از دقت در این آیات این خصوصیات استفاده مىشود که: اولا رجال اعراف از جنس ملائکه نیستند و ثانیا جمعى از بندگان مخلصند که مقام و منزلتشان از سایر اهل جمع بالاتر است، مردمى هستند که هر دو طایفه بهشتى و دوزخى را مىشناسند، و در تکلم به حق مجازند مىتوانند شهادت دهند، و شفاعت کنند، امر کنند و حکم نمایند. و اما اینکه این رجال از جنس بشر هستند یا از جنس جن و یا مختلط از این دو جنس، الفاظ این آیات از آن ساکت است، و از خود آیات نمىتوان این معنا را استفاده کرد. جز اینکه در هیچ جاى از قرآن کلامى هم که دلالت کند بر تصدى جن نسبت به شانى از شؤون بشر و وساطتش در کار آخرتى او از قبیل شهادت و شفاعت، دیده نمىشود، پس وقتى از جنس ملائکه و جن نبوده باشند، قهرا از جنس بشر خواهند بود.
توضیح : سیاق بدون تردید این معنا را افاده مىکند که رجال اعراف منحاز و متمایز از دو طایفه نامبرده هستند، و خلاصه اینکه نه از اهل بهشتند و نه از اهل دوزخ. حال یا از این جهت است که اصلا انسان نیستند، و یا از این جهت است که از حیث سؤال و جواب و سایر شؤون و خصوصیات قیامت از آن دو طایفه بیرونند. و در حقیقت اهل محشر سه طایفه هستند: دوزخیان، اهل بهشت و اهل اعراف، هم چنان که در دنیا هم به سه طایفه تقسیم مىشدند: مؤمنین، کفار و مستضعفین، یعنى کسانى که از جهت ضعف عقل حجت بر ایشان تمام نیست مانند برخى از زنان و اطفال و پیران ناتوان و دیوانگان و سفهاء و امثال آنان. و یا از این جهت است که مقام و مرتبه آنان ما فوق مقام این دو طایفه است، پس در اصحاب اعراف سه احتمال هست:
اما احتمال اول که انسان نباشند، و از یکى از دو طایفه جن و ملک بوده باشند، احتمالى است که نمىتوان به آن اعتناء نمود، زیرا اطلاق لفظ «رجال «شامل ملک نمىشود، چون این دو طایفه متصف به رجولیت و انوثیت نمىگردند. اگر چه گاهى به شکل مردانى ظاهر شوند، و لیکن صرف تمثل به صورت انسان مصحح اطلاق نیست، علاوه بر اینکه دلیل معتبرى هم بر این معنا نداریم.
ناگفته نگذاریم که تعبیر به «رجال «آنهم بطور نکره و بدون الف و لام به حسب عرف لغت دلالت بر احترام و اعتنا به شان اشخاصى که مقصود از آن هستند دارد، چون عادتا کلمه «رجل» دلالت بر انسان قوى در اراده و تعقل دارد، هم چنان که در امثال آیات: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37) و «فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا» (توبه/108) و «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» (احزاب/23) و «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ» (یوسف/109) و حتى در مثل آیه «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» (ص/62) و آیه «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ» (جن/6) این معنا بخوبى مشاهده مىشود. پس منظور از «رجال «افرادى هستند که در انسانیت خود در سر حد کمال مىباشند، و اگر در میان آنان افرادى از زنان فرض شود از باب تغلیب، لفظ رجال در مورد مجموع ایشان به کار مىرود.
اما مستضعفین، چون مزیت قابل اعتنایى ندارند، و غالبا از جنس زنان و یا اطفال و یا مردان دیوانه و خرف هستند، لذا نمىتوانیم مراد از «رِجالٌ یَعْرِفُونَ» را چنین کسانى بدانیم زیرا اگر مراد چنین کسانى بود نمىفرمود: «رِجالٌ یَعْرِفُونَ» بلکه مىفرمود: «قوم یعرفون» یا «طائفة یعرفون» و یا «اناس یعرفون» و یا تعبیرات دیگرى که از قرآن کریم معهود است، مانند: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ» (اعراف/164) و «إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ» (اعراف/82) و «فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ» (صف/14).
علاوه بر اینکه اوصافى که خداى تعالى در آیات بعد براى رجال مزبور ذکر مىکند و تذکراتى که به آنان مىدهد امورى است که جز به اهل منزلت و مقربین درگاه خدا نمىتواند قائم باشد تا چه رسد به اینکه مردم متوسط و مستضعفین را هم شامل شود.
خلاصه کلام اینکه از چند جهت نمىتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند:
یکى اینکه این رجال در محلى قرار دارند به نام اعراف، و در مقامى هستند که از خصوصیاتى که در سیماى فرد فرد اهل محشر است به جمیع امتیازات نفسانى و تفاصیل اعمال آنان پى مىبرند و حتى اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشت نیز مىبینند، و این مقام بدون شک مقام و منزلت رفیعى است مخصوص آنان، نه دوزخیان داراى چنان خصوصیتى هستند و نه اهل بهشت، به شهادت اینکه قرآن کریم از زبان اهل دوزخ مىفرماید: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» (ص/62) و نیز مىفرماید: «رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ» (سجده/29) و نیز مىفرماید: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/27).
معناى «سیما» این نیست که در قیامت اهل بهشت را به علامتى و اهل دوزخ را به علامتى دیگر از قبیل رو سفیدى و رو سیاهى نشان کرده باشند تا هر کس بتواند از آن علامت پى به بهشتى بودن و یا دوزخى بودن اشخاص ببرد، چون از آیه «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ» استفاده مىشود که اصحاب اعراف نه تنها از سیماى اشخاص کفر و ایمان و بهشتى بودن و دوزخى بودن آنان را درک مىکنند بلکه از قیافهها به جمیع خصوصیات احوال و اعمال آنان پى مىبرند، حتى از دیدن سیماى شخص مىفهمند که این شخص از آنهایى است که در دنیا همش همگى صرف جمعآورى مال دنیا مىشده، و ناگفته پیدا است که مردم مستضعف هرگز داراى چنین قدرتى نیستند.
دوم اینکه رجال اعراف هم با دوزخیان محاوره دارند و هم با بهشتیان، محاوره آنان با اهل دوزخ به این است که آنان را که همان پیشوایان کفر و ضلالت و طغیانند به احوال و اقوالشان بىپروا شماتت و سرزنش مىکنند. و محاوره آنان با اهل بهشت به این است که آنان را با تحیتهاى بهشتى درود مىگویند، با این حال و با اینکه به مقتضاى آیه «لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (نبا/38) مىدانیم که در روز قیامت هر کسى مجاز به حرف زدن نیست، و تنها بندگان حقگوى خدا حق تکلم را دارند، چگونه مىتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند؟
سوم اینکه از سیاق آیه بعد استفاده مىشود که اصحاب اعراف آن قدر مقامشان بلند است که سلامشان به اهل بهشت باعث ایمنى آنان مىشود، و به فرمان آنها وارد بهشت مىشوند، چنین مقامى چطور ممکن است براى مستضعفین دست دهد؟
چهارم اینکه آیات کریمهاى که جاى این رجال و مقام و منزلتشان و محاوره آنها با اصحاب جنت و اصحاب جهنم را بیان مىکند هیچگونه قلق و اضطرابى در باره ایشان نشان نمىدهد و ایشان را اصلا داخل در محضرین (احضار شدگان) و در هول و فزعى که دارند نمىداند، بلکه مىفرماید: «فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» (صافات/128) و بندگان مخلص خود را از حکم کلى احضار و هر گرفتارى و هول دیگرى استثنا مىکند و از اینکه در جمله «وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» دعایشان را نقل نموده و آن را رد نفرموده، استفاده مىشود که رجال اعراف در هر حرفى که بخواهند بزنند مجاز هستند و دعایشان هم مستجاب است، چون اگر اینطور نبود قطعا دعایشان را رد مىکرد هم چنان که هر جا دعاى اهل جمع و خواستههاى اهل دوزخ را حکایت مىکند، بلافاصله آن را جواب داده و رد مىنماید.
از دقت در این آیات این خصوصیات استفاده مىشود که: اولا رجال اعراف از جنس ملائکه نیستند و ثانیا جمعى از بندگان مخلصند که مقام و منزلتشان از سایر اهل جمع بالاتر است، مردمى هستند که هر دو طایفه بهشتى و دوزخى را مىشناسند، و در تکلم به حق مجازند مىتوانند شهادت دهند، و شفاعت کنند، امر کنند و حکم نمایند. و اما اینکه این رجال از جنس بشر هستند یا از جنس جن و یا مختلط از این دو جنس، الفاظ این آیات از آن ساکت است، و از خود آیات نمىتوان این معنا را استفاده کرد. جز اینکه در هیچ جاى از قرآن کلامى هم که دلالت کند بر تصدى جن نسبت به شانى از شؤون بشر و وساطتش در کار آخرتى او از قبیل شهادت و شفاعت، دیده نمىشود، پس وقتى از جنس ملائکه و جن نبوده باشند، قهرا از جنس بشر خواهند بود. خواهید گفت: اثبات اینگونه خصوصیات براى بشر با امثال آیه «یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» (انفطار/19) منافات دارد. جواب این است که این گونه آیات به آیات دیگرى تفسیر شده که دلالت دارند بر اینکه مقصود از آنها بیان این جهت است که در روز قیامت احاطه ملک خداى تعالى بر جمیع موجودات براى مردم ظاهر مىشود و در آن روز مردم به احاطه و اطلاق ملک خدا اعتراف مىکنند، نه اینکه تنها این مالکیت در روز قیامت براى خدا پیدا مىشود، زیرا خداوند پیوسته مالک على الاطلاق است و کسى هیچگاه به نفع کسى مالک چیزى نیست، نه اینکه در آخرت چنین باشد. ملائکه در آن روز در وساطت خود و شهداء بر شهادت خویش و شفعاء داراى شفاعت خویشتن مىباشند و قرآن کریم به این معنا تصریح دارد، چنان که فرموده: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (انبیاء/103) و نیز فرموده: «یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» (مومن/51) و نیز فرموده: «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» (زخرف/86).
پس در عین اینکه ملکیت و حکم براى خدا است، دیگران هم به اذن او داراى حکم هستند- مانند دنیا- با این تفاوت که در دنیا حکم خداوند براى همه افراد ثابت و ظاهر و خلاصه مورد قبول نبود، و در آخرت بطور عیان ظاهر گشته دیگر کسى در باره آن دچار شک و یا خطا نخواهد شد.
این است آن معنایى که ما از آیات کریمه قرآن در باره اصحاب اعراف مىفهمیم، البته دیگران در این باره حرفهاى دیگرى زدهاند که بعضى از آن حرفها خالى از بیهودهگویى نیست، و اینک ما به طور فهرست به آن اقوال اشاره نموده، مىگذریم:
1- اعراف چیزى است که بر هر دو طایفه مشرف است.
2- دیوارى است که مانند خروس داراى تاج است.
3- تلى است بین بهشت و جهنم که عدهاى از گنهکاران بر آن تل مىنشینند.
4- این همان دیوار بین مؤمنین و منافقین است که آیه «فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ» اشاره به آن دارد.
5- اعراف به معنى تعرف و آشنایى است، یعنى در قیامت رجالى آگهى از حال مردم دارند.
6- اعراف همان صراط معروف است.
اینها حرفهایى است که در باره معناى اعراف زدهاند، در باره رجالى هم که بر اعراف قرار دارند اختلافاتى است که شاید به دوازده قول بالغ شود:
1- اینکه آنها اشراف و بزرگانى هستند که از بین خلائق به کرامت خداوندى مخصوص و ممتاز شدهاند.
2- قومى هستند که حسنات و سیئاتشان برابر است، نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد تا داخل بهشت شوند، و نه سیئاتشان بر حسناتشان فزونى گرفته تا به دوزخ در آیند، ناچار خداوند تا مدتى بر اعراف که درجهاى است بین بهشت و دوزخ بازداشتشان نموده، سپس به رحمت خود، آنها را داخل بهشت مىنماید.
3- اهل فترتند.
4- مؤمنین از طایفه جن هستند.
5- کودکانى هستند از کفار که قبل از رسیدن به حد تکلیف از دنیا رفتهاند.
6- زنا زادگانند.
7- کسانى هستند که در دنیا به خوبى خود مىبالیدند.
8- ملائکهاى هستند که بر بالاى اعراف ناظر اشخاصند و هر کسى را از سیما و قیافهاش مىشناسند. و اگر کسى از صاحبان این قول بپرسد با اینکه ملائکه متصف به رجولیت و انوثیت نمىشوند، چطور آیه از آنها تعبیر به «رجال» کرده؟ در جواب مىگویند درست است که ملائکه مرد و زن ندارند و لیکن به شکل مرد در مىآیند.
9- انبیاء (علیهم السّلام) اند که هم به خاطر احترامى که دارند و هم براى اینکه گواهان بر خلایقند از مردم جدا شده، و بر اعراف قرار مىگیرند.
10- مردمان عادل از هر امتى هستند که براى شهادت دادن بر افراد امت خود بدانجا مىروند.
11- صلحا و فقها و علما هستند.
12- رجال اعراف عبارتند از: عباس، حمزه، على (علیه السّلام) و جعفر طیار که در نقطهاى از صراط مىایستند تا دوستان خود را به سفیدى روى و دشمنان خود را به سیاهى روى بشناسند، این قول را آلوسى در روح المعانى (ج 8 ص 124 ط بیروت) از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است.
در المنار (ج 8 ص 433 ط بیروت) مىگوید: «من این قول را در کتب تفسیر نیافتم، و ظاهرا آلوسى آن را از تفاسیر شیعه نقل کرده. و این قول صحیح نیست، زیرا رجال اعراف اهل بهشت و دوزخ را به قیافههایشان مىشناسند و دیگر حاجتى نیست در اینکه این بزرگواران سر راه صراط بایستند تا منافقین و ناصبیان را که همان دشمنان على (علیه السّلام) و هواخواهان بنى امیهاند از دیگران بشناسند؟ علاوه بر اینکه از سیاق آیه و نظم کلام خداوند خیلى دور است که مرادش از اعراف، صراط بوده باشد».
اینکه صاحب المنار گفته است که روایت مذکور از کتب شیعه نقل شده صحیح نیست، زیرا هیچ یک از تفاسیر شیعه این روایت را به طریقى که شیعه به ضحاک دارد از ضحاک نقل نکرده، بلکه اگر هم متعرض نقل آن شده از یکى از تفاسیر عامه نقل کرده است، مثلا مجمع البیان (ج 4 ص 423 ط تهران) روایت را از تفسیر ثعلبى و او به سند خود از ضحاک از ابن عباس نقل کرده است؛ و ما به زودى روایاتى را که شیعه در باره رجال اعراف دارد در بحث روایتى آینده ایراد خواهیم نمود- ان شاء اللَّه تعالى-.
در اینجا ما را با صاحب المنار گفتارى است، و آن این نیست که چرا روایت مذکور را طرح کرده و قابل قبول ندانسته، چون روایت مزبور قابل اعتماد نیست، بلکه گفتار ما با او در آن علتى است که براى طرح روایت ذکر کرده، چه از آن بر مىآید که گویا وى در ابحاث راجع به معاد، نظامى را که آیات و احادیث براى روز قیامت بیان مىکند با نظام جارى در دنیا مقایسه نموده و آن را از نوع همین نظام پنداشته، و در نتیجه هر جاى آن با نظام دنیا وفق داشته قبول نموده، و هر کجایش وفق نداشته طرح کرده، و این جمود در فهم، و گزاف گویى عجیبى است- دقت بفرمایید-.
چون اگر صحیح باشد بگوییم با بودن اهل اعراف و تشخیص افراد نیک و بد از هم دیگر چه حاجت به اینکه آن بزرگواران در صراط بنشینند و آن گاه نتیجه بگیریم که پس این روایت باطل است، چرا صحیح نباشد بگوییم: «با بودن اهل صراط و تشخیصشان افراد نیک و بد را از یکدیگر، دیگر چه حاجت به اهل اعراف؟» و نیز چرا صحیح نباشد بگوییم حالا که اهل اعراف نیک و بد را از هم جدا مىکنند دیگر چه حاجت به سؤال و حساب و باز کردن نامههاى اعمال و نصب میزانها و حضور اعمال و اقامه شهود و به زبان در آوردن اعضاى بدن؟
و یا بگوییم این همه راههاى گوناگون براى سنجیدن اعمال براى چه؟ یکى از این راهها کافى بود. و یا بگوییم با بودن علم خدا به هیچ یک از این راهها حاجت نبود همانطورى که گفتیم.
گویا صاحب المنار صحنه قیامت را به یکى از صحنههاى دنیا مقایسه کرده و با خود گفته است چطور ممکن است اعراف و دیوار بلندى که کشیده شده با صراط، متحد باشد؟ و یک نفر در عین اینکه در بالاى دیوار اعراف است بر سر راه صراط هم ایستاده باشد؟ لذا از در تعجب گفته است: «اعراف کجا و صراط کجا؟» و حال آنکه جزئیات امور آخرت هیچ ربطى به امور دنیا نداشته و قابل قیاس با آن نیست، و اگر قابل قیاس هم باشد تازه باز اشکال وى بر روایت وارد نیست، زیرا ممکن است صراط و اعراف را طورى معنا کنیم که با هم متحد شده و در نتیجه روایت مورد بحث از کار نیفتد، و آن معنا این است که بگوییم صراط به همان معناى معروف است و اعراف حجابى است که بر بالاى صراط و پل مزبور زده شده، و عباس و حمزه و على (علیه السّلام) و جعفر در آن حجاب قرار مىگیرند، علاوه بر اینکه صاحب المنار فراموش کرده که اصلا یکى از اقوال در مساله اعراف این است که اعراف همان صراط است، و این قول را طبرى در تفسیر خود (ج 8 ص 100) از ابن مسعود، و سیوطى در الدر المنثور (ج 3 ص 76 ط بیروت) از ابن ابى حاتم از ابن جریح نقل کردهاند.
و اما اینکه گفت: «علاوه بر اینکه از سیاق آیه و نظم کلام خداوند بسیار دور است که بگوییم مرادش از اعراف، صراط است» فسادش از حرفهاى قبلى او روشنتر است، براى اینکه این قبیل آیات از جزئیات معاد تنها کلیات و صفات عامى را بیان مىکند که معانیش معلوم ولى حقایقش مبهم و مجهول است، بنا بر این ممکن است پارهاى از جزئیات با صفاتى که در پارهاى اشخاص هست منطبق بوده و مراد از آن جزئیات و صفات آن اشخاص بوده باشد، هم چنان که ممکن است پارهاى از بیانات با بیان دیگرى منطبق شود، مثلا مقصود از اعراف، همان صراط باشد، هم چنان که مقصود از میزان، عدل است.
این بود آن دوازده قولى که در معناى اعراف بود، و ممکن است دو قول دیگر زیر را نیز به آن اضافه کرد: یکى اینکه بگوییم مقصود از رجال اعراف، مستضعفینى هستند که از جهت ضعف عقل، حجت بر آنها تمام نشده و مکلف به تکلیف نشدند، مانند مردان و زنان ضعیف و اطفال غیر بالغ، البته ممکن هم هست این قول را با دومین قول از دوازده قول متقدم یکى گرفته بگوییم این دسته از مردم هم حسنات و سیئاتشان برابر است چون اصلا حسنه و سیئهاى ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مکلف به تکالیف شرع نبودهاند.
دوم اینکه مراد از رجال اعراف کسانى هستند که بدون اذن پدر به جهاد رفته و در جهاد شهید شدهاند، از جهت خروج بدون اذن پدر اهل آتش، و از جهت کشته شدن در راه خدا اهل بهشت هستند، و بر طبق این قول روایتى هم هست، البته این قول را نیز ممکن است به همان قول دوم ارجاع داد. هم چنان که تعدادى از اقوال دوازدهگانه را مىتوان در عده دیگر آن گنجانید، مثلا مىتوان قول پنجم را که مقصود از رجال اعراف را اولاد کفار مىدانست و همچنین قول سوم را که مىگفت مراد اهل فترتند به قول دوم ارجاع داد، چون اهل فترت و اولاد کفار ترجیحى در حسنات و یا سیئاتشان نیست. و همچنین مىتوان قول ششم را که مىگفت منظور، اولاد زنا هستند از آن جهت که نه مؤمن و نه کافر شمرده مىشوند، و نیز قول نهم، دهم، و یازدهم و دوازدهم را به قول اول برگردانید.
بنا بر این، اصول اقوالى که در مساله رجال اعراف هست، سه قول خواهد بود:
1- مراد از رجال اعراف صاحبان مقام و منزلت است، چیزى که هست بعضى گفتهاند دارندگان این مقام و منزلت، انبیا (علیهم السّلام) هستند، و بعضى گفتهاند گواهان بر اعمالند، و بعضى گفتهاند علماء و فقهایند، و بعضى گفتهاند اشخاص دیگرى هستند.
2- کسانى هستند که نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد و نه سیئاتشان بر حسناتشان.
3- ملائکه هستند.
اغلب مفسرین قول دوم را اختیار کرده و عمده چیزى که به آن استناد کردهاند روایاتى است که آنها را به زودى در بحث روایتى آینده، ایراد خواهیم کرد.
و اگر به خاطر داشته باشید گفتیم سیاق آیات اعراف با قول اول سازگار است، حتى بعضى از مفسرین از قبیل آلوسى با اینکه به قول دوم تمایل داشته مع ذلک از نظر سیاق چارهاى ندیده جز اینکه اعتراف کند به اینکه این قول با سیاق آیات نمىسازد.
[ بستن توضیحات ]