از آیه: تا آیه:
انتخاب سوره :
بازديد کننده گرامی چنانچه تمایل دارید، شما هم می توانید تفسیر ای در سايت ثبت کنید، تا با نام خودتان ثبت و در سايت نمایش داده شود.
 » تفسیر المیزان - خلاصه
1) (و السماء ذات البروج ):(سوگند به آسمان دارای برجها) [ نظرات / امتیازها ]
2) (و الیوم الموعود):(و قسم به روز وعده داده شده ) [ نظرات / امتیازها ]
3) (و شاهد و مشهود):(و به همه بینندگان آن روز و به خود آن روز که مشهودهمه واقع می شود)(برج )به معنای هر چیز پیدا و آشکار است و اغلب در بناهای مرتفع استفاده می شودو منظور از بروج در این آیات ، موضع ستارگان در آسمان است .می فرماید: قسم به آسمانی که به وسیله برجها از آن محافظت می شود و شیاطین ازآن رانده می شوند، و در این کلام اشارتی وجود دارد که خداوند کید شیاطین و اولیاءآنها از کافران را از مؤمنین دفع می کند و آنان را رهایی می بخشد، آنگاه به روز قیامت که روزیست که خداوند آن را به بندگانش وعده داده و روزیست که در آن ، میان مردم بواسطه اعمالشان داوری می شود، سوگند می خورد و سپس به آینده مشهودی که همه آن را به زودی خواهند دید و آن همان روز قیامت است ، سوگند می خورد و جواب قسم این است که کافرانی که مؤمنان را عذاب می دهند، دچار عقوبت اعمال خودمی شوند و تا ابد در عذاب جهنم جاودان خواهند بود و مؤمنان صالح و صابر از کیدآنان نجات خواهند یافت .پس شهادت در دو کلمه (شاهد) و (مشهود)به یک معناست و آن عبارتست ازحاضر بودن و به چشم خود دیدن ، بنابراین (شاهد) قابل انطباق است بر رسولخدا ص چون آن حضرت شاهد اعمال امت است (8).و کلمه (مشهود) هم قابل انطباق بر شکنجه کفار نسبت به مؤمنان است و وضعی که در آخرت پیدا می کنند(9)،یا به عبارتی منطور از آن جزای آن رفتار ایشان و آنچه درروز قیامت برای این ظالمان و مظلومان رخ می دهد و عقاب و ثوابی که‌ می‌بینند،می‌باشد. [ نظرات / امتیازها ]
4) (قتل اصحاب الاخدود):(ستمگرانی که برای هلاکت مؤمنان چاله هایی پر ازآتش می ساختند، هلاک شدند) [ نظرات / امتیازها ]
5) (النار ذات الوقود):(آتشی که دارای سوختی بود) [ نظرات / امتیازها ]
6) (اذهم علیها قعود):(در حالیکه خودشان بر لبه آتش می نشستند) [ نظرات / امتیازها ]
7) (و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود):(و خود نظاره گر جنایتی بودند که برمؤمنین روا می داشتند) [ نظرات / امتیازها ]
8) (و ما نقموا منهم الا ان یؤمنوا بالله العزیر الحمید):(در حالیکه هیچ تقصیری از ایشان سراغ نداشتند، بجز اینکه آنها به خدای مقتدر و ستوده ایمان آورده بودند) [ نظرات / امتیازها ]
9) (الذی له ملک السموات و الارض و الله علی کل شی ء شهید):(خدایی که ملک آسمانها و زمین از آن اوست و او بر هر چیز گواه است )(اخدود) یعنی شکاف بزرگ در زمین ، و اصحاب اخدود جباران و ستمکارانی بودند که مؤمنان را در چاله هایی پر از آتش می انداختند، آتشی که دارای آتش زنه وسوختی بود که در نهایت افروختگی و اشتعال زبانه می کشید، می فرماید: نفرین و لعنت از درگاه الهی و رحمت حق بر اصحاب اخدود باد، چون آنها پیرامون آتش برافروخته می نشستند و شکنجه و سوزاندن مؤمنین را مشاهده می کردند و نفرتشان از مؤمنین فقطبدلیل ایمان آنهابود، ایمان به خدای عزیز و حمید، یعنی خدای شکست ناپذیر و ستوده که به تنهائی صاحب همه جلال و جمال است و همه افعالش جمیل و پسندیده می باشد وملک و سلطنت آسمانها و زمین از آن اوست ، بنابراین او رب العالمین است و عبادت اوواجب ، لذا مؤمنین بر حق ، و کفار در ضلالت هستند، از سوی دیگر (الله ) یا معبودمؤمنان پدید آورنده هر چیز است و بر هر چیزی شاهد و حاضر است و به آن احاطه دارد،لذاازهمه خلق خودواعمالشان آگاه است وبزودی هرکسی رامطابق عملش جزامی دهد.از علی ع روایت شده که خداوند مردی از اهل حبشه را به نبوت برگزید و مردم حبشه او را تکذیب کردند، آن پیامبر با کفار نبردی را آغاز کرد، ولی یارانش کشته شدند و خود او همراه جمعی از اصحابش اسیر گشتند، آنگاه کافران برای کشتن آنهاگودالی درست کرده و آن را از آتش پر کردند و سپس مردم را جمع آورده و گفتند: هرکس از دین ماست کنار برود و هر کس پیرو این پیامبر است ، با پای خود داخل آتش شود، اصحاب آن پیامبر برای رفتن در آتش بر یکدیگر سبقت می گرفتند، تا اینکه نوبت به زنی رسید که کودکی یک ماهه در آغوش داشت ، همینکه خواست وارد آتش شود،ترس بر او چیره شد، ولی کودک یک ماهه به زبان آمد، که مادر مترس ، من و خودت رادر آتش بیانداز، برای اینکه این مجاهدت در راه خدا، به خدا قسم ناچیز است ، زن خودو کودکش را در آتش افکند و این کودک یکی از کودکانی است که در کودکی به زبان آمده . [ نظرات / امتیازها ]
10) (ان الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنات ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق ):(بدرستی کسانیکه مؤمنان را گرفتار می کنند و سپس توبه نمی کنند،عذاب سوزنده جهنم را خواهند داشت ) [ نظرات / امتیازها ]
  حاجيه تقي زاده فانيد - تفسیر اثنا عشری‏
1) وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ: سوگند ‌به‌ آسمان‌ ‌که‌ صاحب‌ برج‌هاست‌.

1‌-‌ مراد بروج‌ دوازده‌گانه‌ ‌است‌: حمل‌، ثور، جوزا، سرطان‌، اسد، سنبله‌، میزان‌، عقرب‌، قوس‌، جدی‌، دلو، حوت‌. و ‌آنها‌ مشابه‌ قصورند ‌در‌ ارتفاع‌ منازل‌. و ماه‌ ‌در‌ ‌هر‌ برجی‌ دو روز کسری‌ می‌باشد و آفتاب‌ ‌در‌ ‌هر‌ برجی‌ یک‌ ماه‌.

2‌-‌ مراد کواکب‌ عظامند و تسمیه ‌آن‌ ‌به‌ بروج‌، جهت‌ ظهور آنهاست‌.

3‌-‌ مراد ابواب‌ سماواتند ‌که‌ نوازل‌ ‌از‌ ‌آن‌ بیرون‌ آیند.

4‌-‌ مراد ‌از‌ بروج‌ آسمان‌، قصرهای‌ ‌در‌ آنند ‌که‌ ‌از‌ طلای‌ سرخ‌ و زبرجد سبز و نقره سفید و گوهر و مرواریدند، و ‌آن‌ مواضع‌ عبادات‌ ملائکه‌ ‌است‌، چنانچه‌ زمین‌ مساجد آدمیان‌ ‌است‌.

5‌-‌ شیخ‌ مفید (رضوان‌ اللّه‌ ‌علیه‌) ‌در‌ اختصاص‌ ‌از‌ ‌إبن‌ بابویه‌ (رحمه‌ اللّه‌) ‌به‌ اسناد ‌خود‌ ‌از‌ اصبغ‌ ‌بن‌ نباته‌ ‌از‌ ‌إبن‌ عباس‌ نقل‌ می‌کند ‌که‌ فرمود ‌رسول‌ ‌خدا‌:

ذکر خدای‌ عز و جل‌ عبادت‌، و ذکر ‌من‌ عبادت‌، و ذکر ‌علی‌ عبادت‌، و ذکر ائمه‌ ‌از‌ اولاد ‌او‌ عبادت‌ ‌است‌. و قسم‌ ‌به‌ ‌آن‌ کسی‌ ‌که‌ مرا مبعوث‌ ساخته‌ ‌به‌ نبوّت‌ و قرار داده‌ مرا بهترین‌ مخلوقات‌، ‌به‌ درستی‌ ‌که‌ وصی‌ ‌من‌ افضل‌ اوصیا، و ‌او‌ حجت‌ خداست‌ ‌بر‌ بندگان‌ ‌او‌، و خلیفه ‌او‌ ‌بر‌ خلق‌ ‌او‌، و ‌از‌ اولاد ‌او‌ ‌است‌ ائمه هدی‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ‌من‌، بواسطه‌ ‌ایشان‌ حبس‌ فرماید ‌خدا‌ عذاب‌ ‌را‌ ‌از‌ اهل‌ زمین‌، و ‌به‌ سبب‌ ‌ایشان‌ نگهدارد آسمان‌ ‌را‌ ‌که‌ واقع‌ نشود ‌بر‌ زمین‌، مگر ‌به‌ فرمان‌ ‌او‌، و ‌به‌ ‌ایشان‌ نگهدارد کوه‌ها ‌را‌ ‌که‌ متزلزل‌ نشود، و ‌به‌ ‌ایشان‌ سیراب‌ نماید خلق‌ ‌را‌ ‌از‌ باران‌، و بایشان‌ بیرون‌ آورد نبات‌ ‌را‌. ‌ایشان‌ اولیاء خدایند ‌به‌ حق‌ و خلفای‌ ‌او‌ ‌به‌ صدق‌. عدّه ‌آنها‌ عدّه ماه‌ها، و دوازده‌ [نفر ندبه‌] عدد نقبای‌ موسی‌ ‌بن‌ عمران‌. ‌بعد‌ تلاوت‌ فرمود: «وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ» ‌خدا‌ سوگند خورد ‌به‌ آسمان‌ صاحب‌ بروج‌. ‌إبن‌ عباس‌ سؤال‌ کند، حضرت‌ فرماید: اما آسمان‌ ‌من‌ هستم‌ و اما بروج‌، ائمه ‌بعد‌ ‌از‌ ‌من‌، اول‌ ‌ایشان‌ ‌علی‌ و آخر ‌ایشان‌ مهدی‌ ‌علیهم‌ السّلام‌«1».
[ نظرات / امتیازها ]
3) وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ (3)

وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ: و سوگند ‌به‌ ‌هر‌ ‌که‌ حاضر شود ‌در‌ ‌اینکه‌ روز ‌از‌ مکلّفان‌ و ‌غیر‌ ‌آن‌ و ‌به‌ آنچه‌ حاضر کرده‌ می‌شود ‌در‌ ‌آن‌ ‌از‌ عجائب‌ و غرایب‌.

بیان‌‌-‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ دو کلمه‌ وجوهی‌ ‌است‌: 1‌-‌ شاهد، ‌خدا‌ و مشهود، بنده‌ ‌ یا ‌ ‌به‌ عکس‌. چه‌ بنده‌ شاهد ‌است‌ ‌به‌ وجود ‌او‌

و ‌فی‌ کل‌ّ شی‌ء ‌له‌ آیة. تدل‌ّ ‌علی‌ انّه‌ واحد.

2‌-‌ شاهد، اللّه‌ و مشهود، کلمه ‌لا‌ اله‌ الا اللّه‌.

3‌-‌ شاهد، حضرت‌ پیغمبر (انّا ارسلناک‌ شاهدا و مبشّرا) و مشهود، قیامت‌«2».

4‌-‌ ‌از‌ حضرت‌ باقر و صادق‌ علیهما السّلام‌ مروی‌ ‌است‌: شاهد، روز جمعه‌ و مشهود، روز عرفه‌ ‌است‌«3». زیرا جمعه‌ گواهی‌ دهنده‌ ‌است‌ ‌بر‌ ‌هر‌ عاملی‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ عملی‌ نماید. و ‌در‌ حدیث‌ ‌است‌ ‌که‌ طلوع‌ نکند آفتاب‌ ‌بر‌ روزی‌ وغروب‌ نکند ‌بر‌ روزی‌ افضل‌ ‌از‌ روز جمعه‌«1».

5‌-‌ شاهد، روز عید قربان‌ و مشهود روز عرفه‌.

6‌-‌ شاهد، ملک‌ موکل‌ ‌بر‌ بنی‌ آدم‌ ‌در‌ دنیا، و مشهود، قیامت‌ ‌است‌.

7‌-‌ شاهد کسانی‌ ‌که‌ ‌بر‌ مردمان‌ گواهی‌ دهند و مشهود، آنان‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ گواهی‌ دهند.

8‌-‌ شاهد، امّت‌ مرحومه‌ و مشهود، امم‌ سابقه‌.

9‌-‌ شاهد، انبیاء و مشهود، پیغمبر ‌ما.

10‌-‌ شاهد، حجر الاسود و مشهود، حاجیان‌.

11‌-‌ شاهد ایّام‌ و لیالی‌ و مشهود، بنی‌ آدم‌.
‌-‌ شاهد، آدم‌ ابو البشر ‌علیه‌ السّلام‌ و مشهود، بنی‌ آدم‌. [ نظرات / امتیازها ]
4) قُتِل‌َ أَصحاب‌ُ الأُخدُودِ: ‌هر‌ آینه‌ هلاک‌ شدند و ملعون‌ گشتند صاحبان‌ شکاف‌های‌ ‌در‌ زمین‌، ‌یعنی‌ جماعتی‌ ‌که‌ حفره‌ها ‌در‌ زمین‌ کندند. [ نظرات / امتیازها ]
5) النّارِ ذات‌ِ الوَقُودِ: اصحاب‌ آتشی‌ ‌که‌ صاحب‌ ‌هر‌ چیز ‌بود‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌آن‌ افروخته‌ می‌شد. ‌اینکه‌ وصف‌ آتش‌ ‌است‌ ‌به‌ عظم‌ و کثرت‌ آنچه‌ لهیب‌ ‌به‌ ‌آن‌ مرتفع‌ می‌شد ‌از‌ هیزم‌ و ابدان‌ مؤمنان‌، چه‌ هیچ‌ آتشی‌ خالی‌ ‌از‌ وقود نیست‌، ‌یعنی‌ گیرانه‌.

واقعه اصحاب‌ اخدود‌-‌ ‌در‌ منهج‌‌-‌ ‌از‌ حضرت‌ پیغمبر صلّی‌ اللّه‌ ‌علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ روایت‌ ‌شده‌: جماعتی‌ مشرک‌ بودند ‌از‌ اصحاب‌ ذو نواس‌ یمنی‌، و ‌در‌ زمان‌ ‌او‌ ساحری‌ ‌بود‌ کاهن‌ و شعبده‌ باز ‌که‌ مدار ملک‌ و سلطنت‌ ‌او‌ بودی‌. چون‌ ‌به‌ سن‌ شیوخیّت‌ رسید و ‌به‌ مرض‌ مبتلا شد، ‌به‌ ملک‌ ‌گفت‌ ‌من‌ پیر شدم‌ و ضعف‌ کلی‌ ‌به‌ قوای‌ ‌من‌ راه‌ یافته‌، همان‌ ‌به‌ کسی‌ ‌را‌ ‌از‌ اصیل‌ و عاقل‌ تیز فهم‌ ‌به‌ ‌من‌ سپاری‌ ‌تا‌ آنچه‌ دانسته‌ام‌ ‌به‌ ‌او‌ بیاموزم‌ ‌تا‌ ‌بعد‌ ‌از‌ ‌من‌ امور ملک‌ منتظم‌ ‌به‌ ‌او‌ شود. ملک‌ ‌را‌ پسندیده‌ آمد و پسری‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ اوصاف‌ داشت‌ ‌به‌ ‌او‌ سپرد و ‌آن‌ ساحر ‌به‌ اهتمام‌ ‌به‌ تعلیم‌ ‌او‌ پرداخت‌ و ‌در‌ رهگذر ‌او‌ صومعه راهبی‌ ‌بود‌. روزی‌ ‌آن‌ پسر ‌را‌ ‌به‌ خاطر رسید ‌که‌ ‌به‌ صومعه‌ راهب‌ [رود] و ‌او‌ ‌را‌ بیند. پسر وارد دیر و ‌از‌ اعمال‌ و احوال‌ ‌او‌ متعجب‌ شد. طریق‌ رهبانیت‌ ‌را‌ پسندیده‌، خداپرست‌ شد. و ‌هر‌ روز ‌به‌ ملاقات‌ راهب‌ آمدی‌. چون‌ طول‌ می‌کشید و دیر نزد ساحر می‌رفت‌، ‌او‌ ‌را‌ می‌رنجانید ‌که‌ چرا دیر آمدی‌ و ‌به‌ خانه‌ ‌که‌ می‌رفت‌ اهل‌ خانه‌ ‌او‌ ‌را‌ می‌زدند و می‌رنجانیدند خلاصه‌ ‌به‌ ملازمت‌ راهب‌، مردی‌ مستجاب‌ الدعوه‌ شد. قضا ‌را‌ روزی‌ ‌از‌ نزد راهب‌ بیرون‌ آمده‌، اژدهائی‌ ‌به‌ سر راه‌، ممرّ مردم‌ ‌را‌ بسته‌ و متحیّر بودند چون‌ جوان‌ رسید، ‌گفت‌ حقیقت‌ راهب‌ و ساحر ‌را‌ حالا معلوم‌ کنم‌ و سنگی‌ برداشت‌ و ‌گفت‌ (اللّهم‌ّ ‌ان‌ ‌کان‌ الرّاهب‌ احب‌ّ الیک‌ ‌من‌ السّاحر فاقتلها) بار خدایا ‌اگر‌ راهب‌ ‌در‌ نزد تو دوست‌تر ‌از‌ ساحر ‌است‌، ‌پس‌ بکش‌ آنرا. سنگ‌ ‌را‌ انداخت‌ ‌بر‌ سر ‌آن‌ مار آمده‌ ‌او‌ ‌را‌ کشت‌. ‌به‌ روایتی‌ ‌به‌ اسم‌ اعظم‌ جمیع‌ آلام‌ و اسقام‌ ‌را‌ شفا می‌داد. خبر مشهور شد. راهب‌ چون‌ مطلع‌ شد، جوان‌ ‌را‌ ‌گفت‌ تو ‌به‌ بلائی‌ مبتلا شوی‌، باید صبر کنی‌ و امر مرا پنهان‌ داری‌. حاجب‌ ملک‌ نابینا شد. پیش‌ جوان‌ آمد و استشفا نمود. جوان‌ ‌گفت‌: ‌من‌ شفا ندهم‌ ‌خدا‌ شفا دهد. جوان‌ کلمه شهادت‌ تلقین‌ ‌او‌ نمود. دعا کرد، چشم‌ ‌او‌ بینا شد. ذو نواس‌ ‌از‌ روی‌ تعجّب‌ ‌گفت‌: چشم‌ تو چگونه‌ روشن‌ شد! ‌گفت‌ ‌خدا‌ مرا صحّت‌ بخشید. ملک‌ ‌گفت‌:

مرا می‌گوئی‌! ‌گفت‌: نه‌. ‌گفت‌: خدائی‌ ‌غیر‌ ‌از‌ ‌من‌ ‌باشد‌! ‌گفت‌: بلی‌، اللّه‌ ‌لا‌ اله‌ الّا ‌هو‌ ربّی‌ و ربّک‌ و رب‌ّ کل‌ّ شی‌ء. ملک‌ ‌به‌ حیله‌ ‌گفت‌: ‌از‌ ‌که‌ ‌اینکه‌ ‌را‌ یاد گرفتی‌! بگو
‌تا‌ ‌من‌ ‌از‌ ‌او‌ یاد گیرم‌. حاجب‌ ‌از‌ شعفی‌ ‌که‌ ‌در‌ اسلام‌ شاه‌ داشت‌، جوان‌ ‌را‌ معرفی‌ نمود. شاه‌ ‌او‌ ‌را‌ طلبید و ‌گفت‌: شنیدم‌ اکمه‌ و ابرص‌ ‌را‌ شفا دهی‌. ‌گفت‌:

‌خدا‌ شفا دهد، ‌گفت‌ ‌به‌ ‌غیر‌ ‌از‌ ‌من‌ خدای‌ دیگر هست‌! ‌گفت‌ نعم‌، ربی‌ و ربک‌ اللّه‌. ‌پس‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ شکنجه‌ کشید و پیوسته‌ ‌او‌ ‌را‌ عذاب‌ نمود ‌تا‌ ‌بر‌ احوال‌ راهب‌ اطلاع‌ یافت‌. راهب‌ ‌را‌ حاضر و ‌گفت‌: ‌از‌ دین‌ ‌خود‌ برگرد و مرا پرستش‌ کن‌؟ قبول‌ ننمود، ‌او‌ ‌را‌ پاره‌ پاره‌ ساخت‌. و ‌هر‌ چه‌ جهد کرد، جوان‌ برنگشت‌. حکم‌ کرد ‌تا‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ دریا غرق‌ کنند، ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ کشتی‌ نهادند چون‌ ‌به‌ میان‌ دریا رسیدند، خواستند ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ دریا اندازند. ‌گفت‌: «اکفنیهم‌ ‌بما‌ شئت‌». ‌فی‌ الحال‌ کشتی‌ منقلب‌ ‌آنها‌ غرق‌ [شدند] و ‌او‌ ‌به‌ سلامت‌ ماند. خبر ‌به‌ شاه‌ رسید، گروهی‌ ‌را‌ فرستاد ‌تا‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ کوه‌ بیاندازند. باز پناه‌ ‌به‌ ‌خدا‌ برد، کوه‌ ‌به‌ لرزه‌ آمد، هلاک‌ شدند. ‌به‌ آتش‌ ‌او‌ ‌را‌ انداختند، سالم‌ ماند. ‌به‌ دار آویختند، تیر باران‌ نمودند، سالم‌ ماند.

جوان‌ ‌گفت‌: ای‌ ملک‌ ایمان‌ آور ‌به‌ ‌آن‌ خدائی‌ ‌که‌ ‌اینکه‌ همه‌ آثار قدرت‌ ‌او‌ ‌را‌ مشاهده‌ نمودی‌. ‌گفت‌: نمی‌خواهم‌ مگر قتل‌ تو ‌را‌. جوان‌ ‌گفت‌: مردمان‌ ‌را‌ جمع‌ و تیری‌ ‌به‌ ‌من‌ رها کن‌ و بگو «بسم‌ اللّه‌ رب‌ الغلام‌». چون‌ تیر ‌به‌ غلام‌ وارد و جوان‌ شهید شد، یک‌ مرتبه‌ تمام‌ جمعیت‌ ایمان‌ آوردند و گفتند «آمنا برب‌ الغلام‌» ملک‌ ‌در‌ غضب‌ شد. حفیره‌ها امر کرد پر ‌از‌ آتش‌ نمودند، ‌خود‌ ‌با‌ اعوانش‌ کنار ‌آن‌ حفره‌ها نشستند. ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ ایمان‌ ‌به‌ ‌خدا‌ آورده‌ ‌بود‌ ‌به‌ ‌آن‌ حفیره‌ها می‌انداختند.

زنی‌ مؤمنه‌ ‌با‌ کودک‌ سه‌ ماهه‌ ‌بر‌ لب‌ خندق‌ آوردند. مادر ‌به‌ سبب‌ محبّت‌ کودک‌ ابا داشت‌. طفل‌ ‌به‌ سخن‌ آمد. ‌گفت‌: مادر صبر کن‌، تو ‌بر‌ حقی‌. مادر ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ آتش‌ انداخت‌. حق‌ ‌تعالی‌ بادی‌ فرستاد، ‌به‌ زیر ‌آن‌ حفره‌ها ‌در‌ آمد، آتش‌ها ‌را‌ ‌از‌ اخدود بیرون‌ آورده‌، پراکنده‌ کرد و یک‌ شعله‌ ‌در‌ پادشاه‌ و تختش‌ و باقی‌ ‌در‌ میان‌ لشکریان‌ ‌او‌ و همه‌ ‌را‌ سوزانید«1». [ نظرات / امتیازها ]
6) إِذ هُم‌ عَلَیها قُعُودٌ: ملعون‌ گشتند اصحاب‌ اخدود، زمانی‌ ‌که‌ ‌ایشان‌ ‌بر‌ کنار حفره‌ها نشستگان‌ بودند، ‌برای‌ انداختن‌ مؤمنان‌ ‌در‌ آتش‌. [ نظرات / امتیازها ]
7) وَ هُم‌ عَلی‌ ما یَفعَلُون‌َ: و اعوان‌ ملک‌ ‌بر‌ آنچه‌ می‌کردند، بِالمُؤمِنِین‌َ شُهُودٌ: ‌به‌ گرویدگان‌ گواهی‌ دهندگان‌ بودند. ‌یعنی‌ نزد شاه‌ گواهی‌ می‌دادند بعضی‌ ‌بر‌ بعضی‌ ‌که‌ قصور نکردند ‌در‌ امر ملک‌. ‌ یا ‌ روز قیامت‌ دست‌ و زبان‌ ‌آنها‌ گواهی‌ دهند ‌بر‌ آنچه‌ ‌به‌ مؤمنان‌ می‌کردند. [ نظرات / امتیازها ]
8) وَ ما نَقَمُوا مِنهُم‌ إِلاّ أَن‌ یُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ العَزِیزِ الحَمِیدِ (8)

وَ ما نَقَمُوا مِنهُم‌: و انکار نکردند اصحاب‌ اخدود ‌از‌ مؤمنان‌ چیزی‌ ‌را‌، ‌ یا ‌ کراهت‌ نداشتند ‌از‌ ‌ایشان‌ و عیب‌ نکردند ‌از‌ ‌ایشان‌، إِلّا أَن‌ یُؤمِنُوا: مگر ‌به‌ آنکه‌ ایمان‌ می‌آوردند، بِاللّه‌ِ العَزِیزِ الحَمِیدِ: ‌به‌ خدائی‌ ‌که‌ غلبه‌ کننده‌‌-‌ ‌که‌ باید ‌از‌ عقاب‌ ‌او‌ ترسید‌-‌ ستوده‌‌-‌ ‌که‌ ‌به‌ رحمت‌ مثوبت‌ ‌او‌ باید امیدوار شد‌-‌ خلاصه معنی‌ آنکه‌ مؤمنان‌ هیچ‌ کاری‌ نکرده‌ بودند ‌که‌ مستوجب‌ ‌اینکه‌ شوند ‌که‌ انتقام‌ ‌از‌ ‌آنها‌ کشند، مگر آنکه‌ ایمان‌ آورده‌ بودند ‌به‌ خدائی‌ ‌که‌ غالب‌ ‌است‌ ‌بر‌ همه‌ چیزها و مستحق‌ جمیع‌ حمد و ثنا.
[ نظرات / امتیازها ]
9) الَّذِی‌ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ وَ اللّه‌ُ عَلی‌ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ (9)

‌بعد‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌به‌ جهت‌ تقریر اتصاف‌ ‌او‌ سبحانه‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ ‌که‌ عزیز و غالب‌ و حمید و منعم‌ ‌است‌، می‌فرماید: الَّذِی‌ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ: ‌آن‌ خدائی‌ ‌که‌ مر ‌او‌ ‌را‌ ثابت‌ ‌است‌ پادشاهی‌ آسمان‌ها و زمین‌ها، وَ اللّه‌ُ عَلی‌ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ: و خدای‌ ‌بر‌ همه‌ چیزها ‌از‌ افعال‌ و اقوال‌ مؤمن‌ و کافر و غیره‌، شَهِیدٌ: گواه‌ و عالم‌ ‌به‌ ‌آن‌ ‌است‌. بنابراین‌ ذاتی‌ ‌که‌ متصف‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ صفات‌ ‌باشد‌، مستحق‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ ایمان‌ آرید و ذات‌ ‌او‌ ‌را‌ پرستش‌ کنید، نه‌ آنکه‌ ‌در‌ حق‌ ‌او‌ کافر شوید و طریق‌ کفران‌ پیش‌ گیرید.

بیان‌‌-‌ روایتی‌ دیگر ‌از‌ حضرت‌ امیر المؤمنین‌ ‌علیه‌ السّلام‌ منقول‌ ‌است‌ ‌که‌ اصحاب‌ اخدود مجوس‌ بودند و ‌در‌ احکام‌ ملّت‌ ‌خود‌ اختلاف‌ کردند. بدین‌ جهت‌ کتابشان‌ ‌را‌ ‌به‌ آسمان‌ بردند، و زعم‌ ‌آنها‌ ‌آن‌ ‌بود‌ ‌که‌ خمر مباح‌ ‌است‌. بعضی‌ ‌از‌ ملوک‌ آنان‌ خمر خورد و مست‌ شد و ‌با‌ خواهران‌ ‌خود‌ مباشرت‌ کرد. چون‌ ‌به‌ ‌خود‌ آمد، نادم‌ شد و ‌اینکه‌ حکایت‌ ‌در‌ میان‌ رعیّت‌ ‌او‌ مشهور شد. ‌در‌ طلب‌ تخلیص‌ ‌اینکه‌ امر شنیع‌ ‌بود‌. خواهرش‌ ‌گفت‌: مردمان‌ ‌را‌ جمع‌ کن‌ و خطبه‌ای‌ بخوان‌ و بگو: «ایّها النّاس‌ ان‌ّ اللّه‌ احل‌ّ نکاح‌ الأخوات‌». ‌اینکه‌ ‌را‌ ‌گفت‌. مردم‌ قبول‌ نکردند. ‌با‌ تازیانه‌ ‌آنها‌ ‌را‌ زد، قبول‌ نکردند. ‌با‌ شمشیر بعضی‌ ‌را‌ کشت‌، باز ‌هم‌ قبول‌ ننمودند. عاقبت‌ حفیره‌ کندند و آتش‌ فراهم‌ و ‌هر‌ ‌که‌ ابا می‌کرد، ‌در‌ آتش‌ می‌انداخت‌«1». گویند اخدود چهل‌ گز و عرض‌ ‌آن‌ دوازده‌ گز و عدد سوختگان‌ دوازده‌ هزار و ‌به‌ قولی‌ هفتاد هزار بودند.

تنبیه‌‌-‌ ‌در‌ واقعه اصحاب‌ اخدود تذکراتی‌ ‌است‌:‌-‌ آگاهی‌ مؤمنان‌ ‌در‌ استقامت‌ ‌بر‌ ایمان‌ و صبر ‌در‌ ایذاء و اذیّت‌ کفار و معاندان‌، چنان‌ [‌که‌] مؤمنان‌ اصحاب‌ اخدود ‌به‌ عملیّات‌ ‌خود‌ ‌به‌ عالمیان‌ نشان‌ دادند دینداری‌ و ثبات‌ ‌در‌ ایمان‌ ‌را‌ ‌به‌ مرتبه‌ای‌ ‌که‌ جان‌ ‌را‌ ‌به‌ آتش‌ دادند و دین‌ ‌را‌ ندادند.

2‌-‌ تهدید کفّار و معاندان‌ ‌به‌ هلاکت‌ چنین‌ پادشاه‌ جبّار و ظالمان‌ نابکار ‌که‌ تنبّه‌ یابند و دست‌ ‌از‌ مخالفت‌ و معاندت‌ بردارند.

3‌-‌ ظهور آثار عظمت‌ و قهر خداوند قهّار ‌که‌ دمار ‌از‌ روزگار آنان‌ ‌در‌ آورد و ‌آنها‌ ‌را‌ عبرت‌ ‌برای‌ عالمیان‌ قرار داد.

4‌-‌ اشعار ‌به‌ آنکه‌ آنچه‌ کفار عیب‌ می‌کردند و انکار داشتند نسبت‌ ‌به‌ مؤمنان‌ امری‌ پسندیده‌ و صواب‌ ‌بود‌. زیرا ایمان‌ و پرستش‌ حق‌ ‌بود‌ و انکار ‌اینکه‌ امر ‌را‌ ننماید، مگر منهمک‌ ‌در‌ نادانی‌ و گمراهی‌. و ‌اینکه‌ جماعت‌ چنان‌ ‌در‌ جهل‌ و غفلت‌ و عناد و لجاج‌ فرو رفته‌ بودند ‌که‌ اصلا صلاح‌ و فساد و خیر و شر ‌را‌ تأمّل‌ نمی‌کردند. ‌لا‌ جرم‌ ‌به‌ شآمت‌ عملیات‌ ‌خود‌ گرفتار شدند.

عیّاشی‌ قضیه‌ اخدود ‌را‌ قسم‌ دیگر نقل‌ نموده‌ ‌است‌«1». [ نظرات / امتیازها ]
10) إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَتَنُوا: ‌به‌ درستی‌ ‌که‌ آنان‌ ‌که‌ ‌در‌ فتنه‌ انداختند، المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ: مردان‌ مؤمن‌ و زنان‌ مؤمنه‌ ‌را‌ و ‌به‌ آتش‌ عذاب‌ کردند، ثُم‌َّ لَم‌ یَتُوبُوا: ‌پس‌ بازنگشتند ‌به‌ ‌خدا‌ ‌از‌ کفر و طغیان‌ و توبه‌ نکردند، فَلَهُم‌ عَذاب‌ُ جَهَنَّم‌َ: و مر ‌ایشان‌ راست‌ عذاب‌ جهنم‌، وَ لَهُم‌ عَذاب‌ُ الحَرِیق‌ِ: و مر ‌ایشان‌ ‌را‌‌است‌ عذاب‌ آتش‌ سوزان‌. ‌یعنی‌ عذاب‌ عظیم‌ ‌غیر‌ ‌از‌ آتش‌ ‌که‌ متّسع‌ ‌باشد‌ ‌به‌ همه ‌ایشان‌ ‌در‌ احراق‌، چنانچه‌ آتش‌ اخدود و حریق‌ ‌آن‌ متّسع‌ ‌به‌ مؤمنان‌ ‌بود‌. مراد آنکه‌ عذاب‌ جهنّم‌ ‌به‌ جهت‌ کفر و عذاب‌ حریق‌ ‌به‌ جهت‌ احراق‌ مؤمنان‌، ‌ یا ‌ عذاب‌ جهنّم‌ ‌غیر‌ احراق‌ ‌است‌ ‌از‌ انواع‌ دیگر، ‌که‌ ‌آن‌ زقّوم‌ و غسلین‌ و مقامع‌ حدید ‌در‌ آخرت‌ ‌برای‌ ‌آنها‌ مهیاست‌. نزد بعضی‌ عذاب‌ حریق‌ عذاب‌ دنیوی‌ ‌ایشان‌ ‌بود‌.

چنانچه‌ ‌در‌ روایت‌ ثابت‌ ‌شده‌ ‌که‌ وقتی‌ مؤمنان‌ ‌را‌ ‌در‌ اخدود انداختند، آتش‌ ‌از‌ ‌آن‌ ارتفاع‌ یافت‌ مقدار چهل‌ گز و همه‌ کفار ‌را‌ احاطه‌ کرد و سوزانید. [ نظرات / امتیازها ]
  رضا رضائي - برگزیده تفسیر نمونه، ج‏5، ص: 455
2) آیه 2)- سپس مى‏افزاید: «و سوگند به آن روز موعود» روز رستاخیز (و الیوم الموعود).
همان روزى که تمام انبیا و پیامبران الهى آن را وعده داده‏اند و صدها آیه قرآن مجید از آن خبر مى‏دهد.
[ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه، ج‏5، ص: 456
3) (آیه 3)- و در سومین و چهارمین سوگند، مى‏فرماید: «و قسم به شاهد و مشهود» (و شاهد و مشهود).
در این که منظور از «شاهد» و «مشهود» چیست؟ مفسران حدود سى تفسیر ذکر کرده‏اند که مهمترین آنها تفسیرهاى زیر است:
1- «شاهد» شخص پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و «مشهود» روز قیامت است.
2- «شاهد» گواهان عمل انسانند، مانند اعضاى پیکر او و «مشهود» انسانها و اعمال آنها هستند.
3- «شاهد» به معنى روز جمعه است که شاهد اجتماع مسلمین در مراسم بسیار مهم نماز آن روز است. و «مشهود» روز عرفه است که زائران بیت اللّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند.
4- «شاهد» روز عید قربان و «مشهود» روز عرفه مى‏باشد.
5- منظور از «شاهد» شبها و روزها، و «مشهود» بنى آدم است که به اعمال او گواهى مى‏دهد.
6- منظور از «شاهد» ملائکه و «مشهود» قرآن است.
7- منظور از «شاهد» حجر الاسود و «مشهود» حاجیانند که در کنار آن مى‏آیند و دست بر آن مى‏نهند.
8- «شاهد» خلق است، و «مشهود» حق است.
9- منظور از «شاهد» امت اسلامى است و «مشهود» امتهاى دیگر.
10- «شاهد» پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و «مشهود» سایر انبیاء هستند.
11- «شاهد» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و «مشهود» امیر مؤمنان على علیه السّلام است.
البته تناسب این آیه با آیات قبل ایجاب مى‏کند که «شاهد» اشاره به شهود روز قیامت باشد، اعم از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یا سایر پیامبران نسبت به امتهاى خود، و ملائکه و فرشتگان و اعضاى پیکر آدمى و شب و روز، و مانند آنها، و «مشهود» انسانها یا اعمال آنهاست.
و به این ترتیب بسیارى از تفاسیر فوق درهم ادغام مى‏شود و در یک مجموعه با یک مفهوم وسیع خلاصه مى‏گردد و تضادى میان آنها وجود ندارد.
چرا که «شاهد» هرگونه گواه را شامل مى‏شود، و «مشهود» هر چیزى را که بر آن گواهى مى‏دهند.
آرى! آسمان و ستارگان درخشان و برجهاى موزونش همگى نشانه نظم و حساب است و «یوم موعود» صحنه روشنى از حساب و کتاب، و شاهد و مشهود نیز وسیله‏اى است براى رسیدگى دقیق به این حساب، وانگهى همه این سوگندها براى آن است که به شکنجه گران ظالم هشدار دهد اعمال آنها در مورد مؤمنان راستین همگى ثبت و ضبط، و براى روز موعود نگهدارى مى‏شود. [ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه، ج‏5، ص: 457
8) (آیه 8)- سپس مى‏افزاید: «آنها (شکنجه‏گران) هیچ ایرادى بر مؤمنان نداشتند جز این که به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند»؟! (و ما نقموا منهم الا ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید).
تعبیر به «عزیز» (قدرتمند شکست ناپذیر) و «حمید» (شایسته هرگونه ستایش و داراى هرگونه کمال) در حقیقت پاسخى است به جنایتهاى آنها، و دلیلى است بر ضد آنان، یعنى مگر ایمان به چنین خدائى جرم و گناه است؟! در ضمن تهدید و هشدارى نیز به این شکنجه‏گران در طول تاریخ محسوب مى‏شود که خداوند عزیز و حمید در کمین آنهاست. [ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه، ج‏5، ص: 458
9) (آیه 9)- سپس به بیان دو وصف دیگر از اوصاف این معبود بزرگ پرداخته، مى‏افزاید: «همان کسى که حکومت آسمانها و زمین از آن اوست و خداوند بر همه چیز گواه است» (الذى له ملک السماوات و الارض و الله على کل شى‏ء شهید).
در حقیقت این چهار وصف از اوصافى است که شایستگى براى عبودیت را مسلّم مى‏کند، قدرت و توانائى، واجد هرگونه کمال بودن، مالکیت آسمانها و زمین، و آگاهى از همه چیز.
در ضمن بشارتى است به مؤمنان که خدا حاضر و ناظر است و صبر و شکیبایى و استقامتشان را در راه حفظ ایمان مى‏بیند.
و البته توجه به این حقیقت به آنها نیرو و نشاط مى‏دهد.
از سوى دیگر تهدیدى است براى دشمنان آنها و هشدارى است که اگر خدا مانع کار آنها نمى‏شود نه به خاطر ناتوانى است، بلکه به خاطر آزمون و امتحان است، و سر انجام طعم تلخ عذاب دردناک خدا را خواهند چشید.
اصحاب اخدود چه کسانى بودند؟
«اخدود» به معنى گودال بزرگ یا خندق است، منظور در اینجا خندقهاى عظیمى است که مملوّ از آتش بود تا شکنجه‏گران، مؤمنان را در آنها بیفکنند و بسوزانند.
معروف و مشهور آن است که این ماجرا مربوط به «ذو نواس» آخرین پادشاه «حمیر» «1» در سرزمین «یمن» است.
توضیح این که: «ذو نواس» که آخرین نفر از سلسله گروه «حمیر» بود به آیین یهود درآمد، و گروه «حمیر» نیز از او پیروى کردند، او نام خود را «یوسف» نهاد،
__________________________________________________
(1) «حمیر» قبیله‏اى بود از قبایل معروف «یمن».
و مدتى بر این منوال گذشت، سپس به او خبر دادند که در سرزمین «نجران» (در شمال یمن) هنوز گروهى بر آیین نصرانیتند، هم مسلکان «ذو نواس» او را وادار کردند که اهل «نجران» را مجبور به پذیرش آیین یهود کند، او به سوى نجران حرکت کرد، و ساکنان آنجا را جمع نمود، و آیین یهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند، ولى آنها ابا کردند حاضر به قبول شهادت شدند. اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند.
«ذو نواس» دستور داد خندق عظیمى کندند و هیزم در آن ریختند و آتش زدند، گروهى را زنده زنده به آتش سوزاند، و گروهى را با شمشیر کشت و قطعه قطعه کرد، بطورى که عدد مقتولین و سوختگان به آتش به بیست هزار نفر رسید! «1» بعضى افزوده‏اند که در این گیر و دار یک تن از نصاراى نجران فرار کرد و به سوى روم و دربار قیصر شتافت، و از ذو نواس شکایت کرد و یارى طلبید.
قیصر گفت: سرزمین شما از من دور است، اما نامه‏اى به پادشاه حبشه مى‏نویسم که او مسیحى است و همسایه شماست، از او مى‏خواهم شما را یارى دهد، مرد نجرانى نزد سلطان حبشه «نجاشى» آمد، و نجاشى از شنیدن این داستان سخت متأثر گشت، و از خاموشى شعله آیین مسیح (ع) در سرزمین نجران افسوس خورد، و تصمیم بر انتقام شهیدان را از او گرفت.
لشکریان حبشه به جانب یمن تاختند و در یک پیکار سخت سپاه ذو نواس را شکست دادند، و گروه زیادى از آنان کشته شد، و طولى نکشید که مملکت یمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ایالتى از ایالات حبشه درآمد. [ نظرات / امتیازها ]
 » برگزیده تفسیر نمونه، ج‏5، ص: 459
10) (آیه 10)- شکنجه گران در برابر مجازات الهى! بعد از بیان جنایت عظیم‏
__________________________________________________
(1) این کوره‏هاى آدم سوزى که به دست یهود به وجود آمد احتمالا نخستین کوره‏هاى آدم سوزى در طول تاریخ بود، ولى عجب این که این بدعت قساوت بار ضد انسانى سر انجام دامان خود یهود را گرفت، و چنانکه مى‏دانیم گروه زیادى از آنها در ماجراى آلمان هیتلرى در کوره‏هاى آدم‏سوزى به آتش کشیده شدند، و مصداق «عذاب الحریق» این جهان نیز در باره آنها تحقق یافت.
شکنجه‏گران اقوام پیشین در اینجا به کیفر سخت الهى نسبت به آنان، و پاداشهاى عظیم مؤمنان اشاره کرده، مى‏فرماید: «کسانى که مردان و زنان با ایمان را شکنجه دادند، سپس توبه نکردند، براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است» (ان الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنات ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق).
جمله «ثمّ لم یتوبوا» نشان مى‏دهد که راه توبه حتى براى چنین شکنجه‏گران ستمگرى باز است، و این نهایت لطف پروردگار را نسبت به گنهکاران نشان مى‏دهد، و ضمنا هشدارى است به مردم مکه که تا دیر نشده دست از آزار و شکنجه مؤمنان بردارند، و به سوى خدا بازگردند.
قابل توجه این که در این آیه دو گونه عذاب براى آنها ذکر کرده: یکى عذاب جهنم و دیگرى «عذاب حریق» (عذاب آتش سوزان) ذکر این دو ممکن است به خاطر این باشد که در جهنم انواعى از مجازاتها وجود دارد که یکى از آنها آتش سوزان است، و ذکر آن بالخصوص به خاطر این است که شکنجه‏گران مزبور مؤمنان را با آتش مى‏سوزاندند و باید در آنجا با آتش مجازات شوند اما این آتش کجا و آن آتش کجا. [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر نمونه
1) (آیه 1)- در آغاز سوره، مى‏فرماید: «سوگند به آسمان که داراى برجهاى بسیار است» (و السماء ذات البروج).
برجهاى آسمانى یا به معنى ستارگان درخشان و روشن آسمان است یا به معنى «صورتهاى فلکى» یعنى مجموعه‏اى از ستارگان که در نظر ما شباهت به یکى از موجودات زمینى دارد، و برجهاى دوازده‏گانه دوازده صورت فلکى است که خورشید در مسیر سالانه خود در هر ماه محاذى یکى از آنها قرار مى‏گیرد- البته خورشید حرکت نمى‏کند بلکه زمین به دور آن مى‏گردد ولى به نظر مى‏رسد که خورشید جا به جا مى‏شود و محاذى یکى از این صورتهاى فلکى مى‏گردد.
[ نظرات / امتیازها ]
4) (آیه 4)- مؤمنان در برابر کوره‏هاى آدم سوزى! قرآن بعد از این سوگندها مى‏فرماید: «مرگ بر شکنجه‏گران صاحب گودال» آتش (قتل اصحاب الاخدود).
[ نظرات / امتیازها ]
5) (آیه 5)- «آتشى عظیم و شعله‏ور» (النار ذات الوقود).
[ نظرات / امتیازها ]
6) (آیه 6)- «هنگامى که در کنار آن نشسته بودند» (اذ هم علیها قعود). [ نظرات / امتیازها ]
7) (آیه 7)- «و آنچه را با مؤمنان انجام مى‏دادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مى‏کردند»! (و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود).
این گروه شکنجه‏گر خندقهاى بزرگى از آتش فراهم ساخته بودند، و مؤمنان را وادار مى‏کردند که دست از ایمان خود بردارند، هنگامى که با مقاومت آنان رو به رو مى‏شدند آنها را در این کوره‏هاى آدم سوزى انداخته، به آتش مى‏کشیدند! [ نظرات / امتیازها ]
  نيره تقي زاده فايند - تفسیر راهنما
1) - آسمان، داراى برج و باروهاى مستحکم است.

و السماء ذات البروج

«برج» به چیزى گفته مى شود که ظاهر و مرتفع باشد. به کاخ ها، دژها و برج هاى دیدبانى نیز به جهت ظهور و ارتفاع آن، «برج» گفته مى شود (لسان العرب). در آیه شریفه، مراد از آن، ستارگان یا جایگاه آنها است که چون آشکاراند و یا وسیله حفاظت آسمان مى باشند، به آنها برج گفته مى شود. برخى «بروج» را بر منزل گاه هاى خورشید ـ که دوازده برج است ـ تطبیق داده اند.

2 - سوگند خداوند، به آسمان و برج هاى آن

و السماء ذات البروج

قسم به آسمان، با وصف خاص آن، قسم به موصوف و وصف، هر دو است.

3 - سوگند خداوند، به ستارگان که مرتفع و نمایان اند.

و السماء ذات البروج

تطبیق «برج» بر ستاره، به لحاظ ارتفاع و ظهور آنها است.

4 - آسمان، موجودى شگفت است و برج هاى آن بر شگفتى اش افزوده است.

و السماء ذات البروج [ نظرات / امتیازها ]
2) - خداوند، به مردم وقوع قیامت را وعده داده است.

و الیوم الموعود

مفسران اتفاق نظر دارند که مراد از «الیوم الموعود» قیامت است.

2 - «الیوم الموعود»، از نام هاى قیامت

و الیوم الموعود

3 - سوگند خداوند، به روز قیامت

و الیوم الموعود

4 - روز قیامت، روزى بزرگ و شگفت

و الیوم الموعود

متعلّق قسم هاى خداوند، از عظمتى خاص برخوردار است که آن را شایسته قسم او ساخته است.

5 - قدرت خداوند بر آفرینش آسمان و برج هاى آن، نشانه صداقت او در وعده آمدن قیامت است.*

و السماء ذات البروج . و الیوم الموعود

یاد کردن قیامت ـ پس از ذکر آسمان و برج هاى آن ـ ممکن است به این لحاظ باشد که توجّه به آسمان، باور به قیامت را تقویت مى کند. [ نظرات / امتیازها ]
3) - سوگند خداوند، به ناظران و امور مشهود در قیامت

و شاهد و مشهود

شهادة; یعنى، حاضر بودن همراه با مشاهده بصرى یا بصیرتى و گاه به حضور بدون آن نیز گفته مى شود (مفردات راغب). لفظ «شاهد و مشهود» ـ به قرینه سوگند بر آنهاـ نکره هایى اند که از آنها عموم اراده شده است تا سوگند به آن بیهوده نباشد و بعید نیست که عظمت آن دو نیز استفاده شود. در این صورت مراد عظمت شهادت مربوط به آنها است تا بر احتمالات گوناگونى که درباره مصداق آن دو گفته شده است، قابل تطبیق باشد.

2 - ناظران صحنه قیامت و حوادث آن روز، داراى عظمتى در خور سوگند خداوند

و شاهد و مشهود

3 - قیامت، روز حضور گواهان اعمال و شهادت دادن آنها است.

و شاهد

راغب پس از آن که شهادت را به معناى حضور با مشاهده آورده است، معناى گواهى را براى آن ذکر کرده و مى گوید: شهادت، گفتارى است که از روى علم سرزده باشد. (مفردات راغب)

4 - سوگند خداوند، به گواهان اعمال انسان ها در قیامت

و شاهد

5 - گواهان صحنه قیامت، داراى مقامى ارجمنداند.

و شاهد

6 - سوگند خداوند، به مضمون گواهى شاهدان در قیامت

و مشهود

چنانچه شهادت به معناى گواهى دادن باشد; نه مشاهده و نظارت، کلمه «مشهود» نیاز به متعلق محذوفى خواهد داشت که مى توان گفت: مراد «مشهود به» است.

7 - سوگند خداوند به مؤمنانى که در ملأ عام شکنجه شده و در برابر چشمان دشمن، سوزانده مى شوند.

و مشهود

داستان اصحاب «اخدود» ـ که پس از این آیه مطرح شده است ـ به ویژه آیه «و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود» قرینه بر احتمالى است که درباره مصداق «مشهود» گفته شده است. در این نظر تقدیر آن «مشهود علیهم» است.

8 - «عن محمّد بن هاشم عمن روى عن أبى جعفر(ع) قال: سأله الأبرش الکلبى عن قول اللّه عزّوجلّ «و شاهد و مشهود» فقال أبوجعفر(ع): ما قیل لک؟ فقال: قالوا: الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم عرفة، فقال أبوجعفر(ع): لیس کما قیل، الشاهد یوم عرفة و المشهود یوم القیامة أما تقرأ القرآن؟ قال اللّه عزّوجلّ: «ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود;(1)

محمد بن هاشم از کسى که از امام باقر(ع) روایت کرده، نقل مى کند: ابرش کلبى از امام باقر(ع) درباره سخن خداوند عزّوجلّ «و شاهد و مشهود» سؤال کرد، حضرت فرمود: [در این باره] براى تو چه گفته شده؟ عرض کرد: گفته اند: «شاهد» روز جمعه و «مشهود» روز عرفه است. حضرت فرمود: این چنین که براى تو گفته شده است نیست; بلکه «شاهد» روز عرفه و مشهود روز قیامت است. مگر قرآن نخوانده اى که خداى عزّوجلّ فرموده است: ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود».

9 - «عن علىّ(ع) قال: ... و الشاهد یوم الجمعة و المشهود یوم النحر;(2)

از امام على(ع) روایت شده که فرمود: شاهد روز جمعه و مشهود روز قربانى (دهم ذى الحجه) است».

10 - «روى عن الحسن بن على(ع) و هو یُحِدِّثُ عن رسول اللّه(ص) فقیل له أخبرنى عن «شاهد و مشهود» فقال: أمّا الشاهد فمحمّد و أما المشهود فیوم القیامة. أما سمعته سبحانه یقول: «یا أیّها النبى إنّا أرسلناک شاهدًا و مبشّرًا و نذیرًا» و قال : «ذلک یوم مجموع له الناس ذلک یوم مشهود;(3)

از امام حسن(ع) روایت شده که از رسول خدا نقل حدیث مى کرد، به او عرض شد: مرا از [تفسیر] شاهد و مشهود خبر ده، حضرت فرمود: امّا شاهد محمّد(ص) است و امّا مشهود روز قیامت است. آیا کلام خداى سبحان را نشنیده اى که مى فرماید: «یا أیّها النبى إنّا أرسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً» و فرموده: ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود». [ نظرات / امتیازها ]
4) 1 - گروهى از جباران، براى تعذیب مؤمنان، در زمین حفره عمیقى ایجاد کردند.

أصحـب الأُخدود

«اخدود»; یعنى، شکاف طولانى و عمیقى که در زمین ایجاد شود. اصل و ریشه آن «خدّ» است; یعنى، مقدارى از صورت که طرف راست و چپ بینى قرار گرفته است (مفردات راغب). «أصحاب الاُخدود»; یعنى، کسانى که حفره را ایجاد کردند. این احتمال که مراد، مؤمنان معذّب در «اخدود» باشد، با ضمیرهایى که در آیات بعد آمده، ناسازگار است.

2 - ایجادکنندگان کوره آدم سوزى (اصحاب اخدود)، مورد نفرین خداوند و مشمول شدیدترین توبیخ هاى او

قتل أصحـب الأُخدود

فعل «قتل»، براى نفرین به کار رفته است. مفاد نفرین هاى خداوند توبیخ و تهدید است; زیرا معناى حقیقى نفرین درباره خداوند تصور ندارد.

3 - کشته شدن و نابودى، سزاوارترین فرجام براى اصحاب اخدود

قتل أصحـب الأُخدود

روایات در این اختلاف دارند که قصه «اصحاب اخدود» در یمن اتفاق افتاده، یا حبشه و یا جاى دیگر؟ و این که درباره مسیحیان بوده، یا غیر آنان؟ چنانچه این قضیه مکرر انجام گرفته باشد، مى توان گفت: آیه شریفه، ناظر به موردى خاص نبوده; بلکه نظرى عام به تمام آنها دارد.

4 - «قال رسول اللّه(ص) ... ملک بُخْتُ نَصَّر مأئةَ سنة و سبعاً و ثمانین سنة ... و ملک بعده مِهْرَقَیْه بن بخت نصر ... و أخذ عند ذلک دانیال(ع) و حفر له جُبّاً فى الأرض و طرح فیه دانیال(ع) و أصحابه و شیعته من المؤمنین فألقى علیهم النیران ... و هم الذین ذکرهم اللّه فى کتابه العزیز فقال جلّوعزّ «قتل أصحاب الاُخدود...»;(1)

رسول خدا(ص) فرمود: بُخْت نَصَّر 187 سال پادشاهى کرد ... و بعد از وى فرزندش مِهْرَقیْه پادشاه شد ... و در وقت حکومت خود، دانیال(ع) را دستگیر کرد و چاهى براى او در زمین حفر نمود و دانیال و اصحاب و پیروانش را در آن چاه افکند و آتش ها بر سرشان ریخت ... و اینها همان کسانى اند که خداوند جلّ و عزّ در کتاب عزیزش از آنان یاد نموده و فرموده است: قتل أصحاب الاُخدود...».

5 - «عن على بن أبى طالب(ع) قال: کان المجوس اهل کتاب ... و کانت الخمر قد احلّت لهم فتناول منها ملک من ملوکهم فغلبته على عقله، فتناول اُخته أو ابنته فوقع علیها، فلمّا ذهب عنه السکر ندم و قال لها: ویحکِ ما هـذا الذى أتیت؟ و ما المخرج منه؟ قالت: المخرج منه أن تخطب الناس فتقول: أیّها الناس إنّ اللّه قد أحلّ لکم نکاح الأخوات و البنات ... فقال الناس جماعتهم: معاذ اللّه ... فخدّ لهم اُخدوداً و أوقد فیه النیران و عرض أهل مملکته على ذلک فمن أبى قذفه فى النار و من لم یأب خلّى عنه فأنزل اللّه فیهم «قتل أصحاب الاُخدود...»;(2)

از حضرت على بن ابى طالب(ع) روایت شده که فرمود: مجوس اهل کتاب بودند ... و خمر براى آنان حلال بود. پس پادشاهى از پادشاهان آنان، شراب خورد و مستى عقل او را ربود و خواهرش یا دخترش را گرفته و با وى زنا کرد. پس چون مستى از او زایل گشت، پشیمان شد و به آن زن گفت: واى بر تو این چه عملى بود که من انجام دادم و راه چاره چیست؟ آن زن گفت: چاره آن است که مردم را بخوانى و بگویى: اى مردم! خداوند ازدواج با خواهران و دختران را حلال کرده ... پس مردم یکپارچه گفتند: پناه بر خدا [این چه سخنى است] پس گودالى براى آنان حفر کرد و در آن آتش افروخت و اهل مملکت خود را بر آن آتش عرضه کرد. و هر کس که از کلام شاه تمرد کرد، او را در آن آتش افکند و هر کس قبول کرد او را آزاد ساخت و خداوند آیه «قتل أصحاب الاُخدود...» را درباره آنان نازل فرموده است».

6 - «عن أبى جعفر(ع) قال: إنّ اسقف نجران دخل على أمیرالمؤمنین(ع) فجرى ذکر أصحاب الاُخدود، فقال(ع) بعث اللّه نبیّاً حبشیّاً إلى قومه و هم حبشیة، فدعاهم إلى اللّه تعالى، فکذّبوه و حاربوه و ظفروا به و خدّوا اخُدوداً و جعلوا فیه الحطب و النار فلمّا کان حرّاً قالوا لمن کان على دین ذلک النبىّ(ع) اعتزلوا و إلاّ طرحناکم فیها فاعْتَزَل قوم کثیر و قُذِف فیها خلق کثیر...;(3)

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: اسقف نجران خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسید و صحبت از اصحاب اخدود شد، حضرت فرمود: خداوند پیامبرى حبشى (از اهل حبشه) را به سوى قومش ـ که آنان نیز حبشى بودند ـ فرستاد. آن پیامبر مردم را به سوى خداى تعالى دعوت کرد و آنان وى را تکذیب کردند و با او جنگیدند و بر وى چیره شدند. پس گودالى کندند و در آن هیزم و آتش ریختند. پس چون داغ گشت به کسانى که بر دین آن پیامبر بودند، گفتند: دست بردارید وگرنه شما را در این گودال آتش مى اندازیم. گروه زیادى از آن پیامبر، جدا گشته و تعداد زیادى از آن قوم در آتش افکنده شدند». [ نظرات / امتیازها ]
5) - حفره اصحاب اخدود، یکپارچه آتش برافروخته و داراى سوخت فراوان و کافى بود.

النار ذات الوقود

«النار»، بدل از «الاُخدود» است. بدل قرار گرفتن آتش براى مکان آن، مبالغه است و از شدت آتش حکایت دارد; گویى که آن حفره چیزى جز آتش نبود. «وقود» به معناى مواد سوختنى (هیزم و غیر آن) است و به شعله نیز اطلاق مى شود(مفردات راغب). توصیف آتش به «ذات الوقود»، گویاى فراهم بودن سوخت کافى و سلطه آتش بر تمام آن است; به گونه اى که گویا آتش مالک آن مى باشد. [ نظرات / امتیازها ]
6) - اصحاب اخدود، اطراف حفره آتش گرد آمده، به تماشاى سوختن مؤمنان نشستند.

إذ هم علیها قعود

ضمیر «علیها»، به آتش برمى گردد و مراد مشرف بودن بر آتش است.

2 - اصحاب اخدود، از سوختن مؤمنان هیچ اضطرابى در خود احساس نکرده، خاطرى آرام داشتند.

إذ هم علیها قعود

نشستن هنگام تماشاى سوختن مؤمنان، نشانگر آن است که براى تماشاگران، این حادثه اهمیت چندانى نداشت و آنان را برآشفته نمى ساخت.

3 - اصحاب اخدود، به دلیل حضور بى رحمانه خود در مراسم سوزاندن مؤمنان و نشستن و نظاره کردن آن، گرفتار نفرین خداوند و سزاوار قتل و نابودى شدند.

قتل أصحـب الأُخدود ... إذ هم علیها قعود

کلمه «إذ»، ظرف براى «قتل» و بیانگر نقش آن لحظه در استحقاق نفرین است. [ نظرات / امتیازها ]
7) - اصحاب اخدود، هنگام سوزانده شدن مؤمنان، حاضر و ناظر بوده و آن را مشاهده مى کردند.

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

«شهادة»، در اصل به معناى خبر دادن از چیزى است که شخص آن را مشاهده کرده و نزد آن حاضر بوده است (نهایه ابن اثیر); و چون جمله «و هم على...» حالیه و مربوط به زمان حضور کنار خندق آتش است; مراد تحمل شهادت و دریافت خبر است، نه اداى آن.

2 - اصرار و مداومت اصحاب اخدود، بر مقابله با مؤمنان و آزار دادن و سوزاندن آنان

یفعلون

فعل مضارع، هرگاه درباره کارهاى گذشته به کار رود، استمرار را مى رساند.

3 - در دیدگاه اصحاب اخدود، ایمان مردم، جرمى سنگین و موجب کیفر سوزاندن بود.

ما یفعلون بالمؤمنین

4 - اصحاب اخدود، مردمى سنگدل و بى عاطفه بودند.

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

حضور اصحاب اخدود در مراسم آدم سوزى براى شهود و نظاره آن صحنه، گویاى قساوت قلب و بى رحمى آنان است.

5 - کارى که با رضایت یا دستور کسى انجام شود، کار شخص او به شمار مى آید.

و هم على ما یفعلون ... شهود

اصحاب اخدود، با آن که نشسته و نظاره مى کردند (هم ... قعود ... شهود); ولى تعبیر «یفعلون» کار را به خود آنان نسبت داده است. این استناد بیانگر برداشت یاد شده است.

6 - نظاره گران شکنجه مؤمنان، در صورت رضایت به آن خود نیز شکنجه گر آنان قلمداد مى شوند.

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

استناد «یفعلون» به شاهدان صحنه، گویاى آن است که ناظران ـ هر چند دستور دهنده نباشند ـ شریک جرم شمرده مى شوند.

7 - اصحاب اخدود، هنگام سوزاندن مؤمنان، آزارها و شکنجه هاى دیگرى نیز بر آنان وارد مى ساختند.

على ما یفعلون بالمؤمنین

تعبیر «ما یفعلون» ـ که مفهومى وسیع تر از سوزاندن مؤمنان دارد ـ نشانگر برداشت یاد شده است.

8 - نظاره گر بودن اصحاب اخدود بر جنایت هاى خویش درباره مؤمنان، جایى براى انکار آن در قیامت باقى نمى گذارد.

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

منظور از تحمل شهادت ـ که آیه شریفه بر آن دلالت دارد ـ ممکن است این باشد که آزار دهندگان، از انکار آن در قیامت ناتوان خواهند بود; زیرا خود گواه کردار خویش بوده اند.

9 - اصحاب اخدود در قیامت، بر کردار خویش شهادت خواهند داد.

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

آیات «و الیوم الموعود» و «و شاهد و مشهود» در آغاز سوره، مى تواند قرینه بر نکته یاد شده باشد.

10 - اصحاب اخدود، در ماجراى سوزندان مؤمنان، مراقب و گواه کار یکدیگر بودند.*

و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود

شاهد بودن اصحاب «اخدود» ممکن است به این منظور باشد که هر یک، بر انجام صحیح مأموریت دیگرى نظارت داشته و نزد حاکمان به آن گواهى دهد.

11 - حضور بى رحمانه اصحاب اخدود براى سوزاندن و تماشاى سوختن مؤمنان، موجب گرفتارى آنان به نفرین خداوند بود.

قتل أصحـب الأُخدود ... إذ ... و هم على ما یفعلون بالمؤمنین شهود
[ نظرات / امتیازها ]
8) - اصحاب اخدود، جز ایمان به خداوند، هیچ یک از ویژگى هاى مؤمنان را ناپسند نمى شمردند.

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا

فعل «نَقَم»; یعنى، چیزى را به شدت ناپسند شمرد. (لسان العرب)

2 - مؤمنان عصر اصحاب اخدود، مردمى شایسته و به دور از عیب و نقص

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه

استثناى «إلاّ أن یؤمنوا»، از باب تأکید کردن مدح با جمله اى به ظاهر مذمت است که از وجوه بلاغت در کلام به شمار مى آید. بنابراین مفاد آیه شریفه، این است که مؤمنان، به کلى از عیب و نقص مبرّا بودند.

3 - خداوند، «عزیز» (شکست ناپذیر) و «حمید» (ستوده) است.

باللّه العزیز الحمید

«عزّة»، حالتى است که مانع مغلوب شدن است و «عزیز» کسى است که بر دیگران غالب مى شود و خود مغلوب نمى گردد. «حمید» مى تواند به معناى «محمود» (ستوده) و یا «حامد» (ستایش گر) باشد (مفردات راغب). سیاق آیه شریفه، بیانگر معناى اول است.

4 - عزّت خداوند (مغلوب نشدن او در برابر هیچ چیز) و پسندیده بودن تمام کارهاى او، دلیل ایمان آوردن کسانى بود که به دست اصحاب «اخدود» سوختند.

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه العزیز الحمید

5 - توجّه به عزّت و پسندیده بودن خداوند، زمینه ساز پیدایش ایمان و پرهیز از آزاررسانى به مؤمنان است.

أن یؤمنوا باللّه العزیز الحمید

6 - اصحاب اخدود، در صورت دست کشیدن مؤمنان از ایمان خویش، آنان را نمى سوزاندند.

إلاّ أن یؤمنوا

فعل مضارع همراه با حرف «أن» در «أن یؤمنوا»، براى استقبال بوده و بیانگر آن است که آنچه اصحاب «اخدود» را به مقابله واداشت; باقى ماندن مؤمنان بر ایمان خویش بود. گویا ایمان گذشته آنان، در نظر دشمنان شان موجب عقوبت نبوده است.

7 - در دیدگاه اصحاب اخدود، ایمان به خداوند جرمى سنگین و غیر قابل گذشت بود.

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه

8 - ایمان، ناخوشایندترین وصف مؤمنان، در دیدگاه دشمن

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه

9 - قدرتمندان کافر، به چیزى جز کافر شدن مؤمنان، رضایت نمى دهند.

أصحـب الأُخدود ... و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه
[ نظرات / امتیازها ]
9) - حاکمیت و مالکیت بر آسمان ها و زمین، مخصوص خداوند است.

له ملک السمـوت و الأرض

«مُلک» اسم مصدر و به معناى بر عهده داشتن سلطنت است (مصباح). هر جا کلمه «مُلک» به کار رود، مستلزم «مِلک» (مالکیت) نیز خواهد بود. (مفردات راغب)

2 - تعدد آسمان ها، در جهان هستى

السمـوت

3 - تنها کسى مى تواند شکست ناپذیر و ستوده کردار باشد که بر تمامى آسمان ها و زمین، سیطره داشته و حکمرانى کند.

العزیز الحمید . الذى له ملک السمـوت و الأرض

وصف «الذى له ...»، مى تواند توجیه گر دو وصف قبلى باشد. تغییر عبارت ـ که موصول و صله جایگزین صفت مشبهه شده است ـ مؤید برداشت بالا است.

4 - خداوند، بر همه چیز گواه و از همه چیز آگاه است.

و اللّه على کلّ شىء شهید

«شهادة»، در اصل به معناى خبر دادن از چیزى است که شخص آن را مشاهده کرده و نزد آن حاضر بوده است (نهایه ابن اثیر). گواه بودن خداوند بر همه چیز، مستلزم آگاهى او از آنها است.

5 - رفتار اصحاب اخدود با مؤمنان و کردار تمام مجرمان، از خداوند مخفى نبوده و حسابرسى خواهد شد.

و اللّه على کلّ شىء شهید

بیان گواه بودن و آگاهى خداوند، تهدید مجرمان به رسیدگى به کردارشان است.

6 - پایدارى مؤمنان در عصر اصحاب اخدود، بر ایمان خویش تا نیل به شهادت، در محضر خداوند بوده و به آن رسیدگى خواهد شد.

و اللّه على کلّ شىء شهید

بیان گواه بودن خداوند، براى مجرمان تهدید و براى مؤمنان وعده به پاداش است.

7 - حاکمیت و مالکیت خداوند بر تمام هستى و علم مطلق او، دلیل حقانیت عقیده مؤمنان به او است.

إلاّ أن یؤمنوا باللّه ... الذى له ملک السمـوت و الأرض و اللّه على کلّ شىء شهید

«سماوات و أرض»، کنایه از تمام هستى است و «الذى ...» وصف دیگرى براى خداوند است و به علت ایمان مؤمنان اشاره دارد. تصریح به کلمه «اللّه» و نیاوردن ضمیر (در آخرین جمله آیه)، هر چند که نشانگر استقلال این جمله از ماقبل و نظر داشتن آن به کار هر دو گروه است ـ نه خصوص مؤمنان ـ ولى علت ایمان مؤمنان را نیز کامل مى سازد.

8 - اصحاب اخدود، در رفتار خود با مؤمنان، هیچ توجیه و دستاویز قابل قبولى نداشتند.

و ما نقموا منهم إلاّ أن یؤمنوا باللّه ... الذى ... على کلّ شىء شهید

برشمردن اوصاف خاص خداوند در بیان اندیشه مؤمنان، تعریض به اصحاب «اخدود» است که: آیا مى توان ایمان به خدایى با این اوصاف را جرم دانست؟
[ نظرات / امتیازها ]
10) - شکنجه گران و سوزانندگان مردمِ با ایمان، به عذاب جهنم گرفتار خواهند شد.

إنّ الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنـت ثمّ لم یتوبوا فلهم عذاب جهنّم

«فتن» (مصدر «فتنوا») در اصل به معناى داخل کردن طلا در آتش است; ولى در مورد داخل کردن انسان در آتش نیز استعمال دارد (مفردات راغب). «فتنة» در قرآن، گاهى به معناى تعذیب (شکنجه دادن) آمده است. (بصائر فیروزآبادى)

2 - شکنجه گران و سوزانندگان مؤمنان، علاوه بر عذاب جهنم، به عذاب سوزانى سخت تر از آن، گرفتار خواهند شد.

فلهم عذاب جهنّم و لهم عذاب الحریق

جمله «و لهم عذاب الحریق» چنانچه تأکید قبل نباشد، بر وجود عذابى دیگر ـ علاوه بر عذاب جهنم ـ دلالت دارد. برخى آن را بر عذاب دوران برزخ و قیامت تطبیق داده اند. وصف حریق بودن، بیانگر شدّت سوزندگى آن است; در حدى که اوصاف دیگر آن را تحت الشعاع قرار مى دهد.

3 - وجود عذابِ سوزانى شدیدتر از عذاب جهنم در قیامت

فلهم عذاب جهنّم و لهم عذاب الحریق

4 - جهنم، داراى عذاب هایى متفاوت است. *

فلهم عذاب جهنّم و لهم عذاب الحریق

چنانچه جمله «و لهم عذاب الحریق» تأکید جمله قبل باشد، نظیر ذکر خاص بعد از عام خواهد بود. در این صورت از بین عذاب هاى موجود در جهنم، به شدیدترین آن تصریح نشده است.

5 - «حریق» از اوصاف جهنم *

و لهم عذاب الحریق

6 - تناسب گناه و عذاب، در نظام کیفرى خداوند

الذین فتنوا ... فلهم عذاب جهنّم

7 - اصحاب اخدود، حتى زنان مؤمن را نیز در آتش سوزاندند.

فتنوا المؤمنین و المؤمنـت

8 - پایدارى برخى از زنان مؤمن تا نیل به شهادت، در عهد اصحاب اخدود

فتنوا المؤمنین و المؤمنـت

9 - گناه شکنجه دادن و سوزاندن مرد و زن مؤمن، برابر و عذاب اخروى آن یکسان است.

الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنـت ... فلهم عذاب جهنّم

10 - برخى از مردان و زنان مؤمن در عصر بعثت، به جهت ایمان خود، گرفتار شکنجه کافران شدند.

إنّ الذین فتنوا المؤمنین و المؤمنـت

قید «ثمّ لم یتوبوا» ـ که ترغیب به توبه است ـ با شأن نزول هایى که درباره ارتباط آیه به مؤمنان صدراسلام نقل شده، سازگارتر است; زیرا در مورد گذشتگان ترغیب به توبه وجهى ندارد; هر چند که اصل موضوع درباره آنان نیز صادق است.

11 - کافران صدراسلام، مردمى سنگدل بودند که حتى بر زنان مؤمن نیز رحم نکردند.

فتنوا المؤمنین و المؤمنـت

12 - خداوند، گنه کاران ـ حتى قاتلان مردم مؤمن ـ را به توبه دعوت کرده است.

ثمّ لم یتوبوا

بیان اختصاص عذاب به کسانى که توبه نکرده اند، ترغیب به توبه است.

13 - توبه گنه کاران، حتى شکنجه گران و سوزانندگان مردم با ایمان، پذیرفته مى شود.

ثمّ لم یتوبوا فلهم عذاب جهنّم

14 - توبه، مانع عذاب جهنم است.

ثمّ لم یتوبوا فلهم عذاب جهنّم

15 - توبه، هر چند با تأخیر باشد، پذیرفته مى شود.

ثمّ لم یتوبوا

حرف «ثمّ» ـ براى تراخى است ـ دلالت دارد که توبه با تأخیر نیز مؤثر است.

16 - خداوند، اصحاب اخدود را به جهنم و عذاب سوزانى سخت تر از آن گرفتار خواهد کرد.

إنّ الذین ... فلهم عذاب جهنّم و لهم عذاب الحریق

عبارت «الذین فتنوا» عام است و شامل تمام آزار دهندگان مردم مؤمن مى شود; چه در گذشته بدون توبه مرده باشند و یا در آینده و حال پیدا شده و فرصت توبه را از دست دهند. سیاق آیات، قرینه بر این است که اصحاب «اخدود» مصداق بارز این گروه بودند.

17 - اصحاب اخدود، چنانچه از گناه سوزاندن مؤمنان توبه مى کردند، از عذاب جهنم رهایى مى یافتند.

ثمّ لم یتوبوا فلهم عذاب جهنّم

18 - رهایى اصحاب اخدود از آتش جهنم، تنها در صورتى امکان پذیر است که از کفر خویش توبه کرده باشند.

ثمّ لم یتوبوا

سیاق آیه شریفه، گرچه قرینه است بر این که متعلق «لم یتوبوا» فتنه گرى و سوزاندن مؤمنان است; ولى آیه بعد، مى تواند قرینه باشد که مراد از توبه، روى آوردن به ایمان و عمل صالح است و نیز توبه از شکنجه مؤمنان، زمانى توبه به درگاه خداوند است که شخص منکر او نباشد.

19 - گناه کافران، بر عذاب آنان مى افزاید.

إنّ الذین فتنوا ... فلهم عذاب جهنّم و لهم عذاب الحریق

مصداق «الذین فتنوا» ـ به قرینه مقابله با آیه بعد ـ کافران اند. حرف «فاء» در «فلهم» دلالت مى کند که این عقوبت، کیفر شکنجه گرى آنان است. بنابراین کافران، علاوه بر این که بر کفر خویش مؤاخذه مى شوند، بر کردار خویش نیز کیفر خواهند شد. [ نظرات / امتیازها ]
 » تفسیر هدایت
1) [1] کاینات‌ و زمان‌ و انسان‌ سه‌ گواه‌ بزرگ‌ ‌بر‌ مسئولیت‌ بشرند، ‌پس‌ ‌به‌ کجا می‌تواند بگریزد، و چه‌ چیز ‌را‌ ‌برای‌ ‌اینکه‌ گریز ‌به‌ عنوان‌ بهانه‌ بتراشد!؟ و بزرگترین‌ کاینات‌، بنا ‌بر‌ دانشی‌ ‌که‌ داریم‌، آسمانها ‌است‌ ‌با‌ واحدهای‌ ساختمانی‌ بزرگی‌ ‌که‌ قرآن‌ ‌آنها‌ ‌را‌ ‌به‌ نام‌ بروج‌ نامیده‌ ‌است‌.

وَ السَّماءِ ذات‌ِ البُرُوج‌ِ‌-‌ سوگند ‌به‌ آسمان‌ صاحب‌ برجها.»

بروج‌ چیست‌! ظاهرا طبقاتی‌ ‌از‌ آسمان‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ مجموعه‌هایی‌ ‌از‌ کهکشانها تجسم‌ پیدا کرده‌، و ‌در‌ ‌هر‌ مجموعه‌ خورشیدهای‌ فراوان‌ وجود دارد.

گفته‌اند: اصل‌ معنی‌ بروج‌ آشکار شدن‌ ‌است‌، و چون‌ ‌هر‌ بنای‌ مرتفعی‌ پیدا و آشکار ‌است‌، کاخ‌ ‌را‌ نیز برج‌ می‌نامند، ‌به‌ همان‌ گونه‌ ‌که‌ جایگاه‌ دفاع‌ ‌از‌ ‌هر‌ شهر ‌را‌ ‌هم‌ برج‌ می‌خوانند. شاید انتخاب‌ ‌اینکه‌ کلمه‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ جا ‌به‌ مناسبت‌ ‌آن‌ بوده‌ ‌باشد‌ ‌که‌ ‌در‌ آسمان‌ پاسدارانی‌ موضع‌ گرفته‌اند ‌تا‌ حرکات‌ آدمیان‌ و جنّیان‌ و شیاطین‌ ‌را‌ رصد کنند، و ‌اینکه‌ ‌با‌ سیاقی‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ سخن‌ ‌از‌ کیفر دیدن‌ گردنکشان‌ ‌در‌ مقابل‌ تبهکاریهایشان‌ نسبت‌ ‌به‌ مؤمنان‌ می‌رود، انسجام‌ دارد، ‌پس‌ ‌در‌ ‌آن‌ هنگام‌ ‌که‌ طاغیان‌ ‌در‌ برجهای‌ زمینی‌ خویش‌ پناه‌ می‌جویند، آسمان‌ ‌را‌ نیز برجهایی‌ ‌است‌ ‌که‌ مقاومت‌ کردن‌ ‌در‌ برابر سپاهیان‌ ‌آنها‌ امکان‌ ندارد.

بعضی‌ گفته‌اند ‌که‌: برجها منزلگاههای‌ خورشید و ماه‌ و سیارات‌ و افلاک‌ ‌آنها‌ ‌است‌ ‌که‌ اجرام‌ آسمانی‌ ‌با‌ عظمتی‌ ‌که‌ دارند نمی‌توانند ‌به‌ اندازه‌ سر انگشتی‌ نسبت‌ ‌به‌ ‌آنها‌ تجاوز کنند، ‌که‌ ‌اینکه‌ ‌خود‌ گواهی‌ ‌بر‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌اینکه‌ همه‌ آفریده‌هایی‌بنا ‌بر‌ تدبیر مدبّری‌ ‌است‌. [ نظرات / امتیازها ]
2) [2] روز قیامت‌ روزی‌ ترسناک‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌از‌ ترس‌ ‌آن‌ آسمانها و کوه‌ها و دریاها و دیگر قسمتهای‌ کاینات‌ می‌هراسند، و بزرگترین‌ چیزی‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ ‌است‌، رو ‌به‌ رو شدن‌ آدمی‌ ‌با‌ اعمال‌ خویش‌ ‌است‌ بدون‌ ‌آن‌ ‌که‌ پرده‌ عذر و بهانه‌ای‌ بتواند ‌آنها‌ ‌را‌ بپوشاند، و نیرو و یاوری‌ ‌در‌ دسترس‌ ‌باشد‌ ... و بدین‌ گونه‌ سیاق‌ ‌به‌ ‌آن‌ سوگند یاد می‌کند و ‌از‌ آنچه‌ ‌به‌ مسئولیت‌ گردنکشان‌ ‌در‌ برابر پروردگارشان‌ ‌در‌ مقابل‌ جنایتهایی‌ ‌که‌ نسبت‌ ‌به‌ مؤمنان‌ انجام‌ داده‌ بودند مربوط می‌شود، یاد می‌کند و ‌به‌ ‌آن‌ قسم‌ می‌خورد.

وَ الیَوم‌ِ المَوعُودِ‌-‌ و سوگند ‌به‌ روز وعده‌ ‌شده‌.»

روزی‌ ‌است‌ ‌که‌ گریزی‌ ‌از‌ ‌آن‌ نیست‌، زیرا ‌که‌ وعده‌ ‌خدا‌ ‌است‌، و وعده‌ ‌خدا‌ دروغ‌ نیست‌، و نه‌ تنها انسان‌ بلکه‌ همه‌ کاینات‌ ‌به‌ چنین‌ روزی‌ وعده‌ داده‌ شده‌اند، ‌پس‌ چه‌ روز بزرگی‌ ‌است‌ ‌اینکه‌ روز؟! [ نظرات / امتیازها ]
3) [3] سپس‌ انسان‌ ‌به‌ محاکمه‌ ‌در‌ حضور گواهان‌ کشیده‌ می‌شود. ‌هر‌ مکانی‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ زیسته‌، و ‌هر‌ زمانی‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌او‌ گذشته‌، ‌علیه‌ ‌او‌ گواهی‌ می‌دهد، و ‌هر‌ اندامی‌ ‌که‌ ‌به‌ کار برده‌، و ‌هر‌ انسانی‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌او‌ ‌به‌ سر برده‌، درباره‌ ‌او‌ شهادت‌ می‌دهد، و ‌در‌ مقدمه‌ گواهان‌ پیامبران‌ و اوصیا و دعوت‌کنندگان‌ ‌به‌ ‌خدا‌ قرار دارند و گواهی‌ می‌دهند ‌که‌ رسالتهای‌ پروردگارش‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ ابلاغ‌ کرده‌اند ‌که‌ ‌آنها‌ ‌را‌ نپذیرفته‌ ‌است‌.

چه‌ مسکین‌ و بیچاره‌ ‌است‌ ‌اینکه‌ طغیانگر گردنکشی‌ ‌که‌ همه‌ گواهان‌ ‌از‌ ‌هر‌ گوشه‌ ‌بر‌ می‌خیزند و ‌علیه‌ ‌او‌ گواهی‌ می‌دهند!؟ سپس‌ ‌او‌ ‌را‌ می‌بینی‌ ‌که‌ ‌در‌ دنیا ‌با‌ غفلت‌ زندگی‌ می‌کند و پیوسته‌ ‌به‌ ارتکاب‌ گناهان‌ ‌بر‌ می‌خیزد و تو گویی‌ ‌که‌ هیچ‌ حساب‌ و عقابی‌ ‌در‌ کار نیست‌.

وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ‌-‌ و ‌به‌ گواه‌ و ‌به‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌او‌ گواهی‌ دهند.»

بعضی‌ گفته‌اند ‌که‌ شاهد روز جمعه‌ ‌است‌ و مشهود و روز عرفه‌، و ‌اینکه‌ ‌را‌ ‌از‌ امام‌ ‌علی‌‌-‌ ‌علیه‌ ‌السلام‌‌-‌ روایت‌ کرده‌اند، و بعضی‌ دیگر گفته‌اند ‌که‌ ‌هر‌ روز ‌با‌ کاری‌ ‌که‌ آدمی‌ می‌کند، ‌علیه‌ ‌او‌ گواهی‌ می‌دهد، و ‌از‌ ‌رسول‌ اللّه‌‌-‌ ‌صلی‌ اللّه‌ ‌علیه‌و آله‌‌-‌ روایت‌ ‌شده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌گفت‌: «هیچ‌ روزی‌ ‌بر‌ آدمی‌ وارد نمی‌شود مگر ‌اینکه‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ بانگ‌ دهند ‌که‌: ای‌ پسر آدم‌؟ ‌من‌ آفریده‌ای‌ تازه‌ام‌، و ‌در‌ ‌آن‌ چه‌ می‌کنی‌ ‌بر‌ تو گواهی‌ خواهم‌ داد، ‌پس‌ ‌در‌ ‌من‌ ‌به‌ انجام‌ دادن‌ کار خیر بپرداز ‌تا‌ فردا درباره‌ ‌آن‌ ‌برای‌ تو گواهی‌ دهم‌، چه‌ ‌اگر‌ ‌من‌ بروم‌ دیگر هرگز مرا نخواهی‌ دید، و ‌هر‌ شب‌ نیز مثل‌ ‌اینکه‌ ‌را‌ می‌گوید».«1» [ نظرات / امتیازها ]
4) [4] آیا ‌اینکه‌ ‌را‌ دریافته‌ای‌ ‌که‌ ‌آن‌ کس‌ ‌که‌ آسمان‌ دارای‌ برجها ‌را‌ آفرید، هیچ‌ سوراخ‌ و شکافی‌ ‌در‌ ‌آن‌ ‌به‌ وجود نیاورد، و روزی‌ ‌را‌ ‌برای‌ مردمان‌ قرار داد ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ گرد یکدیگر جمع‌ شوند و ‌بر‌ خودهاشان‌ گواهی‌ دهند، آیا چنان‌ تصور می‌کنی‌ خداوند متعال‌ انسان‌ ‌را‌ بیهوده‌ ‌در‌ دنیا رها کرده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ فساد بپردازد و بندگان‌ مؤمن‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صورتی‌ بسیار زشت‌ بکشد و سپس‌ هیچ‌ کیفری‌ ‌به‌ ‌او‌ ندهد! هرگز چنین‌ نیست‌ ...

قُتِل‌َ أَصحاب‌ُ الأُخدُودِ‌-‌ مرگ‌ ‌بر‌ خداوندان‌ ‌آن‌ چاله‌ (اخدود).»

کسانی‌ ‌که‌ ‌در‌ زمین‌ چاله‌ها و گودالهایی‌ ‌به‌ صورت‌ نهرهای‌ پهن‌ حفر کردند و ‌آنها‌ ‌را‌ ‌از‌ آتشی‌ ‌که‌ زبانه‌ می‌کشید پر کردند.

بعضی‌ گفتند ‌که‌: ‌اینکه‌ لعنتی‌ ابدی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ ستمکاران‌ می‌رسد، و قتل‌ و مرگ‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ جا کنایه‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌است‌.

بعضی‌ دیگر گفتند: بلکه‌ ‌آن‌ اشاره‌ ‌به‌ ‌خود‌ ستمکاران‌ ‌است‌ ‌که‌ عملا کشته‌ شدند، زیرا ‌که‌ شعله‌ آتش‌ ‌از‌ گودالهایی‌ ‌که‌ کنده‌ بودند بیرون‌ آمد و آنان‌ ‌را‌ سوزاند ‌ یا ‌ شاید ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌به‌ طریقی‌ دیگر کشته‌ شدند.

آنچه‌ مهم‌ ‌است‌ ‌اینکه‌ ‌است‌ ‌که‌ آنان‌ ‌از‌ عذاب‌ آخرت‌ رهایی‌ نخواهند یافت‌، ‌هر‌ چند ‌در‌ دنیا چند روزی‌ ‌به‌ ‌ایشان‌ مهلت‌ داده‌ ‌شده‌ ‌باشد‌، چه‌ نظام‌ آفرینش‌ مبتنی‌ ‌بر‌ اساس‌ عدالت‌ و دادگری‌ ‌است‌، و هیچ‌ ستمگری‌ نمی‌تواند ‌از‌ مسئولیت‌ تبهکاریهای‌ ‌خود‌ بگریزد. [ نظرات / امتیازها ]
5) [5] آتش‌ ‌آن‌ گودالها ‌که‌ ‌در‌ زمین‌ پدید آورده‌ بودند، افروخته‌ ‌بود‌ و قربانیان‌ ‌را‌ ‌به‌ سرعت‌ می‌سوزاند و هلاک‌ می‌کرد.

النّارِ ذات‌ِ الوَقُودِ‌-‌ ‌آن‌ آتش‌ ‌با‌ افروختگی‌.»

جرایم‌ گردنکشان‌ بسیار هولناک‌ ‌بود‌، و چگونه‌ توانستند ‌به‌ زشت‌ترین‌ اسلوبها متوسل‌ شوند ‌تا‌ چند روز بیشتری‌ ‌بر‌ مسند حکومت‌ باقی‌ بمانند ... آیا ‌اینکه‌ گونه‌ کسان‌ مستحق‌ آتش‌ فروزان‌ جهنم‌ نیستند! [ نظرات / امتیازها ]
6) [6] منظره‌ انسان‌ بی‌گناه‌ و افتاده‌ای‌ ‌که‌ ‌به‌ آتش‌ می‌سوزد و فریاد یاری‌ خواستن‌ ‌برای‌ خلاصی‌ ‌از‌ آتش‌ ‌بر‌ می‌دارد بدون‌ ‌آن‌ ‌که‌ احدی‌ ‌به‌ یاری‌ ‌او‌ برخیزد، بسیار هولناک‌ و جانکاه‌ ‌است‌، ‌آن‌ ‌هم‌ کسانی‌ ‌که‌ ممکن‌ ‌است‌ ‌به‌ صورت‌ پیر مردی‌ سالخورده‌ ‌ یا ‌ جوانی‌ تازه‌ ‌به‌ جوانی‌ رسیده‌ ‌ یا ‌ زنی‌ ناتوان‌ ‌ یا ‌ ‌حتی‌ کودک‌ بسیار خردسال‌ بوده‌ باشند؟ چه‌ سخت‌ ‌است‌ دلهای‌ طاغیان‌ و پیروان‌ ‌ایشان‌ ‌که‌ ‌در‌ پیرامون‌ آتش‌ حلقه‌ زده‌ بودند و ‌به‌ سوختن‌ مؤمنان‌ ‌در‌ میان‌ آتش‌ نگاه‌ می‌کردند؟ ‌به‌ حق‌ باید ‌گفت‌ ‌که‌ کفر آدمی‌ ‌را‌ مسخ‌ می‌کند، و طغیان‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ صورتی‌ ‌در‌ می‌آورد ‌که‌ ‌از‌ جانور درنده‌ ‌هم‌ بدتر ‌است‌.

إِذ هُم‌ عَلَیها قُعُودٌ‌-‌ ‌در‌ ‌آن‌ هنگام‌ ‌که‌ نزدیک‌ آتش‌ نشسته‌ بودند.» [ نظرات / امتیازها ]
7) [7] مردمان‌ ‌را‌ ‌به‌ اجتماع‌ مخصوص‌ مشاهده‌ اعدام‌ گروهی‌ مؤمنان‌ دعوت‌ کردند، ‌تا‌ عذاب‌ مؤمنان‌ ‌را‌ نظاره‌ کنند، و ‌اینکه‌ عذاب‌ دادن‌ مایه‌ عبرت‌ کسانی‌ شود ‌که‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌ایشان‌ خواهند آمد و هیچ‌ کس‌ جرأت‌ ‌آن‌ نداشته‌ ‌باشد‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌اینکه‌ سلطان‌ مسلط ‌بر‌ مردم‌ ‌در‌ اندیشه‌ مخالفت‌ بیفتد.

وَ هُم‌ عَلی‌ ما یَفعَلُون‌َ بِالمُؤمِنِین‌َ شُهُودٌ‌-‌ و آنان‌ شاهد و گواه‌ ‌بر‌ آنچه‌ ‌بر‌ سر مؤمنان‌ می‌آوردند بوده‌ باشند.»

‌اینکه‌ جنایت‌ هولناکی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ روشنی‌ نور و ‌از‌ روی‌ عمد و قصد صورت‌ می‌گرفت‌ و سفیهی‌ ‌با‌ ‌اینکه‌ عمل‌ ‌خود‌ ملکوت‌ پروردگار ‌را‌ ‌به‌ چالش‌ می‌طلبید، ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ ‌بر‌ وقوع‌ ‌اینکه‌ گناه‌ بزرگ‌ گروهی‌ ‌از‌ مردم‌ گواه‌ و ناظر بودند ... گمان‌نمی‌کنم‌ ‌که‌ ‌در‌ هیچ‌ جرمی‌ شرایط جرم‌ ‌اینکه‌ چنین‌ کامل‌ بوده‌ ‌است‌ ... ‌پس‌ مجرم‌ جز قتل‌ و پیوستن‌ لعنت‌ ‌به‌ ‌او‌ چه‌ چیز ‌را‌ می‌تواند انتظار داشته‌ ‌باشد‌!

آیا اصحاب‌ اخدود چه‌ کسان‌ بودند، و ‌در‌ کدام‌ سرزمین‌ می‌زیستند! مقاتل‌ ‌گفت‌ ‌که‌: اصحاب‌ اخدود ‌در‌ سه‌ جا بودند: یکی‌ ‌در‌ نجران‌ و دیگری‌ ‌در‌ شام‌ و سومی‌ ‌در‌ ایران‌. امّا شام‌ آنتیوخوس‌ رومی‌ ‌بود‌، و ‌آن‌ ‌که‌ ‌در‌ سرزمین‌ ایران‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ کار پرداخت‌ بخت‌ نصّر ‌بود‌، و صاحب‌ اخدود عربی‌ یوسف‌ ‌بن‌ ذی‌ نواس‌.«2»

و بنا ‌بر‌ ‌اینکه‌ گفته‌ احتمال‌ ‌آن‌ می‌رود ‌که‌ جرم‌ سوزاندن‌ ‌به‌ آتش‌ ‌از‌ طریق‌ افکندن‌ مردم‌ ‌در‌ چاله‌های‌ آکنده‌ ‌از‌ آتش‌ فروزان‌، ‌در‌ ایام‌ نادانی‌ و جاهلیّت‌ ‌در‌ سرزمینهای‌ مختلف‌ شایع‌ بوده‌ ‌باشد‌، و ‌به‌ همین‌ جهت‌ مهم‌ ‌آن‌ نیست‌ ‌که‌ چه‌ کسی‌ چنین‌ می‌کرده‌، و تنها عبرت‌ گرفتن‌ ‌از‌ ‌آن‌ حایز اهمیّت‌ ‌است‌.

و ‌در‌ بعضی‌ احادیث‌ آمده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌اینکه‌ داستان‌ ‌در‌ حبشه‌ وقوع‌ پیدا کرد ‌از‌ ‌آن‌ روی‌ ‌که‌ ‌خدا‌ ‌بر‌ ‌ایشان‌ پیامبری‌ ‌را‌ فرستاد ‌پس‌ گروهی‌ ‌به‌ ‌او‌ ایمان‌ آوردند ‌پس‌ ‌او‌ و ‌آنها‌ ‌را‌ گرفتند و ‌در‌ آتش‌ افکندند.«3»

متنهای‌ مختلف‌ آکنده‌ ‌از‌ داستانی‌ ‌است‌ ‌که‌ بسیار می‌توان‌ ‌از‌ ‌آن‌ عبرت‌ گرفت‌، و ‌ما کاری‌ ‌به‌ اختلاف‌ ‌در‌ تفاصیل‌ و جزئیات‌ نداریم‌:

مسلم‌ ‌در‌ صحیح‌ ‌خود‌ ‌از‌ هدیة ‌بن‌ خالد ‌از‌ حمّاد ‌بن‌ سلمة ‌از‌ ثابت‌ ‌بن‌ ‌عبد‌ الرحمن‌ ‌بن‌ أبی‌ لیلی‌ ‌از‌ صهیب‌ ‌از‌ ‌رسول‌ اللّه‌‌-‌ صلّی‌ اللّه‌ ‌علیه‌ و آله‌‌-‌ روایت‌ کرده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌گفت‌: «پیش‌ ‌از‌ ‌اینکه‌ پادشاهی‌ ‌بود‌ ‌که‌ جادوگری‌ داشت‌، و چون‌ ‌آن‌ جادوگر بیمار شد ‌گفت‌: اجل‌ ‌من‌ نزدیک‌ ‌است‌ و غلامی‌ ‌را‌ نزد ‌من‌ فرست‌ ‌تا‌ ‌به‌ ‌او‌ جادوگری‌ بیاموزم‌، ‌پس‌ غلامی‌ ‌را‌ نزد ‌او‌ روانه‌ کرد ‌که‌ ‌با‌ ‌او‌ آمیزش‌ داشت‌ و ‌در‌ میان‌ پادشاه‌ و جادوگر راهبی‌ منزل‌ داشت‌ ‌که‌ چون‌ غلام‌ ‌از‌ ‌او‌ می‌گذشت‌ سخن‌ ‌او‌ و کار ‌او‌ وی‌ ‌را‌ خوش‌ آمد و زیاد ‌در‌ کنار ‌او‌ می‌نشست‌، و چون‌ دیر ‌به‌ نزد جادوگر باز می‌گشت‌‌او‌ ‌را‌ کتک‌ می‌زد، و کسان‌ وی‌ نیز ‌برای‌ دیر کردن‌ وی‌ ‌را‌ تنبیه‌ می‌کردند غلام‌ ‌به‌ راهب‌ شکایت‌ کرد و راهب‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: ای‌ پسرکم‌؟ چون‌ بازگشتن‌ تو ‌به‌ نزد جادوگر بیش‌ ‌از‌ اندازه‌ تأخیر پیدا کند، ‌به‌ ‌او‌ بگو: کسانم‌ مرا زندانی‌ کرده‌ بودند، و چون‌ کسانت‌ سبب‌ دیر کردن‌ تو ‌را‌ جویا شوند، ‌به‌ ‌ایشان‌ بگو: جادوگر مرا ‌به‌ زندان‌ انداخته‌ ‌بود‌ ‌در‌ ‌اینکه‌ ‌بین‌، روزی‌ مردم‌ ‌با‌ جانور بزرگی‌ رو ‌به‌ رو شدند و ‌آن‌ غلام‌ ‌با‌ ‌خود‌ ‌گفت‌: امروز خواهم‌ دانست‌ ‌که‌ کار جادوگر بالاتر ‌است‌ ‌ یا ‌ کار راهب‌، ‌پس‌ سنگی‌ ‌را‌ برگرفت‌ و ‌گفت‌: خدایا؟ ‌اگر‌ کار راهب‌ ‌را‌ بیشتر دوست‌ می‌داری‌، ‌اینکه‌ جانور ‌را‌ ‌با‌ ‌اینکه‌ سنگ‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌او‌ پرتاب‌ می‌کنم‌ بکش‌، ‌پس‌ چنین‌ کرد و جانور کشته‌ شد و مردمان‌ ‌اینکه‌ حادثه‌ ‌را‌ مشاهده‌ کردند و چون‌ راهب‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌اینکه‌ حادثه‌ آگاه‌ کرد، راهب‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: ای‌ پسرکم‌؟ تو گرفتاری‌ پیدا خواهی‌ کرد، و چون‌ چنین‌ شود ‌از‌ ‌من‌ نامی‌ ‌به‌ میان‌ نیاور ‌گفت‌: و ‌او‌ ‌به‌ مداوای‌ مردم‌ پرداخت‌ و کسانی‌ ‌را‌ ‌که‌ مبتلای‌ ‌به‌ بیماری‌ پیسی‌ (برص‌) و کوری‌ بودند درمان‌ می‌کرد، و ‌در‌ ‌اینکه‌ ضمن‌ یکی‌ ‌از‌ ندیمان‌ پادشاه‌ کور شد و ‌به‌ نزد ‌او‌ آمد و مال‌ فراوانی‌ ‌به‌ وی‌ داد و ‌از‌ ‌او‌ خواست‌ ‌که‌ درمانش‌ کند، و غلام‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌ ‌که‌: ‌من‌ هیچ‌ کس‌ ‌را‌ شفا نمی‌دهم‌ بلکه‌ ‌خدا‌ ‌است‌ ‌که‌ شفا می‌دهد، و بنا ‌بر‌ ‌اینکه‌ ‌اگر‌ ‌به‌ ‌خدا‌ ایمان‌ آوری‌، نزد ‌خدا‌ دعا می‌کنم‌ ‌که‌ تو ‌را‌ شفا دهد، و ‌آن‌ مرد ایمان‌ آورد و غلام‌ دعا کرد و ‌او‌ شفا یافت‌. ‌آن‌ گاه‌ چون‌ ندیم‌ پادشاه‌ نزد وی‌ آمد، ‌از‌ ‌او‌ پرسید ‌که‌ چه‌ کس‌ تو ‌را‌ شفا داد، و ‌او‌ ‌گفت‌: پروردگارم‌، و پادشاه‌ ‌گفت‌: ‌من‌! ‌گفت‌: نه‌، پروردگار ‌من‌ و تو ‌خدا‌ ‌است‌ پادشاه‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: آیا تو ‌را‌ پروردگاری‌ جز ‌من‌ ‌است‌! ‌گفت‌: آری‌، پروردگار ‌من‌ و تو ‌خدا‌ ‌است‌، ‌پس‌ پادشاه‌ ‌بر‌ ‌او‌ سخت‌ گرفت‌ ‌تا‌ نشانی‌ غلام‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ داد، و پادشاه‌ فرستاد ‌تا‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ نزد وی‌ آوردند و ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: ‌به‌ ‌من‌ خبر رسیده‌ ‌است‌ ‌که‌ تو مبتلایان‌ ‌به‌ پیسی‌ و کوری‌ ‌را‌ درمان‌ می‌کنی‌، و ‌او‌ ‌در‌ پاسخ‌ ‌گفت‌: ‌من‌ هیچ‌ کس‌ ‌را‌ شفا نمی‌دهم‌ بلکه‌ شفا دهنده‌ ‌خدا‌ ‌است‌، و پادشاه‌ ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: آیا پروردگاری‌ جز ‌من‌ داری‌! و ‌او‌ ‌گفت‌: آری‌، پروردگار ‌من‌ و تو اللّه‌ ‌است‌، و چون‌ چنین‌ شد پادشاه‌ ‌بر‌ غلام‌ سخت‌ گرفت‌ ‌تا‌ نشانی‌ راهب‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ داد، و ‌آن‌ گاه‌ فرمان‌ داد ‌که‌ راهب‌ ‌را‌ ‌با‌ اره‌ ‌به‌ دو پاره‌تقسیم‌ کردند، و سپس‌ روی‌ ‌به‌ غلام‌ کرد و ‌گفت‌: ‌از‌ دین‌ ‌خود‌ باز گرد، و چون‌ غلام‌ چنین‌ نکرد فرمان‌ داد ‌تا‌ چند تن‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ فلان‌ کوه‌ بلند بالا برند و ‌اگر‌ ‌از‌ دین‌ ‌خود‌ بازنگشت‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از‌ بالای‌ ‌آن‌ پرت‌ کنند. چون‌ ‌به‌ بالای‌ کوه‌ رسیدند، غلام‌ ‌گفت‌:

خدایا ‌به‌ ‌هر‌ گونه‌ ‌که‌ مصلحت‌ می‌دانی‌ مرا ‌از‌ شرّ ‌ایشان‌ نگاه‌ دار، و چون‌ چنین‌ شد، کوه‌ ‌به‌ لرزه‌ افتاد و همه‌ ‌بر‌ ‌آن‌ غلتیدند و فرو افتادند و هلاک‌ شدند. غلام‌ نزد پادشاه‌ بازگشت‌ و ‌در‌ پاسخ‌ ‌او‌ ‌که‌ ‌بر‌ سر وی‌ چه‌ آمد، ‌گفت‌: ‌خدا‌ مرا ‌از‌ شر ‌ایشان‌ خلاص‌ کرد. پادشاه‌ غلام‌ ‌را‌ ‌با‌ گروهی‌ دیگر روانه‌ کرد ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ دریا برند و ‌اگر‌ بازنگشت‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ ‌آن‌ غرق‌ کنند چون‌ غلام‌ همراه‌ ‌با‌ ‌آن‌ کسان‌ ‌در‌ یک‌ کشتی‌ ‌به‌ وسط دریا رسید و ‌گفت‌: خدایا مرا ‌از‌ شرّ ‌آن‌ محفوظ بدار و چنان‌ شد ‌که‌ مأموران‌ کشتی‌ غرق‌ شدند و غلام‌ نجات‌ یافت‌ و ‌به‌ نزد پادشاه‌ بازگشت‌ و ‌در‌ پاسخ‌ ‌او‌ ‌که‌ همراهانت‌ چه‌ شدند ‌گفت‌: ‌خدا‌ شرّ آنان‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌من‌ دور کرد، و سپس‌ ‌به‌ پادشاه‌ ‌گفت‌: تو نمی‌توانی‌ مرا بکشی‌ مگر ‌اینکه‌ ‌که‌ ‌به‌ آنچه‌ ‌به‌ تو می‌گویم‌ عمل‌ کنی‌:

مردمان‌ ‌را‌ جمع‌ کن‌ و مرا ‌بر‌ شاخه‌ درختی‌ ‌به‌ دار آویز و سپس‌ تیری‌ ‌از‌ ترکش‌ ‌من‌ بیرون‌ آر و ‌آن‌ ‌را‌ ‌بر‌ کمان‌ قرار ده‌ و بگو: ‌به‌ نام‌ پروردگار غلام‌ و تیر ‌را‌ رها کن‌ ‌تا‌ مرا بکشی‌ ‌پس‌ چون‌ مردمان‌ گرد آمدند و غلام‌ ‌بر‌ درخت‌ آویخته‌ شد و تیر ‌را‌ ‌از‌ ترکش‌ بیرون‌ آورد و ‌بر‌ کمان‌ نهاد و رها کرد، ‌آن‌ تیر ‌بر‌ شقیقه‌ غلام‌ نشست‌ و ‌او‌ ‌را‌ کشت‌ و چون‌ مردم‌ چنین‌ دیدند، گفتند ‌که‌ ‌ما ‌به‌ پروردگار غلام‌ ایمان‌ آوردیم‌ ‌به‌ پادشاه‌ گفته‌ شد ‌که‌ آنچه‌ ‌از‌ ‌آن‌ بیمناک‌ بودی‌ ‌بر‌ تو رسید و مردم‌ چنین‌ کردند، ‌پس‌ فرمان‌ داد ‌که‌ ‌بر‌ دهانه‌ راهها چاله‌هایی‌ کندند و ‌در‌ ‌آنها‌ آتش‌ افروختند و چنین‌ دستور داد ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌از‌ دین‌ ‌خود‌ بازگشت‌ ‌به‌ حال‌ خودش‌ واگذارید، و آنان‌ ‌را‌ ‌که‌ چنین‌ نکنند ‌در‌ آتش‌ افکنید، و چنین‌ شد، و چون‌ زنی‌ ‌را‌ همراه‌ ‌با‌ پسرش‌ ‌برای‌ افکندن‌ ‌به‌ درون‌ آتش‌ آوردند، ‌آن‌ پسر ‌به‌ مادر ‌خود‌ ‌گفت‌: مادرم‌؟ شکیبا باش‌ ‌که‌ تو ‌بر‌ حقی‌».«4»

سعید ‌بن‌ جبیر ‌گفت‌: چون‌ مردم‌ اسفندهان‌ شکست‌ خوردند، عمر ‌بن‌خطاب‌ ‌گفت‌: اینان‌ نه‌ جهودند و نه‌ ترسا، و کتابی‌ ندارند، و آنان‌ مجوس‌ بودند، ‌پس‌ ‌علی‌ ‌بن‌ ابی‌ طالب‌ ‌گفت‌: «آنان‌ کتاب‌ داشتند و ‌به‌ آسمان‌ بالا رفت‌، و سبب‌ ‌آن‌ ‌اینکه‌ ‌بود‌ ‌که‌ پادشاهی‌ ‌از‌ ‌ایشان‌ مست‌ شد و ‌به‌ همخوابگی‌ ‌با‌ دختر ‌خود‌ پرداخت‌‌-‌ ‌ یا ‌ ‌با‌ خواهرش‌‌-‌ و چون‌ ‌به‌ هوش‌ آمد ‌به‌ ‌او‌ ‌گفت‌: چگونه‌ باید ‌از‌ ‌اینکه‌ گرفتاری‌ ‌خود‌ ‌را‌ نجات‌ بخشیم‌! و ‌آن‌ زن‌ ‌گفت‌: اهل‌ کشور ‌خود‌ ‌را‌ فراخوان‌ و ‌به‌ آنان‌ بگو ‌که‌ تو نکاح‌ ‌با‌ دختران‌ ‌را‌ روا می‌داری‌ و آنان‌ نیز باید ‌آن‌ ‌را‌ حلال‌ شمارند، و چون‌ آنان‌ ‌را‌ جمع‌ کرد و ‌با‌ ‌ایشان‌ سخن‌ ‌گفت‌ ‌از‌ پیروی‌ ‌او‌ سرباز زدند، ‌پس‌ اخدودهایی‌ فراهم‌ آورد و ‌گفت‌ ‌هر‌ کس‌ ‌که‌ فرمان‌ ‌او‌ ‌را‌ نپذیرد کیفر ‌او‌ آتش‌ ‌است‌ و ‌هر‌ ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ بپذیرد می‌تواند ‌به‌ خانه‌ ‌خود‌ باز گردد».«5»

‌از‌ امام‌ باقر‌-‌ ‌علیه‌ ‌السلام‌‌-‌ روایت‌ ‌شده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌گفت‌: «‌علی‌‌-‌ ‌علیه‌ ‌السلام‌‌-‌ کسی‌ ‌را‌ نزد اسقف‌ نجران‌ فرستاد ‌تا‌ خبری‌ ‌از‌ اصحاب‌ اخدود ‌از‌ ‌او‌ ‌به‌ دست‌ آورد و ‌او‌ چیزهایی‌ ‌گفت‌. ‌پس‌ ‌او‌‌-‌ ‌علیه‌ ‌السلام‌‌-‌ چنین‌ ‌گفت‌ ‌که‌: نه‌ چنان‌ ‌است‌ ‌که‌ می‌گویی‌، و ‌من‌ خبر آنان‌ ‌را‌ ‌به‌ تو باز خواهم‌ ‌گفت‌: ‌خدا‌ مردی‌ حبشی‌ ‌را‌ ‌به‌ رسالت‌ حبشیان‌ مبعوث‌ کرد، و چون‌ ‌او‌ ‌را‌ تکذیب‌ کردند، یاران‌ وی‌ ‌به‌ جنگ‌ ‌با‌ حبشیان‌ پرداختند، ‌پس‌ ‌آن‌ پیغمبر و یارانش‌ اسیر شدند، و سپس‌ پلی‌ بنا کردند و ‌آن‌ ‌را‌ ‌از‌ آتش‌ آکنده‌ ساختند و مردم‌ ‌را‌ گرد آوردند و گفتند: ‌هر‌ ‌که‌ ‌بر‌ دین‌ ‌ما و فرمانبر ‌ما ‌است‌، ‌به‌ کناری‌ رود، و کسانی‌ ‌که‌ ‌بر‌ دین‌ اینان‌اند می‌بایستی‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ آتش‌ افکنند، ‌پس‌ اصحاب‌ ‌آن‌ پیغمبر ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ آتش‌ می‌افکندند، و ‌در‌ ‌اینکه‌ میان‌ زنی‌ ‌با‌ کودک‌ یک‌ ماهه‌ پیش‌ رفت‌ و ناگهان‌ ‌بر‌ کودک‌ ‌خود‌ بیمناک‌ شد و توقفی‌ کرد، و ‌آن‌ کودک‌ یک‌ ماهه‌ بانگ‌ برداشت‌ ‌که‌: باک‌ مدار و مرا و خودت‌ ‌را‌ ‌به‌ آتش‌ بیفکن‌، و ‌به‌ خدای‌ سوگند ‌که‌ ‌اینکه‌ کار ‌در‌ راه‌ ‌خدا‌ اندک‌ ‌است‌، ‌پس‌ ‌خود‌ ‌را‌ همراه‌ ‌با‌ کودکش‌ ‌که‌ ‌از‌ سخنگویان‌ ‌در‌ گاهواره‌ ‌بود‌ ‌به‌ آتش‌ افکند».«6»‌در‌ حدیثی‌ مأثور ‌از‌ امام‌ صادق‌‌-‌ ‌علیه‌ ‌السلام‌‌-‌ آمده‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌گفت‌:

«پیش‌ ‌از‌ ‌شما‌ مردمانی‌ بودند ‌که‌ آنان‌ ‌را‌ می‌کشتند و ‌به‌ آتش‌ می‌سوزانیدند و ‌با‌ اره‌ شقه‌ می‌کردند و زمین‌ ‌را‌ ‌با‌ همه‌ گستردگی‌ ‌بر‌ ‌ایشان‌ تنگ‌ می‌ساختند، و هیچ‌ یک‌ ‌از‌ اینها آنان‌ ‌را‌ ‌از‌ دین‌ ‌خود‌ باز نمی‌داشت‌، و ‌اینکه‌ همه‌ ‌برای‌ ‌آن‌ ‌بود‌ ‌که‌ ‌به‌ خدای‌ عزیز و حمید ایمان‌ آورده‌ بودند، ‌پس‌ ‌از‌ پروردگار ‌خود‌ خواستار درجات‌ ‌ایشان‌ شوید و ‌بر‌ سختیهای‌ روزگار ‌خود‌ شکیبایی‌ نمایید ‌تا‌ ‌به‌ درجه‌ ‌ایشان‌ برسید».«7»

ایمان‌ ‌با‌ قلب‌ آدمی‌ چنین‌ می‌کند و ‌آن‌ ‌را‌ نیرومندتر ‌از‌ آهن‌ و استوار و پایدارتر ‌از‌ کوه‌ها و بلندتر ‌از‌ قلب‌های‌ مرتفع‌ و سخت‌تر ‌از‌ ‌هر‌ وسیله‌ آزار و اذیتی‌ می‌سازد ‌که‌ طاغوتان‌ ‌برای‌ آزار دادن‌ و معذّب‌ ساختن‌ و کشتن‌ مردمان‌ فراهم‌ می‌آورند؟؟ گاه‌ ‌از‌ یکدیگر می‌پرسیم‌ ‌که‌: چه‌ چیز ‌اینکه‌ انسان‌ ‌را‌ ‌که‌ زمانی‌ تحمل‌ گزش‌ پشه‌ای‌ ‌را‌ ندارد، چنان‌ می‌سازد ‌که‌ ‌در‌ برابر چشمان‌ آزاردهندگان‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌به‌ آتش‌ می‌افکند و می‌سوزاند و ‌از‌ ایمان‌ خویش‌ لحظه‌ای‌ انصراف‌ حاصل‌ نمی‌کند!

‌در‌ پاسخ‌ می‌گویم‌ ‌که‌: اولا، وضوح‌ رؤیت‌ حقیقت‌ ‌در‌ نزد ‌ایشان‌ ‌به‌ حدی‌ رسیده‌ ‌بود‌ ‌که‌ (‌با‌ بصیرت‌ دلهای‌ خویش‌) ‌در‌ بهشت‌ و نعیم‌ ‌آن‌ زندگی‌ می‌کردند و ‌اینکه‌ ‌خود‌ تسلای‌ خاطری‌ ‌برای‌ ‌ایشان‌ و کناره‌گیری‌ ‌از‌ شهوتهای‌ دنیوی‌ ‌به‌ شمار می‌رفت‌، و (‌با‌ نیرومندی‌ قلبهای‌ خویش‌) ‌در‌ آتش‌ و عذاب‌ ‌آن‌ درنگ‌ می‌کردند و ‌از‌ همین‌ راه‌ سختیها و رنجهای‌ دنیا ‌را‌ ‌به‌ راحتی‌ تحمل‌ می‌کردند.

‌ما ‌از‌ داستان‌ مادری‌ آگاهی‌ داریم‌ ‌که‌ ‌برای‌ افکندن‌ خویش‌ ‌به‌ آتش‌ اندکی‌ تردید داشت‌ و ناگهان‌ کودک‌ شیرخوارش‌ زبان‌ گشود و ‌گفت‌: ای‌ مادر؟ ‌در‌ برابر تو آتشی‌ ‌را‌ می‌بینم‌ ‌که‌ خاموش‌ نمی‌شود (‌یعنی‌ آتش‌ جهنم‌) و ‌در‌ پی‌ ‌اینکه‌ گفته‌ همگان‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌به‌ درون‌ آتش‌ پرتاب‌ کردند.

ثانیا، هنگامی‌ ‌که‌ آدمی‌ ‌به‌ انجام‌ دادن‌ کاری‌ مصمم‌ می‌شود، قیام‌ کردن‌ وی‌ ‌به‌ ‌آن‌ عمل‌ دیگر ‌برای‌ وی‌ دشواری‌ چندان‌ ندارد، و مخصوصا ‌اگر‌ ‌اینکه‌ کار ‌در‌ راه‌‌خدا‌ ‌باشد‌، چه‌ خداوند متعال‌ امر ‌را‌ ‌بر‌ ‌او‌ آسان‌ می‌سازد، و قدمش‌ ‌را‌ تثبیت‌ می‌کند و قدرت‌ تحمل‌ دردها و رنجهای‌ ‌آن‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ می‌بخشد و ایمانش‌ ‌را‌ قوت‌ می‌دهد، و ‌بر‌ بصیرت‌ وی‌ چندان‌ می‌افزاید ‌که‌ گویی‌ پاداش‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ جهان‌ دیگر می‌بیند. و چنین‌ ‌است‌ ‌که‌ بندگان‌ صالح‌ ‌خدا‌ ‌در‌ مقابل‌ فشارهای‌ گوناگون‌ ‌در‌ طول‌ تاریخ‌ توانسته‌اند مقاومت‌ نشان‌ دهند و ‌با‌ قلبی‌ خرسند و نفسی‌ آرام‌ اشکال‌ مختلف‌ عذاب‌ ‌را‌ تحمل‌ کنند، چه‌ آنان‌ می‌دانسته‌اند ‌که‌ سنتهای‌ ‌خدا‌ تغییر و تبدیل‌ نمی‌پذیرد، و مؤمنانی‌ ‌که‌ ‌در‌ اخدود سوختند، ‌با‌ کسانی‌ برابرند ‌که‌ ‌برای‌ حفظ ایمان‌ خویش‌ امروز ‌در‌ زندانهای‌ طاغوتیان‌ ‌به‌ سر می‌برند ‌ یا ‌ کشته‌ می‌شوند ‌ یا ‌ دشواریهای‌ مهاجرت‌ و جهاد ‌در‌ راه‌ ایمان‌ ‌را‌ تحمل‌ می‌کنند، و ‌به‌ همان‌ گونه‌ ‌که‌ ‌خدا‌ بزرگواری‌ ‌آن‌ صدّیقان‌ ‌را‌ جاودانه‌ ساخت‌، پاداش‌ ‌اینکه‌ مؤمنان‌ ‌را‌ نیز ضایع‌ نخواهد کرد، و ‌به‌ همان‌ گونه‌ ‌که‌ ‌خدا‌ اصحاب‌ اخدود ‌را‌ کشت‌ و رسالتهای‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌به‌ پیروزی‌ رسانید، جباران‌ امروز ‌را‌ نیز نابود خواهد کرد و ‌به‌ جای‌ ‌ایشان‌ کسان‌ دیگری‌ ‌را‌ خواهد آورد. [ نظرات / امتیازها ]
8) [8] ‌در‌ ‌آن‌ هنگام‌ ‌که‌ هیجان‌ مبارزه‌ و شدت‌ یافتن‌ تبلیغات‌ ‌علیه‌ مؤمنان‌ ‌به‌ اوج‌ ‌خود‌ می‌رسد، مردمان‌ نمی‌دانند ‌که‌ چه‌ می‌کنند و چه‌ گناه‌ بزرگی‌ ‌را‌ مرتکب‌ می‌شوند، ولی‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌به‌ حال‌ خویش‌ بازگشتند، ‌از‌ یکدیگر می‌پرسند ‌که‌:

چرا مؤمنان‌ ‌را‌ کشتند و ‌به‌ چه‌ جهت‌ ‌از‌ ‌ایشان‌ انتقام‌ گرفتند، و ‌آن‌ گاه‌ ‌در‌ می‌یابند ‌که‌ ‌در‌ گمراهی‌ پردامنه‌ای‌ ‌به‌ سر می‌برده‌اند.

وَ ما نَقَمُوا مِنهُم‌ إِلّا أَن‌ یُؤمِنُوا بِاللّه‌ِ العَزِیزِ الحَمِیدِ‌-‌ و ‌ایشان‌ ‌را‌ نیازردند و عذاب‌ ندادند مگر ‌برای‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌به‌ خدای‌ بزرگوار ستوده‌ ایمان‌ آورده‌ بودند.»

نه‌ ‌در‌ زمین‌ تباهی‌ کردند، و نه‌ کسی‌ ‌را‌ مورد تعدی‌ و تجاوز قرار دادند، و نه‌ خواستار چیزی‌ جز حق‌ شدند، بلکه‌ خواستار بازپس‌ گرفتن‌ آزادی‌ خویش‌ بودند و ‌به‌ پروردگار صاحب‌ قدرت‌ خویش‌ ایمان‌ آوردند ‌که‌ مقهور هیچ‌ نیرویی‌ نمی‌شود، و خدای‌ حمید و پسندیده‌ای‌ ‌است‌ ‌که‌ ستم‌ نمی‌کند و بخل‌ نمی‌ورزد و پاداش‌ بندگان‌ ‌را‌ می‌دهد و ‌از‌ فضل‌ خویش‌ ‌بر‌ ‌آن‌ می‌افزاید. [ نظرات / امتیازها ]
9) [9] کدام‌ یک‌ ‌از‌ ‌اینکه‌ دو ‌بر‌ حق‌ّ ‌است‌: تمرّد کردن‌ نسبت‌ ‌به‌ سلطان‌ آسمانها و زمین‌ و درآمدن‌ ‌به‌ بندگی‌ بشری‌ ‌که‌ هیچ‌ ضرر و زیانی‌ ‌را‌ نمی‌تواند ‌از‌ آنان‌ دور کند، ‌ یا ‌ آزاد شدن‌ ‌از‌ ‌هر‌ بندگی‌ و قید و ‌در‌ آمدن‌ ‌به‌ دژ پادشاهی‌ مقتدر قاهر!

الَّذِی‌ لَه‌ُ مُلک‌ُ السَّماوات‌ِ وَ الأَرض‌ِ‌-‌ ‌آن‌ ‌که‌ فرمانروایی‌ ‌بر‌ آسمانها و زمین‌ ‌از‌ ‌آن‌ اوست‌.»

و ‌علی‌ رغم‌ ‌آن‌ ‌که‌ ‌خدا‌ فرصت‌ انتخابی‌ ‌به‌ طاغیان‌ ‌در‌ مهلتی‌ محدود بخشیده‌، ‌بر‌ آنچه‌ می‌کنند گواه‌ ‌است‌ و هیچ‌ چیز ‌در‌ آسمانها و زمین‌ ‌بر‌ ‌او‌ پوشیده‌ نمی‌ماند.

وَ اللّه‌ُ عَلی‌ کُل‌ِّ شَی‌ءٍ شَهِیدٌ‌-‌ و ‌خدا‌ ‌بر‌ همه‌ چیز شاهد و گواه‌ ‌است‌.» [ نظرات / امتیازها ]
10) [10] و گواهی‌ ‌خدا‌ تنها ‌برای‌ تاریخ‌ نیست‌، بلکه‌ ‌برای‌ پاداش‌ و کیفر دادن‌ عادلانه‌ ‌است‌، و طاغوتان‌ ‌را‌ ‌به‌ جهنمی‌ آکنده‌ ‌از‌ آتش‌ سوزان‌ و عذاب‌ سوزاننده‌ می‌راند.

إِن‌َّ الَّذِین‌َ فَتَنُوا المُؤمِنِین‌َ وَ المُؤمِنات‌ِ‌-‌ کسانی‌ ‌که‌ مؤمنین‌ و مؤمنات‌ ‌را‌ ‌در‌ معرض‌ فتنه‌ و آزمایش‌ و بلا قرار دادند.»

‌اینکه‌ حکمتی‌ خدایی‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌به‌ طاغیان‌ فرصت‌ آزمایش‌ داده‌ ‌است‌، چه‌ آنان‌ ‌با‌ ‌اینکه‌ علم‌ ‌خود‌ مؤمنان‌ ‌را‌ ‌در‌ معرض‌ آزمایش‌ قرار دادند و ‌از‌ قدرت‌ اراده‌ ‌ایشان‌ آگاه‌ شدند، و چنان‌ ‌بود‌ ‌که‌ ارزش‌ و معنی‌ ایمان‌ ‌برای‌ مردمان‌ آشکار شد، و ‌اینکه‌ نکته‌ ‌را‌ دریافتند ‌که‌ چنین‌ ارزشی‌ برتر ‌از‌ مادّیّات‌ ‌است‌ و دعوت‌ فرستاده‌ ‌خدا‌ و پیروانش‌ ‌برای‌ ‌به‌ دست‌ آوردن‌ مال‌ و سلطه‌ای‌ نیست‌، و سپس‌ چون‌ مؤمنان‌ ‌را‌ آزمودند، ایمان‌ اینان‌ ‌از‌ رسوبات‌ شرک‌ خلاصی‌ پیدا کرد، و بازمانده‌های‌ نادانی‌ و غفلت‌ ‌از‌ نفوس‌ ‌ایشان‌ زدوده‌ شد و ناتوانان‌ ‌از‌ صفهای‌ ‌ایشان‌ بیرون‌ رفتند، و مؤمنان‌ پاکی‌ طلایی‌ ‌را‌ پیدا کردند ‌که‌ چون‌ ‌در‌ بوته‌ گداخته‌ می‌شود ‌از‌ ‌هر‌ چه‌ جز طلا ‌است‌ تهی‌ می‌شود.

حکمت‌ ‌خدا‌ ‌برای‌ فرصت‌ دادن‌ ‌به‌ جباران‌ ‌تا‌ ‌به‌ ‌اینکه‌ کشتارهای‌ زشت‌ ‌در‌ حق‌ خوانندگان‌ ‌به‌ ‌خدا‌ دست‌ یازند، ‌از‌ ‌اینکه‌ قرار ‌بود‌. و شاید بعضی‌ ‌از‌ ‌ایشان‌ ‌به‌ ‌خدا‌ بازگشتند و ‌از‌ کرده‌ ‌خود‌ پشیمان‌ شدند و توبه‌ کردند، و ‌به‌ همین‌ سبب‌ پروردگار ‌مامی‌گوید:

ثُم‌َّ لَم‌ یَتُوبُوا فَلَهُم‌ عَذاب‌ُ جَهَنَّم‌َ وَ لَهُم‌ عَذاب‌ُ الحَرِیق‌ِ‌-‌ و سپس‌ توبه‌ نکردند، ‌برای‌ ‌ایشان‌ عذاب‌ جهنم‌ ‌است‌ و عذاب‌ آتش‌.»

و میان‌ عذاب‌ سخت‌تر و ماندگارتر جهنم‌ و میان‌ عذاب‌ اخدودی‌ ‌که‌ همچون‌ یک‌ چشم‌ برهم‌ زدن‌ پایان‌ می‌پذیرد، تفاوت‌ بسیار ‌است‌، و ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ معذبان‌ اخدود ‌به‌ روح‌ و ریحان‌ دسترس‌ پیدا می‌کنند. [ نظرات / امتیازها ]
 » مجمع البیان
1) وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ

به آسمان زیبا و داراى برج هاى فراوان سوگند،

واژه «بروج» جمع «برج»، در اصل به معنى قصرها و کاخ هاى بلند و سر به آسمان کشیده و زیبا آمده است؛ چرا که از دور آشکار و نمایان هستند. امّا در آیه شریفه منظور برج ها و منزلگاهاى خورشید و ماه و ستارگان مى باشد. این برج ها به برج هاى دوازده گانه مشهورند و منظور از آنها دوازده صورت فلکى است که خورشید در مسیر سالانه خود در هر برجى یک ماه، و ماه در هر برجى از آن دو روز و دو سوم روز سیر مى نمایند. [ نظرات / امتیازها ]
2) آن گاه مى افزاید:

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ

و به آن روز وعده داده شده سوگند،

منظور از آن روز موعود از دیدگاه همه مفسران و قرآن پژوهان روزى است که انسان در برابر دادگاه خدا و ثمره عملکرد خویش قرار مى گیرد و با داورى حق به پاداش و کیفر کارهایش در دنیا مى رسد. [ نظرات / امتیازها ]
3) و به آن گواه ارجمند و مورد گواهى سوگند که همه شما در روز موعود برانگیخته شده و به پاداش و کیفر خویش خواهید رسید.

در مورد دو واژه «شاهد» و «مشهود» میان مفسران و قرآن پژوهان بحث و گفت گو است:

1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «شاهد»، روز «جمعه» مى باشد و «مشهود» روز «عرفه». از حضرت باقر و امام صادق نیز این دیدگاه روایت شده است.

از پیامبر گرامى آورده اند که فرمود: روز جمعه را بدان دلیل «شاهد» نامیده اند که هرکس در آن روز کارهاى نیک و یا ظالمانه و نادرست انجام دهد، آن روز به سود و یا به زیان او گواهى خواهد داد «و سمى یوم الجمعة شاهداً لانّه یشهد على کلّ عامل بما عمل فیه»(113)

و نیز در روایتى آورده اند که: خورشید بر روزى برتر از روز جمعه چشم نگشود و غروب ننمود؛ چرا که در روز جمعه ساعت ها و فرصت هایى است که هر کس موفق گردد در آن فرصت ها دعا کند و یا از شرارت و بیدادى به خدا پناه برد، جز اینکه دعاى او پذیرفته شده و خدا او را پناه خواهد داد. روز «عرفه» را نیز «مشهود» یا مورد گواهى گفته اند، چرا که فرشتگان و مردم در آن روز در صحراى «عرفات» در هنگام برگزارى مراسم «حج» حضور مى یابند.

2 - امّا به باور پاره اى دیگر منظور از «شاهد» روز «عید قربان» و منظور از واژه «مشهود» روز «عرفه» است.

3 - از دیدگاه برخى دیگر منظور از «شاهد» وجود گرانمایه محمد(ص) و منظور از «مشهود» روز رستاخیز است. از امام حسن نیز همین دیدگاه روایت شده است.

و نیز در این مورد آورده اند که: مردى وارد مسجد پیامبر شد و دید گوینده اى از آن حضرت روایت مى خواند. او پیش رفت و از آیه مورد بحث پرسید. گوینده پاسخ داد: منظور از «شاهد» روز جمعه است و «مشهود» روز عرفه.

آن بنده خدا از آن گوینده گذشت و از دیگرى در این مورد پرسید. او پاسخ داد منظور روز جمعه و روز عید قربان است.

از آن گوینده نیز گذشت و به جوانى زیباچهره و با معنویت رسید که از پیامبر گرامى روایت مى خواند، و از او از معنى «شاهد» و «مشهود» پرسید. او پاسخ داد: دوست من! امّا الشاهد فمحمد(ص) و امّا المشهود فیوم القیامة منظور از «شاهد» پیامبر گرامى است و «مشهود» روز رستاخیز. آن گاه افزود: آیا نشنیده اى که قرآن شریف مى فرماید: یا ایها النّبى انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً(114)

هان اى پیامبر! ما تو را به عنوان گواه و بشارتگر و هشدار دهنده، فرستادیم...

و نیز مى فرماید:

... ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود(115)

آن روز روزى است که مردم را براى آن گرد مى آورند، و آن روز روزى است که همه در آن حضور مى یابند.

روایت گر این روایت در پایان آن مى گوید: به پرسش خود و سه پاسخ سه شخصیتى که از پیامبرگرامى روایت مى کردند اندیشیدم و بازگشتم از نام آنان پرسیدم، که گفتند: نفر اوّل «ابن عباس» است و نفر دوّم «ابن عمر» و آن جوان پر شکوه و پر معنویت حضرت حسن، فرزند گرامى على(ع) است.(116)

4 - و از دیدگاه برخى دیگر منظور از واژه «شاهد» روز «عرفه» و «مشهود» روز «رستاخیز» است.

در این مورد از پیامبر گرامى آورده اند که فرمود: روز جمعه تا مى توانید بر من درود بفرستید، چرا که آن روز روز «مشهود» است و فرشتگان حاضر مى گردند. در روز جمعه کسى بر من درود نخواهد فرستاد، جز اینکه درود او را بر من مى رسانند تا از آن فراغت یابد. «ابودرداء» مى گوید: پرسیدم پس از رحلت شما نیز همین گونه است؟

فرمود: «اِنّ اللَّه حرم على الأرض اَنْ تأکل اجساد الانبیاء فنبّى اللَّه حىّ یرزق» خداى فرزانه پیکر پیامبران را بر زمین حرام فرموده است، به همین جهت زمین اجساد آنان را نمى خورد و نابود نمى سازد و پیام آور خدا زنده است و در بارگاه خدا روزى مى خورد.

5 - از «عکرمه» آورده اند: که منظور از «شاهد» فرشته مراقب انسان است که در روز رستاخیز بر عملکرد انسان گواهى خواهد داد، چرا که قرآن مى فرماید: و جائت کل نفس معها سائق و شهید(117) و هرکس در روز رستاخیز در حالى مى آید که به همراه او سوق دهنده و گواهى کننده اى است. و مى فرماید:

و ذلک یوم مشهود(118) و آن روز روزى است که همگى در آن گردآمده و حاضر مى گردند.

6 - و از نظر «جبایى» منظور از «شاهد» کسانى هستند که بر اعمال مردم گواهى مى دهند، و «مشهود» کسانى هستند که به سود و یا زیانِ آنان گواهى داده مى شود.

7 - برخى برآنند که منظور از «شاهد»، امت اسلام است و «مشهود» امت هاى دیگر، که قرآن مى فرماید: لتکونوا شهداء على الناس(119) و بدین گونه شما را امتى میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید.

8 - و برخى دیگر بر این باورند که «شاهد» اعضا و اندام هاى انسان مى باشند و «مشهود» خود انسان است که در روز رستاخیز بر عملکرد او گواهى مى دهند؛ چرا که قرآن مى فرماید: یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا یعملون(120) ... در روزى که زبان و دست ها و پاهاى آنان به زیان آنچه انجام مى دادند گواهى مى کنند.

9 - به باور پاره اى «شاهد» عبارت است از «حجرالاسود» و «مشهود» زائران خانه خدا.

10 - و به باور پاره اى دیگر، «شاهد» عبارت است از «شبانه روز» و «مشهود» عملکرد فرزندان انسان.(121)

واژه «شهید» به معنى روز، در این شعر که شاعر آن را در وصف پیشواى آزادى سروده، این گونه آمده است:


مضى امسک الماضى شهیداً معدلا

و خلفت فى یوم علیک شهید

روز گذشته تو در حالى گذشت که گواه عادلى است بر عملکرد تو، و آن را در روزى پشت سر نهادى که بر شاهکار سترک تو گواهى خواهد داد.

و آن گاه خطاب به انسان ها مى گوید:

فان انت بالأمس اقترفت اسائة

فقیّد باحسان و انت حمید...

هان اى انسان! اگر دیروز به کارى ناپسند دست یازیدى، اینک آن را به کار نیکى پیوند ده تا فردا ستوده و پسندیده به حساب آیى.

و کار نیک را از امروز به فردا به تأخیز مینداز، چرا که ممکن است فردا بیاید و تو جهان را بدرود گفته باشى.

11 - بعضى برآنند که منظور از واژه «شاهد» پیامبران خدا و «مشهود» وجود گرانقدر محمد(ص) است، که قرآن مى فرماید: و اذا اخذاللَّه میثاق النبیین... فاشهدوا و انا معکم من الشّاهدین.(122)

و هنگامى را به یاد آور که خدا از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتى دادم، آن گاه شما را فرستاده اى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، بدون تردید به او ایمان بیاورید و یاریش کنید. آن گاه فرمود: آیا اقرار کردید و در این باره پیمان مرا پذیرفتید؟ گفتند آرى، اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.

12 - و بعضى دیگر برآنند که منظور از «شاهد»، خدا و «مشهود» گواهى بر یکتایى اوست، که قرآن مى فرماید:

شهداللَّه انّه لااله الّا هو...(123)

خداى یکتا گواهى مى دهد که خدایى جز ذات بى همتاى او نیست...

13 - گروهى منظور از «شاهد» را خلق خدا و پدیده هاى آفرینش گرفته اند، و «مشهود» را پدید آورنده و تدبیرگر فرزانه و تواناى هستى. شاعر دانشمند در اشاره به این دیدگاه مى گوید:


أیا عجباً کیف یعصى الاَله

ام کیف یجحدوه الجاهد...

شگفتا! چگونه انسان نافرمان، خدا را نافرمانى و یا ذات پاک او را انکار مى نماید، در حالى که در هر حرکت بخشیدن به پدیده هاى گوناگون، و بى حرکت و ساکن گردانیدن نظامات شگرف هستى، بر یکتایى و قدرت و حکمت خدا گواهى است انکارناپذیر.

آرى، در هر پدیده اى از پدیده هاى بى شمار خلقت نشانى روشن و روشنگر از ذات پاک و بى همتاى اوست، و خردمندان و خردورزان را به یکتایى و بى همتاى او راه مى نماید. [ نظرات / امتیازها ]
4) پس از سوگندهایى که گذشت، قرآن شریف در اشاره به پایدارى شگفت انگیز مردم نواندیش و اصلاح طلب در برابر فشار بیداد و دهشتناک استبدادگران و واپسگرایان مى فرماید:

قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ

مرگ و عذاب بر آن صاحبان خندق هاى آکنده از آتش.

آرى، لعنت و نفرین بر ستمکارانى که مردم حق طلب و ستم ناپذیر را در دنیا بر خندق و گودال هاى آتش افکندند و به خاطر آگاهى و ایمان و نفى دنباله روى از ظالمان و پافشارى در ابتدایى ترین حقوق انسانى خویش سوزانیدند.

بدین سان خداى فرزانه بر مردم با ایمان و آگاهى که در راه آزادى اندیشه و عقیده پایدارى و پایمردى کردند، درود مى فرستد، و بر کفرگرایان و خودکامگان به خاطر پایمال ساختن حقوق انسان ها لعنت و نفرین نثار نموده و وعده دوزخ مى دهد. [ نظرات / امتیازها ]
5) آن گاه مى فرماید:

النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ

لعنت و نفرین بر آن پدیدآورندگان و صاحبان آن کوره هاى آدم سوزى یا همان خندق هاى آکنده از آتش و هیزم و مواد سوختنى بسیار، که آنها را براى سوزانیدن مردم با ایمان و شکنجه آنان فراهم آوردند. [ نظرات / امتیازها ]
6) و مى فرماید:

إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ

آن گاه که آن شکنجه گران و جلادان استبداد بر بالاى گودال هاى آتش نشسته بودند و سوختن آزادى خواهان را تماشا مى کردند.

به باور «ابن عباس» منظور، کفرگرایان سیاهکارى هستند که در اطراف خندق هاى آتش نشسته و مردم با ایمان و استبدادناپذیر را بر آنها مى افکندند و شکنجه مى نمودند.

امّا به باور «مقاتل» آنان بر گرد خندق ها گرد آمده و توحیدگرایان را به پشت کردن به حق و عدالت و روى آوردن به استبداد و کفر دعوت مى کردند.

و «مجاهد» بر آن است که: کفرگرایان و ظالمان حاکم، بر کنار خندق هاى آتش بر صندلى هاى خود تکیه زده و شکنجه آزادى خواهان را نظاره مى کردند.

گفتنى است که ضمیر «هم» به رهبر خودکامه آن روز و دار و دسته تبهکار او اشاره دارد. [ نظرات / امتیازها ]
7) وَ هُمْ عَلى ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ

و خود آنچه را بر سر ایمانداران و خداجویان مى آوردند، نظاره مى کردند.

آرى، آن سیاهکاران، هم افکنده شدن آن انسان هاى خدا جو بر آتش را تماشا مى کردند، و هم فشار و شکنجه بر آنان را، به خاطر این هدف که از دین و آیین توحیدى و آزادى خواهانه خود بازگردند، و به شرک و استبداد تن سپارند.

«زجاج» در وصف این مردم شکیبا مى گوید: خداى فرزانه در این آیات، داستان درس آموز مردمى را به تابلو مى برد که بینش ژرف و ایمان استوارشان به جایى اوج گرفته بود که در راه ایمان و پروا و آزادى و آزادگى تا پاى سوختن در آتش پیش رفتند و جان را در راه خدا در طبق اخلاص نهادند.

«ربیع» مى گوید: هنگامى که آنان را به کوره هاى آدم سوزى افکندند، خدا روح آنان راپیش از سوختن پیکرشان در آتش، برگرفت و شعله هاى آتش به خواست خدا از کناره هاى خندق زبانه کشید و کفرگرایان و شکنجه گران را به کام کشید.

به باور «ابومسلم» در آن جامعه استبدادزده، جز مردم با ایمانى که در بند بودند، دو گروه دیگر حضور داشتند: یک دسته شکنجه گران و بیداد پیشگانى که مردم کمال جو و با ایمان را به آتش مى سوزانیدند، و گروه دیگر ایمانداران بى تفاوتى بودند که بر کناره خندق این منظره را تماشا مى کردند و لب به اعتراض نمى گشودند؛ به همین جهت خدا هم دو گروه را مورد لعنت و نفرین قرار داد.

واژه «قعود» جمع «قاعد» است و «شهود» جمع «شاهد» و منظور کسانى هستند که یا با شنیدن فریاد و ناله ستمدیدگان در زیر شکنجه و یا با دیدن آن مناظر دردآور گواه آن رویداد تکاندهنده و جنایت هاى فجیع بودند. [ نظرات / امتیازها ]
8) در آیه بعد روشنگرى مى کند که:

وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ

آن بیدادگران خشونت کیش تنها به این جهت بر مردم با ایمان عیب و ایراد مى گرفتند، که به خداى شکست ناپذیر و فرزانه ایمان آورده و بر ایمان خود هر لحظه پایدارى مى ورزیدند.

آیه مورد بحث بسان این آیه است که مى فرماید: هل تنقمون منا الا اَنْ آمنا باللَّه(124) هان اى اهل کتاب! آیا جز این را بر ما عیب مى گیرید که ما به خدا و به آنچه به سوى ما فرود فرستاده شده است ایمان آورده ایم؟

به باور «جبایى» منظور این است که: کفرگرایان و ظالمان این شکنجه و بیداد را بر آنان روا نداشتند، جز این که این انسان هاى شریف و کمال جو به خداى توانمند و شکست ناپذیرى که همه کارهایش در خور ستایش و سپاس است ایمان آورده و در ایمان آگاهانه و خالص خود پایدارى مى ورزیدند. [ نظرات / امتیازها ]
9) و مى افزاید:

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

همان خدایى که فرمانروایى آسمان ها و زمین از آن اوست، و همه امور آنها را او تدبیر مى کند.

وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ

و خدا بر هر چیزى گواه است.

آرى، نه بیداد و شکنجه آنان در مورد مردم با ایمان بر او نهان مى ماند و نه دیگر پنهان کارى ها و جنایت هاى ضد بشرى آنان، و سرانجام داد مردم ستمدیده را از ستمکار خواهد گرفت. [ نظرات / امتیازها ]
10) پس از ترسیم شکنجه هاى ضدانسانى خودکامگان و ظالمان،

در مورد آزادیخواهان، اینک در هشدار به شکنجه گران و جلّادان مى فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ

بى گمان آن کسانى که مردان و زنان توحیدگرا و کمال جو را شکنجه کردند، و آن گاه از جنایت و بیداد خویش توبه نکردند و اصلاح نپذیرفتند، براى آنان به کیفر بیدادشان عذاب دوزخ خواهد بود...

وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ

و نیز به کیفر شکنجه و سوزانیدن انسان ها عذاب آتش شعله ور دوزخ خواهند داشت.

از آیه شریفه چنین دریافت مى گردد که «عذاب دوزخ» و «عذاب آتش» یکى است، با این وصف چگونه در آیه، هر کدام جداگانه وعده داده شده اند؟

پاسخ این است که منظور از «عذاب دوزخ»، عبارت از انواع و اقسام عذاب ها، غیر از سوختن از بلاى «زقوم» و «غسلین» و گرزها و عمودهاى آتشین است. با این بیان دو بخش قراردادن عذاب درست است.

«ربیع» مى گوید: براى این کفرگرایان و شکنجه گران «عذاب حریق» در سراى آخرت خواهد بود، و در دنیا عذاب سوختن در آتش؛ به همین جهت هم، آتش از کنارهاى خندق زبانه کشید و آنان را سوزانید.

و «فرّاء» بر آن است که آتش به فرمان خدا از درون گودال ها و خندق ها زبانه کشید و شکنجه گران و ظالمان را - که بر کنار خندق ها نشسته و آن منظره دلخراش را تماشا مى کردند - سوزاند و مردم با ایمان نجات یافتند. [ نظرات / امتیازها ]
  مسعود ورزيده - تفسیرنمونه
1) مؤ منان در برابر کوره هاى آدم سوزى !
مى دانیم مسلمانان مکه در آغاز سخت در فشار بودند، و دشمنان هرگونه شکنجه را درباره آنان روا مى داشتند، و همانگونه که در شرح محتواى سوره گفتیم هدف از نزول این سوره هشدارى است به این شکنجه گران که سرنوشت اقوام مشابه خود را در گذشته تاریخ به خاطر بیاورند، و از سوى دیگر تسلى و دلدارى و تقویت روحیه مؤ منان نخستین است و درسى است براى همه مسلمانان در طول تاریخ .
نخست مى فرماید: ((سوگند به آسمان که داراى برجهاى بسیار است )) (و السماء ذات البروج ).
برجهاى آسمانى یا به معنى ستارگان درخشان و روشن آسمان است یا به معنى ((صورتهاى فلکى )) است ، یعنى مجموعه اى از ستارگان که در نظر ما شباهت به یکى از موجودات زمینى دارد، و برجهاى دوازدهگانه دوازده صورت فلکى است که خورشید در مسیر سالانه خود در هر ماه محاذى یکى از آنها قرار مى گیرد (البته خورشید حرکت نمى کند بلکه زمین به دور آن مى گردد ولى به نظر مى رسد که خورشید جا به جا مى شود و محاذى یکى از این صورتهاى فلکى مى گردد).
سوگند به هر یک از این معانى باشد حکایت از عظمت آن مى کند، عظمتى که شاید در آن زمان در نظر عرب روشن نبود، ولى امروز براى ما کاملا شناخته شده است ، هر چند بیشتر به نظر مى رسد که منظور همان ستارگان درخشان آسمانى باشد.
لذا در حدیثى آمده است که از پیغمبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تفسیر این آیه را خواستند فرمود: ((منظور کواکب و ستارگان است )).
[ نظرات / امتیازها ]
  سيدابراهيم غياث الحسيني - تفسیر نور
1) این سوره بیست و دو آیه دارد و در مکّه نازل شده است.
نام سوره برگرفته از آیه اول است و مراد از آن، ستارگان درخشان است که همچون برج بلند در آسمان مى‏درخشند.
این سوره با بیان جنایات گروهى شکنجه‏گر آغاز مى‏شود که گودالى عمیق حفر مى‏کردند و آتشى عظیم در آن مى‏افروختند و مؤمنان را به سوزاندن در آتش تهدید مى‏کردند و هرکه دست از ایمان برنمى‏داشت، در آتش مى‏افکندند.
خداوند نیز آنان را به آتش سخت دوزخ وعده مى‏دهد که با آتش دنیا قابل مقایسه نیست و بدین وسیله مؤمنان را دلدارى مى‏دهد و آنان را به مقاومت در برابر ستمگران دعوت مى‏نماید.
ادامه سوره، اشاره‏اى گذرا به ماجراى فرعون و قوم ثمود دارد که چگونه با همه قدرتى که داشتند، در برابر اراده الهى شکست خوردند و به هلاکت رسیدند.
آیات پایانى سوره، بیانگر عظمت قرآن و جایگاه والاى وحى الهى است. [ نظرات / امتیازها ]
  داريوش بيضايي - تفسیر هفت جلدی جامع قرآن بقلم و جمع آوری مرحوم علامه حاج سید ابراهیم بروجردی
3) قوله تعـــالی: {وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ}
در اختصاص از اصبغ بن نباته روایت کرده که ابن عباس میگفت روزی پیغمبر اکرم ﷺ بمن فرمود: ای پسر عباس ذکر خـــــداوند و ذکر من و عــــلی و فرزندانش عبادت است و به آن خــــــدائیکه مرا به رسالت فرستاده است من بهترین مخلوقات و عــــلی ع وصی من افضل اوصیاء میباشد و عــــلی خلیفه خــــدا و حجت او در روی زمین برای بندگان است و همچنین فرزندان عــــلی بعد از او خلیفه و حجت خــــدا هستند و به واسطه آنها خــــــــداوند عذاب را از اهل زمین برداشته و حبس نموده و به سبب ایشان آسمان را از فرود آمدن به زمین نگاه داشته و بخاطر آنها کوهها را حفظ نموده و باران رحمت خود را فرو میفرستد و نباتات را از زمین میرویاند و ایشان اولیاء خـــــدایتعالی میباشند, پس از آن فرمود ای پسر عباس آیا تو گمان میکنی خــــــداوند در سوره بروج به آسمان برجها سوگند یاد نموده؟ گفتم ای رسول خـــــدا پس معنای آسمان در این آیه چیست و فرمود مراد به آسمان من و بروج ائمه معصومین هستند که اول آنها عــــلی ع و آخر ایشان مهدی قائم عج است.
از حضرت باقر ع روایت کرده فرمود: شاهد محمّد ﷺ و مشهود قیامت است, آیا نمیشنوی قول خـــــداوند را که میفرماید{یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا} و در آیه دیگر فرمود {و ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ} [ نظرات / امتیازها ]
4) قوله تعــــالی: {قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ}
این آیه جواب قسم است که سوگند به اینان که اصحاب اخدود کشته و نابود شدند.
و داستان اصحاب اخدود بدینقرار است.
طبرسی از حضرت صادق ع روایت کرده فرمود امیرالمؤمنین ع بشخصی از اسقف بزرگ و پیشوای نصاری امر نمود تا داستان اصحاب اخدود را سؤال نماید, آنشخص پرسش کرد و اسقف نتوانست جواب بگوید و لذا حضرت فرمود: داستان ایشان بدینقرار است که خــــدایتعالی پیغمبری را بر طایفه حبشه مبعوث گردانید و آنها پیغمبر خود را تکذیب کرده و به قتل رسانیدند و اصحاب آن پیغمبر را اسیر کرده و بعضی را کشتند, و شکافهائی در زمین کندند و آتش افروختند و گفتند هر کس بر دین ما باشد کنار رود و آنکه بر دین پیغمبر است باید خود را در آتش افکند, آنگاه اصحاب پیغمبر را بر آتش افکندند, زنی را آوردند که طفل یکماهه داشت خواستند با طفلش به آتش اندازند آنزن بر طفل خود رقت کرد و آناً آن طفل بزبان آمد و گفت ای مادر مرا با خودت بگذار در آتش افکنند, به خــــدا سوگند این عذابها برای پایداری در دین حق و را خــــدا بسیار ناچیز و اندک است و او را با طفلش در آتش انداختند در حالیکه طفل سخن میگفت و اینحدیث را در محاسن نیز روایت کرده است.
طبرسی در مجمع از پیغمبر اکرم ﷺ روایت کرده فرمود در پیشینیان پادشاهی ظالم بود که مرد ساحری داشت چون ساحر پیر شد به پادشاه گفت مرگ من نزدیک شده جوانی را نزد من بیاورید تا به او سحر بیاموزم, جوانی را نزد او بردند باو سحر آموخت ولی دل آن جوان به سحر میل ننمود, او در بین راه برگشت راهبی را یافت که مردم حضور او میرفتند و از علم و داشن آن راهب بهره مند میشدند, آن جوان چند مرتبه نزد راهب رفت و از او سخنانی شنید و میل به راهب و دین او نمود و هر روز نزدش میرفت و حدیثی چند از او یاد میگرفت و در اثر آن رفتن, از یادگیری از ساحر جا ماند و ساحر و اهلش وی را میزدند و جوان شکایت آنها را به راهب کرد و راهب باو گفت چون نزد ساحر میروی باو بگو مرا اهلم نگاه داشتند از اینجهت حضور شما دیر آمدم و به اهلت هم بگو ساحر مرا دیر مرخص کرده.
در آن ایام که جوان نزد ساحر و راهب رفت و آمد میکرد مار بزرگی را مشاهده نمود که جلوی مردم را گرفته و سد معبر و راه را مسدود نموده بود و کسی هم جرئت عبور کردن نداشت جوان با خود گفت امروز در کار ساحر و راهب امتحان و تجربه میکنم تا بدانم کدامیک از آنها بهتر و بر حق میباشد, آنگاه سنگی از زمین برداشت و گفت خــــدایا اگر دین راهب بر حق است و او نزد تو محبوب تر است من این مار را با این سنگ به قتل برسانم و چنانچه ساحر بر حق است مرا از کار او بیدار کن, او سنگ را انداخت و ما را بکشت و مردم خوشحال شدند, خبر به راهب رسید به جوان گفت تو مبتلا شدی باید صبر کنی اگر کسی سؤال کرد که تو این دین را از که آموختی مبادا نام مرا ببری و کسی را بطرف من راهنمائی کنی! اما کار جوان بجائی رسید که مستجاب الدعوه شد مردم از ولایات اطراف نزد او میآمدند و جوان دعا میکرد و مریضان را خـــــداوند شفا میبخشید, پادشاه ظالم ندیمی نابینا داشت چون او این خبر را شنید ندیم گفت مرا نزد آن جوان ببرید و او را نزد جوان بردند به جوان گفت اگر دیدگانم را بینا کنی مال بسیاری بتو خواهم داد, جوان پاسخ داد من کسی را شفا نمیدهم بلکه خـــــداوند شفا میبخشد, اگر ایمان باو داری از خــــــدا درخواست کنم تا تو را شفا کرامت فرماید, و مرد ندیم به خــــدا ایمان آورد و جوان هم دعا کرد بینا شد, بعداً حضور پادشاه ظالم رفت, از او پرسید چشم تو را که بینا کرد؟ ندیم گفت خـــــدایتعالی, پادشاه جواب داد مرا میگوئی؟ گفت خیر پـــــروردگار من و شما, همانکسیکه هم ما را آفریده شفا عطا کرد, پادشاه از او سؤال نمود: مگر تو را خــــدائی جز من هست؟ گفت آری او خــــدای تو و من و همه جهانیان است, پادشاه دستور داد ندیم را زندانی کنند و او را بزنند تا اعتراف کند چه کسی او را خــــداپرست کرده و عاقبت در اثر آزار و اذیت گفت همان جوانیکه سحر از ساحر آموخت مرا به خـــــدای یگانه دعوت کرد منهم دعوت او را پذیرفتم, پادشاه امر کرد جوان را حاضر کردند باو گفت ای جوان کار تو در سحر به جائی رسیده که چشم نابینا باز و روشن میکنی؟ جوان گفت من اینکار هرگز نتوانم کرد بلکه خـــــداوند مریضان را شفا میدهد, پادشاه باو گفت که تو را به این راه رهبری نموده؟ جوان گفت نمیتوانم بگویم, آن جوان را هم چندان عذاب کردند تا گفت مرا راهبی راهنمائی کرده, پادشاه دستور داد راهب را حاضر کردند باو گفت بیا از این دین برگرد, راهب گفت من از دین خود بر نمیگردم, پادشاه ظالم امر کرد او را با اره دو نیم کردند سپس به جوان گفت اگر از این دین خود برنگردی تو را هلاک میکنم, جوان از دین خود برنگشت, لذا او را بدست جماعتی سپرد تا بالای کوهی مرتفع ببرند و گفت اگر از خــــداپرستی دست بر نداشت او را از بالای کوه به زیر اندازند و کوه را بر سرش خراب کنند و چون جوان را بالای کوه بردند دستها را به دعا بلند کرد و گفت خــــدایا کفایت کن مرا از شر اینان و این جماعت را به هر طریقی که صلاح میدانی کیفر بده, در همین لحظه کوه ریزش کرد و تمام جماعت سقوط نموده و هلاک شدند و جوان سالم بازگشت, خبر به پادشاه ظالم رسید او را خواست و سؤال کرد با رفیقانم چه کردی؟ گفت خـــــداوند آنها را به کیفر رسانید, مجدداً او را به جماعتی دیگر سپرد تا او را سوار کشتی کنند و در وسط دریا غرق نمایند, چون خواستند او را در میانه راه غرق کنند, جوان دست به دعا برداشت و گفت پـــــروردگارا اینها را به جزای اعمالشان برسان, ناگاه کشتی با کل اهلش غرق شد و جوان مجدداً سالم برگشت, پادشاه ظالم او را خواست و پرسید همراهانت چه شدند؟ جوان پاسخ داد همه غرق شدند, سپس جوان گفت ای پادشاه تو نمیتوانی مرا به قتل برسانی, پادشاه ظالم در کار جوان فرو ماند, جوان باو گفت آیا میخواهی تو را بیاموزم که چطور مرا بکشی؟ گفت بلی , جوان گفت برای کشتن من یکروز مردم را عموماً در صحرا جمع کن و مرا به درختی بلند ببند و تیری در کمان بگذار و بگو به اسم پـــــروردگار این جوان, این تیر را رها میکنم و سپس جوان گفت: جز نام خـــدای من چیزی بر من کارگر نباشد, آن پادشاه ظالم هم روزی در حضور مردم به روبروی درختی که جوان دربند بود رفت و گفت به اسم پــــروردگار این جوان تیر را رها نمودم و تیر به جوان اصابت نمود و جان داد, مردم چون آن حالت را مشاهده کردند همه از دین پادشاه ظالم برگشتند و گفتند ما به خــــدای این جوان ایمان آوردیم, پادشاه ظالم با خود گفت از آنچه میترسیدم در آن افتادم, پادشاه مردم را تهدید کرد اما آنها برنگشتند دستور داد شکافهای مستطیلی کندند و در آن آتش افروختند و مردم را از آن ترسانیدند اما کسی از ایمان به پــــروردگار یکتا برنگشت, همه را گرفتند و در آتش افکندند در آخر بانوئی را با کودکی آوردند که برای طفل خود جزع میکرد, آن طفل گفت ای مادر صبر کن که تو بر حقی و برای خاطر خــــدا تو را میسوزانند و خود را یکباره در آتش افکند!.
از امیرالمؤمنین ع روایت کرده فرمود طایفه ای از اخدود اهل کتاب بودند پادشاه ایشان شراب نوشید و مست شد و با خواهر خود همبستر شد و نزدیکی نمود و چون از مستی بهوش آمد پشیمان شد و به خواهر خود گفت ما خلافی کرده ایم تدبیر چیست؟ خواهرش جوابداد مردم را جمع کن و به آنها بگو خدا نکاح خواهر را حلال کرده و چون مردم را جمع نمودند و سخن پادشاه شنیدند گفتند ما هرگز حرف تو را قبول نمیکنیم, چه پیغمبران عموماً نکاح خواهر را حرام کردند و در کتابهای آسمانی در حرام بودن خواهر آیاتی موجود است, پادشاه به خواهر گفت مردم حرف من را قبول نکردند, خواهر جوابداد آنها را تازیانه بزنند تا قبول کنند, ایشان را تازیانه زدند باز قبول نکردند, خواهر گفت گردن آنها با شمشیر بزنند, جمعی را به قتل رسانیدند مجدداً مردم قبول نکردند عاقبت دستور داد خندقی بکنند و آتش در آن برافروزند و همه مردم را در آتش افکنند و به دستور این شخص ظالم عمل کردند و تمام مردم مخالف را در آتش سوزانیدند.
و البته هیچیک از روایات با دیگری اختلافی ندارد زیر اصحاب اخدود متعدد در طول سالیان متمادی بودند چه اخدود شکافهای مستطیلی بود که سابق ایام پادشاهان جبار و سمتکار در زمین میکندند که به طول چهل زراع و عرض دوازده زراع و آتش در آن می افروختند و مؤمنینی که در اثر اجرای احکام دین با آنها مخالفت و پایداری میکردند در آن آتش می افکندند و میسوزانیدند تا دین خــــدا را از بین ببرند و قوانین کفر آمیز خود را میان مردم رواج دهند. [ نظرات / امتیازها ]