● حاجيه تقي زاده فانيد -
تفسیر اثنا عشری
1) بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ
عَبَسَ وَ تَوَلّی (1)شأن نزول- علی بن ابراهیم قمی: إبن ام مکتوم مؤذّن حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کور بود. روزی خدمت حضرت آمد. عثمان با جمعی بودند.
حضرت او را مقدّم بر عثمان داشت. پس روی ترش نمود عثمان و پشت کرد از پیغمبر. آیه شریفه نازل شد.«1»
عَبَسَ وَ تَوَلّی: روی ترش کرد و پشت نمود، یعنی عثمان.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
7) و نیست بر تو و زر و وبال از آنکه تزکیه نیابد و پاکیزه نشود او،یعنى ایمان نیاورد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
8) وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعىٰ :و اما آنکه آمد به تو در حالتى که مىشتابید در طلب تعلیم،یعنى ابن امّ مکتوم.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
9) :و او مىترسید از خدا یا از اذیت کفار،یا ترسد به سبب نابینائى بیفتد و اعضایش ناقص گردد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
10) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰى :پس تو از او اعراض و متغیر شوى.تنبیه-این مطلب محقق است که مقام شامخ حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم اعلى و اجلّ است از خطا و خطل و سهو زلل.زیرا معصوم[است]و به هیچ وجه خلاف رضاى سبحانى از او صادر نگردد.بنابراین آنچه نقل شده در نزول این آیات در بارهء آنحضرت،از درجه اعتبار ساقط است به وجوهى:1- سید مرتضى علم الهدى(رحمه اللّه)در تنزیه الانبیاء فرماید:ظاهر آیه دلالت ندارد بر توجه خطاب به پیغمبر،و نیست در آیه چیزى که دلالت کند بر آنکه خطاب به آنحضرت باشد.بلکه خبر محض است و تصریح نشده به مخبر عنه (کسى که خبر داده شده از او)و به تأمّل،شخص دریابد که خطاب به غیر پیغمبر است.2-وصف شده به عبوس و این از صفات پیغمبر نیست،نه در قرآن و[نه]در خبرى که با دشمنان چنین نموده باشد،چه برسد به مؤمنین محبین 3- وصف اقبال به اغنیا و اعراض از فقرا،این هم از چیزهائى است که حضرت از آن مبرّاست.1زیرا کسى را که خلاّق عالم وصف اخلاقش فرموده:«إِنَّکَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ»2و خود فرموده:«بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق»3هرگز عقل سلیم تجویز ننماید نسبت خلاف را.4-نزول آیه در غیر حضرت وارد شده،چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که آیه در حق مردى از بنى امیّه نازل شده که نزد پیغمبر نشسته بود.ابن ام مکتوم وارد شد.آن مرد چون او را بدید،از او تنفر نموده،دامن خود را از او دور کرده تا جامهء او به او نرسد و روى عبوس کرد و اعراض نمود.حق تعالى این آیه فرستاد و اخبار فرمود از کراهت و اعراض او از ابن امّ مکتوم.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیر راهنما
1) 1 - چهره درهم کشیدن یکى از مسلمانان صدراسلام و روى گردانى اعتراض آمیز او، از مسلمانى که با ظاهرى ناخوشایند نزد او حاضر شده بود.
عبس و تولّى
فاعل «عبس» در آیه شریفه ذکر نشده است; ولى به قرینه نکوهش شدیدى که از او در آیات بعد آمده است; وى فردى بود که خداوند از اخلاق او رضایت کامل نداشت.
2 - خداوند، نقاط ضعف مسلمانان صدراسلام را به آنان گوشزد مى کرد و ایشان را با خطاهایشان آشنا مى ساخت.
عبس و تولّى
3 - لزوم آگاهى از شیوه صحیح برخوردهاى اجتماعى و پرهیز از برخورد نامناسب با مردم
عبس و تولّى
4 - «روى عن الصادق(ع) انّها [أى «عبس و تولّى...»] نزلت فى رجل من بنى امیّة کان عند النبى(ص) فجائه ابن اُمّ مکتوم فلمّا رأه تقذّر منه و جمع نفسه و عبس و أعرض بوجهه عنه فحکى اللّه سبحانه ذلک و أنکره علیه;(1)
از امام صادق(ع) روایت شده که آیه «عبس و تولّى» درباره مردى از بنى امیه نازل شده است. آن مرد نزد پیامبر(ص) بود که ابن امّ مکتوم هم به حضور ایشان رسید. آن مرد وقتى ابن امّ مکتوم را دید، از او بدش آمد و خود را جمع کرد و چهره در هم کشید و روى از او برتافت. پس خداوند سبحان داستان وى را حکایت کرده، آن را بر وى ناپسند دانسته است».
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
2) 1 - مسلمانى نابینا، پس از ورود خود به مجلس وعظ و ارشاد پیامبر(ص)، با ترش رویى و روى گردانى یکى از حاضران مواجه شد.
عبس و تولّى . أن جاءه الأعمى
2 - عبداللّه بن اُمّ مکتوم، نابیناى مسلمانى که گرفتار ترش رویى و اعراض یکى از حاضران مجلس پیامبر(ص) شد.
أن جاءه الأعمى
برخى از مفسّران، نام شخصى را که «أعمى» بود و آیه شریفه درباره حضور او نازل شده، «عمرو» و اکثریت «عبداللّه» نوشته اند; ولى همگان بر این اتفاق دارند که او فرزند نابیناى «ام مکتوم» بود. در شأن نزول آیه شریفه آمده است که وى در حال ورود به مجلسى که پیامبر(ص)، در آن حضور داشت، مورد اسائه ادب فردى از بنى امیه ـ که گفته مى شود عثمان بن عفان بوده است ـ قرار گرفت.
3 - خداوند، اعتراض کننده به ابن ام مکتوم را، به دلیل برخورد سرد و حاکى از خشم او، با گفتارى قهرآمیز سرزنش کرد.
عبس و تولّى . أن جاءه الأعمى
فعل غایب «عبس» و «تولّى»، حاکى از لایق نبودن شخص براى خطاب مستقیم است. در جملات بعدى، گرچه ضمیر خطاب به طور مکرر به کار رفته است; ولى در این موارد ـ که فعلى به صورت غایب در آغاز سخن قرار مى گیرد ـ متکلم گاه در ادامه کلام خود، فرد مورد نظر را شنونده گفتار خود فرض مى کند، بدون این که با او گفتوگوى مستقیم داشته باشد.
4 - آگاه نشدن شخص از اظهار انزجار و ناراحتى دیگران، مجوّز چنین رفتارى با وى نیست و از زشتى آن نمى کاهد.
عبس و تولّى . أن جاءه الأعمى
با آن که فرد نابینا، گرفتگى چهره را مشاهده نمى کرد; ولى آیه شریفه آن رفتار را نکوهیده خوانده و فاعل آن را مذمت کرده است.
5 - روشندلان مسلمان ـ هرچند فقیر باشند ـ شایسته احترام اند و اهانت یا اظهار کدورت از همنشینى با آنان، مجاز نیست.
عبس و تولّى . أن جاءه الأعمى
توصیف ابن ام مکتوم به «الأعمى» ـ با آن که اگر ثروتمند بود کورى او مایه خشم و قهر دیگران نمى شد ـ بیانگر این است که در نظام حاکم بر مردم آن زمان، افراد کور به رفاه و ثروت نمى رسیدند; به گونه اى که توصیف آنان به «کور»، براى بیان فقر آنها کافى بود. تقابل «الأعمى» با «من استغنى» در آیات بعد، گفته یاد شده را تأیید مى کند. سرزنش کسى که دیگران را بر شخص کور ترجیح داده بود، گویاى لزوم احترام نابینایان است.
6 - نقص عضو، از شخصیت و ارزش انسان نمى کاهد.
عبس و تولّى . أن جاءه الأعمى
7 - مجلس پیامبر(ص)، پذیراى عموم مردم و آماده بهره بردن حتى براى معلولان و طبقات غیر اشراف
أن جاءه الأعمى
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
3) 1 - تلاش براى تزکیه نفس و درست کارى، مایه ارجمندى انسان و شایستگى او براى احترام افزون تر
و مایدریک لعلّه یزّکّى
«زکاة» در معانى «صلاح»، «پاکیزگى»، «نمو»، «برکت» و «مدح» استعمال شده است (لسان العرب). در این آیه ـ به قرینه مقام ـ مراد صلاح (درست کارى) و پاکسازى درون است.
2 - احتمال علاقه مندى افراد به تزکیه نفس، کافى در لزوم احترام آنان و استقبال از حضورشان در مجالس وعظ و ارشاد
و مایدریک لعلّه یزّکّى
کلمه «لعلّ»، بر رجا و امیدوارى دلالت دارد و جمله «لعلّه یزّکّى» امید به وجود تزکیه را در لزوم پذیرش مستمعان کافى مى داند.
3 - آگاهى از صالح یا ناصالح بودن افراد، براى همگان مقدور نیست.
و مایدریک
«ما» براى استفهام است و جمله «مایدریک...» (چه چیز تو را آگاه مى سازد)، نشانگر بسته بودن راه آگاهى براى مخاطب است.
4 - اندام ناقص، مانع تزکیه نفس و پیدایش صلاح و درست کارى در افراد نیست.
أن جاءه الأعمى . و مایدریک لعلّه یزّکّى
5 - اعتراض کننده به حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، فردى ناآشنا به صفات نفسانى او و ناتوان از شناخت صالحان
أن جاءه الأعمى . و مایدریک لعلّه یزّکّى
6 - مبلغان، نباید با ارزیابى هاى ظاهربینانه و مشاهده ناتوانى هاى جسمى افراد، از ارشاد آنان دریغ ورزند.
أن جاءه الأعمى . و مایدریک لعلّه یزّکّى
عبارت «فأنت له تصدّى» ـ در آیات بعد ـ حاکى از آن است که فرد اعتراض کننده به ابن ام مکتوم، به وعظ و ارشاد دیگران پرداخته و از اختصاص دادن آن فرصت به وى، دریغ کرده بود.
7 - مداومت بر تصفیه درون و پاکسازى باطن، مؤثر و سودمند در بهره گیرى از مجالس پند و اندرز
أن جاءه الأعمى . و مایدریک لعلّه یزّکّى
فعل مضارع «یزّکّى» ـ نظیر هر مضارع دیگرى که از حالت هاى شخص خبر دهد ـ بر استمرار دلالت دارد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
4) 1 - وعظ و ارشاد دینى، زمینه ساز از میان رفتن غفلت ها است.
أو یذّکّر
ذکر و حفظ به یک معنا است; با این تفاوت که به اصل ذخیره سازى اطلاعات «حفظ» و به حاضر ساختن آن در قلب یا زبان ـ چه پس از فراموشى و چه بدون آن ـ «ذکر» مى گویند (مفردات راغب). «ذکرى» اسم مصدر «تذکیر» (تذکر دادن) است و به معناى «ذکر» و «تذکّر» و نقیض نسیان نیز آمده است (لسان العرب). این کلمه در آیه ـ به قرینه «یذکّر» ـ به معناى اثرپذیرى از ذکر و برطرف شدن غفلت است که در مورد آیه شریفه، حضور ابن ام مکتوم در مجلس وعظ و ارشاد پیامبر(ص)، مى توانست آن را به دنبال داشته باشد.
2 - امکان بهره گیرى انسان از تذکّرات و تعالیم دینى حتى در صورتى که خود را تزکیه نکرده باشد.
لعلّه یزّکّى . أو یذّکّر
حرف «أو» دلالت دارد که هرگاه یکى از دو ویژگى (تزکیه یا تذکّر) محتمل باشد; باید شخصى را که مى خواهد به مجلس وعظ و ارشاد وارد شود، پذیرفت و نباید او را تا پس از خودسازى و تزکیه از تذکرات دینى محروم کرد.
3 - تذکرات دینى براى انسان، سودمند است و آموختن آن او را براى تزکیه آماده مى سازد.
لعلّه یزّکّى . أو یذّکّر فتنفعه الذکرى
«فاء» در «فتنفعه»، انتفاع را نتیجه تذکّرپذیرى قرارداده است; یعنى، چنانچه با حضور در مجلس پند و اندرز تذکر حاصل شود، نافع بودن آن حتمى است. ارتباط این آیه با آیه قبل، گویاى این است که نافع بودن تذکّر، در رساندن انسان به تزکیه است.
4 - فراگیران پند و اندرز، انسان هایى ارجمند و شایسته احترامى افزون تر از دیگران
و ما یدریک لعلّه ... یذّکّر
5 - احتمال تأثیرپذیرى مردم از نصیحت ها، کافى در لزوم استقبال از آنان در مجالس پند و اندرز
لعلّه ... یذّکّر
6 - شایستگى فرد براى ترجیح او بر دیگران در پند و اندرز، به سلامتى کامل، بینایى و فعال بودن تمام قواى جسمى وى وابسته نیست.
أن جاءه الأعمى ... و ما یدریک لعلّه ... یذّکّر
7 - تنها کسانى شایسته حضور در مجالس وعظ و ارشادند، که خود را در مسیر خودسازى قرار داده یا افرادى توصیه پذیر و نصیحت خواه باشند.
یزّکّى . أو یذّکّر
8 - کشف وجود روحیه پندپذیرى در افراد، براى همه کس مقدور نیست.
و ما یدریک لعلّه ... یذّکّر
9 - رفتار مسلمانى که از حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص) ناخشنود بود ـ به دلیل ناآگاهى او از روحیات نیک و بد وى ـ رفتارى ناروا و توجیه ناپذیر بود.
عبس ... و ما یدریک لعلّه یزّکّى ... أو یذّکّر
10 - ابن ام مکتوم، در تلاش براى تزکیه نفس یا پندآموزى و داراى مقامى ارجمند در پیشگاه خداوند
لعلّه یزّکّى . أو یذّکّر
هر چند خداوند با کلمه «لعلّ» تنها احتمال وجود یکى از دو فضیلت را براى ابن ام مکتوم مطرح ساخته است; ولى انتقاد او از برخورد ناهنجار با وى و اختصاص آیاتى در قرآن به این موضوع، نشانگر مقام نیک وى نزد خداوند و دور نبودن او از آن فضائل است.
11 - خوددارى از ارشاد کسانى که در مسیر خودسازى قرار دارند و استنکاف از راهنمایى پندپذیران، کردارى نکوهیده و ناروا است.
عبس ... و ما یدریک لعلّه یزّکّى . أو یذّکّر
12 - بهره بردن از پند و اندرز دیگران و سودمندى آن به حال انسان، در گرو داشتن روحیه اى پندپذیر و نصیحت خواه أو یذّکّر فتنفعه الذکرى
«فاء» در «فتنفعه»، نافع بودن تذکر را فرع برخوردارى از روحیه تذکّرپذیرى ساخته است.
13 - پاکسازى خویش از آلودگى ها، داراى اهمیتى بیشتر از آموختن پند و اندرز است.
لعلّه یزّکّى . أو یذّکّر
تقدیم «تزکیه» بر «تذکر»، گویاى برداشت یاد شده است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
5) 1 - برخى از حاضران مجلس پیامبر(ص) در ماجراى ابن ام مکتوم، خود را از پند و اندرزهاى الهى بى نیاز مى دیدند و از فرجام خود نگرانى نداشتند.
أمّا من استغنى
به قرینه «جاءک» و «یخشى» ـ در آیات بعد ـ مراد از جمله «استغنى»، احساس بى نیازى نسبت به حضور در مجلس وعظ و ارشاد و نیز بى خطر دیدن عاقبت خویش است.
2 - پیامبر(ص)، حتى کسانى را که به معارف دینى احساس نیاز نمى کردند، به حضور مى پذیرفت و از ارشاد آنان دریغ نمىورزید.
أمّا من استغنى
با توجه به شأن نزول و جملات آیه شریفه، چنین بر مى آید که پیامبر(ص) در مجلسى به ارشاد کسانى پرداخته بود که برخى از افراد حاضر در آن، خود را از تعالیم آن حضرت بى نیاز مى پنداشتند. فردى از مسلمانان نیز با شرکت در آن مجلس، خود را در مقام وعظ و ارشاد آنان قرار داده بود. پس از حضور ابن ام مکتوم، آثار ناخرسندى در قیافه و رفتار او نمودار گشت و این آیات با نکوهش از دوگانگى برخوردش، وى را فردى نامناسب براى ارشاد معرفى کرده است.
3 - ثروت و امکانات مادى، زمینه ساز بازماندن از تلاش براى درک معارف الهى و غافل سازنده انسان از عاقبت خویش*
أمّا من استغنى
مراد از «استغناء» ممکن است داشتن مال و ثروت باشد. در این صورت ـ به قرینه «جاءک یسعى و هو یخشى» در توصیف جبهه مقابل ـ مى توان گفت ثروتمندان در معرض ترک حضور در مجالس دینى و خوددارى از تلاش براى آموختن دین و دچار محرومیت از خشیت هستند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
6) 1 - کسانى که خود رااز پند و اندرزهاى الهى بى نیاز مى پندارند، شایسته بذل توجّه کامل از سوى ارشادگران و مبلّغان نیستند.
فأنت له تصدّى
متصدى کسى است که با کشیدن سر و سینه خود به بالا، در صدد دیدن چیزى برآید (لسان العرب). این تعبیر حاکى از معطوف داشتن تمام توجّه و عنایت، به سوى همنشین خود است.
2 - فرد خشمگین از حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، تمام توجّه خود را معطوف کسى ساخته بود که خود را از فراگیرى آموزه هاى آن مجلس بى نیاز مى دانست.
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى
3 - بذل توجّه کامل به ارشاد کسانى که نیازى به تعالیم الهى در خود احساس نمى کنند، روشى ناپسند و مذموم است.
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى
آغاز سخن با ضمیر «أنت» و نیز تقدیم «له» بر «عنه» در جمله هاى «أنت له تصدّى» و «أنت عنه تلهّى» ـ در آیات بعد ـ ارشاد کننده را به جهت برخوردش با هر دو نوع مخاطب، نکوهش کرده است.
4 - حضور پیامبر(ص)، مانع اظهار نظر مسلمانان و پرداختن آنان به ارشاد دیگران نبود.
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى
برداشت بالا، با توجّه به شأن نزول و سیاق آیات استفاده شده است.
5 - عثمان بن عفان، از حاضران مجلس پیامبر(ص) در ماجراى ابن ام مکتوم و ارشاد کننده کافران مکه در عصر بعثت *
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى
در شأن نزول آیه شریفه از تفسیر قمى نقل شده که فرد مورد نظر از ضمیر خطاب در «أنت له تصدّى»، عثمان بوده است. او در صدد مسلمان ساختن حاضران مجلس ـ که از چهره هاى برجسته قریش بودند ـ برآمده بود.
6 - علاقه شدید برخى از مسلمانان عصر بعثت، به ارشاد کافران سرشناس مکه و مسلمان ساختن آنان
فأنت له تصدّى
براساس شأن نزول این آیات، افراد معروفى از قریش (نظیر ابوجهل) در مجلسى که ابن ام مکتوم وارد شد، حضور داشتند و تعبیر «من استغنى» در مورد آنان نازل شده است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
7) 1 - مسلمانان براى تزکیه کسانى که خود را از تعالیم الهى بى نیاز مى پندارند، هیچ تکلیف و مسؤولیتى ندارند.
و ما علیک ألاّ یزّکّى
ما در «و ما علیک ألاّ یزّکّى» مى تواند نافیه باشد که با تقدیر مبتداى محذوف معناى آیه چنین مى شود: «نیست بر تو باکى در مورد اقدام نکردن او به تزکیه خویش» و نیز ممکن است استفهامیه و مفاد آن چنین باشد: «چیست بر تو در مورد اقدام نکردن او به تزکیه خویش»؟ در هر صورت مراد این است که بى توجّهى شخص کافر به تزکیه خویش، براى تو مسؤولیت آفرین نیست که هدایت او را بر پذیرش مؤمن مقدم مى دارى!.
2 - کسانى که شایستگى ارشاد دیگران را ندارند، مسؤول ناپاکى آنان نیز نیستند.*
و ما علیک ألاّ یزّکّى
این احتمال وجود دارد که مفاد جمله «و ما علیک...»، بستن راه عذر بر اعتراض کننده به حضور ابن ام مکتوم باشد. با این بیان که اگر خود را در برابر ناپاکى کافران مسؤول مى دانى خطاکرده اى; زیرا همین برخوردى که با آن نابینا داشتى، نشان مى دهد که نمى توانى عهده دارِ مقام ارشاد دیگران باشى و این تکلیف از تو برنمى آید.
3 - اعتراض کننده به حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، شایستگى لازم را براى ارشاد و هدایت دیگران نداشت.*
و ما علیک ألاّ یزّکّى
سرزنش فردى که در مجلس پیامبر(ص) به ارشاد کافران پرداخته بود و حضور ابن ام مکتوم را در آن مجلس مانع کار خود مى دید، از دو جهت بوده است; 1ـ ترش رویى براى حضور مسلمانى که ممکن است براى تزکیه شدن یا شنیدن تذکرات پیامبر(ص)، خود را به مجلس آن حضرت رسانده بود; 2ـ پرداختن به کارى که در شأن او نبوده و شایستگى آن را نداشته است.
4 - وظیفه تزکیه و پاکسازى دیگران از آلودگى هاى معنوى، تکلیفى سنگین و نیازمند برخوردارى از کمالاتى ویژه است.
و ما علیک ألاّ یزّکّى
نفى تکلیف از مخاطب، در مورد تزکیه کافرانى که در مجلس پیامبر(ص) حضور داشتند، بیانگر آن است که وى در مقامى نبود که این تکلیف از او ساخته باشد و خداوند، از چنین افرادى انجام دادن آن را نخواسته است.
5 - معارف و تعالیم دین، مایه پاکى انسان از پلیدى ها است.
و ما علیک ألاّ یزّکّى
براساس شأن نزول آیه شریفه، حضور کافران سرشناس در مجلس پند و اندرز، مایه برخورد ناهنجار فرد مسلمان با ابن ام مکتوم بوده است. این که آیه از اسلام نیاوردن آنان، با تعبیر «تزکیه نخواستن» یادکرده است، گویاى ثمربخشى تعالیم دین در تزکیه است.
6 - بى نیاز دیدن خویش از تعالیم دین، مصداق بارز ناپاکى و محرومیت از تزکیه است.
أمّا من استغنى ... و ما علیک ألاّ یزّکّى
7 - استقبال مردم از مجالس وعظ و ارشاد، زمینه ساز تکلیف مبلغان به پذیرش آنان و روى گردانى مردم از آن مجالس، مایه رفع تکلیف از ارشادگران است.
أن جاءه الأعمى ... لعلّه یزّکّى ... من استغنى ... و ما علیک ألاّ یزّکّى
8 - ثروتمندان، در خطر محرومیت از تزکیه و تصفیه باطن*
أمّا من استغنى ... ألاّ یزّکّى
برداشت یاد شده براساس احتمالى است که در معناى «استغنى» داده شده که مراد غنى و ثروتمند بودن است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
8) 1 - ابن ام مکتوم، با آن که از دیدن عاجز بود، براى رساندن خویش به مجلس وعظ و ارشاد پیامبر(ص)، راه را با شتاب مى پیمود.
من جاءک یسعى
2 - ابن ام مکتوم، پس از ورود به مجلس پیامبر(ص)، در کنار مسلمانى قرار گرفت که در حال ارشاد و سخن گفتن با دیگرى بود.
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى ... و أمّا من جاءک یسعى
تعبیر «جاءک» بیانگر آن است که ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، نزد همان شخصى جا گرفته بود که با اخم و قهر، ناخرسندى خود را ابراز داشت.
3 - معارف دین، سزاوار جستوجو و تلاش در راه فراگیرى آن از محضر عالمان
من جاءک یسعى
4 - درک محضر استاد و تلاش براى حضور در مجلس او، از وظایف دانش اندوزان
جاءک یسعى
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
9) 1 - ابن ام مکتوم مسلمانى خداترس بود و خطر محرومیت از تزکیه او را نگران ساخته بود.
و هو یخشى
حذف بعضى از قیدهاى کلام، گاهى به منظور تعمیم است تا مخاطب احتمالات گوناگونى را مد نظر داشته باشد. متعلق «خشیت» در این آیه گویا به همین منظور ذکر نشده است تا احتمالاتى از قبیل ترس از خدا، نگرانى از سلب توفیق تزکیه، ترس از فرجام خویش و نظایر آن را در ذهن شنونده ترسیم کند.
2 - خداترسى و حالت خشیت، برانگیزاننده ابن ام مکتوم براى حضور در مجلس پیامبر(ص) بود.
و أمّا من جاءک یسعى . و هو یخشى
3 - افراد خداترس و نگران از ناکامى در تزکیه و درست کارى، سزاوار ارج نهادن و دریغ نداشتن راهنمایى و ارشاد از آنان
جاءک ... و هو یخشى
4 - ترس از خدا و نگرانى از دست نیافتن به تزکیه نفس، ترسى به سزا و حالتى مطلوب در پیشگاه خداوند
و هو یخشى
5 - احساس بى نیازى از تعالیم دین، زمینه ساز غفلت از خداوند و بى باکى از آلودگى به پلیدى ها است.
أمّا من استغنى ... ألاّ یزّکّى ... و هو یخشى
6 - حالت خشیت، حالتى حرکت آفرین و وادارکننده انسان به تلاش در راه آموختن و کسب کمالات
و أمّا من جاءک یسعى . و هو یخشى
7 - ابن ام مکتوم، از طیف ثروتمندان نبود.*
أمّا من استغنى ... و هو یخشى
در این آیات بین اوصاف دو فرد تقابل شیوایى به نام احتباک پدید آمده است. این گونه سخن گفتن، نوعى بلاغت است که با ذکر وصف ثروتمندى در یک طرف (استغنى) اشاره به نبود ثروت در طرف مقابل شود و با ذکر وصف خشیت در طرف دیگر، به نبود آن وصف در فرد نخست اشاره گردد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
10) 1 - فرد خشمگین از حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، از او اعراض کرده، خود را به گفتوگو با دیگرى سرگرم ساخت.
فأنت عنه تلهّى
«تلهّى» در اصل «تتلهّى» بوده و حذف «تاء» از باب تفعّل در این موارد شایع است. این کلمه از ریشه «لهو» است و راغب در مفردات «لهو» را به معناى چیزى دانسته است که انسان را از آنچه باید مقصد او قرار گیرد و براى او اهمیت دارد، باز دارد.
2 - خداوند، با گوشزد کردن برخورد ناشایست فردى که از ابن ام مکتوم اعراض کرده بود، او را سرزنش کرد.
فأنت عنه تلهّى
3 - ترجیح اشراف بر دیگران در تبلیغ دین و برخورد دو گانه تبعیض آمیز در معاشرت با مردم، مذموم است.
أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى ... فأنت عنه تلهّى
4 - لزوم استقبال از همنشینى با خداترسان و دین پژوهان و پرهیز از بى اعتنایى به آنان
فأنت عنه تلهّى
5 - تقویت ایمان مؤمنان، داراى اهمیتى افزون تر از پافشارى بر هدایت معاندان و کافران پندناپذیر
فأنت له تصدّى ... فأنت عنه تلهّى
از مجموع این بخش از آیات، استفاده مى شود که اصرار بر ارشاد کافران، گرچه کارى پسندیده است; ولى هرگاه در تعارض با تقویت ایمان مسلمانى قرار گیرد، باید آن را رها کرد.
6 - لزوم پرهیز مبلّغان، از برخوردهاى ناهنجارى که زمینه گریز مردم از مجلس وعظ و ارشاد گردد.
لعلّه یزّکّى ... فأنت عنه تلهّى
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» تفسیرهدایت
9) وَ هُوَ یَخشی- و او میترسد.»
و ترس عاملی بود که او را به پذیرفتن دین برانگیخت.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
10) فَأَنتَ عَنهُ تَلَهّی- خود را از دور نگاه میداری و به کار دیگر میپردازی.»
و چنان است که به کار او اهتمام و توجهی نداری.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
● نيره تقي زاده فايند -
تفسیر هدایت
1) [1] آیات نخستین در این سوره مبارکه ما را به این پرسش وا مىدارد که: آیا درباره چه کس نازل شده است؟ با وجود این که مىدانیم که مثل قرآن مثل خورشید است، و جستجو کردن درباره سببهاى نزول آیه آیه آن شایسته نیست، چه قرآن اختصاص به پاره خاصى از زمان ندارد تا درباره کاربردهاى آن به تحقیق بپردازیم، بلکه شاید تأویل آیه کریمهاى از آن جز با گذشتن قرنها میسر نشود، آرى چنین است. آیات فراوانى از آن کاربردهایى در زندگى خود پیغمبر (ص) داشت، و اهل تفسیر بر این اعتقادند که فقط در آن زمان تأویل شده و چیزى جز مصداقى از مصداقهاى قرآن نبوده است، و شاید تعبیر رایج در نزد نخستین مفسران به صورت «درباره فلان کس نازل شد» بدین معنى بوده که مىتوانسته است بر او تطبیق و در حق او تأویل شود و نزول آن به سبب این حادثه نبوده است، و دلیل بر این امر آن است که ما آیات فراوانى را مىیابیم که مفسران موارد متأخرتر یا پیشتر از آن زمان براى آنها ذکر کردهاند، مثلا: آیاتى نازل شده در مکه را مىبینیم که گروه اول مفسران آنها را نازل شده درباره اشخاصى دانستهاند که در مکه نبودهاند (و شاید نخستین آیات سوره عبس از آن جمله بوده باشد) یا بر عکس، یا آنها را در حق کسانى تأویل کردهاند که در زمان رسول (ص) وجود نداشتهاند. «1»ولى، در گروه بعدى مفسران، تعبیر «درباره فلان نازل شد» اشاره به این است که به فلان مناسبت نازل شده بوده است.
درباره آنچه به آیات این سوره مربوط مىشود، قرطبى گفته است: اهل تفسیر بر این اجماع دارند که: گروهى از بزرگان قریش در نزد پیغمبر- صلّى الله علیه وآله وسلّم- بودند که امید اسلام آوردن ایشان مىرفت، پس عبد اللَّه بن امّ مکتوم بر پیامبر وارد شد، و پیامبر آمدن او را از آن روى ناخوش داشت که مبادا کلام او را قطع کند و از او رویگردان شد و این آیه نازل شد. «2»
و جناب مکارم در تفسیر خود «نمونه» چنین آورده است: آنچه در میان مفسران شهرت دارد (از شیعه و سنى) چنین است، ولى او حدیثى را از امام صادق- علیه السلام- روایت کرده است که مىگوید: «آن درباره شخصى از بنى امیه نازل شد» و چنین اضافه کرده است که: در شأن رسول نیست که در برابر هیچ یک از مردم روى ترش کند، چگونه مىتواند چنین باشد در صورتى که پروردگار ما سبحانه و تعالى گفته است: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ؟ «3» و به نظر من آیه در شأن پیامبر نازل نشده، و مفسران به سبب دلالت آیه بر این راه رفتهاند، و نیز به دلیل روایتهاى متشابه مختلف، که مثلا: در بعضى از آنها آمده است که پیامبر با ولید بن مغیره بود، و در بعضى دیگر با امیة بن خلف، و مجاهد گفته است که سه نفر بودند: عتبة و شیبة- دو پسر ربیعة- و ابىّ بن خلف، و سفیان ثورى گفته است که پیغمبر (ص) با عموى خود عباس بود.
و بر فرض آن که قصه راست بوده باشد، چه کس مىگوید که مراد از آن این است که پیامبر روى ترش کرد، شاید یکى از مسلمانان در آن جا حاضر بود و او روى ترش کرده بوده است، و گواه آن این است که پروردگار ما نگفت عبست و تولّیت تا سیاق به لغت خطاب بوده باشد، ولى آیا ممکن نیست که این از بابانتقال کلام به خطاب بعد از ذکر غایب باشد، و تو گویى با یاد کرد او حاضر شده است، و این چیزى است که آن را در سوره حمد مشاهده مىکنیم که تحول خطاب به حضور پس از یاد کردن از او سبحانه و تعالى چنین مىگوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ؟
سپس باید بدانیم که این سوره، به اتفاق مکى است، و بنا بر آنچه ابن العربى بن نقل قرطبى از او گفته، ابن ام مکتوم در مدینه بوده است. بهتر است ترجمه عین گفته قرطبى را در این جا نقل کنیم: و اما درباره گفته علماى ما که او ولید بن المغیرة بوده، باید بگوییم که دیگران او را امیة بن خلف و عباس گفتهاند و این همه باطل است و نتیجه نادانى مفسرانى که درباره دین پژوهش نکردهاند، بدان سبب که امیة بن خلف و ولید در مکه بودند، و ابن ام مکتوم در مدینه، نه او به نزد اینان حضور یافت، و نه اینان به نزد او، و همه اینان با کفر از دنیا رفتند، یکى از آنان پیش از هجرت، و دیگرى در بدر، و امیه هرگز آهنگ مدینه نکرد، و به تنهایى یا همراه با کس دیگر در نزد او حاضر نشد. «4»
شایسته است که این سؤال را طرح کنیم: در صورتى که ابن ام مکتوم در مدینه بوده، چگونه سورهاى که در مکه نازل شده داستان او را روایت کرده است؟! سبب فرود آمدن آیه هر چه بوده باشد، وظیفه ما تدبر کردن در کلمات پرتو افکن آن و قرار گرفتن در گذرگاه امواج نور جهنده آن است.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى روى ترش ساخت و پشت کرد.»
چون روى ترش کرد، حالت نفسى او در برابر مرد بر چگونگى آثار چهرهاش ظاهر شد و دگرگونى قلب او را که خواستار پنهان کردن آن بود آشکار ساخت، و سپس عملا از او رویگردان شد و بدین گونه نشانههاى ایستار سلبى او تکامل پیدا کرد.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
2) [2] أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى- بدان سبب که کورى به نزد او آمد.»
یعنى به سبب دیدار کردن کور از او، و این با آنچه در بعضى از منابع بدین صورت نقل شده منافات دارد که: رسول (ص) از آن ناراحت شد که ابن ام مکتوم از او پرسشى کرد در حالى که بنا نبود به دیدار او بیاید.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
3) [3] کورى براى دیدار و شاید در تلاش براى رسیدن به هدایت نزد او آمد، و هنگامى که کور یا هر گرفتار نقص بدنى دیگر، این نقص را با تزکیه نفس خود معارضه کند، مقامى برتر و بالاتر از هر بیننده و سالم پیدا خواهد کرد.
وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى- و تو چه مىدانى، باشد که آن نابینا پاک شود (و ایمان آورد)؟!» بدین گونه پاک کردن نفس مهمترین هدفى است که آدمى براى رسیدن به آن تلاش مىکند.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
4) [4] گاه یک فرد چندان بالا نمىرود که به مقام تزکیه برسد، ولى به سطح تذکره و پندپذیرى مىرسد که در اصلاح بعضى از نواحى رفتار و کردار او مؤثر مىافتد، و آن کور فقیرى که به آن مجلس درآمد نیز چنین بود.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى- و پندپذیر شود تا پند براى او سودمند افتد.»
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
5) [5] ثروتمندى و بىنیازى مطلوب است، ولى در آن صورت که زیادى مال شخص را به بىنیازى از خدا بکشاند، چنین بىنیازى مردود است، پس غنى فروتن که مالک مال است و مال به مالکیت او در نیامده، به خدا و به بندگان خدا نزدیک است، ولى آن کس که ثروتش فرمانرواى او است و دوستى ثروت براى او به مرحله بندگى و عبادت ثروت رسیده است، از خدا و از بندگان خدا دور است، و به آتش نزدیک، و ناگزیر فرمانروایى الاهى مىبایستى ایستار حازمى در برابر او اختیار کند.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى- اما آن که خود را از خدا بىنیاز دید.»
معروف آن است که استغناء به طغیان و گردنکشى و نافرمانى مىانجامد،مگر پروردگار حکیم ما نگفته است: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. «5»
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
6) [6] چنین انسانى باید طرد شود تا به سبب ثروت خود به فرمانروایى و رهبرى جامعه دسترس پیدا نکند و مثل او همچون مثل قارون است که با مال و زینت خود بر مردمان ظاهر شد و آنان را دچار حیرت کرد پس اگر مردان دعوت نسبت به این گونه مالداران خاضع شوند یا به ایشان مدد برسانند، چه کس مىتواند مردمان را از شر ایشان و از دست درازى و تسلط بر فقرا و ناکامان باز دارد، و چه کس مىتواند حقوق از دست رفته مستضعفان و تیرهبختان را از آنان باز ستاند؟ و به همین سبب است که قرآن صاحب دعوت را با فرو گذاشتن فقیر کور و توجه کردن به ملاقات با ثروتمندان دور از خدا باز مىدارد و این را عیبى براى او مىداند.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- پس تو به او توجه مىکنى.»
گفتهاند: تصدى به معنى گوش فرا دادن است و ظاهرا معنى آن رو کردن به کسى و اهتمام ورزیدن در حق او است.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
7) [7] و گاه حاملان دعوت و امناى رسالت چنان مىپندارند که مىبایستى به هر وسیله که ممکن باشد، ثروتمندان را به طرف خود جلب کنند، لذا گذشتهایى در برابر ایشان نشان مىدهند، در صورتى که فقیران را از لطف و مهربانى خویش محروم مىسازند، در صورتى که مسئولیت شخص دعوت کننده پس از ابلاغ رسالت پایان مىپذیرد.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى- و بر تو باکى نیست که او (شرک را ترک نکند و) پاک و پاکیزه نشود.»
پس تو مسئول تزکیه و پاک شدن او نیستى.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
8) [8- 10] چه کس مورد توجه صاحب دعوت قرار گرفته بوده است؟ آیا همان کس است که نگاه از او برگردانده؟ حتّى اگر در میان قوم خود شریف و نیرومند و صاحب ثروت بوده باشد. براى چه؟ بدان سبب که رسالت الاهى براىاصلاح نگرش انسان به نفس خود از دیدگاه مقام یا مال یا زبان یا چیزى شبیه به اینها است، و چون رسالت از این ارزشهاى مادّى تأثیر پذیرد، نمىتواند به اصلاح مورد نظر خود برسد، چرا که در حدیث از امام صادق (ع) آمده است که گفت:
«اگر عالم را دیدید که دوستدار دنیا است، او را در دین خودتان متهم سازید، بدان جهت که هر دوستارى پاسدار منافع چیزى است که آن را دوست مىدارد». «6»
رسالت به انسان همچون انسان و دور از دیگر اعتبارات مادى نگاه مىکند، پس آن کس که بدون تردد به سوى پیامبر شتافت ...
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى- پس آن کس که شتابان نزد تو آمد.»
تا هدایت شود یا دین را بیاموزد.
وَ هُوَ یَخْشى- و او مىترسد.»
و ترس عاملى بود که او را به پذیرفتن دین برانگیخت.
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- خود را از دور نگاه مىدارى و به کار دیگر مىپردازى.»
و چنان است که به کار او اهتمام و توجهى ندارى.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.
» مجمع البیان
3) گفتنى است که در این خطاب و عتاب تفکرانگیز، مهر و لطفى ویژه نهفته است، چرا که از سویى خداى مهربان کمترین ترک «اولى» را به بنده برگزیده اش نمى بخشد و نقد مى کند، و آن تجسم صداقت و پاکى نیز در معجزه جاودانه اش به صراحت و روشنى تحسین برانگیزى آن را مى آورد، و از دگر سو جالب است که واژه غایب به کار مى رود و نه مخاطب و نمى فرماید: تو اى پیامبر! رو ترش کردى.
[ نظرات / امتیازها ]
نظری ثبت نشده است.
نظر شما ثبت شد و بعد از تائید داوران بر روی سایت قرار می گیرد.