخیان و گروه بهشتیان».
نخست درباره دوزخیان با سوگند و تأکید چنین مى گوید: «ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم» (وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ).
گرچه خداوند همه را پاک آفریده، ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ مى کنند و سرانجامشان شوم و تاریک است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت کارشان خوشبختى و سعادت است.
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى کند: نخست این که: «آنها قلبهایى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها).
دیگر این که «چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند اما با آن چهره حقایق را نمى نگرند» و همچون نابینایان کنار آن مى گذرند (وَلَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها).
سوم این که: «با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى شنوند» و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى سازند (وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها).
«اینها در حقیقت همچون چهارپایانند» (اُولئِکَ کَالاَْنْعامِ). چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنواست که متأسفانه آنها همه را از دست داده اند «بلکه آنها از چهارپایان گمراهتر و پست تر مى باشند» (بَلْ هُمْ اَضَلُّ).
چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما بر اثر هوى پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.
«آنها افراد غافل و بیخبرى هستند» و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ).
چشمه آب حیات کنار دستشان، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
[ نظرات / امتیازها ]
امتیاز داوران :
امتیاز کاربران :
نظرات کاربران :
نظری ثبت نشده است.
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، نظر شما به نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود، قبل از ثبت نظر عضو سايت شويد و یا اگر عضو سايت هستيد لاگین کنید.[ عضويت در سايت ][ ورود اعضا ][ ورود ميهمان ]
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.